مدتی بود تصمیم داشتم در مورد جلال آل احمد بخونم.در فضای مجازی مطالب مختلف و اغلب متضادی در مورد جلال نوشته میشه و همین مطالب جرقه ای در من زد تا در موردش بخونم و بدونم.مطالب مجازی هیچگاه چیزی بیش از همین محرک یا جرقه برای من نبودند و نمیشه و حتی به نظر من نباید بهشون استناد قطعی کرد.خود آدم دنبال فهم یک شخص/پدیده/اتفاق بره هر چند زحمت بیشتری داره ولی قابل اطمینانتر و ارزشمندتره. جلال از افرادی است که زیاد در موردش مطلب مینویسند.حتی نویسنده اوور ریتد عصر ما یعنی رضا امیرخانی هم بارها بهش عرض ارادت داشته. اسفند سال گذشته این کتاب منتشر شد و تصمیم گرفتم به عنوان اولین منبع در مورد جلال سراغ این کتاب برم.در مراحل بعدی اگر عمری بود غرب زدگی و بعضی کتب دیگه او رو هم میخونم و سعی میکنم در اخرین کتابی که ازش خوندم، یه جمع بندی در مورد جلال داشته باشم. این نکته رو بگم خاطرات جلال قراره در پنج جلد و دو هزار و پانصد صفحه منتشر بشه و این کتاب جلد اول خاطرات اوست.انتشارات اطلاعات منتشر میکنه و آقای محمد حسین دانایی خواهرزاده جلال، مسئول تدوین و گردآوری این مجموعه است که چه شد این خاطرات بعد از دهه ها پیدا شد و چه شد چاپ شد در مقدمه ایشون به تفصیل آمده.
این کتاب رفیق روزهای جنگ من بود.در این ایام هیچ کتابی جز این نتونستم بخونم، اما متاسفانه همین کتاب رو هم نشد درست حسابی بخونم.برخی صفحات رو خیلی روزنامه وار خوندم و برخی هم کلا رد کردم.شخصیتی که از جلال در این کتاب دیدم برای من یکی دوست داشتنی نبود.یک شخصیت غرغرو، ایرادگیر که فکر میکرد مرکز ثقل فهم بشریت قرار داره و انگار رسالتی خداوند به او داده که از همه چیز ایراد بگیره. او در نوشته های خودش حتی به سیمین همسرش هم رحم نکرده بود و زبان تند و تیزش، او رو هم نوازش کرده بود. یکی از رفقای جلال که در کتاب هم بارها در موردش حرف زده میشه ابراهیم گلستانه.خب طبیعیه کسی با این روحیات با یکی مثل گلستانی حشر و نشر داشته باشه که مصاحبه هاش نشون میده که اونم جز خودش کسی رو قبول نداره و از نظر خودش همه نفهمن. یکی از کارهای بسیار بیخود و مسخره ای که آقای دانایی کرده بود برای حفظ عفت کلام تک و توک یه سری مسائل رو حذف کرده بود و تمام جاهایی که جلال فحش داده رو سه نقطه گذاشته بود.البته یکی دو حرف از اون فحش رو گذاشته بود و بقیهاش سه نقطه.اینجوری که باعث میشد حدس بزنم فحش چیه : ) کار مسخره ای بود و نفرت خودم رو از این مدل سانسورهای مسخره اعلام میکنم(جامعه ادبی کشور واقعا نیاز داشت بعد از این جنگ نظر من رو در مورد سانسور بدونه).همینجا هم یاد کلیپی از زنده یاد هوشنگ گلشیری افتادم که در برلین و دهه هفتاد شمسی بود از سانسور در ایران حرف میزنه و میگه : وقتی مثلا کتابهای میلان کوندرا به دست ما میرسه همش پر سه نقطه است و ما باید تخیل کنیم ببینیم چی نوشته.مثلا شما اگر بنویسید پسر، دختر را بوسید و حالا بیای اینجا سه نقطه بذاری، شما چه فکری میکنی(خنده حضار در کلیپ) .... حالا حکایت سه نقطه های مسخره این کتاب هم همین بود.
در این یادداشتها که روزانه نوشته شده میتونیم جلال رو بهتر بشناسیم. روزنوشت های نویسنده ها امکان شناخت بهتری از اونها رو میده.تو این مدل کتاب ما بیشتر شخصیت نگارنده رو میشناسیم. یادداشت های جلال چند موضوع مختلف رو در برمیگیره.یکی رفت و آمدها با رفقای ادبی و فرهنگیش.کتابهایی که خونده و فیلمهایی که دیده و نظراتی که در موردشون میده. سیمین حضور پر رنگی در نوشته های جلال نداره و گه گاهی یه اشاره ای بهش کرده و رد شده.مساله مهم بعدی زمانی است که جلال به سفر میره و کتاب حالت سفرنامه به خودش میگیره.چه سفر خارجی و چه سفرهای داخلی که انجام میده.از ویژگی های نوع نوشته های جلال هم میشه به غرغر کردن و ایراد گرفتن از همه چیز و همه کس اشاره کرد. میگفتن جلال مسلمون بوده.بارها در کتاب اشاره شده که داره عرق میخوره و به فاحشه خانه ها میره.حالا نمیدونم برهه ای از زندگیش اعتقاد نداشته و بعد معتقد شده یا کلا این کارها رو لایی میکشیده.الله اعلم و البته هواداران سفت و سخت جلال:) . چون کتاب رو همانطور که گفتم با دقت و تمرکز نخوندم، منصفانه نیست بهش نمره ای بدم و به همین دلیل بهش نمیره نمیدم.هر چند بعید میدونم بیش از سه از من بگیره..سال گذشته روزها در راه شاهرخ مسکوب رو خوندم که اونم یادداشت های روزانه نویسنده بود و عجب کتابی بود! و اون کتاب برای من منزلت و ارزش بیشتری نسبت به یادداشت های جلال داره.والسلام.
خداوند به همه کسانی که در این جنگ،عزیزی رو از دست دادند صبر بده و امیدوارم آسمان کشورمان امن باشه و دیگه شاهد تجربه چنین ایامی نباشیم .خدا حفظتون کنه..
باز چند روزی است با این زَنک حرفم شده است. ایندفعه خیلی بدتر از دفعات پیش. باز سرکوفت فقر و بداخلاقی و بیتخموترکگی! و من دیگر حوصلهاش را ندارم... به اندازۀ مِهر او در این خانه سهیم هستم که میدهم و از شرش خلاص میشوم. آخر یک وقتی باید من هم به این فکر بیفتم که میتوانم آزاد و بیسرخر زندگی کنم (آلاحمد، ۱۴۰۴: ۱/ ۴۲۳-۴۲۴). چنان از حقایق زندگی دور است که یک بچۀ چهارماهه. و بدتر از همه خیال میکند نویسنده است. اینش تحملناپذیر است (همان: ۱/ ۱۲۷).
«یادداشتهای روزانه جلال آلاحمد»، که در پنج جلد دفترچه در ۲۵۲۰ صفحه نگاشته شده است، شامل چهارده سال از زندگی چهلوشش سالۀ آلاحمد، یعنی از ۱۸ مرداد ۱۳۳۴ تا ۲۸ مرداد ۱۳۴۸، است. جلد نخست این کتاب، که قسمتهایی از آن مورد سانسور قرار گرفته است، پس از نیم قرن، در سال ۱۴۰۳ توسط خواهرزادۀ جلال منتشر شده است.
جلال آلاحمد در پارهای از این یادداشتها متذکر شده است که ترجمۀ دو کتاب "عزاداریهای نامشروع" نوشتۀ سید محسن امین عاملی و کتاب "محمد و آخرالزمان" اثر پل کازانوا برای او دردسر ایجاد کرده است. بهشکلیکه عزاداریهای نامشروع را، که گویی در سال ۱۳۲۲ منتشر شده بود، از بازار نشر جمعآوری کردند و نسخههای محمد و آخرالزمان را هم، که ظاهراً در سال ۱۳۲۵ به اصرار صادق هدایت به چاپ رسیده بود، سوزاندند (همان: ۱/ ۶۶).
آلاحمد در این کتاب، که تکیهکلام او "علیٌ" است و بارها از عبارت "گوزیده به اَلَک" استفاده کرده است، همواره انسانها را مورد نقد و توهین قرار میدهد. او پدرش را احمق (همان: ۱/ ۴۷۱)، احسان یارشاطر را پدرسگِ بارقاطر و جهودِ بهایی (همان: ۱/ ۸۹-۹۷-۹۹)، محمدعلی جمالزاده را مردکه (همان: ۱/ ۴۵۷)، پرویز ناتل خانلری را مردکۀ حقهباز (همان: ۱/ ۱۱۵)، شجاعالدین شفا را قالتاق (همان: ۱/ ۹۹)، علی دشتی را پدرسوختهای که حرفی برای گفتن ندارد (همان: ۱/ ۳۳۶)، محمدعلی اسلامی ندوشن را خری که دَدَر رفتنها و الواطیهایش را به خورد ما میدهد (همان: ۱/ ۱۳۴-۳۳۳)، ایرج افشار را احمق و گوساله (همان: ۱/ ۸۴)، همایون صنعتیزاده را ملعون و رذلِ احمق (همان: ۱/ ۹۷-۱۵۱)، رضاشاه را پدرسگِ ملعون (همان: ۱/ ۹۶)، محمدرضا پهلوی را کرهخرِ احمق و پدرسگِ عنین (همان: ۱/ ۹۶-۱۷۶) و ابراهیم گلستان را فردی میخواند که بااینکه دو فرزند دارد، اما خیلی بچه مانده و مجذوب هر کسی ازجمله فضلالله نوری، مصدق، کاشانی، زاهدی، حسین علاء، شاه و هر پدرسوختۀ دیگری میشود (همان: ۱/ ۱۴۰).
این روحانیزاده و پسرعموی آیتالله سید محمود طالقانی، که یکی از تفریحات همیشگی او خوردن شراب و عرق است (همان: ۱/ ۱۱۰-۱۶۰-۱۸۵-۲۲۱-۴۸۷) و معتقد است نقل مجلس مردم فقیر اباطیل مذهبی است (همان: ۱/ ۸۱)، در ادامه به ذکر یکی از همنشینیهای خود با احمد فردید پرداخته و مینویسد:
نیمساعتی حرف زدم و پوست فردید بیچاره را کندم و بعد هم مثل سگ پشیمان شدم. چنان پوستش را کندم که اگر اهلش بود، سمّالفار میخورد و همان شب خودش را خلاص میکرد. کلافهمان کرد. هِی از شعر حافظ و تطبیق آن با اباطیل هیدگر و کییرکگارد حرف زد. درست مثل آخوند حسینعلیهای پشمچالی که معشوق چهارده ساله را قرآن میدانند و از این مزخرفات (همان: ۱/ ۱۶۲)!
جلال آلاحمد در قسمتی دیگر از این یادداشتها نیز فروغ فرخزاد را احمق و هرزه خوانده است و میآورد:
دیشب این ایرانی آمد اینجا، از ساعت شش با هم بودیم و از ساعت ۱۰ و خردهای هم احسانی با این دخترۀ احمق فروغ فرخزاد و سخت کلافه شدیم. تا یک نشستند و بالاخره ۱/۵ رفتند... و این دختره هم احمق و دهنبین و نشخوارکنندۀ اباطیلی که میشود شمرد هر چندتایش مال کی است... اَه. هیچ از اینجور اداهای روشنفکری خوشم نمیآید و از اینجور زنها. تَهِ قضیه باز نجابتِ مذهب میگوید: اینها نجساند و ف...اند و به خانهات راه ندارند. سهشنبۀ آینده ایرانی به خانۀ احسانی دعوت کرده است که نخواهم رفت تا ادب بشوند و اگر هم اصرار کردند، خواهم گفت که چرا نرفتهام و تازه چه پرتیاتی گفتند و شنیدم و تا ۱/۵ تحملشان را کردم. دوتا جوان عَزَب و یک دخترۀ هرزه که در عینحال معلوم است از هم چه میخواهند و روشان هم نمیشود که مطلب را صریح بیان کنند و در ضمن کلمات و جملات قلابی، مطلب را عنوان کردن یا نکردن و بعد هم تا من از اتاق میرفتم بیرون، روی دامن یک کدامشان. که چهها که ایشان شاعرند و شاعر نوپردازند! ر...دم به این شعر و نوپردازی و ف...گی (همان: ۱/ ۴۱۲).