بیش از ۲۰ قطعهی ادبی در کتاب تمثیلات گرد آمدهاند. در این مجموعهی داستانی که از تنوع موضوعی زیادی برخوردار است، تکیه روی تمثیلی بودن قطعات است. کافکا در این قطعات و کتابهای دیگرش به دنبال نوآوری نیست بلکه برای او ادبیات گونهای هستیشناسی است که درشکل تمثیلی این قطعات و حتی ناتمام ماندن آثار او، خواسته یا ناخواسته مشهود است. منبع اصلی ترجمه، متن آلمانی کتاب است که در سال 1947 منتشر شده و مترجم از مجموعهی 15 جلدی متن انتقادی آثار کافکا نیز بهره برده که طی یک دهه به کوشش جمعی از کارشناسان اروپایی گردآوری شده است. کافکا بیشتر این قطعات را در فاصلهی سالهای ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۰ نوشته است. در پایان هر قطعه توضیحات و اطلاعاتی دربارهی تاریخ و چگونگی نوشته شدن آن قطعه ارائه شده و در پایان کتاب هم نسخهی آلمانی قطعات گنجانده شده است.
Prague-born writer Franz Kafka wrote in German, and his stories, such as "The Metamorphosis" (1916), and posthumously published novels, including The Trial (1925), concern troubled individuals in a nightmarishly impersonal world.
Jewish middle-class family of this major fiction writer of the 20th century spoke German. People consider his unique body of much incomplete writing, mainly published posthumously, among the most influential in European literature.
His stories include "The Metamorphosis" (1912) and "In the Penal Colony" (1914), whereas his posthumous novels include The Trial (1925), The Castle (1926) and Amerika (1927).
Despite first language, Kafka also spoke fluent Czech. Later, Kafka acquired some knowledge of the French language and culture from Flaubert, one of his favorite authors.
Kafka first studied chemistry at the Charles-Ferdinand University of Prague but after two weeks switched to law. This study offered a range of career possibilities, which pleased his father, and required a longer course of study that gave Kafka time to take classes in German studies and art history. At the university, he joined a student club, named Lese- und Redehalle der Deutschen Studenten, which organized literary events, readings, and other activities. In the end of his first year of studies, he met Max Brod, a close friend of his throughout his life, together with the journalist Felix Weltsch, who also studied law. Kafka obtained the degree of doctor of law on 18 June 1906 and performed an obligatory year of unpaid service as law clerk for the civil and criminal courts.
Writing of Kafka attracted little attention before his death. During his lifetime, he published only a few short stories and never finished any of his novels except the very short "The Metamorphosis." Kafka wrote to Max Brod, his friend and literary executor: "Dearest Max, my last request: Everything I leave behind me ... in the way of diaries, manuscripts, letters (my own and others'), sketches, and so on, [is] to be burned unread." Brod told Kafka that he intended not to honor these wishes, but Kafka, so knowing, nevertheless consequently gave these directions specifically to Brod, who, so reasoning, overrode these wishes. Brod in fact oversaw the publication of most of work of Kafka in his possession; these works quickly began to attract attention and high critical regard.
Max Brod encountered significant difficulty in compiling notebooks of Kafka into any chronological order as Kafka started writing in the middle of notebooks, from the last towards the first, et cetera.
Kafka wrote all his published works in German except several letters in Czech to Milena Jesenská.
کوتاه و مبهم مثل کافکا. ولی به نظرم به هیچوجه صفات بیسروته و تجاری و بازیِ پول دوستان بهش نمیچسبه. اگه با کافکا همدرد باشید با همین چند خط هم میشه ارتباط برقرار کرد.
حق انتخاب داشتند که یا شاه باشند یا پیک شاه. به رسم کودکان، جملگی خواستند پیک باشند. از اینرو پیکهای بیشماری هستند که جهان را در مینوردند و از آنجا که شاهی در میان نیست یکدیگر را مخاطب پیامهایی که دیگر بیمعنا شده است قرار میدهند. خوش داشتند به زندگی فلاکتبار خویش پایان دهند، اما جرئت نمیکنند زیرا سوگند یاد کردهاند به وظیفهی خویش وفادار بمانند."
"اختراع شیطان
فقط کثرت شیطانها است که میتواند در بدبختی دنیوی ما نقش داشته باشد. چرا به جان هم نمیافتند تا تنها یکی باقی بماند، یا چرا از یک شیطان اعظم تبعیت نمیکنند؟ اگر بنا را بر اصلی شیطانی بگذاریم حتیالمقدور این دو راهحل میتوانست ما را حسابی گول بزند. پس تا وقتی که وحدتی در کار نیست، توجه بیش از حد خیل شیاطین به ما چه فایدهای دارد؟ دیگر این نکته مسلم شده است که وقتی مویی از سر آدم کم شود باید برای شیطان مهمتر باشد تا برای خدا، زیرا در واقع شیطان آن تار مو را از دست میدهد اما خدا نه. با این حساب فقط میشود نتیجه گرفت تا وقتی که اینهمه شیطان درون ماست، هنوز خیلی مانده است روی آسایش را ببینیم."
طرز فکر کافکا همیشه واسم جذاب بوده و این مجموعه واسم جذاب ترش هم کرد، مثدمه و توضیحاتی هم که داده میشه بسیار مفید و بجاست؛ واسه کسایی که به زبان آلمانی هم مسلط اند به نظرم کتاب خوبیه چون زبان اصلی رو هم داره. واسه من که به زبان آلمانی مسلط نبودم جالب نبود چون خورد تو ذوقم وقتی به نصفش رسیدم و تمام شد؛ (البته بماند که روی جلد نوشته بود فارسی - آلمانی و من ندیده بودمش گویا)
انعکاس نگاه کافکا به دنیای پیرامونش در داستانهای این مجموعه کاملا مشهوده. همونطور که از اسمش پیداست داستانها پر است از تمثیل و ابهام و در عین حال پر از نبوغ.
اول بگم که ترجمه قطعه های ادبی واقعا عالی بود دوم حس کردم با خوندن این نوشته های کوتاه هرچه بیشتر با دلمشغولی های کافکا آشنا شدم. نگاه جالبش به اسطوره ها و جا به جا کردن داستان های اسطوره ای یا نگاه چالش برانگيزش به قانون و یا نحوه ی تفسیرش که معمولا به نفع اشرافیته و درهم پیچیدگی مرگ و عشق در داستان گراکوس شکارچی از همه ی اینا گذشته تفسیرهای تامل برانگيز که پایان هر بخش وجود داشت فهم آثار رو ساده تر می کرد و به نوشته ها عمق می داد
بعد از «نامه به پدر» این کتاب بسیار خوبیه برای شناخت افکار خود کافکا. نوشتههاش دسترسی و دید جالبی به افکار خام و ناخودآگاه کافکا میدن و باعث میشن تازه نبوغش رو متوجه بشه آدم.
مرد روحانی گفت: در این مورد حتی نظریست مبتنی بر اینکه فریبخوردهی واقعی دربان است کا گفت: این دیگر زیادهرویست. بر چه مبنایی؟ مرد روحانی در جواب گفت: مبتنیست بر سادهلوحی دربان. میگویند او از درون قانون چیزی نمیداند، بلکه فقط مسیری را میشناسد که باید مدام جلوی در پاس دهد. به نظر آنان، تصوراتی که دربان از درون دارد بچهگانه است و گمان میکنند که او خود، از آنچه با آن میخواهد مرد را بترساند وحشت دارد. البته بدیهیست که او بیشتر از مرد از آن میترسد، چون حتی وقتی مرد میشنود که دربانهای قانون چهقدر وحشتناکاند باز چیزی جز ورود به قانون نمیخواهد، در صورتی دربان نمیخواهد وارد شود یا حداقل در این مورد هیچ اطلاعی در دستمان نیست. هرچند عدهی دیگری میگویند او باید قبلاً در درون قانون بوده باشد، زیرا برای یکبار هم که شده به استخدام قانون درآمده است و چنین چیزی تنها درون قانون میتواند اتفاق افتاده باشد. میتوان به این عده اینطور جواب داد که خیلی خوب هم میشود دربان را با فریادی از درون قانون به دربانی گماشت و دیگر اینکه دستکم نمیتوانسته است در عمق قانون بوده باشد چون اصلاً تاب تحمل سومین دربان را ندارد. از این گذشته، گزارشی در دست نیست که او طی این همه سال، جز اشاره به دربانها چیز دیگری هم گفته باشد. میتوانستهاند او را از این کار منع کرده باشند، ولی او از چنین ممنوعیتی هم سخنی نمیگوید. از همهی این موارد میتوان نتیجه گرفت که او چیزی دربارهی ظاهر و باطن درونِ قانون نمیداند و دچار توهم شده است. اما در مورد مرد روستایی نیز باید دچار توهم شده باشد زیرا دربان تابع مرد است و این را نمیداند. . ما از خود متنفریم، زیرا هنوز نتوانستهایم لایق قانون باشیم. در واقع به همین دلیل، آن حزبی که عملاً هیچ اعتقادی به قانون ندارد و از نظری بسیار جذاب هم هست تا بدین حد کوچک ماندهاست، زیرا این حزب هم اشرافیت و هم حق موجودیتش را به تمام و کمال به رسمیت میشناسد. در واقع این موضوع را فقط میتوان به صورتی متناقض بیان کرد: اگر حزبی در ضمن اعتقاد به قوانین، اشرافیت را هم نفی میکرد فوراً از پشتیبانی تمام مردم برخوردار میشد، اما چنین حزبی امکان ندارد به وجود بیاید چون کسی جرئت نمیکند اشرافیت را نفی کند. ما بر لبهی چنین تیغی راه میرویم. روزی نویسندهای مسئله را چنین خلاصه کرد: تنها قانون عینی و تردیدناپذیری که به ما تحمیل شده است، همانا خود اشرافیت است. آیا درست است که بخواهیم خودمان را از تنها قانونی که داریم نیز محروم کنیم؟
این قطعات، لایههای شگرف فکری کافکا و نگاه خاص و چند وجهیش به جهان را نشان میدهند. هر داستان، دنیای تازهاییست پر از سفرهای مهیج.
من به صورت خاص از نکاتی که مترجم به توضیحات هر قطعه اضافه کرده است که به فهم استعارهها و تمثیلات بسیاری میکرد، لذت بردم. آوردن متن اصلی هم ایدهی جالبی بود که به مقایسه جریان فکری مترجم در تفسیر قطعات کمک میکرد.
کتاب با یکی از جالبترین قطعات (رابینسون کروزو) به پایان میرسد و جمله آخر مترجم هم همچنان در خیالم طنینانداز است: " کافکا خوب میدانست که برای جهانی شدن ابتدا باید جهانی داشت."