ترقی در رمان اتفاق کوشیده تأثیر اتفاقات خارج از کنترل و نابه هنگام را در زندگی نشان دهد. او در این رمان قصد نداشت فضایی نوستالژیک بسازد یا با داستانی غمانگیز مخاطب را افسرده کند. به باور او، این رمان، رمانی خوشبخت است. تنها چیزی که در این رمان پررنگ است، زندگی است. حتی اگر اتفاقات غمانگیزی بیفتد، تأثیرشان همیشگی نیست و آن غم با شادی جایگزین میشود.
این رمان زندگی شادی و نادر، خواهر و برادری دوقلو را روایت میکند. این دو از کودکی جداناپذیر بودند و ارتباط خاصی داشتند. ذهنشان به هم متصل است و احساسات یکدیگر را بهخوبی درک میکنند. این دو کودکی و نوجوانی شادی را در کنار خانوادهشان سپری میکنند. شادی و نادر مثل هر کس دیگری باید مستقل زندگی کنند و جدا شوند. این جدایی با رفتن نادر به آمریکا برای تحصیل شروع میشود. بخشی از این رمان در آمریکا و بخشی در ایران میگذرد. داستان تا آخرین صفحه، فضایی گرم و صمیمی دارد و با پایانی خوش به اتمام میرسد.
حقیقت این است که، دوتا گلی ترقی داریم. گلی ترقی که خاطره می نویسد و گلی تری که داستان می گوید. گلی ترقی خاطره نویس بی نظیر است، طعم کلمه هایش هیچ وقت از یاد نمی روند و خاطره های پراکنده اش حالا بخشی از خاطره ی جمعی تمام خوانندگانش شده اند اما گلی داستان نویس ... خوشبختانه خودش هم هیچ ادعایی ندارد، خودش می گوید که من بلد نیستم داستان بگویم، من فقط بلدم خاطره تعریف کنم. این است که داستان هایش هرگز از حد متوسط بالاتر نمی روند، در واقع بیش تر وقت ها حتی به همان متوسط هم نمی رسند ولی خوب بود، دوباره خواندن گلی ترقی خوب بود، گلی ترقی از آن نویسنده - خاطره گو- هایی که طعم کلمات شان، حتی در ضعیف ترین حالت، به دل می نشیند. من که دلم حسابی برای نوشته هایش تنگ شده بود. کاش باز هم بنویسد
میتونم بگم خیلی سخت تمومش کردم. سبک نوشتاریش برام خیلی جذاب نبود و روند داستان تکراری. بیان احساسات ضعیف بود و خاطره گوییش میتونست خیلی قوی تر باشه اما نبود. به اصرار همکارم تموم کردم ورگنه جز کتابایی میشد که نصفه ول میکردم! هرچند الانم فقط گذر کردم از خیلی صفحات و از داستان جا نمیموندم…
داستان هاي گلي ترقي تمي شبيهبه هم دارند بخصوص كه من بسياري از جنبه هايش را شبيه به دو دنيا ديدم ..بچه ي شميران،پدري كه در كودكي فوت ميكند و... داستان خوبي بود و شايد كساني كه خواهر و برادري دو قلو دارند با اين كتاب بيشتر همذات پنداري داشته باشند.... به نظرم ويژگي خاصي درين داستاان نبوود اما ازان جايي كه من اينگونه داستان هارو دوست دارم ..اين كتاب رو هم دوست داشتم ..
امتیاز کمتر از یک ستاره توی گودریدز وجود ندارد. این یکی از کاستیهایش است. یک ستاره از سر بعضی از کتابها زیاد است و اتفاق گلی ترقی قطعا یکی از آنهاست. من البته اهل خواندن ادبیات زرد و عامهپسند نیستم. شاید این بیمایگی چیز رایجی است. قصه عملا وجود ندارد و به تبع شخصیت. چیزی برای روایت نیست، نه گرهای هست نه فرازی نه فرودی. کتاب بیشتر به گفتگوهای بی سر و ته خاله زنکی میماند با یک هپیاندینگ رقتانگیز. علاوه بر این، کتاب پر از اشتباهات خجالتآور تاریخی و سوتیهای مکرر دربارهی مسائل روزمره است. بیارزش به تمام معنا.
بعد از خوندن دوازده داستان گلی ترقی، انتظار چنین اثری رو ازش نداشتم. قسمتی که سوم شخص با نادر همراه می شد به میزانی ضعیف بود که اگر علنا در کتاب نوشته نمی شد که سن نادر داره زیاد میشه ،چنین چیزی قابل درک نبود نادر شصت ساله با شونزده ساله هیچ فرقی نداشت. حتی شخصیت پردازی خوبی نشده بود . در مجموع نقطه قوتی پیدا نکردم.
کتاب را از دو جهت میتوان بررسی کرد: ۱. به عنوان یک اثر مستقل و بدون توجه به اثار دیگر ترقی ۲. به عنوان کتابی در میان آثار او از منظر نخست،کتاب پر است از تیپهای کلیشهای. شخصیتهای کتاب فاقد فردیتند و بازتابدهنده تصورات عوامانه و رایج از برای مثال آمریکاییها. خط داستانی هم فاقد خلاقیت و بسیار کلیشهای است. احساسات و رفتارهای اشخاص نیز به خوبی تصویر نشده از منظر دوم وضع کتاب به مراتب بدتر است. گلی ترقی به شکل ناخوشایندی خود را تکرار میکند. چقدر کودکی در شمیران؟ چقدر پدر قابل اتکا که ناگهان از دست میرود؟ چقدر خیابان استامبول؟ همه اینها در کتابهای پیشین آمده بود. نویسنده هیچ تلاشی برای فضا سازی جدید نکرده است تا امروز ضعیفترین کاری بود که از ترقی خواندهام. بسیار ضعیفتر از فرصت دوباره
خب راستشو بگم من یکم راجع به گلی ترقی کورم!...یعنی انقدر با کتاب هایی مثل دو دنیا و خاطرات پراکنده و فرصت دوباره و چند تا دیگه کیف کردم ورو قلبم نشستن که نمیتونم باور کنم کاری مثل اتفاق در اصل متوسطه یا یه کاری مثل من هم چه گواراهستم یا خواب زمستانی(نظر منه!)در اصل کمی هم ضعیفن!...گلی ترقی از ته قلبش انگار مینویسه و میشه آنچه از دل بر آید بر دل نشیند و همه ی کتاباش برام حس بهار میدن!...میگم که یکم زیادی کور و احساسی ام رو این مورد!...اما اتفاق در کل داستان دلنشینی داره و خواننده رو خسته نمیکنه...یه جورایی هم شبیه این بود که خودش خاطره بگه مثل کارای خاطره گوییش...هیچ وقت اولین بار که از گلی ترقی قراره بخونید نیاید سراغ این اول برید خاطرات پراکنده و دو دنیا رو بخونید و بزارید گلی ترقی با قلمش دلتونو ببره و بعد بیاید سراغ کاری مثل این
گلی ترقی و بیشتر از همه بخاطر تم مهاجرت تو کاراش دوست دارم. ممکنه معمولی، ساده و حتا کلیشه ای باشه اما برای من باور پذیر و روونه. درسته که شخصیت ها و روابطشان سطحی و آرمانی اند، ولی طبقه و نوع زندگی و مخصوصن تجربه ها و احساسات مربوط به مهاجرت خیلی رئالیستی ن و من راحت باهاشون همزاد پنداری میکنم
اونقدا که انتظار داشتم خاص نبود. زیادی طولانی بود. بیمزه ش کرده بود همین. حرفی واسه گفتن نداشت. رابطه ی شادی و نادر دوست داشتنی بود. فقط همین. فقط میخوندم و از خودم میپرسیدم ای بابا چرا نادر برنمیگرده آخه؟
و گذشت زمان خیلی توش سریع بود! واسه کتابی با این حجم اصن خوب نیست. مخصوصا تو فصلای آخر که طی دوصفحه فقط نادر و دیوید از هم جدا میشدن و پس از سالها همو دوباره ملاقات می کردن! :| قابل درک نبود! مخصوصا که اصن نمیگفت چند سال گذشته. شادی مادر می شد و می نوشت هیچکس توقع نداشته توی چهل سالگی باردار بشه در حالی که منِ خواننده فک میکردم شادی حداکثر 30 سالشه :|
اين داستان خيلي كليشه اي بود. اونقدر كه اكثر اتفاق ها كاملا قابل پيش بيني بود و حتي با اين حال ارتباط برقرار كردن با همه ي اتفاق ها راحت نبود. اما فضاسازي خوبي داشت به خصوص نيمه ي اول كتاب و ��نها قسمت غيركليشه اي پرداختن به عشق خواهر برادري به عنوان درونمايه ي اصلي بود.
داستان خیلی ساده ای داره و برای سرگرمی خوبه دوقلوها بیشتر درکش میکنن چون فقط به وابستگی و متصل بودن احساسات دوقلوها به هم اشاره میکنه. شخصیت نادر فوق العاده اعصاب خرد کن بود نه حقشو میتونست بگیره نه حرف بزنه مهارت نه گفتن هم نداشت همین باعث بیشتر بدبختیاش شده بود. داستان تلخی بود ولی پایانش خوش بود
علی رغم ریوهای بدی که راجع به کتاب دیده بودم کتاب رو صوتی گوش کردم،شاید نسبت به بقیه کارهای گلی ترقی داستان ضعیفتری داشت و خیلی زیاد منو یاد خاطره های پراکنده و دو دنیا و حتی کمی جایی دیگر مینداخت ولی خب من هر سه اون کتابها رو بیشتر دوست داشتم! امتیازم ۲.۵ از ۵
خوب و روان و پرکشش بود. فقط جریان میم اضافی بعد کلمات پس و پیش را در کل کتاب نفهمیدم که همه پسمِ و پیشمِ نوشته شده بود. مجموعا زبان ساده و دلنشینی داشت به غیر از صحنه مرگ پوشکین که من دوبار خوندم تا متوجه شدم خودش پرت کرد بالاخره. پایان بندیاش هم کمی شتاب زده بود.
تحلیل : کتاب شبیه خاطرات پراکنده یک شخص بود که شخص دیگری سعی بر نوشتن و انسجام دروغین آن کرده و جزئیاتی به آن افزوده اما این انسجام گاه منطق ندارد و باور پذیر نیست . کتاب با جمله دمکریت آغاز می شود و نامش اتفاق است ! اما کدام اتفاق ؟ غیب شدن تانیا ؟ مهاجرت نادر ؟ مرگ پدر ؟ انقلاب ؟ جنگ ؟ به نظر من هیچکدام . اتفاق اصلی انفعال شخصیت ها و پنهان شدنشان پشت اتفاق هاست و توجیه و مظلوم نمایی و قهرمان نمایی آنها به سبب همین انفعال و پنهان شدن. مهمترین ویژگی کتاب همین انفعال و عدم تلاش و خود را به دست اتفاقات سپردن است و البته نادیده گرفتن اختیار. شخصیت پردازی شخصیت های فرعی هم که به خطوط داستانی شادی و نادر جهت می دهند بسیار ضعیف و کلیشه ای و کاریکاتوری ست ؛ از پوشکین و شیلا و خانواده اش گرفته تا دیوید و تانیا و غیره. و هیچ کمکی به باورپذیری داستان نمی کند . تنها نکته لذت بخش داستان همان خاطرات نوجوانی در کوچه های شمیران است که قابل لمس است و کمی خواننده را همراه می کند.
انگار یک نفر دیگر تصمیم گرفته بود از گلی ترقی تقلید کند و شبیهش بنویسد شخصیت ها و اتفاق ها بسیار اکستریم و پررنگ- بر عکس داستان های دیگر گلی ترقی که اتفاقا کم رنگ بودن و خاکستری بودن آدم ها نقطه قوتشان بود
انتظارم خیلی خیلی بیشتر بود، گلی ترقی را قبلا خوانده بودم. مشکلات فاحش مانند اشتباه در جمله بندی، زمانبندی، یکنواخت نبودن روایت راوی )گاهی بسیار کلی گویی و گاهی جزئی گویی های مثل اسم مسافر کنار دستی نادر در حالی که در پاراگراف قبل کل زندگی او در مکزیک را در نیم خط خلاصه کرده) آزاردهنده بود.
بد نبود، اما من کار بهتر هم از گلی ترقی خوندم. با وجود این که کتاب ویرایش شده چند جا خطا هم داره، مثلا نادر با تانیا رفته سینما اما با شادی حرف می زنه و...
گلی ترقی قصه گوی خوبیه اما رمان نویس نیست! دو دنیا رو که میخوندم دلم میخواست قلمم شبیه بهش بشه . "اتفاق" خیلی قشنگ شروع شد و چقدر رویایی بود. مخصوصا جاهایی که با ادبیات و شخصیت های روسی قاطی میشد من عشق میکردم، قلم گلی ترقی واقعا خیلی شیرین و دوست داشتنیه ، اینقدر خوب تصویر سازی میکنه وبه جزئیات توجه میکنه که من گاهی داستان های کوتاهش رو برای رونویسی پیشنهاد میدم .
اما "اتفاق"خیلی طولانی و کش دار شد. آخرای فصل سه واقعا خسته شدم و دلم نمیخواست ادامه بدم اما خب وسواس نصفه و نیمه رها نکردن نذاشت کتاب رو زمین بذارم. نیمه های کتاب یه جاهایی یکنواخت بود و آدم رو یاد سریال های صد قسمتی و هپی اندینگ های تلویزیونی مینداخت.
دو ستاره دادم چون انتظارم از گلی ترقی خیلی بیشتر بود. 😅
اولین کتابی بود که از گلی ترقی خوندم و خیلی روی ضعیف بودن نسبت به بقیه کاراش یا کلیشه ای بودنش نمیتونم نظر بدم. ولی کتاب روان و ساده ای بود که خوب جلو می رفت. خیلی اون عشق عمیق و عجیب خواهر برادری واسم ملموس نبود، شاید مخصوص دوقلوها باشه و یکمی هم همزمانی اتفاق ها مشخص نبود به نظرم. . از متن کتاب آدمیزاد موجود سمجیه. کله معلق می شه، می افته ته چاه، تا لب گور می ره و دوباره روی دوتا پاش می ایسته. باید دوام آورد. باید به زندگی چسبید. همه چی درست می شه.
این اولین کاری بود که گلی ترقی میخوندم، نمیدونم، حس خاصی نسبت بهش ندارم, تم داستان به صورت روایتی خطی از یک زندگی پیش میره، بدون شخصیت پردازی مناسب. حرف خاصی ندارم.
خیلی کتاب بدی بود! کاملا زرد بود. قهرمانهای کتاب آدمهای ضعیفی بودن که قدرت انتخاب نداشتن و زندگیشون رو به دست «اتفاق» سپرده بودن و همواره درگیر گذشته و آینده بودن. به نظرم میرسید گلی ترقی قصد داشته تجربهی خودش و سختیهایی که از زندگی درآمریکا کشیده بود رو به تصویر در بیاره و در یک داستان جا بده. ولی نتیجه کاملا نارضایت بخش بود.