عنوان: دلاور زند - زندگی پرماجرای لطفعلی خان آخرین بازمانده سلسله زندیه؛ نویسنده: نصرت نظمی؛ تهران، عارف، ارغوان، 1367؛ در 943 ص؛ چاپ هفتم 1369؛ موضوع: داستان لطفعلیخان زند شاه ایران از 1181 تا 1209 هجری قمری - قرن 20 م
این کتاب سرشار از عشق، دلاوری، جنگجویی، بی چاره گی، و محکومیت به سرنوشت هست با این کتاب گریه ها کردم. و انقدری تاثیر گذار بود که هر بار که بازار میرم حتما سری به قبر گمنام و رها شده لطفعلی خان، دلاور زند میزنم
این کتاب همپوشانی زیادی با بخشهایی از "خواجه تاجدار" که به لطفعلیخان میپردازد دارد...ولی بهرحال نثر به شیرینی نثر ذبیح الله منصوری نیست...من این کتاب را در چند مرحله خواندم...تاریخ ثبت شده تاریخ اتمام آن است... لطفعلیخان یک رباعی معروفی دارد که در این کتاب هم آمده و دل آدم را بدجور میسوزاند: یا رب ستدی حکومت از همچو منی دادی به مخنثی نه مردی نه زنی از گردش روزگار معلومم شد پیش تو چه دف زنی چه شمشیر زنی
بعد از یک رو کامل که از خواب بیدار می شدم وسرم تو کار و لپ تاپو و گوشی بود شب توی تاریکی برمیگشتم به دنیای پر از هیاهو و داستان اون روزها ( کم از این روزها هم نیست ) و داستان انسان هایی رو دنبال می کردم که زندگیشون خیلی متفاوت از من بود
اول از همه , این که رمانی درباره ی لطفعلی خان نوشته شده و به زندگی اون پرداخته جای تحسین داره چون منابع در مورد زندگی این فرد بسیار کمه و کم لطفی زیادی بهش شده نسبت به شخصیت مهمی که در تاریخ هست, از این جهت این کتاب برای من ارزشمنده خب بخوام برم سراغ نقد این کتاب یک نقد من توصیفات بسیار زیاد بود تا جایی که دیگه سرسری می خوندم و ازشون رد می شدم دوم این که نتونسته بود ارتباط قوی ایی بین تعدادی از شخصیت ها و ارتباط اون شخصیت ها رو با خواننده شکل بده صرفا با ردیف کردن صفات خوب نمیشه یک شخصیت رو تعریف کرد و ی اشتباه فاحشی که داشت وسط کتاب یادش رفته بود که ی شخصیت اصلا در اون مکان نیست احتمالا برای تاثیر گذاری بیشتر اونجا قرارش داده بود اما در پایان داستان نویسنده صحنه های خوبی خلق کرده بود داستان عشقی که اول داستان خیلی آبکی شروع شد در پایان خیلی قدرت گرفت
این کتاب دو جلدی که بیش از ۱۱۰۰ صفحه بود در مورد زندگی کوتاه و پر ماجرای لطفعلی خان زند آخرین بازمانده سلسه زندیه نوشته شده.
داستان درباره رشادت های لطفعلی خان قبل از رسیدن به سلطنت در جنگ با امیرنصر و پس از آن با آغامحمدخان قاجار است. در خلال داستان، عشق نازی به سلیم خان (سردار محبوب)، عشق مرضیه و لطفعلی خان و عشق دختر کولی، ستاره، به لطفعلی خان و رشادت های دیگر سرداران برای من بس قابل توجه و تامل بود.
فکر می کنم بعد از کتاب های تاریخ مدرسه، این اولین و تنها کتابی بود که طی این سالها درباره بخشی از تاریخ ایران خوندم.
اونچه که من در خلال این داستان دیدم این بود که بد و خوب، درست و غلط، کاملا نسبی هستن و به جایگاه و دیدگاه ما به وضعیت بستگی دارن.
خوندن این کتاب و به کسایی که به داستان های تاریخی علاقه دارن حتما توصیه می کنم.
لطفعلی خان زند و شاه منصور مظفر و سورنا سردار پیروز بر امپراتور روم و بسیاری دیگر را که فعلا به خاطر ندارم دلاوران و نامداران ایران و جهانند که مانندی برای شجاعت و شهامت و دلاوری و رشادت و میهن دوستی آنها وجود نداشته است
وقتتون رو تلف نکنید… کتاب نه شخصیت پردازی و نه داستان جذابی داره. نه ارزش کتاب رفرنسی رو داره نه به صورت رمانی جذابیت. یک کتاب میان رده عادییییی. خیلییی عادی و عامه.
محمد ابراهیم باستانی پاریزی در سوم دیماه ۱۳۰۴ در پاریز، از توابع شهرستان سیرجان در استان کرمان زاده شد. وی تا پایان تحصیلات ششم ابتدایی در پاریز تحصیل کرد و در عین حال از محضر پدر خود حاج آخوند پاریزی هم بهره میبرد.
پس از پایان تحصیلات ابتدایی و دو سال ترک تحصیل اجباری، در سال ۱۳۲۰ تحصیلات خود را در دانشسرای مقدماتی کرمان ادامه داد و پس از اخذ دیپلم در سال ۱۳۲۵ برای ادامهٔ تحصیل به تهران آمد و در سال ۱۳۲۶ در دانشگاه تهران در رشتهٔ تاریخ تحصیلات خود را پی گرفت.
باستانی پاریزی به گواه خاطراتش از نخستین ساکنان کوی دانشگاه تهران (واقع در امیرآباد شمالی) است. شعری نیز در اینباره دارد که یک بیت آن این است:
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم ساکن سادهدل کوی امیر آبادم در ۱۳۳۰ از دانشگاه تهران فارغالتحصیل شد و برای انجام تعهد دبیری به کرمان بازگشت. در همین ایام با همسرش، حبیبه حایری ازدواج کرد و تا سال ۱۳۳۷ خورشیدی که در آزمون دکتری تاریخ پذیرفته شد، در کرمان ماند.
باستانی پاریزی دورهٔ دکترای تاریخ را هم در دانشگاه تهران گذراند و با ارائهٔ پایاننامهای دربارهٔ ابن اثیر دانشنامهٔ دکترای خود را دریافت کرد.
وی کار خود را در دانشگاه تهران از سال ۱۳۳۸ با مدیریت مجله داخلی دانشکده ادبیات شروع کرد و تا سال ۱۳۸۷ استاد تماموقت آن دانشگاه بوده و رابطهٔ تنگاتنگی با این دانشگاه داشتهاست.
وی یک پسر به نام حمید و یک دختر به نام حمیده دارد. تابستانها را نزد دخترش در تورنتو و زمستانها را نزد پسرش در تهران سپری میکرد.
باستانی پاریزی صبح روز سه شنبه پنجم فروردین ۱۳۹۳ پس از یک ماه بیماری کبد در بیمارستان مهر تهران دیده از جهان فروبست و طبق وصیت خود در قطعه ۲۵۰ بهشت زهرا در کنار همسرش به خاک سپرده شد.