داستان در محلهای نزدیک میدان راه آهن به نام فلاح اتفاق میافتد و زمان دهه ۷۰ است. محله فلاح، محلهای است که در آن روز شب نمیشود مگر این که دعوا و درگیری اتفاق بیفتد و تاول داستان یکی از بچههای این محله به اسم جعفر است.
جعفر روزی قهرمان کشتی و مورد احترام ساکنان محل بوده، تا زمانی که رنگ عوض میکند و معتاد و لات و سرانجام قاتل سرهنگ نیروی انتظامی میشود. در کنار جعفر، داستان آدمهای دیگری هم روایت میشود، خانم ژاپنی که زن برادر جعفر است، اشرف شلغم، سرهنگ آرنولد، مجید سریش، یوسف آتاری، قاسم سلمونی، حسن جگرکی و خود راوی. درواقع، تاول داستان «محله فلاح» است. آدمهای داستان یک ویژگی مشترک دارند، فقر و سرنوشت نه چندان درخشان و گویی شخصیتی مستقل ندارند و تنها در کلونی محلهشان معنا مییابند. آنها در ایستادن در برابر نظم و قانون تفاهم و سرسختیای مشترک دارند و دنیایی جدا از تمامیت شهر را میسازند.
نوجوان راوی داستان، با هیجان و کنجکاوی ماجراها را روایت میکند و گاهی که از چیزی خبر ندارد، متوسل به نقل قول از زبان زنان همسایه و خالهزنکهای قدیمی محل میشود.
رمان افروزمنش، روایتی واقعگرایانه دارد و نویسنده میکوشد وقایع را همان گونه که هست، بازسازی کند. او در تاول از اجتماعی آشنا حرف زده و کوشیده است بخشی از ساختار اجتماعی- فرهنگی جامعهی شهری را نشان دهد، با شخصیتهایی ملموس که شما را درگیر خود میکنند و به فضای داستان میبرند، انگار در آن محله سالها با جعفر و قاسم سلمونی و اشرف شلغم و بقیه آدمهای آن زندگی کردهاید و هر روز شاهد ماجراهای محله بودهاید.
حتی اگر این داستان بلند را کپی درجه 3 و بومی شدهی (گزارش یک مرگ از گابریل گارسیا مارکز ) بدانیم، در میان حجم داستانها و رمانهای بد و بسیار بدی که چند سالیست چاپ میشود نمرهی قبولی میگیرد و نشان از دقت نویسنده در دیدن جزییات و بازگو کردن و سرگرم کردن خواننده دارد تاول آقای افروزمنش نوید از نویسندهی باهوش و نکتهبین میدهد که میتواند در بین نویسندگان پر هیاهو و میانمایهی نسل امروز ما، خبر از داستانهای خوب و نویسندهی آیندهداری بدهد
تاول از آن کتاب هایی است که زود تمام میشود مهدی افروزمنش در این داستان با محوریت یک محله قصه گفته و کلی شخصیت ساخته. محله در تاول موضوعیت دارد و نویسنده حول محور یک محله با تمام مختصاتی که از آن در ذهن داریم اتفاقاتش را شکل داده و جلو برده. شروع داستان هم در نوع خود شما را ترغیب میکند به ادامه آن... شروع طلایی هرکدام از شخصیتها هم قصه ای دارد که میتوان ساعتی پای حرفشان نشست ولی نویسنده گرفتار این آفت (غرق شدن در داستانهای فرعی) نشده و از کنارشان گذر کرده است.
یک تجربه؟ باشد. الان عصر مینیمال است و نباید زیاد گیر این بود که نقشهای داستان در همان اسمشان ماندهاند و عمق ندارند؟ باشد. اینقدر گیر چرخش زاویهٔ دیدگاه رمان نباشیم؟ باشد. این نوشته در بهترین حالتش میتوانست یک داستان کوتاه بیست صفحهای باشد؟ شاید.
ولی پرسش اصلی: رقبا که بودهاند که این کتاب جایزهٔ یکی از مسابقات داستاننویسی را گرفته؟
کاش بقیه نویسندههای ایرانی هم به جای بلغور کردن ته مانده های فرنگی ها این طور شروع کنند به حرف زدن و داستان تعریف کنند. داستان آبستن یک حادثه بود که از خط اول تعریف میشد و تا آخر طول می کشید، پر از خرده داستان های نسبتا جذاب از محله های پایین شهر تهران و اغلب آشنا برای من و مشتاق کردن خواننده که حتما پایان داستان رو ببیند.
در عوض شخصیت ها به اندازه کافی عمق پیدا نکرده اند و زور روایت کردن به شخصیت پردازی چسبیده.. از راوی هم چیز زیادی نمیدونیم و راوی خودش را کنار کشیده و فقط تعریف می کند. اما در کل جذاب و خواندنی و پرکشش.
به خاطر «میدون فلاح» کتابو خوندم. اینکه ما از مکانهای واقعی داستان نداریم یه ضعفه. اینم یه کتاب بود که مکانش میدون فلاح بود. در حقیقت یه داستان کوتاه بود که شخصیتهای فرعی کمی گسترش پیدا کرده بودن توش. از این که راحت و بیشیله پیله قصه گفته بود و الکی قر و قمیش نیومده بود خوشم اومد. من کتابو تو موبایل و از فیدیبو خوندم و این قدر روون بود که سریع تمومش کنم. ولی میتونست لحظهپردازیهای بهتری داشته باشه. مثلا اونجا که مجید دوست جانجانی راوی کشته میشه احساسات راوی پرداخته نمیشه. در حالیکه بلند بودن داستان این امکان رو به نویسنده داده بود که لحظهپردازی کنه و از حال و هوای کشته شدن عزیزترین رفیق صحبت کنه. ولی دریغ... ولی این یه حقیقته که خیلی از نویسندههای پر طمطراق و پر اسم و رسم ایرانی همینم بلد نیستن بنویسن: یه کتاب داستان کوتاه که مثل بچهی آدم قصه بگه. تاول مثل بچهی آدم قصهشو تعریف میکرد.
تاول، روایت عامیانه و تا حدودی کودکانه از وقایعیست که حول و حوش «محله فلاح» اتفاق میافتند و اگر اشتباه نکنم زمان آن برمیگردد به دوران بعد از انقلاب تا قبل از جنگ.
مقایسهی این کتاب با «همسایهها»ی احمد محمود کار شایستهای نیست، اما من تصور میکنم که نویسنده سعی داشته چنین فرمی رو در اثر خودش به نمایش بگذاره.
توی ۱۰۰ صفحه به طرز شگفتانگیزی یه تصویر کامل از یه سبک زندگی و مختصاتش بهمون میده و یه قصهی خیلی جذاب هم تعریف میکنه. حتمن و قطعن به همه پیشنهاد میکنم بخوننش.
هر چند در میان آثار نويسنده، سالتو بیشتر مورد توجه قرار گرفته اما به شخصه این کتاب را بیشتر دوست دارم. داستانی از یکی از محلات پایین شهر تهران به نام فلاح در دهه ۷۰ که در حاشیه یک واقعه اصلی، مجموعه ای از وقایعی که خاص چنین محلاتی است، تعریف می کند و پیرامون شخصیتهای اصلی، کلی شخصیت جانبی می سازد. به نظرم این کتاب به نوعی حافظه تاریخی برای محلات قدیمی تهران است و خرده فرهنگهای حاکم در این محلات را بازگو می کند. به احتمال زیاد نویسنده بخشی از وقایع و شخصیتها را بر اساس نمونه های واقعی، شبیه سازی کرده است، مثلا شخصیت سرهنگ آرنولد بسیار شبیه شخصیت سرهنگ بختک است که در دهه ۸۰ رئیس کلانتری محله فلاح بود. یا صفری ها یا همان خانواده صفری در داستان، بی شباهت به هفت کچلون نیست. شخصیت راوی در کتاب، منفعل ترین شخصیت است و به نظرم جای کار بیشتری داشت. پینوشت: نفهمیدم چرا عنوان کتاب، تاول است.
این کتاب هدیهی دوستی دانا و کتابخوان بود برای تولد بیست و چهار سالگیام. اثری کوتاه، خواندنی و قابل بحث.
در ادامه و نگاهی دقیقتر میاندازم به داستان. با بررسی پیرگ آغاز میکنم. در محلهای خطرناک از نقاط جنوبی تهران قتلی اتفاق میافتد. جعفر نامی سرهنگ تازه استخدام این محله را میکشد. به واسطه این اتفاق خیلی از رازهای پنهان در میان مردمان این ناحیه از طرف راوی آشکار میشود، شخصیتها شناخته میشوند و فضا شکل میگیرد. پیرنگ تا حدود زیادی مبتنی بر فرمتهای آشناست در قالبی کوتاهتر. حادثه محرکی اتفاق میافتد، شخصیت واکنش نشان میدهد و تصمیماش را عملی میکند. اما شخصیت اصلی پیرنگ، شخصیت اصلی داستان نیست. بیشترین تمرکز داستان بر نظام راوی و زاویه دید استوار است. و همچنین زبان که در ادامه بدان میپردازم. راوی داستان پسر بچهای مدرسهایست - احتمالا دوازه سیزده ساله- که آنچه اتفاق افتاده است را از نگاه خود بیان میکند. اطلاعات بدست رسیده او عمدا چندین زبان چرخیدهاند. مخصوصا از زبان کسانی که به غیر قابل اعتماد بودن اتفاقات دامن میزنند. حضور شخص راوی در سیر اصلی اتفاقات بسیار کمرنگ است. حتی در خیلی از موارد در نظر گرفته نمیشود، صحبتی با وی صورت نمیگیرد و او تماشاگر دنیاییست که در آن زندگی میکند. ما از طریق زاویه دید راوی به شناخت شخصیتها و خود او میرسیم. از طریق خرده قصههای دهان به دهان شدهای که بریمان میگوید. حضور کمرنگ او در ماجراها در نهایت بدون آنکه خودش بخواهد تبدیل میشود به بزرگترین معما. شاید همین تمهید را بتوان دلیلی دانست بر چرایی روایت. اصلا چرا دارد این ماجرا را برای ما میگوید. نظام مدنظر بعدی نویسنده زبان است. ما با راوی برخورد میکینم ولی از طریق زبانی که استفاده میکند به شخصیتاش نزدیک میشویم. توجه نویسنده به ایجاد شیطنت و کنجکاوی کودکانه در زبان راوی قابل توجه است. خواننده زود با روایت راوی مانوس میشود؛ روایتی که جزییاتاش ممکن است خیلی هم نزدیک به اتفاقات واقعی نباشد. اگرچه همین نظام زبان در دیالوگهای شخصیتها تا سطح قابل توجهی سقوط میکند و رویهای مصنوعی به خود میگیرد. مطلب قابل توجه بعدی فصل بندی اثر است که به جز دو فصل به نام شخصیتها تنظیم شده. در هر فصل به واسطه پیرنگی که پیش میرود و راوی سرگردانمان در کوچهها، به شخصیتها ، گذشته و حال و هوایشان بیشتر نزدیک میشویم. هرکدام از این افراد نقشی کمرنگ یا پررنگ در ماجرا ایفا میکنند و راوی کودک ما تا جایی که عقلاش قد میدهد به بازگویی میپردازد. مکان از عناصر ثابت داستان است. تقریبا تمام داستان در همین محله اتفاق میافتد. زمان خطی پیش میرود و در ترکیببندی جایگاه روشنی دارد. در نهایت این داستان اشاره دارد به اهمیت زاویه دید در داستان. بحث اعتبار روایت را مطرح میکند و آن را به چالش میکشد و با توجه به فضای حاکم و شخصیت راوی یادآور شدن رمان زندگی در پیش رو هم ناچار است. در جمعبندی نهایی، تاول اثریست خواندنی با ترکیببندی نسبتا آشنایی که ا��دهپردازیهای نو تری به همراه دارد. بی شعار از ساختار به مفهوم و محتوا میرسد و در آخر ما را با اسلحهای در دست راوی رها میکند. اسلحهای که معمای اصلی باقی میماند و این کودک فارق از آنکه بخواهد یا نخواهد وارث تقدیریست که از بزرگترهای این محله خطرناک به ارث میبرد.
This entire review has been hidden because of spoilers.
!حق واقعی این کتاب ۱ ستاره و نیم است چرا که تنها در چند خطی حیرت انگیز بود. بقیه کتاب سراسر اسامی کوچه بازاری بود که پشت هم ردیف شده بود داستان از زبان یک پسر بچه در دهه هفتاد محله فلاح روایت میشه. جایی که ظاهرا پر از لات و لوط و جنگ و دعوا و قمه کشی و حرف مردم و خیابون بستنه. در ابتدای داستان سرهنگ لوطی منش و جدیدی که به محله اومده حال یکی از بچه محلها رو بدجور میگیره. حالا ما با این پسر بچه روای همراه میشیم تا ببینیم جعفر چرا و چطوری چه بلایی سر سرهنگ جدیده میاره. وقتی که کتاب تموم شد مدام با خودم گفم هدف نویسنده از نوشتن این داستان چی بود. نکه همه کتابا باید یه چیزی به ما یاد بدن اما حداقل توی کتابی که هر فلش اسم هزار نفر از همسایه ها ردیف میشه باید حداقل میفهمیدیم درد این جعفر چیه و چرا همچین میکنه اما نه! هیچ شخصیت پردازی توی کتاب اتفاق نیوفتاده بود. انگار داریم اسم یه مشت سایه رو میخونیم پشت هم. حتی نمیتونم بهتون بگم واسه یه بار خوندن خوبه.
من دوستش داشتم با توجه به اینکه خیلی ها میگن بسیار ضعیفتر از کتاب سالتو هست ولی برای من روان بود و جذاب و کوتاه بودنش هم مزید بر علت بود که بیشتر از داستان لذت ببرم اگر کسی سالتو رو نخونده و میخواد بخونه بهتره اول این کتاب رو بخونه چون یک اشاره کوچک به بعضی از شخصیتهای این کتاب در سالتو میشود.
. شاید داستانِ خیلی جالبی نبود ولی نویسنده انقدر قشنگ همه چیز و همه کس رو با جزئیات توصیف کرده بود که راحت میشد همه چیز رو تصور کرد. انگار خودم بچه محله فلاح بودم و چندساله با جعفر و خانوم ژاپونی همسایه دیوار به دیوار بودم.
چون از کتاب سالتو خوشم اومد اینم گوش دادم . اما به خوبی سالتو نبود . طبیعی هم هست. این کتاب قبل از سالتو نوشته شده بوده و پیشرفت نویسنده در سالتو مشهوده . به هرحال خوب بود. https://taaghche.com/book/38635/%D8%A...
واقعا انتظار نداشتم کسی که سالتو رو نوشته چرت و پرت هم بنویسه داستان بی هدف شخصیت ها اکثرا گذرا و بی در و پیکر داستان کلا حول محور یه مشت لات و لوت متن حاوی الفاظ رکیک صادقانه بگم انگار داره برای رفیق دوران سربازی خودش خاطرات لاتی توو محلهشون رو تعریف میکنه
بسیار قلم اقای افروزمنش را دوست دارم….تخصصی ندارم ولی حس می کنم سبک نوشته های استاد کاملا در مواردی مخصوص به خودشون هست و این بسیار به خواننده یاداوری می کند که دارد چه اثر ارزشمندی را مطالعه می کند… تاول یک رمان کوتاه (سبکی به نام رمان کوتاه نداریم و چون فقط تعداد صفحاتش کم بود من نامش را رمان کوتاه گذاشتم) با فضای داستانی بسیااار وسیع است… محوریت مشخصه و بسار عالی از نظر من خواننده بهش پرداخته شده ولی با دقت به جزئیات لازمه به خواننده بسیار دقیق و مناسب فضا انتقال داده شده… چون در همچین رمانی فضا بسیاااار مهم است و باید ملموس باشد. به نظر می آید خود جناب افروزمنش در اینگونه محله ها در تهران سالیانی زندگی کرده اند. زیرا که دقت به جزئیات و دانش نویسنده از اینگونه محله ها در کتاب بسیار قابل درک است و من نوئی که در این محله ها و شبیهش زندگی نکرده ام هیچگاه نمی تونم اینگونه بنویسم… تاول رمانیست وابسته به مکان، با شخصیت هایی که به مکان و جغرافیای خود متصل هستن… بسیار به آن در ناخودآگاه خود وابسته هستن. شاید محوریت داستان جعفر است که در رمان با لقب های مختلف همانند جعفر خُله نیز شناخته می شود اما همه چی از زاویه دید پسر نوجوانی حکایت می شود که دنیا را به دید خودش می بیند و توضیف می کند… هرچه را که خودش دوست دارد و برای خودش جذابیت دارد را تعریف می کند… من به شخصه حس می کنم کنار به پسر ۱۴_۱۵ ساله نشستم و اون پسر با تمام خون گرمی و به قول خودشان مشتی بودنش که مختص محل بزرگ شدنش است، دارد برایم داستان های مورد علاقه اش را تعریف می کند… بسیار لذت می برم از خواندن اینگونه رمان هایی که من را در خود غرق می کنند به گونه ای که دوست دارم ثانیه هایی را در محله های نزدیک راه آن تهران سر کنم و تجربه اش کنم…
باشروع داستان میشه تقریبا همون اولا پایان کتابو فهمید، ولی چیزی که برام کتابو جذاب کرد خرده داستان های کاراکترهای کتاب بودن، تقریبا هر شخصیت یه پیشینه جذابی داره که تو کتاب روایت میشه، علاوه بر شخصیت ها مکان داستان هم پرداخت مناسبی داشت و خود مکان هم تبدیل به یه کاراکتر میشد هرچند کتاب کوتاه تر از اون بود خیلی جدی بشه این شخصیت پردازی ها.
آقای افرزمنش چندین سال تو کار مطبوعات بودن و قطعا تجربه های دست اولی از اون دوران دارن و همین تجربه به نوشتن ایشون کمک بیشتری کرده، فضای داستان تو جنوب شهر اتفاق میفته و دیالوگ ها نسبتا با فضا همخوان بودن ولی هنورم اگه محدویت هایی نبود میشد بیشتر سمت جنوب شهر کشوند و فضا رو منعکس کرد . یکم پایان بندی کتابو دوست نداشتم میشد بیشتر پرداخت به آخر و عاقبت شخصیت ها ولی بقیه موارد راضی کننده بود برام.
کتاب حجم کمی داره که خودم یه نفس خوندم، این کتاب از نظر من داستان محور بود و بیشتر تیکه روی شخصیت ها و خرده داستان هاش داشت، کتابی نبود که بگم ازش میشه برداشت خاصی کرد یا عمیق و فلسفی باشه ، مثل یه فیلم صرفا جذاب و سرگرم کننده بود. در کل راضی بودم و دوست داشتم.
داستان روایتی از محله ای نزدیک میدان راه آهن به نام «فلاح» در دهه ی 70 است که در آن روز شب نمی شود مگر اینکه دعوا و درگیری اتفاق بیفتد.
در این کتاب امید داستانگوی اثر، پسر نوجوانی است که در محله های جنوب شهر تهران زندگی می کند. جعفر هم محله ای او است که دورانی کشتی گیر بوده است. از سمت دیگر سرهنگ جدیدی به محله آمده که جذبه بسیاری دارد و در حال مقابله کردن با قاچاقچی ها و لات های آن نواحی است.
قلم روان نویسنده و پيوستگي منطقی داستان باعث جذابیت زیادش میشه.
کتاب های آقای افروزمنش تو حال و هوای جنوب شهره اسم هپلی و امید را داخل کتاب آورده انگار ارتباطی بین کتاب تاول و سالتو هست در کل داستان شلوغی هست اما اینکه به ویژگی تمام آدما اشاره میکنه جالبه اما یک مقدار راوی داستان دقیقا مشخص نیست https://taaghche.com/book/38635
افروزمنش داستان نویس بسیار بدی است چرا؟ چون عملن فقط ماجرایی را تعریف میکند. بدون هیچ نوع جزیینگری، درون نمایی و پرداختهای شخصیتپرداز. تعریف کردن ماجرا که این روزها بیشتر کار پادکستها است همین کاری است که این روزنامهنگار متوسط صفحات اجتماعی سابق آن را انجام میدهد. همین.
نقد جغرافیایی برای این دست داستانها بسیار کارآمد است. نویسنده با محوریت یک محله و شخصیتپردازیهای متعدد و البته ناکامل، برشی از یک اتفاق را به ما نشان میدهد. برشی که همزمان روح یک مکان را تداعی میکند. به کار رفتن اصطلاحاتی که در زیستبوم داستان رایج و مصطلح هستند، درک و شناخت او را از جغرافیای داستانش به رخ میکشد. افروزمنش داستانی را تعریف میکند که میتواند درچند خط تمام شود، اما شیوه روایتش و ترسیم شخصیتهایش، از یک داستان کوتاه چندخطی، یک رمان کوتاه خواندنی میسازد.
من این کتاب رو از سالتو بیشتر دوست داشتم. حس وحال پیش درآمد مانندی که به من میداد جالب بود. یک طورایی پیش درآمد سالتو بود و اسپین آف شخصیت هایی که تو سالتو خیلی خیلی کم درباره شون حرف زده شده بود. ولی به طور کلی کتاب جالبی بود و سرگرم کننده بود و داستان روانی داشت. خوندنش رو توصیه میکنم