سید مهدی موسوی (زاده ۱۳۵۵ در تهران) شاعر و نویسنده ایرانی و بنیانگذار جریانی به نام «غزل پست مدرن» در ایران است شعرهای او علی رغم محبوبیت در بین جوانان در دهه هفتاد و هشتاد، با مخالفت حکومت روبرو بود که منجر به بارها بازداشت و حکم نه سال زندان و ۹۹ ضربه شلاق برای او شد.
از آثار مطرح او میتوان کتاب «فرشتهها خودکشی کردند» را نام برد. یکی از فعالیتهای مهم او ایجاد کارگاههای شعر و داستان در شهرهای مختلف ایران نظیر کرج، تهران، شاهرود، مشهد و... در طی سالهای ۱۳۷۶ تا سال ۱۳۸۸ بودهاست، که همین مسئله را عامل محبوبیت او در آن مقطع زمانی برمیشمرند. از شاگردان او می توان به فاطمه اختصاری، محسن عاصی، محمد حسینی مقدم، الهام میزبان، مونا زنده دل، آناهیتا اوستایی و حامد داراب اشاره نمود. کارگاههای او پس از دستگیری اش در سال ۱۳۸۹ تعطیل شد.
همچنین او در سالهای ۱۳۸۶ و ۱۳۸۷ سردبیری نشریهٔ «همین فردا بود» را به عهده داشت
خوانندگان بسیاری همچون ستار، آرش سبحانی، حامد نیکپی، رعنا منصور، شاهین نجفی، نوید زردی و آریا آرامنژاد اشعار او را به صورت موزیک اجرا کردهاند.
چقدر این کتاب خوب بود و باورم نمی شد که چطور بعضی شعرها مجوز چاپ گرفتن. در ادامه قسمت هایی از بهترین شعر مجموعه:
بسیار دیده ایم غریبان بی وطن اما کسی به بی کسی ما نمی رسد در ذهن های ماست و یا این که واقعی است این شب که هیچ جور به فردا نمی رسد؟ تصمیم را گرفته، به مرداب ریخته رودی که فکر کرده به دریا نمی رسد
باید بلیط آخر این قصه را خرید باید کسی خراب کند آنچه ساخت را با دست های کوچک خود منفجر کند این زندگی مسخره ی یکنواخت را باید کسی به هم بزند قبل انتخاب این بازی همیشگی باخت_باخت را!
قبلا جسته و گریخته از سید مهدی موسوی خونده بودم، اما این کتاب اولین مجموعه شعری بود که از ایشون میخوندم. قطعا یکی از بهترین های شعر پست مدرن هستن و زبان فوق العاده ای دارن.
ساعت می خوابد عقربه ها تصمیم می گیرند از کنار هم رد نشوند ما موبایل هایمان را خاموش می کنیم وفرض می کنیم دو نفر دیگر در شهری دیگر در زمانی دیگر یکدیگر را بوسیده اند سینما را پاک می کنیم جگرکی را پاک می کنیم تخت خواب را پاک می کنیم ودیواری را که رویش شعار نوشته بودیم بعد قرص هایمان را می خوریم ساعت هایمان را بغل می کنیم ومی خوابیم چراغ هر خیابانی که صبح خاموش می شود شب روشن خواهد شد تلوزیونی که شب خاموش می شود صبح روشن خواهد شد موبایلی که عصر خاموش می شود...
«این گریه را دوباره به یاد آر…» مرد گفت پیچیده توی کوه، صدایش که: دار… دار… … بسیار دیدهایم غریبان بیوطن اما کسی به بیکسی ما نمیرسد در ذهنهای ماست… و یا این که واقعیست این شب که هیچ جور به فردا نمیرسد؟! تصمیم را گرفته، به مرداب ریخته رودی که فکر کرده به دریا نمیرسد … باید کسی به هم بزند قبل انتخاب این بازی همیشگی باخت-باخت را عمریست بین ماندن و رفتن معطلیم لعنت به جبر دائمی انتخابها! …
زمانی که این شعر از کتاب را میخواندم فقط چند روزی از مرگ پیروز گذشته بود و مسموم کردن دختران مدرسهای به اوجش رسیده بود. شبکههای اجتماعی، اخبار و بیخوابیهای شبانه پر شده بود از تصاویر کشتهشدهها، اعدام شدهها، بیچشمشدهها، مسمومشدهها و مادران و پدران داغدار. ترکیب حال و هوای این روزها، با این شعر، عنوان کتاب (انقراض پلنگ ایرانی)، و طرح جلد کتاب (تصویری آخرالزمانی از کسانی که چیزی شبیه ماسک شیمیایی به صورت زدهاند) که حداقل ۹ سال پیش منتشر شده حس بسیار عجیبی داشت.
توصیه میکنم برای درک بهتر فضای تاریک شعرها، اشارههای فراوان به زندان و بازجو گفتگوی سید مهدی موسوی با کینگ رام (فرزند کاووس سیدامامی) در اپیزود ۲۵۷ ام پادکست مستی و راستی را گوش کنید.
شعر زیر شعر مورد علاقهی من در این مجموعه بود:
شعر ۷۴ همدیگر را بغل میکنند و میبوسند… تلویزیون را خاموش میکنم کنارت دراز میکشم مردی هستم با کتابی دردست و بدنی پرمو که به درد هیچ سریالی نمیخورم زنی هستی با شکم بیرون زده و کتابی در دست که به درد هیچ سریالی نمیخوری اما آرامش نه از سیمها رد میشود نه در ۴۲ اینچ فلترون جا میگیرد آرامش تویی که حتی وقتی خرّوپف میکنم با لبخند میخوابی
شاید این آخرین کتابی باشد که از سیدمهدی موسوی خواندم. از اول هم میدانستم که این کتاب، شعر چشمگیری (حداقل برای من) نخواهد داشت، اما سودای دانستن این که شعر در نگاه سیدمهدی موسوی و دوستداران و همفکرهایاش چیست و چگونه است، من را به خواندن واداشت. کمترین حرفی که میتوانم بزنم این است که سلیقهی من نیست.
مثل هميشه از مهدي موسوي كمتر از دلنشين انتظار نمي رود!! بعد از "حتي پلاك خانه را" كه به هيچ وجه مهدي موسوي گونه نبود،اين مجموعه آرامبخش فوق العاده اي بود.