هرگز نمیتوان گل زخمهای خاطرهای را ز قلب کَند که در این سیاه قرن بیقلب زیستن آسانتر است ز بیزخم زیستن قرنی که قلب هر انسان چندیدن هزار بار کوچکتر است از زخمهای مزمن و رنجی که میکشد
پارسال یکی از دوستام اومد گفت سعیده این کتابو ببین، از کتابخونه گرفتم؛ چرا انقددد چقدد چرت و پرته. اصلا نمیفهممش. گرفتم یه نگاه بهش بندازم و خیلی غیرمنتظره بود!! من طرفدار نصرت رحمانی شدممم؛ عاشق جسارتش و تفاوتش. شعراش به جونم نشست و واقعا لذت بردم.
متاسفانه شعر نو کمتر موردپسند بقیه است و مشکل اینه که خیلیا درکش نمیکنن؛ حتی بعید میدونم خودم هم درک کاملی داشته باشم اما ازش لذت میبرم. حیفه که شعر نو خونده نشه.
حیف که همچین آدمی رو هیچوقت نه خودش رو نه شعراش رو بهمون معرفی نکردن.
انبوه غم حریم و حرمت خود را از دست داده است --------‐------ آن شب درید سینه مردی را مردی که شادمانی اش از غم بود مردی که دربه در پی خود می گشت