به سلیقۀ من و تا اینجایی که از مدرس صادقی خونده م، بهترین کارش بود.
اون سبک خاصش رو که عبارت باشه از ترکیب واقعیت با فراواقعیت، اینجا در جهت صحیح استفاده کرده؛ یعنی کاوش در آلترناتیوهایی که این برهم زدن واقعیت میتونه به متن ارائه بده، و نه صرفاً یه سری در هم رفتن ها و ابهام ها که گاه تنه میزنه به کنایه های سیاسی (مثل چیزی که در «شاه کلید» یا «شریک جرم» شاهدش بودم). در اینجا تخیل مدرس صادقی تغییر رادیکال توی واقعیت ایجاد میکنه، و گره هایی رو که واقعیت به دست و پای ما زده باز میکنه تا بتونیم آزادتر حرکت و تخیل و اندیشه کنیم. اگر در متنهای دیگۀ مدرس صادقی، این رهایی خیال منجر به صرفاً ابهام و شاید گاهی حتا محدودیت بیشتر میشد، در اینجا و دست کم برای من کمک کرده به نوعی افزایش امکانات تخیل دربارۀ جهان پیرامون مون. سیما و رامین و مِهتا (دقت شود که به کسر میم که یه اسم هندی و اسم مردونه س) جزو به یادماندنی ترین در دنیای داستانهای بلند و رمانهای کوتاه مدرس صادقی بودن برای من. چیزی رو که تحت مفهوم انسجام مثلاً ارسطویی میفهمیم، اینجا به نظر میرسه که متن خیلی هم مقید بهش نکرده باشه خودش رو. و اگه هم مقید کرده، تو رو دعوت میکنه که کاوش و کشف کنه ربطها رو. محیطهایی هم که خلق کرده درست مثل اشخاص رمان همین خاصیت رو دارن. دیگر و متفاوت هستن از این نظر که تأکید روی وجه غیررئال اونها گذاشته شده. و بالاخره مهمترین نکته ای که کار جعفر مدرس صادقی رو خواندنی میکنه و واقعیت-شکنی هاش رو تأثیرگذار، عنصر کم گویی یا understatement, bathos هست. یعنی یهو یه واقعیت شکنی بسیار زیر و زبر کننده و اساسی رو طوری میاد ارائه میده که خواننده اون رو هم جزو سیر رئال رمان در نظر میگیره و جلو میره. تفاوتش با مثلاً رئالیسم جادویی اینه که باز رئالیسم جادویی تا یه حدی تأکید داره بر جادویی بودن جهان رمان، اما اینجا اون حد از تأکید هم نیست. یعنی تلاش نمیشه (مثل رئالیسم جادویی) که مجموعه ای از باورها و آداب محلی و منطقه ای بیاد قاتی واقعیت و درک ما رو از واقعیت گسترش بده. بلکه خود مفهوم واقعیت زیر سؤال میره و نفی میشه. علت؟ صرفاً چون متنه و ادبیاته و اختیار ذهن و تخیل ما در ادبیات دست خودمونه و میشه باهاش هر کاری بکنیم و اصولاً همینجاست که ادبیات میتونه آلترناتیو ارائه بده و رها کنه.
ایران در سالهایی نه دور و نه نزدیک در مِهی سنگین از هپروت فرو رفته بود. هپروتی که بخشی از آن میراث دوران هیپیها و تأثیراتشان بود و بخش دیگر، از فضای بیمعنای درگیر جنگ و قوانین دست و پا گیر حکومت تازه بر میآمد. جعفر مدرس صادقی بارها در آثارش کوشیده است این هپروتیبودن و گاه حتی افیونزدگی سالهای دور و نزدیک تاریخ پسا ۵۷ را روایت کند، و گمان میکنم که بالون مهتا از بهترینِ این تلاشهاست. رمان، شرح روزمرگی بدیهی و بیاهمیت آدمهایی است که در خفقان اواخر پنجاه و اوایل شصت، بهدنبال راهی میگردند تا وسایلشان را بفروشند و برای زندگی بهجای دیگری بروند، و اگر بناست بمانند در نوعی روزمرگی بیهوده غرق شوند و روزها را در صف کوپن و مشاهدهی منظرهی پشت پنجرهی خانه بگذرانند، یا به جادویی متوسل شوند که نهایت کارکردش کوتاه کردن فرآیند صف و آسانتر کردن فرآیند مهاجرت است. جادویی که از یک انسان/«چیز»ِ هندیتبار بهنام مِهتا بر میآید.
اگر صادقی و گلشیری و ... را نسل اول نویسندگان دور و بر "جنگ اصفهان" بدانیم، نسل دومی هم از اواسط دهه ی چهل ظاهر شدند، نظیر کلباسی که اغلب داستان های کوتاه می نوشت، عرفان که اولین رمانش "پرده دار تخته فولاد"، جلوه کرد و هرمز شهدادی با "شب هول" و... از آن جمله جعفر مدرس صادقی بود که با اولین رمانش "گاوخونی" در محافل ادبی مطرح شد. مدرس صادقی اما بعداز گاوخونی، که قصه ای ست روان، به نوعی "مبهم نویسی" گرایش پیدا کرد، به گونه ای که اغلب رمان های کوتاهش سرشار از "آله گوری" و نماد و تمثیل اند، و با یک بار خواندن، همه ی زوایای قصه برای خواننده (دست کم من) روشن نمی شود. گرفتاری دیگر من با آثار مدرس صادقی این است که علیرغم عناصر جذاب، کم نظیر و زیبای قصه هایش، چیز زیادی از قصه در خاطرم نمی ماند، و با شروع کتاب بعدی، تعریف اثر مدرس صادقی برایم مشکل می شود، و برای یادآوری، ناچارم ابتدا نگاهی به کتاب و قصه بیاندازم و... باری، نمی دانم سانسور و شرایط این دو دهه ی اخیر سبب شده، یا مدرس صادقی دیگر نمی نویسد. این اواخر گرایشی به بررسی و تحقیق و دوباره نویسی متون گذشته پیدا کرد... و دیگر هم خبری از او نیست، همان گونه که هرمز شهدادی و کلباسی ناپدید شدند، یا من چیزی از آنها ندیده یا نشنیده ام. در هر حال، اگر مدرس صادقی دیگر نمی نویسد، باعث تاسف است.
اخیرا دارم تلاش میکنم وقتی از خوندن یه کتابی لذت میبرم و خوشم میاد، بگردم و دلیلش رو بجورم، نه اینکه اول دلایل رو پیدا کنم بعد تصمیم بگیرم که خوشم اومده یا نه. مثلا من از خوندن این کتاب لذت بردم. آره خب واقعا عجیبم هست ولی بردم. در وهلهی اول اون کودکانگی که در روایتش بود منو جذب کرد. آدم عجیب و جالبی که بالون داره، آسانسور رو دستکاری میکنه که شبیه آسانسور پرندهی رولد دال رفتار کنه، و گیر داده به یه نویسندهی خردهپا. بعدم اینکه خب من واقعا شخصیتهای سیما و رامین رو دوست داشتم. دو تا بازندهی داغون که آنچنان در بند این نیستن که بازنده نباشن. اصلا زندگی رو همونطوری میخوان. طور دیگری براشون مقدور نیست و در مناسبات عادی جهان نمیگنجن. مجموعا میتونم بگم داستان جالب و عجیب بود. من اون زمان مضارع جملاتش رو دوست نداشتم ولی خب نویسنده دوست داشته :)) نظر من اهمیت چندانی نداره. اگر خواستین کتاب رو بخونین نگران زمانی که ممکنه هدر بره نباشین. چون خیلی کوتاهه.
درونمایه بالون مهتا شباهت فراوانی به همان آثار دهه 60 و اوایل دهه 70صادقی همچون گاو خونی،کله اسب ،شریک جرم (بازه زمانی 1360 تا 1372 که به نظرم بهترین داستانهای صادقی در این برهه نوشته می شود)دارد یک دنیای محدود در آـپارتمان با فضایی که با ورود مهتا سورئال می شود اما با هنر نویسنده ماین فضای تخیلی باعث نمیشود جنبه رئال داستان تحت شعاع قرار بگیرد بلکه دوباره به همان ورطه کابوس گون گاو خونی و شریک جرم می رسیم.باید اذعان کرد تاثیر رئالیسم جادویی در این رمان ، با توجه به زمانه نگارش اثر و همچنین فضای مه گرفته بعد از پایان جنگ،موج مهاجرتها و دلتنگیها ناشی از آن اثر را در بر گرفته .بالون قطعا بالون مهتا به قوت گاوخونی و کله اسب نیست اما در همان رده قرار دارد و خواندنش غنیمت
شخصیت مهتا که اساس داستان بر آن بنا شده پا درهواست اگر قرار بوده کتاب بشیوه رئالیسم جادویی باشد بنابراین لزومی نداشت درباره اینکه مهتا در آن جزیره کوفتی چکار میکرده و چه شده که صاحب بالون شده قلمفرسایی کرد استراتژی نادرست نویسنده اگر قرار بوده فانتزی باشد باید دقیق درباره رموز مهتا و شیوه بدست آوردن این مهارت ها صحبت میشد بازهم استراتژی نادرست
جعفر مدرس صادقي جزو نويسندگاني است كه در طول اين سالها هرگز خود را به حاشيه نكشانده و آثار خويش را نيز دچار حاشيه نكرده است مدرس صادقي را جزو نويسندگاني باهوش و داناي فعلي ميشناسم. به دور از هر گروه و دسته و حزب و كانون، سر در كار خود به نوشتن ميپردازد و براي كارنامهي خود آثار بهتري رقم ميزند
داسنان تخیلی و کمی مسخره وغیر واقعی بودکه هیچ ربطی به هم نداشتند. اصلا از هیچ جا شروغ شد و به هیچ جا هم خاتمه پیدا کرد. کاملا تُهی و بی مغز. وقتم رو بیخود تلف کردم.