What do you think?
Rate this book


First published December 1, 1947
در هفده سالگی کورین با کفش پاشنه کوتاه نزدیک شش فوت قد داشت. صورتش تقریبا همیشه در حالتی حاکی از نوعی ناامنی شخصی کشیده شده بود ولی... دختری بود با چهره ای فوق العاده. اما در هفده سالگی بیشتر پسرهایی که می شناخت او را هر چیزی غیر از فوق العاده می دانستند. به هر دلیل حرف زدنش آنقدر سریع و غیراحساساتی بود که تا مرز خشن بودن می رفت و همراه با آن، متاسفانه، مکالمه اش به شدت به داده های حقیقی وابسته بود... یک چیز دیگر هم بود. مردان جوان حس می کردند، یا واقعا می فهمیدند، که کورین دوست ندارد در غیر از مواقع لزوم لمس شود. اگر چنین می شد او یا قطع رابطه می کرد یا معذرت می خواست. این از آن جور چیزها بود که تأثیر خیلی بدی می گذاشت بر شنبه شبی که با «دانشجو بعد از این»های دانشگاه ییل می گذراند. کورین همین طور برای مدتی طولانی به قطع رابطه یا معذرت خواستن ادامه داد.
بعد کورین کمابیش آرام مهارِ خود را از دست داد. از فورد (ریموند) پرسید چرا برای او نامه ننوشته. متهمش کرد که بیمار و افسرده است. التماس کرد که با او به خانه بیاید. سرآسیمه صورت او را با دستانش لمس کرد.
اما فورد ناگهان حرفش را قطع کرد، در حالی که به گونه ای دردناک چشمانش را به هم می زد اما مثل هوشیارترین و معقولترین مرد دنیا به نظر میرسید. «کورین، میدونی که نمیتونم از این وضع بیام بیرون.»
«چی؟»
فورد به اختصار توضیح داد: «دوباره رئیس دارم.»