دوستان گرانقدر، دیوان «فرخی سیستانی»، شاعر سده پنجم هجری، از قصائد، رباعیات و چندین قطعه، تشکیل شده است.. البته بیشتر اشعار فرخی سیستانی قصائدی است که در مدح و ستایش محمود غزنوی، وزرا و دیگر درباریان و اشخاص مشهور، سروده شده است.. از آنجایی که خواندن قصیده های این دیوان ممکن است از حوصلۀ شما عزیزان خارج باشد، بنابراین از میان قصیده ها و رباعیاتِ وی، ابیاتی را برای شما ادب دوستانِ گرامی گلچین کرده و به انتخاب در زیر مینویسم ------------------------------------------------------------ تا در طلبِ دوست همی بشتابم عمرم به کران رسید و من در خوابم گیرم که وصالِ دوست درخواهم یافت این عمرِ گذشته را کجا دریابم؟ **************************** دانم که دلم به مهرِ تو خُرسندست اندازۀ مهرِ تو ندانم چندست رخسارِ تو دلگشا و لب دلبندست گفتارِ خوشِ تو روح را پیوندست **************************** دوست دارم کودکِ سیمین برِ بیجاده لب هر کجا زیشان یکی بینی، مرا آنجا طلب تا سِتاده است، از دو چشمش بر نباید داشت چشم تا نشستست، از دو لعلش بر نشاید داشت لب **************************** من ندانم که عاشقی چه بلاست هر بلائی که هست، عاشق راست کاشکی دل نبودیَم که مرا این همه درد و سختی از دل خاست **************************** هر روز مرا عشقِ نگاری به سر آید در باز کند، ناگه و گستاخ درآید دل عاشقِ آنست که بی عشق نباشد ای وای دلی کو زِ پیِ عشق برآید **************************** چند روزست که از دوست مرا نیست خبر من چنین خامش و جان و جگرِ من به سفر من کنون آگه گشتم که چه بوده است مرا مست بودستم و دیوانه ازین عشق مگر **************************** آشتی کردم با دوست پس از جنگِ دراز هم بدان شرط که با من نکند دیگر ناز زانچه کردست پشیمان شد و عذر همه خواست عذر پذیرفتم و دل در کفِ او دادم باز **************************** تا گرفتم صنما وصلِ تو فرخنده به فال جز به شادی نسپردم شب و روز و مه و سال چه بُوَد فالی فرخنده تر از دیدنِ دوست چه بُوَد روزی پیروز تر از روزِ وصال **************************** کی نشینیم نگارا من و تو هر دو به هم؟ کی نهم روی بدان روی و بدان زلفِ به خم؟ آب و آتش به تکلّف به هم آیند همی چه فتاده است که ما هیچ نیاییم به هم؟ **************************** سیه زلف آن سروِ سیمینِ من همه تاب و پیچست و بند و شِکن بلندی و سبزی بُوَد سرو را بلندستو سبزست معشوقِ من **************************** خوشا عاشقی خاصه وقتِ جوانی خوشا با پریچهرگان زندگانی به وقتِ جوانی بکن عیش زیرا که هنگامِ پیری بُوَد ناتوانی **************************** دلِ من همی داد گفتی گوایی که باشد مرا روزی از تو جدایی جدایی گمان برده بودم ولیکن نه چندانکه یکسو نهی آشنایی **************************** باز یا رب چونم از هجرانِ دوست باز چون گم گشته ام جویانِ دوست من به جان با دوست پیمان کرده ام نشکنم تا جان بُوَد پیمان دوست **************************** عشق آتشیست کآب نیابد بر او ظفر ای دل چرا نکردی زِ آتش همی حذر آری حذر نکردی تا سوخته شدی تو سوختی و با تو بسوزد همی جگر **************************** همی گفتم که کی باشد که خرم روزگار آید جهان از سر جوان گردد بهارِ غمگسار آید زِ هر بادی که برخیزد کنون بویِ بهار آید کنون ما را زِ بادِ بامدادی بویِ یار آید ----------------------------------------------------- امیدوارم این انتخابها را پسندیده باشید «پیروز باشید و ایرانی»