دری بر پاشنه‌ی اندوه

by جواد گنجعلی

120 pages, Paperback

First published January 1, 2008

Reviews

[ZaRi]

از تو چه خاطره ای دارم؟
آدم برفی از آفتاب چه خاطره ای دارد؟
ما نیم تنه های کهنه ای هستیم
که در نفتالین خوابهایمان صدای باران گم شده است
از تو چیزی از من نیست
از من چیزی از من نیست
کاش می توانستی برایم بخندی
به مسیر بادها فکر کن
در سیبری خاطره های خوب داشتن
چای را جوش می آورد.

***

تنها یک پرنده می تواند
آشیانی گرم داشته باشد
زیر طاقی ِ کشتارگاه

***

معصوم ترین مردگان
گشته گان بمباران های هوایی هستند
هیچ چیز به اندازه ی جنگ
آدمی را از آسمان نمی ترساند.

[Khodam · Rating 3 out of 5]

معشوق من!

کاش من و تو

دو جلد از یک رمان عاشقانه بودیم

تنگ در آغوش هم

خوابیده در قفسه های کتابخانه ای روستایی

گاهی تو را

گاهی مرا

تنها به سبب تشدید دلتنگی هامان

به امانت می بردند

 

معشوق من!

کاش می دانستم

پشت آن جلد کهنه چه چیزی را پنهان می داری

که همواره

خواب مرا

بر می آشوبد

شاید آخر قصه را