منطقی تر بود چهار بدم ولی انقدر حس خوب بهم داد و انقدر ازش لذت بردم، دیدم حیفه پنج ندم :)
بخشهایی از کتاب:
زندگی پر از چیزای ریزه ریزه. ما وختی بهش فکر میکنیم به درشتاش فکر میکنیم؛ اما ریزه ریزههاش از یادمون میرن.
عمه راس میگفت. اون موقهها خیلی باحال بوده، همهچی حسابی بوده. به همه خوش میگذشته؛ اما هرچی گذشته بدتر و بدتر شده، جوی که حالا همهی بزرگترا به همهی ما کوچیکترا پز اون موقهها رو میدن. با این که از باباهاشون و معلماشون کتک میخوردن، با اینکه به زور شوهرشون میدادن یا براشون زن میگرفتن، با این که پیتزا و هاتداگ نداشتن، با اینکه تو سرما لب حوض با دس رختاشونو میشستن، اما یه جورایی خوشبخت بودن و کیف میکردن. اینو همهشون میگن!
برای سرک کشیدن به دنیای بامزهای که خیلی هم غیرواقعی نیست. برای غرق شدن در دنیای نقاشیها؛ چون نویسنده یه نقاش خلاقه که معنای نقاشی فقط براش به کشیدن نقشونگار روی کاغذ خلاصه نمیشه. که بلده زندگی رو به تصویر بکشه.
من با محاورهای نوشتن هیچ مشکلی ندارم؛ ولی زبانِ این کتاب نمونهی یه محاورهایِ قوی نبود. حتی میشه گفت نمونهی یه محاورهای ضعیف بود. خیلی چیزایی که قرار بود باحال یا بامزه باشن واقعا لوس بودن و به نظرم این ربطی نداره به تفاوت دیدگاه من با مخاطبِ نوجوان کتاب. ولی این که اومدم و بهش ۳ ستاده دادم، بیشتر به خاطر کلیتِ خصوصا درونمایهایش بود. تمرکزی که کرده بود بر برگشتن شادیِ گمشده به زندگی آدمها.
نگار یک دختر دانشجوی مترجمی زبانه. یک دختر بچه ی مرموز وارد زندگیش می شه و زندگی ش رو از این رو به اون رو می کنه!
خیییلی همه چیز عالی بود، هم برای نوجوان خوب بود و هم بزرگسال و داستان جذاب و به فکر فرو برنده و ... فقط محاوره ی خیلی بد، و بی دلیل، چیزی بود که واقعا آدم رو اذیت می کرد...
اینو وقتی کلاس چهارم بودم خریدم ولی نمیدونم چرا تمومش نکردم چند سالی گذشت تا امروز که خوندمش و واقعا لذت بردم. روند داستان شیرین و دوست داشتنی بود مخصوصا وقتی که با شوخی های ریز و درشت شخصیت ها آمیخته شد.
به اعتبار دیدگاهی که رمانی رو رمان نوجوان میدونه که قبل هرچیز الزامن یه کاراکتر تو رده سنی ۱۲تا۱۸سال داشته باشه؛پس این کتاب رمان نوجوان نیس بلکه مخاطبش اون گروه سنیه که بهشون میگن young adult(گروه سنی حدفاصل نوجوانی تا بزرگسالی،سالهای آخر دبیرستان و اوایل دانشگا)،چون کاراکتر اصلیش یه دختر دانشجوی هژده نوزده بیس سالهس.برا این گروه سنی تو ایران مستقلن کتاب خاصی چاپ نمیشه،منهای تلاشی که نشر چشمه یه دورهای کرد و چنتا کتاب ذیل عنوان «کتاب باران» چاپ کرد و مثل اینکه افق هم جدیدن یه سری رمان ترجمه برا این گروه سنی داره چاپ میکنه و بجز اینا من دیگه چیزی سراغ ندارم.خب،پس فی نفسه یه رمان تألیفی برا این گروه سنی اتفاق خوبیه،این هیچی. اساسی ترین مشکلی که منو واقعن «اذیت» کرد حین خوندن،زبان محاورهٔ رمان بود که بنظر حاصل اون پیشفرضیه که مخاطب(بالاخص این رنج سنی)با محاوره ارتباط بهتری برقرار میکنه که خب یهکم زیادی سادهانگارانهس.مشخصه نویسنده انرژی زیادی هم بابت «در آوردن»ش کرده که خب واقعن ناموفق بوده.مثلن خیلی جاها راوی که دانشجوی ادبیات انگلیسیه،وسط جمله هاش anyway,ok,...و اینا بلغور میکنه؛این خوبه ولی مثلن تیکهها و بامزهبازیا واقعن دمده و صداوسیمایی ان(بروبکس،حالشو ببر،...).خلاصه بنظرم اگه محاوره نبود خیلی خیلی بهتر از الانش بود. مسأله بعدی اضافهکاریا و خرده روایتای منفعل و بدردنخوره.توصیفای جز به جز خونهزندگی و سرووضع کاراکترا که خیلی دیگه زیاد و حوصلهسربرن یا مثلن داستان کامل زندگی و گذشتهی تمام همسایههای آپارتمان که دونستن و ندونستنش هیچ تأثیری نداره و فقط حجم الکی داده به رمان. بنظرم اگه نویسنده انرژیای رو که برا این دوتا چیزی که گفتم گذاشته صرف(مثلن) پرداختن بیشتر به جزئیات رابطهی راوی با دختربچه میکرد،رمان خیلی جمع و جورتر و قابل اعتناتری از آب درمیومد.در آخر بگم که با وجود اینا کتابی نیس که از خوندنش پشیمون باشم.
Well, I should say Hoda has done a very considerable job in that it's new from different perspectives. However, I couldn't go much with its diction. I didn't like the way the heroine talks.. You know.. Hoda is trying to be like the young generation & the way that we talk, but am not positive.. To me the heroine is impolite; I mean we young people don't speak like that! Read these examples for yourself:
ص. 76: گفتم: «لومبوندیش؟» گفت: «هان؟» - کوفت و هان! این چه ریختیه واسه خودت درست کردی؟
ص. 43-44: چایی مو هورت کشیدم و یه تیکه شکلات گاز زدم. بقیه شکلات رو آوردم کنار دختره و بیدارش کردم. گفتم: «هوی! پاشو!» اینو سه چار بار گفتم. یه باره عین برق گرفته ها پاشد و تو چاش نشست. من سه متر پریدم عقب. راس راسی ترسیده بودم. پقی زد زیر خنده. دستمو سریع گذاشتم جلو دهنش و گفتم: «خفه!»
ص. 45: گفت: «چایی نمیخوام.» -پس چه کوفتی میخوای؟
One sees many of these examples throughout the book & one gets this idea that Negar (the heroine) is really rude; she doesn't seems to be a university student. I mean she speaks like a roughneck!
About those mediums (a couple neighbors who are strange & people know nothing about them) I didn't like the idea that the narrator says that they do Yoga. It's as if the narrator is relating these horrifying deeds to Yoga! I think Hoda has been about putting different adventures with her Clown but I guess she could thought of something else.. Except for these ideas, the novel has a great beginning & even a greater ending..