ایرج پزشکزاد در تهران بدنیا آمد. او تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در تهران و عالی را در فرانسه در رشتهی حقوق به انجام رساند و مدتی پس از آن با مطبوعات با نام مستعار الف-پ-آشنا همکاری کرده است. چند سال به سمت قاضی در دادگستری و سپس به عنوان دیپلمات تا مقام سفیری در وزارت امور خارجهی ایران خدمت کرده و در کشورهای اتریش، چکسلواکی، سوئیس و الجزایر مامورت داشته است. او پس از انقلاب تا به امروز در فرانسه به کار تحقیق ادبی و تاریخی مشغول است
Iraj Pezeshkzad (1928 in Tehran - 12 January 2022 in Los Angeles) was an Iranian writer and author of the famous Persian novel "Dā'i Jān Napoleon" (دایی جان ناپلئون) (Uncle Napoleon, translated as "My Uncle Napoleon") published in the early 1970s.
Iraj Pezeshkzad was educated in Iran and France where he received his degree in Law. He served as a judge in the Iranian Judiciary for five years prior to joining the Iranian Foreign Service. He began writing in the early 1950s by translating the works of Voltaire and Molière into Persian and by writing short stories for magazines. His novels include "Haji Mam-ja'far in Paris", and "Mashalah Khan in the Court of Haroun al-Rashid". He has also written several plays and various articles on the Iranian Constitutional Revolution of 1905-1911, the French Revolution, and the Russian Revolution. He is currently living in Paris where he works as a journalist. (from Wikipedia)
نویسندۀ نامدار و طنّاز ایرانی، ایرج پزشکزاد، که بیشتر با رمان خواندنی «دائیجان ناپلئون» شناخته میشود، در نوشتهای جالب به نام «دو یار زیرک و...» که ذیل یکی از مجموعه طنزیات سیاسی و اجتماعی او با عنوانِ به یاد یار و دیار انتشار یافته است، بخشی از کارنامۀ دو تن از شناختهترین شخصیّتهای سیاسی ایران معاصر، یعنی سیّد علی خامنهای و اکبر هاشمی رفسنجانی را به تصویر کشیده است.
رفسنجانی: بالاخره وقتی صحبت قضیۀ سال ۶۷ زندان اوین پیش بیاید، خواهناخواه پای تو هم که رئیسجمهور وقت بودهای پیش کشیده میشود. باید برای رفع و رجوع موضوع فکر اساسی بکنیم.
خامنهای: ببینم! تو طوری حرف میزنی و ارائه طریق میکنی که اگر چیزی پیش بیاید، انگار فقط پای من به میان کشیده میشود. اما پای رئیس گردن کلفت مجلس و فرماندۀ کلّ قوای وقت به میان کشیده نمیشود؟
رفسنجانی: نه جانم... عصبانی نشو! بیخود و بیجهت هم اینقدر ناراحت آن پروندۀ کشتار ۶۷ نباش... من میدانم که تو آدمی نیستی که سر خود بیائی صدوچهلپنجاه تا جوان را جلوی گلوله بگذاری. من رقّت قلب تو را بهتر از همه میشناسم. من میدانم، همه میدانند که اگر احیاناً بوده دستور امام بوده... من برای اینکه قال قضیه بهکلّی کنده بشود، پیشنهاد معقول دارم که اگر حوصله کنی عرض میکنم.
خامنهای: حالا که ماشین چانهات دور برداشته بگو.
رفسنجانی: همان شیوهای را عمل میکنیم که دم و دستگاه سیّد خاتمی سر قضیۀ قتلهای معروف به زنجیرهای عمل کردند. خاطرت باشد، بعد از آن همه سروصدا در تمام دنیا، یک روزی سیّد اعلام کرد که دستور رسیدگی جدّی به کار عاملین قتلها صادر کرده، که با این حرفش کلّی پیش مردم اعتبار کسب کرد اما نتیجه چه شد؟ اعلامیه و اظهاریه و اطلاعیه پشت سر هم، که چنین بوده و چنین شده و محفل داشتهاند و کار محفلی بوده. آخر سر، کاسهکوزه را سر یک نفر، یعنی مرحوم امامی شکستند، که کسی نفهمید فروهر و عیالش و آن همه نویسنده و شاعر و روزنامهنگار را چه طور امامی دور از چشم ما، دستتنها یا به کمک سهچهارتا هممحفلی بنگیاش کشته، ولی حکم قضیه صادر شده بود. امامی را هم که زندانی کرده بودند، به جای قند و گلاب جایزۀ خدمت، یک کاسه واجبی برایش بردند و سروصدای ماجرای به آن عظمت و وسعت را با همین یک خوراکی واجبی بهم آوردند... خوب چرا ما نتوانیم این نقشه را پیاده کنیم؟ همین فردا به شیخ لاریجانی میگوئی اعلامیه بدهد که بنابر دستور مقام معظّم رهبری برای روشن شدن شایعات مربوط به کشتار تعدادی زندانی اوین در سال ۶۷، اقدام قانونی به عمل آمده و پس از تحقیقات مقامات قضائی، تعدادی از مسؤولین این واقعه بازداشت شدهاند.
خامنهای: به چه جرمی؟ چه کردهاند؟ این مسؤولین کی باشند؟
رفسنجانی: مثلاً شیخ صادق خلخالی...
خامنهای: اینکه بیشتر قال راه میاندازد که گناه گردن مردهها بیندازیم. کسی حرفمان را باور نمیکند.
رفسنجانی: میشود یک زنده هم که توی این ردیف کار میکرده بگیریم بدهیم دستشان. مثلاً فرض کن این قاضی سعید مرتضوی که قیافهاش هم به این کار میخورد.
خامنهای: این که سال ۶۷ کارهای نبوده، بعد قاضی شده.
رفسنجانی: نه، قاضی نبوده، اما زندان اوین کار میکرده، بوفۀ زندان را داشته. بعد که دیپلم گرفته به کمک شیخ محمد یزدی قاضی شده.
خامنهای: مگر این آدم مارخوردۀ افعی شده زیردست یزدی ساکت میماند؟ قال میکند!
رفسنجانی: بیشتر از مرحوم امامیِ صاحب محفل که نمیتواند قال کند. او هم افعی شده زیردست فلاحیان بود. تهماندۀ کاسۀ واجبی هم هنوز هست (پزشکزاد، ۱۳۹۱: ۱۱۷ الی۱۲۳).
منبع:
_ پزشکزاد، ایرج، ۱۳۹۱، به یاد یار و دیار، لسآنجلس، شرکت کتاب.