"خاطرات اردیبهشت" داستانی کوتاه ولی پرمایه است که زندگی مردی سالخورده را در تهرانِ امروز روایت میکند. او از درونمایهای از خاطره، فراموشی، تنهایی و تأمل در گذشته تغذیه میکند و مدام از خود میپرسد: "کجای راه را اشتباه رفتم؟" این داستان روایت تنهایی و زیستن در گذشته است. راوی پیرمردیست که دیگر در متن جامعه نیست؛ نه فعال است، نه مفید، و نه حتی پرانرژی. او مدام در خاطراتی از اردیبهشتهای گذشته سیر میکند، اما این خاطرات نهتنها آرامبخش نیستند، بلکه حسرتزا و گاهی گمراهکنندهاند.تنهایی او نه از نبود دیگران، بلکه از عدم درک متقابل و گسست فرهنگی نشأت میگیرد. راوی بهنوعی قربانی جامعهای شده که او را بیآنکه بخواهد به گوشهنشینی سوق داده. او دیگر نه جایگاهی دارد، نه شنوندهای. کتاب تصویری واقعگرایانه از انسان شهری، بازنشسته و خستهای ارائه میدهد که فرهنگ امروز دیگر نیازی به او ندارد. نام کتاب – خاطرات اردیبهشت – نه فقط نمادی از عشقهای کهنه و رؤیاهای نافرجام است، بلکه تمثیلی از چرخهی بیپایان حسرتها و خاطراتیست که رها نمیشوند. مدرسصادقی با تکرار، به جای خستهکردن، تأملآفرینی میکند. در این داستان اتفاق خاصی نمیافتد؛ اما در ذهن راوی غوغاست. دغدغهها، شکها، حسرتها، عشقهای نیمهکاره… همه در ذهن او رخ میدهند. این نوع روایت ممکن است برای خوانندهی اهل داستانهای پرحادثه، خستهکننده باشد.
بعد از این کتاب حس خیلی بدی داشتم نسبت به دوران پیری و بازنشستگی و بطالتش و به شکل غیر منتظره ای با مرد هم ذات پنداری میکردم. به نظرم شخصیت پردازیِ مرد خیلی خوب بود و داستان هم خوب جلو رفت و آخرش خیلی سریع همه چیز جمع شد.
نگاه بدبینانه:افتضاح،روایت یک پیرمرد هرزه و زنباره،کسی که دغدغهای جز ارتباط با زنان جوان ندارد.کسی که بحران پیری را با هرزگی و دیوانگی ترکیب کرده است.
نگاه خوشبینانه:داستانی نه چندان عالی در بیان تنهایی و بحرانهای پیری.
يك آدم پوست كلفت به اين مفتي ها نمي ميرد و تازه وقتي هم كه مرد از توي قبر بلند مي شود، دستي مي كشد به سر تا پاش، تكاني به خودش مي دهد و با كمال پررويي راه مي افتد مي رود از قبرستان بيرون، يك تاكسي دربست مي گيرد به مقصد يكي از محله هاي شلوغ مركز شهر و دوباره خودش را توي دنياي زنده ها گم و گور مي كند. يكي دوبار مردن يا دويست سيصد بار مردن براي اين كه يك نفر را بكشد كافي نيست. تازه اگر هر خوابيدني را هم با مردن يكي فرض كنيم، تعداد مردن ها از حساب بيرون است. من روزي هزار بار مي ميرم. شبها به جاي خود. شبي نيست كه خواب نبينم و نه يك خواب و دو خواب. و توي هر خوابي هزار مرتبه مي ميرم.
میشود با این پیشفرض که چون کتابی را نویسندهای معروف نوشته و آن نویسنده آنقدری معروف است که برای خود نشاندار است و کتابهایش همه به یک طرح جلدند و از این حرفها، کلی حرف شیک در مورد فلسفهٔ اگزیستانسیال گفت و ربطش داد به «خاطرات اردیبهشت»؛ به سی و یک خاطره از اردیبهشت یک پیرمرد تنها با فنر جاسازشده در قلب. حتی ربطش داد به «مردی به نام اووه» و شباهت این دو را دید. میشود در مورد قلم روان نویسنده گفت و در مورد توصیفاتش حرفهای قشنگ زد. ولی صادقانه اگر بگویم، «مردی به نام اووه» یک کار معمولی است و «خاطرات اردیبهشت» یک افتضاح است. اگر بیگیومهگی مکالمهها را بیخیال شویم و حتی اگر بیداستانی کتاب داستان را ندیده بگیریم، با این شخصیتهای باورناپذیر چه کنیم؟ پیرمرد انگاری در دنیایی زیست میکند که از میز تحریر نویسنده را بیشتر ندیده. «نوشین» چه طوری همان روز اول با پیرمرد آن طوری صحبت میکند؟ تهمینه چه جور آدمی است؟ طاها چه صیغهای است؟ الان هاروت و ماروت داستان یعنی این که بارقههای پستمدرن بودن در داستان وجود دارد و معلوم نیست همهٔ این خاطرات توهمات پیرمرد باشد یا نه؟ به نظرم این کتاب آنقدری درگیر تکنیک شده که فرم را فراموش کرده. این کتاب به قول کوچهبازاری «نافرم» است.
دغدغههای مبتذل یک پیرمرد ازخودراضی که اصرار دارد بگوید پیر نیست. احتمالاً پذیرش حقایق هر برهه از زندگی، از جمله پیری و ناتوانیش، همسایگیش با مرگ، نوعی فضیلت دیریاب است. اما به هر حال که گفته در رذیلت هم مراتب درجات نیست؟ این هم نوعی مبتذل از رذیلت. در نهایت باید "پذیرفت". گذر زمان را، پیری را، از دست رفتن فرصتها و لذات را، و مرگ را؛ با این همه پذیرش با عزت و وقار شاید چیزی شبیه به اسطوره است. مدرس صادقی یک نویسندهی واقعی است. معتقدم برای درک توانایی یک نویسنده، نه فقط خواندن برترین آثار او بلکه خواندن آثار ضعیف او نیز لازم است. گاوخونی او را هنوز نخواندهام اما رمان "بهشت و دوزخ" او را حقیقتاً دوست داشتم. صادقی در این اثر "متوسط رو به پایین" نشان داده که چطور به کمک یک قلم موجز و روان و توصیفات متناسب از صحنه یک پیرنگ و روایت مزخرف را به رمانی که تبدیل کرد که لااقل " کمی سرگرمکننده" است. داستانی که با یک کنجکاوی از سر سیری، در انتظار انتهایش هستی، اما اگر آن را نخوانی هم اتفاق خاصی نمیافتد.
چند سال پیش که استاد بهرام بیضایی فیلم وقتی همه خواب بودیم رو ساخت با دوستی به دیدن سینما رفتیم و وقتی فیلم تموم شد گفت فیلم اصلا و ابدا در حد استاد نبود ...من گفتم چند سال دیگه دلمون برای همین فیلم تنگ میشه و حسرت می خوریم که بیضایی چرا فیلم نمیسازه؟ حرف من چند سالبعد ثابت شد مدتهاست دلمون برای فیلم بیضایی حتی در حد همین وقتی همه خوابیم تنگ شده ...حالا دقیقا" همون حکایت مدرس صادقی در ادبیاته من همیشه مشتاق آثار جدید مدرس صادقیم هر چند این کتابهای اخرش به هیچ عنوان قابل مقایسه با شاهکارهاش نیست ولی من یکی به همین داستانهام راضیم
من کتاب صوتی را گوش دادم. صدای خود نویسنده این اثر را با ارزش کرده. صدایش گرم و لحنش منطبق با شخصیت کتاب است. اگرچه خط روایی داستان به اندازه آثار قبلی کشش و گیرایی ندارد، با این وجود هنر مدرس صادقی در ساده و جذاب تعریف کردن داستان های معمولی هم باعث میشود آدم تا آخر کتاب را گوش کند/بخواند.
خاطرات یک سال و یک ماه یک -شاید- پیرمرد داستان خوب و روان ی بود اما در فصول آخر سرعت داستان بطور محسوسی بالا رفته بود. اتفاقی که در اکثر رمان ها میفتند. گویی نویسنده از نوشتن و توصیف کردن خسته شده و میخواهد سریع تر داستان را به سرانجام برساند!
داستان پیرمردی که با انکار شدید دوران پیری و عدم پذیرش این برهه از زندگی، سعی در مواجه دارد. به نظر من نویسنده به شکل ظریفی خواستار بیان و توصیف پیری است. دورانی که اگر خوش شانس باشیم به اون میرسیم. اما این نحوهی مواجه و شخصیت پردازیها بیشتر برای من خواننده ازاردهنده بود. حقیقتا انتظار بالایی از نویسنده کتاب گاو خونی داشتم ولی چیزی که با آن روبرو شدم پایان سریع، مبهم و گنجاندن زن در عملگرهای جنسی و یا مراقبتی بود (چیزی که در فرهنگ جامعه با آن روبرو هستیم). در نهایت کتاب پیشنهاد من نخواهد بود.
این دو کتاب اخیری که از آقای مدرس صادقی خوندم(روزنامه نویس و خاطرات اردیبهشت)، اصلا کتابایی نبودن که در حد قلم نویسنده باشند. خاطرات اردیبهشت به هیچ وجه نظرمو به خودش جلب نکرد. ویرایش فنی خوبی نداشت، داستان قابل باور و لمس نبود برای خواننده و شباهت چندانی به زندگی ایرانی نداشت. نویسنده میخواست از تنهایی پیرمرد بنویسه اما به نظرم ملغمهای از داستانهای مختلف رو وارد داستان کرده بود که هیچکدوم شروع و پایان مناسبی نداشتند.
از ویژگی های که نوشته های جعفر مدرس صادقی دارد، همین ایجاد کردن حس همذات پنداری ما با شخصیت های اصلی و توجه به ارتباط اشخاص با یک دیگر است. در خاطرات اردیبهشت با نثر همیشه روان و شیرین اقای جعفر مدرس صادقی با تمام احساسات و کمبود های شخصیت اصلی، پدر، بدون پرده اشنا می شویم حتی با وجود اول شخص بودن روایت و تلاشی که بیشتر اوقات راوی اول شخص برای پنهان کردن خودش در ضمن اتفاقات دیگر و توجیه اشتباهات خودش دارد.