Jump to ratings and reviews
Rate this book

Books, baguettes and bedbugs: the Left Bank world of Shakespeare and Co

Rate this book
ممکن است ناپدید شوم بدون این‌که مال و منالی از خود باقی گذارم فقط چند جفت جوراب کهنه و نامه‌های عاشقانه، و پنجره‌های رو به نوتردامم را برای همهٔ شما می‌گذارم تا لذتش را ببرید، و مغازهٔ خنزرپنزری عزیزتر از جانم را که شعارش این است: «با غریبه‌ها نامهربان نباشید. مبادا فرشتگانی باشند در لباس مبدل.» ممکن است بدون برجا گذاشتن نشانی‌ای از خودم ناپدید شوم، اما همین‌قدر بدانید که ممکن است در سرگردانی‌ام به دور دنیا همچنان مشغول راه رفتن در میان شما باشم.کلمات بالا از جرج ویتمن صاحب کتاب‌فروشی «شکسپیر و شرکا» است؛ کتاب‌فروشی پاریسی خارق‌العاده‌ای که شخصیت اصلی این داستان است. جرمی مِرسِر نویسندهٔ این رمان، چنان‌که شرحش را خواهید خواند، مدتی را در» شکسپیر و شرکا“ گذرانده است. کتاب او که شرح ماجرای پرکشش همین اقامت است با دو عنوان مختلف به زبان انگلیسی منتشر شده است؛ «زمان آن‌جا سبک می‌گذشت» و «کتاب‌ها، باگت‌ها و ساس‌ها» و نیز به چند زبان دیگر هم ترجمه شده.

260 pages, Hardcover

First published January 1, 2005

258 people are currently reading
7881 people want to read

About the author

Jeremy Mercer

7 books39 followers

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
1,137 (26%)
4 stars
1,722 (40%)
3 stars
1,088 (25%)
2 stars
232 (5%)
1 star
63 (1%)
Displaying 1 - 30 of 672 reviews
Profile Image for Amir .
592 reviews38 followers
December 20, 2017
پیش از طلوع
دوشنبه روزی بود...داشتم زیر پل کریمخان رو رد می‌شدم که بپیچم تو میرزا. از جلوی کتابفروشی نشر ثالث که می‌گذشتم چشمم افتاد به یه پوستر از یه کتافروشی خیلی آشنا. ظاهرا پوستر کتاب بود. رفتم تو و دنبال کتاب گشتم. فروشنده یه کتاب خوش‌جلد و رو رو گذاشت جلوم. اولین چیزی که متوجه شدم این بود که کتاب نسبت به بقیه‌ی کتابای نشر مرکز ارزون‌تره. صفحه‌های کتاب جنس همیشگی کاغذهای سفید نبود. از کاغذ معمولی‌تری استفاده کرده بودن تا قیمت رو پایین نگه دارن. اما خود کتاب حس خوبی می‌داد. به فروشنده گفتم میرم و موقع برگشتن میام کتاب رو می‌خرم
.
برگشتنی مسیر برگشت عوض شد. میرزا رو به شمال ادامه دادم تا به دوستام برسم. کاملا اتفاقی برگشتیم و با ماشین از کنار کتابفروشی نشر ثالث گذشتیم. خواستم بگم نگه دارن. گفتم حالا عجله‌ای نیست. می‌گیرمش. وقتی چهل و پنج دقیقه‌ی بعد دوباره در اثر یه اتفاق از کنار نشر ثالث می‌گذشتیم به این فکر کردم که شاید امروز تا این کتاب رو نخرم همین‌طور مدام و اتفاقی از کتاب‌فروشی نشر ثالث سر در بیاریم. پیاده شدم و کتاب رو خریدم
.
کتاب‌ها، باگت‌ها و ساس‌ها
چیزی که در مورد کتاب فکر می‌کردم یه ایده‌ی کاملا روتین بود؛ این‌که یکی میاد و از سر شکم سیری چند ماهی تو کتاب‌فروشی کار می‌کنه تا بعدا روزمره‌گی‌هاش رو چاپ کنه. اما صفحه به صفحه که جلو می‌رفتم تازه می‌فهمیدم که چقدر اشتباه کردم. اولین شوک وقتی وارد شد که فهمیدم این کتاب‌فروشی بی‌نظیر محل زندگی خروار خروار نویسنده‌ی بی‌خانمان بوده که توی همه‌ی این سال‌ها لا لوی کتاب‌ها جا خوش کرده‌ن. دومین شوک مال وقتی بود که شخصیت افسانه‌ای مالک کتاب‌فروشی جرج ویتمن آشنا شدم. بعد از اون فقط نور بود

شهر نور
کتاب با فضایی شبیه فیلم نایت‌کراولر شروع میشه. خبرنگار جنایی خسته از کاری که با یه تماس تلفنی تهدیدآمیز بار و بندیل می‌بنده تا فرار کنه به پاریس. یه بارون بی‌موقع و یه بخت روشن اون رو وارد مغازه‌ای می‌کنه که نمی‌دونه قراره زندگیش رو عوض کنه. اما این اتفاق می‌افته و جرمی میشه یکی از چهل‌هزار نفری که روزگاری رو تو این کتاب‌فروشی سر کردن

آنجا زمان سبک بود
دوست ندارم بیشتر از این مزه‌ی کتاب رو بپرونم. اگه دنبال یه حس خوب و یه شور زندگی تمومی ناپذیر هستید حتما این کتاب رو بخونید. بعد خوندن کتاب این مستند خیلی چیزاش دیگه براتون عجیب نیست. انگار که دارید مستند یکی از اعضای خونواده تون رو می‌بینید...

https://www.youtube.com/watch?v=1Olfi...

وقت رو تلف نکنید
:)
Profile Image for Mathew Paust.
Author 7 books13 followers
January 30, 2013
[I'm going to join the uncool kids who gave this five stars, realizing, of course, my credibility as a reviewer likely will take a huge unrecoverable hit from the cool kids who gave it fewer, for whom, I suspect, giving any book the full five stars would mark them as forgettably naive.]

After 44 years I still don't know what it was about me George Whitman didn't like, if anything. It might have been my haircut. He might have thought I was a CIA agent. I was an American on leave from the Army and Whitman's Communist convictions were causing him official problems in the mid-1960s. The French government even shut him down for a while in 1968 accusing him of housing Communists during the May student riots in Paris, which he was.

I met him in May 1966. We were never introduced, but I spoke with him one time at the front desk of his bookstore. Our conversation went something like this: "Excuse me, do you have anything by Rousseau?" I had to repeat this once or twice, as Whitman seemed absorbed by something, either something on his desk or in his mind. Eventually he turned his head, barely enough to look at me. His face conveyed annoyance, if not incipient contempt.

"What did you say?" From the loaded indifference in his voice he might have been on the verge of telling me to get the hell out of his sight. I repeated my question. My mistake, I soon learned, was in mispronouncing "Rousseau," probably misplacing the accent or even dragging the esses to sound like zees. He made me repeat my blunder another time or two before correcting me, his voice now curled in a sneer. When I nodded yes, he growled no, stared hard at me a moment longer and then turned back to whatever had been occupying his attention.

What surely clinched the unfavorable impression he'd evidently already formed of me was the book I finally purchased. It was a paperback copy of Dashiell Hammett's The Maltese Falcon. Not a bad choice for a detective novel, but, as I was to learn just the other day, Whitman has a low opinion of the genre. Other than to take my money and put the famous Shakespeare and Co. stamp in my purchased books, he never bothered to even glance at me again on my numerous successive visits his store.

Stationed in West Germany I'd saved up my leave time and spent it all in Paris - two or three weeks. A friend who had just returned from the City of Light raved about the famous bookstore on the Left Bank facing Notre Dame. It was named after the literary hangout for Lost Generation expatriots in the 1920s and '30s run by Sylvia Beach. Her store had achieved international acclaim for publishing James Joyce's Ulysses and was personally liberated from the Nazis by Ernest Hemingway. Whitman's successor to the legendary Beach bookstore, in a different location, had won recognition by a new generation of young literati, with luminaries such as Ginsberg, Corso, Kerouac and Ferlinghetti frequenting the place, sleeping, writing and working there occasionally and giving readings. Whitman published Ginsberg's Howl, when no one else would touch the cutting-edge poem that became an anthem for the Beat Generation.

During his sojourn in Paris my literary Army buddy had gotten to know a young writer Whitman befriended after learning the man was sleeping under a bridge over the Seine. The writer was now living and writing at the bookstore. Sounded like my kind of place. Even after the cold reception I got from Whitman, I couldn't stay away, seduced by its exotic ambience.

I have been seduced anew by Jeremy Mercer's charming memoir of the months he spent in Paris in 1999 living at Shakespeare and Co. Mercer ended up at the bookstore after fleeing to Paris from Ottawa where he'd been a crime reporter and had seriously pissed off an ex-convict who vowed revenge. Mercer's book, Time Was Soft There, brought back memories and dreams from my time in Paris and shed some light on the personality of George Whitman, the man I'd annoyed or worried more than four decades earlier.

Whitman, it seems, continued throughout the years to be suspicious of Americans, considering anyone he didn't know to be a potential CIA agent. He's a moody man and can be grumpy and hostile without warning, and he loathes detective mysteries.

A Google search indicates Whitman is pushing 100 years of age but is still kicking, although he has turned over the Shakespeare and Co. keys to his daughter, Sylvia.

I still have and periodically re-read the copy of Hammett's book I bought from Whitman, but I'm not certain I yet know the correct pronunciation of “Rousseau.”
Profile Image for سـارا.
293 reviews229 followers
August 27, 2018
شکسپیر و شرکا شکل یک رویا بود. اونقدر شیرین که دلم میخواد دوباره از اول برم سراغش و کیف کنم از تمام روزایی که کنار رود سن، رو سنگفرشای شماره ۳۷ خیابون بوشری و با آدمای شکسپیر و شرکا سپری شدند.
روایت بخشی از یک سرگذشت واقعی با این جذابیت و کشش کمتر اتفاق میفته. بعید میدونم کسی این کتاب رو بخونه و با اعماق وجودش زندگی در پاریس رو احساس نکنه.
توی این یک هفته ای که مشغول مطالعه بودم بارها و‌ بارها دیوانه وار دلم میخواست تو‌ سرمای فوریه پاریس فقط یک شب رو تو کتابفروشی جرج سپری میکردم. تا جایی که اطلاع دارم فضای شکسپیر و شرکا تغییرات زیادی کرده ولی مطمئنم هنوز همونقدر دوست داشتنی و پر از عشق و صمیمیته.
.
# شاید یکی از ضعف هام این باشه که نمیتونم درباره کتاب هایی که عمیقا تحت تاثیر قرارم میدن نگاه منتقدانه یا تحلیلی داشته باشم. ولی خب بنظرم احساس، لذت و شعفی که کتابا به ما هدیه میدن با ارزش‌ترین و مهم ترین بخش مطالعه است.
Profile Image for Mohammad Hrabal.
443 reviews299 followers
October 9, 2025
در تمام دنیا هیچ شیوه‌ی زندگی‌ای بهتر از این وجود ندارد که پیاده در قصر دنیا سیاحت کنی، راه بروی، برقصی، آواز بخوانی، و بخوانی؛ کتاب زندگی را بخوانی. صفحه ۴۱ کتاب
جرج به این نتیجه رسیده بود که پول بزرگ‌ترین برده‌دار است و عقیده داشت با کم کردن وابستگی به آن، می‌توان از سلطه‌ی این دنیای خفقان‌آور کم کرد. جرج به من می‌گفت: «مردم همه بهم می‌گن خیلی کار می‌کنن، می‌گن نیاز دارن بیشتر پول در بیارن. که چی بشه؟ چرا با کمترین چیزهای ممکن زندگی نکنیم و به جاش وقت‌مون رو با خانواده‌مون بگذرونیم، یا تولستوی بخونیم، یا کتاب‌فروشی‌مون رو بگردونیم؟ به‌ هیچ‌ وجه قابل‌درک نیست.» صفحه ۱۶۳ کتاب
در شبی سرد و بارانی
اگر سری به پاریس زدید
و به مغازه‌ی شکسپیر رسیدید
می‌تواند جای دلنشینی باشد
چرا که شکسپیر شعاری دارد
شعاری دوستانه و خردمندانه
با غریبه‌ها نامهربان نباشید
مبادا فرشتگانی باشند در لباس مبدل. صفحه ۱۷۶ کتاب
۱۴۰۴/۰۷/۱۸
Profile Image for Mahsa.
313 reviews389 followers
June 8, 2017
حس من موقع خوندن شکسپیر و شرکا، پرواز به زمستونی بود که میون سرماش نشستی کنار یه شومینه ی قدیمی و یه کتاب شیرین و گرم در کنار نور شمع داره آرامش جهانت رو بهت برمیگردونه. آرامشی که خیلی وقتا فقط میون یه کتابفروشی و قفسه های کتاب به دست میاد.

شکسپیر و شرکا، به سادگی لقب یکی از ساده ترین و شیرین ترین کتاب هایی که تابحال خوندم رو متعلق به خودش کرد. نمیدونم چه چیزی میتونه قشنگ تر باشه از خوندن روزمرگی های افراد توی کتابفروشی؟ اون هم نه یک کتابفروشی معمولی، بلکه شکسپیر و شرکا.

جرمی خبرنگار جنایی از کانادا، به دلایلی مجبور به مهاجرت به پاریس میشه... بدون هیچ پول و یا برنامه ای. و دست تقدیر جرمیِ داستان رو به سمت کتابفروشی شکسپیر و شرکا هدایت میکنه، و اینجاست که با این کتابفروشی و خصوصیت جذابش آشنا میشیم؛ یعنی اسکان دادن به کسانی که جایی برای موندن ندارن، کاری که سالهاست داره انجام میده، و بین اون نفرات چه نویسنده هایی که شب و روزشون رو بین دیوارهای شکسپیر و شرکا سپری نکردن.

جرج - صاحب این کتابفروشی - یه آدم معمولی نیس... غیرعادی و عجیبه، اما دوست داشتنی و جذاب. چون آدمیه که اگه موش ها با باقیمونده ی جویده های پولش برای خودشون خونه درست کنن، خدا رو شکر میکنه که کتاب هاش قربانی موش ها نشدن. چون آدمیه که کتابفروشی ای داره که آدم های بی خانمان رو اسکان میده، بهشون اتاقی برای خواب میده و کتابی برای خوندن. و چون آدمیه که به کتاب خوندن و کتاب فروختن اهمیت زیادی میده و حاشیه های شغل کتابفروشی براش مهم نیس. حتی با اینکه جرج ویژگی های خاص دیگه ای هم داره، همینها کافی ان تا این شخصیت برای ��واننده عزیز بشه.

زبان کتاب فوق العاده گرم و صمیمیه، و قول میدم خیلی زود خودتون رو میون شکسپیر و شرکا پیدا کنید... میون کتاب و کتاب و کتاب، میون کلی مشتری و گردشگر، میون ساکنان موقت این کتابخونه، میون عطر کتاب های قدیمی، و در کنار جرجِ دوست داشتنی.

در شبی سرد و بارانی
اگر سری به پاریس زدید
و به مغازه ی شکسپیر رسیدید
می تواند جای دلنشینی باشد

چرا که شکسپیر شعاری دارد
شعاری دوستانه و خردمندانه
با غریبه ها نامهربان نباشید
مبادا فرشتگانی باشند در لباس مبدل


خرداد 96
Profile Image for Mat.
132 reviews41 followers
August 22, 2022
روایتی واقعی از پناه گرفتن یک نویسنده جوون کانادایی در یک کتاب فروشی دوست داشتنی در پاریس و اتفاقاتیه که در مدت اقامتش با اونا مواجه میشه.
جرج ویتمن، صاحب شکسپیر و شرکا شخصیت جالب و تفکرات قابل تاملی داره که مرور زندگینامش از جذابیتهای دوست داشتنی این کتابه.
جرج به دنبال آرمان شهری میگرده که در اون آسایش برای همگان باشه و برای دستیابی بهش ابتدا از خودش شروع میکنه. با باز کردن یک کتاب فروشی.
کتابفروشی "شکسپیر و شرکا" پناهگاه خیلی از نویسندگان و هنرمندانی بوده که در برهه ای از زندگیشون پناهی نداشتن و این مکان بهشون فرصت دوباره ای داده که رویاهاشون رو دنبال کنن.
در کتاب اشاره شده که بیش از چهل هزار نفر در این کتاب فروشی اقامت کردن. یعنی چهل هزار زاویه دید مختلف و ماجراهای متنوع ناخوانده از زندگی این افراد در این کتاب فروشی سحرآمیز.
Profile Image for HAMiD.
517 reviews
April 15, 2019
یک رمانْ گزارش به تعبیر من، با رگه های فراوانی از حس و حالی که رفقای اهل کتاب و سفر خوب می تونند درکش کنند و لذت ببرن ازش. کتاب متن روانی داره و بازگردان پارسی هم خوب و به گمانم به متن اصلی بسیار نزدیک. جدای تمام اینها خواننده در متن به بسیار حضور داره و خودش رو می تونه به راحتی جزئی از روایت ببینه. برای ارتباطِ بهتر پیشنهاد می کنم فیلم و عکسهایی از کتاب فروشی شکسپیر و شرکا رو در اینترنت ببینید و جرج ویتمن رو هم ملاقات کنید
یادمون نره نام اصلی کتاب چیه: زمان آنجا ملایم بود. تردید ندارم که با دست پر بازخواهید گشت از خواندن این کتاب

To find another wonderland you can read this book. Writer and readers travel together beetwin books and people in paris and find their way to lights. This book is really amazing to start a new idea. Lets start... .
Profile Image for Rêbwar.
1,017 reviews87 followers
September 4, 2025
پروژه «دور ایران با کتاب» پنج سال از زندگی من بود؛ بهترین پنج سال زندگی ام.
پنج سالی که کوله‌پشتی‌ خانه‌ام شد و آسمان، سقفم و ساحل،جنگل،کوه و طبیعت، زمین زیر پایم.

آغاز هر سفر بیست جلد کتاب در کوله داشتم، کتاب‌هایی که هم‌سفرم می‌شدند، در شب‌های طولانی کمپ کردن، یا کنار آتش‌ یا زیر نور هدلایت خوانده می‌شدند و پس از خوانش در شهری دیگر به دست کسانی تازه می‌افتادند. در هر ایستگاه، کتاب‌ها را با بیست جلد دیگر عوض می‌کردم، و این چرخه بارها تکرار شد تا نزدیک چهارصد کتاب در بیست‌وپنج استان ایران جابه‌جا شوند، خوانده شوند، پخش شوند. برای من، این سفر فقط قدم‌زدن در کوه و دشت و خیابان نبود، بلکه نوعی زندگی در میان کتاب‌ها و آدم‌ها بود؛ کتاب‌ها پلی بودند برای آشنایی، برای گفت‌وگو، برای باز کردن دریچه‌ای تازه به زندگی دیگران.

کتاب‌ها همانند خودم مسافر بودند؛ دست به دست می‌چرخیدند، روح تازه می‌گرفتند، داستانشان گسترده‌تر می‌شد. ردشان در ذهن‌ها می‌ماند، همان‌طور که در زندگی من ماند. همین تجربه باعث شد وقتی کتاب شکسپیر و شرکا جرمی مرسر را خواندم، حس کنم با چیزی آشنا روبه‌رو هستم؛ گویی آن کتابفروشی پاریسی بر کرانه رود سن، نسخه‌ای دیگر از همان رؤیایی بود که من در جاده‌های ایران تجربه کرده بودم. کتابفروشی جرج ویتمن فقط یک مغازه نبود، پناهگاهی بود برای سرگردان‌ها، جایی برای خوابیدن روی تخت‌های باریک، خواندن و نوشتن، و بخشیدن کتاب‌ها به جهان. همان‌طور که من در جاده کتاب‌ها را می‌چرخاندم، ویتمن سال‌ها در دل پاریس کتاب‌ها را خانه و آدم‌ها را مهمان می‌کرد.

هیچ شهری به‌اندازهٔ پاریس بلد نیست کتاب را بدل به پناهگاه کند. کافی است از کنار رود سن بگذری و ناگهان با پنجره‌هایی پر از کاغذ و جلدهای فرسوده روبه‌رو شوی؛ جایی که بیشتر شبیه مأمن فرشتگان سرگردان است تا یک کتابفروشی. «شکسپیر و شرکا» نه فقط مکانی برای خرید و فروش کتاب، که به‌نوعی یک اسطوره‌ی زنده است؛ اسطوره‌ای که در آن کتاب جای تختخواب را می‌گیرد و زندگی روزمره در میان انبوهی از جلدهای رنگ‌پریده تعریف می‌شود.

جرمی مرسر، خبرنگار کانادایی، زمانی به این پناهگاه قدم گذاشت که چیزی جز بی‌پولی و نوعی بن‌بست وجودی همراهش نبود. او، مثل بسیاری از پناهجویان فرهنگی قبل از خود، در کتابفروشی جرج ویتمن خانه‌ای موقت یافت؛ خانه‌ای که نه بر اساس اجاره و قرارداد، بلکه بر اساس اعتماد و یک فلسفه ساده اداره می‌شد: «کتاب‌ها برای همه‌اند، و هیچ غریبه‌ای در این خانه غریبه نیست.» این تجربه برای مرسر، چیزی فراتر از اقامت در یک مکان عجیب بود؛ سفری بود به دل معنای کتاب، جامعه، و جست‌وجوی دوباره‌ی خویشتن.

آنچه این کتاب را فراتر از یک سفرنامه ساده می‌برد، تصویر زنده‌ای است که از خود کتابفروشی می‌سازد. «شکسپیر و شرکا» یک دنیای کوچک است: تخت‌هایی که در میان قفسه‌ها جا خوش کرده‌اند، میزهای چای هفتگی، زائران بی‌پولی که تنها دارایی‌شان شور نوشتن یا خواندن است. اینجا جایی است که مرز میان واقعیت و رؤیا محو می‌شود؛ هم مسافرخانه است و هم کتابخانه و هم اردوگاه، و در همه‌حال مکانی برای نجات جان کسانی که در جایی دیگر جایی برای ایستادن ندارند.

اما قلب این روایت، نه خود مرسر که «جرج ویتمن» است. پیرمردی آمریکایی که زندگی‌اش را وقف این کرده بود که دنیا را با قدم‌زدن و کتاب‌خواندن تجربه کند، نه با کار پشت میز و اندوختن ثروت. ویتمن شخصیتی است هم‌زمان سختگیر و مهربان، عجیب و عمیقاً انسانی. او با قوانین ساده‌اش ،خواندن روزانه یک کتاب، کمک به کارهای کتابفروشی، و نوشتن زندگینامه‌ای برای بایگانی – نوعی طریقت برای اهل قلم می‌ساخت؛ انگار هر نویسنده‌ای باید پیش از آن‌که وارد میدان بزرگ ادبیات شود، از این مرحله بگذرد. فلسفه‌ی او یادآور نوعی آرمان‌گرایی فراموش‌شده است: اینکه کتاب می‌تواند خانه باشد، نه کالا.

مرسر در این روایت، چهره‌ای دوگانه دارد: از یک‌سو او روزنامه‌نگاری فراری است، با سایه‌های تهدید و ناکامی پشت سرش، و از سوی دیگر مسافری است که آرام‌آرام درمی‌یابد کتابفروشی برایش نه فقط سقفی بر سر، که فرصتی برای بازآفرینی خویش است. مواجهه‌ی او با آدم‌های عجیب‌وغریبی که در این مکان رفت‌وآمد می‌کنند – از نویسندگان گمنام تا جویندگان فلسفه و هنرمندان ناکام – لایه‌ای تازه به زندگی‌اش می‌دهد. او درمی‌یابد که زیستن در میان کتاب‌ها، چیزی فراتر از کار و معاش است: شکلی از ایمان است.

یکی از نقاط قوت کتاب در این است که هیچ‌گاه دچار رمانتیسم بیش‌ازحد نمی‌شود. مرسر واقعیت‌های تلخ این اقامت را هم تصویر می‌کند: سرمای شب‌ها، حضور ساس‌ها، بی‌پولی و بی‌ثباتی مداوم. اما همین عناصر زمخت، بر شیرینی تجربه می‌افزایند. چراکه «شکسپیر و شرکا» بهشت آسانی نیست؛ پناهگاهی است که تنها کسانی می‌توانند در آن دوام بیاورند که آماده‌اند سهمی از سختی را بپذیرند. بهشت اینجا، همان امکان زیستن با کتاب‌هاست، هرچند در دل شرایطی سخت و زمخت.

کتاب در لایه‌های عمیق‌تر، پرسشی درباره‌ی معنای تعلق و خانه مطرح می‌کند. برای بسیاری از نویسندگان، خانه چیزی است که به‌راحتی از دست می‌رود؛ فقر، آوارگی یا بی‌ثباتی همیشه در کمین است. جرج ویتمن با کتابفروشی‌اش نشان داد خانه می‌تواند چیزی فراتر از چهار دیوار باشد: می‌تواند همان لحظه‌ای باشد که در سکوت میان قفسه‌ها نشسته‌ای و می‌نویسی، یا در یک عصر بارانی با فنجان چای در دست به صدای ورق‌زدن کتاب‌ها گوش می‌دهی.

از این منظر، «شکسپیر و شرکا» هم یادنامه‌ای است برای کتابفروشی به‌عنوان نهادی فرهنگی و هم مانیفستی است علیه مصرف‌گرایی رایج. ویتمن فروشنده‌ای نبود که کتاب را صرفاً به‌عنوان کالا ببیند. او وارث سنتی بود که سیلویا بیچ، با نسخه نخستین این کتابفروشی و دوستی‌اش با نویسندگانی چون همینگوی و جویس، آغاز کرده بود: سنتی که در آن کتابفروشی به اندازه یک کافه یا موسسه نقش اجتماعی و فرهنگی دارد.

ریویوی این کتاب را نمی‌توان بدون اشاره به لحن آن تمام کرد. مرسر با زبانی ساده اما صمیمی می‌نویسد. او بیش از آنکه بخواهد چیزی را تحلیل کند، روایتگر تجربه‌ای زیسته است. همین صداقت بی‌پیرایه است که کتاب را خواندنی می‌کند. او نه می‌خواهد افسانه‌ای بیافریند، نه می‌خواهد شکوه پاریس را بیش‌ازحد ستایش کند؛ تنها می‌خواهد نشان دهد که چگونه یک انسان، در دل بن‌بست، توانست جایی برای دوباره برخاستن بیابد.

در نهایت، شکسپیر و شرکا کتابی است درباره‌ی امکان ناپدید نشدن. هرچند نویسندگان و مسافران بی‌خانمان این کتابفروشی روزی از آنجا می‌رفتند، اما هرکدام نشانی از خود به‌جا می‌گذاشتند؛ در دفتر خاطرات، در ردّ قلمی که بر کاغذ مانده بود، یا در لبخندی که جرج ویتمن بر چهره‌شان نشانده بود. این کتاب یادآوری می‌کند که فرهنگ و ادبیات، بیش از آنکه در دانشگاه‌ها و سالن‌های رسمی شکل بگیرد، در چنین مکان‌های کوچکی زنده می‌ماند؛
در میان کتاب‌هایی که شب‌ها بالش می‌شوند، در میان دیوارهایی که شاهد خواب و رؤیای نویسندگان گمنام‌اند.

خواندن این کتاب، هم سفر به پاریس است و هم سفری درونی به معنای نوشتن و زیستن. پرسشی که پس از بستن آخرین صفحه در ذهن می‌ماند، این است:
اگر روزی خودمان در بن‌بست زندگی گیر بیفتیم،
آیا جایی شبیه به «شکسپیر و شرکا» برایمان وجود خواهد داشت؟
یا باید خودمان چنین پناهگاهی را بسازیم؟
Profile Image for Miss Ravi.
Author 1 book1,165 followers
February 8, 2016
گاهی خیال تابیده در متن مدهوشم می‌کند، آن‌چنان که نمی‌توانم بپذیرم، چرا خیال بر جهان مسلط نمی‌شود و واقعیت را متلاشی نمی‌کند؟ گاهی، به ندرت البته، واقعیت به طرز باشکوهی جلوه‌گر می‌شود. دوباره مدهوش می‌شوم. برای حالت اول مثال‌ زیاد دارم. برای حالت دوم فعلاً می‌توانم شکسپیر و شرکا را مثال بزنم. باور می‌کنم که واقعیت می‌تواند تا این اندازه براق و درخشان باشد، می‌تواند همزمان که دنیا فلاکت و بدبختی را توی سرت می‌زند به تو معجزه‌هایی در حد و اندازه‌ی قرن بیست و یکم نشان بدهد. راویِ رمان آدم خاصی نیست، ابداً ژست آدم‌های خاص و روشنفکر و همه‌چیز بلد را نمی‌گیرد و می‌فهمم که نمی‌توانم بین «هر چه زودتر به انتها رسیدنِ کتاب» و «دلتنگی برای فضایِ رمان بعد از تمام شدنش» یکی از انتخاب کنم. دست آخر صد و چهل صفحه‌ی پایانی را سه ساعته می‌خوانم و جمله‌ی آخر همان نقطه‌ی شروع دلتنگی است؛ «زندگی اثری در حال تکمیل است».
Profile Image for mohsen pourramezani.
160 reviews196 followers
June 6, 2016
جرمی مرسر توی شهر کوچکی در کانادا خبرنگار جنایی است. بر اثر اتفاقاتی که برایش می‌افتد مجبور می‌شود از کانادا فرار کند و برود فرانسه. بعد از مدتی با مشکل بی‌پولی و بی‌کاری مواجه می‌شود تا اینکه به صورت اتفاقی از کتاب‌فروشی شکسپیر و شرکا سردرمی‌آورد و مسیر زندگی‌اش عوض می‌شود.
کتاب بر اساس خاطرات واقعی نویسنده از زندگی‌اش در کتاب‌فروشی شکسپیر و شرکا نوشته شده.
کتاب را خیلی دوست داشتم و جاهای زیادی باهاش هم‌حس و همراه بودم، به خصوص اینکه خودم هم تجربه‌ی کتاب‌فروشی داشتم. یکی از جاهایی که با جرج ویتمن همذات‌پنداری می‌کردم این بود که نمی‌توانم چیز‌هایی را که هنوز قابل استفاده یا خوردن است، دور بریزم.
یک جاهایی از کتاب با تفکرات ایده‌آلیستی جرج و نگاهِ تقدیرگرای جرمی مرسر خوب نبودم ولی چیزی نبود که باعث شود از خواندنش لذت نبرم
http://choobalef.blog.ir/1395/03/12/%...
Profile Image for Elly Tarahimofrad.
96 reviews158 followers
April 9, 2017
کتاب بسیار شیوا و ساده برای عاشقان پاریس. برای منی که به فرانسه و زبانش علاقه بسیاری دارم کتاب ارزشمندی بود جهت آشنایی با نقاط کمتر شناخته شده ی پاریس. زندگی رورنامه نگار جنایی آمریکایی که بخاطر تهدید یک نفر تصمیم به مهاجرت می گیرد و وارد پاریس می شود و این امر سرآغاز داستان هایی میشود که در کتابفروشی شکسپیر و شرکا برای وی اتفاق می افتد. کتاب هیجان بالایی ندارد ولی خط داستانی خوبی و توصیفات نسبتا قوی به همراه دارد.
Profile Image for Nastaran.
257 reviews88 followers
November 28, 2016
یکی از رویاهای من همیشه این بوده که یه کتاب فروشی داشته باشم و عاشقش باشم... و این حس دقیقا همون چیزی بود که باعث شد عشق جرج رو به شکسپیر و شرکا خیلی درک کنم...
شکسپیر و شرکا یه کتاب فروشی معروفه تو پاریس...
اگه الان بهش سر بزنید احتمالا دیگه شرایط پونزده شونزده سال پیش رو نداره... ولی دوست دارم باور کنم که اونجا همیشه با همون سبک و سیاق جرج اداره میشه...

جرمی یه خبرنگار جناییه که تو کانادا زندگی میکنه، یه سری مسائل پیش میاد که یهو تصمیم به ترک کانادا میگیره و سر از پاریس درمیاره... شغلی نداره، اجازه کارکردن نداره و پولش هم داره تموم میشه...
اینجاست که جرج بهش پناه میده... جرمی یه استثنا نیست... جرمی فقط یکی از هزاران هزار نفریه که جرج طی سال‌ها بهشون پناه داده...
جرمی به کتابفروشی شکسپیر و شرکا نقل مکان میکنه و من هم همراهش...
من هم همراهش کم‌کم عاشق کتاب فروشی میشم... با جرج دوست میشم.... عاشق میشم... دل شکسته میشم... گاهی خسته میشم... گاهی کلافه میشم... گاهی با تمام وجود تلاش میکنم... با آدمای دیگه آشنا میشم... قصه‌های اونا رو میشنوم... و کلی ماجرا از سر می‌گذرونم...
تو این چند روز که منم تو کتابفروشی زندگی می‌کردم... منم همراه قصه‌های همه شده بودم... همراه جرمی... همراه کرت... همراه لوک... ابلیمت... سیمون... و مهم تر از همه... جرج...
جرج عزیزی که گرچه گاهی تا سر حد مرگ حرصم میداد... ولی مگه میشد دوستش نداشت: « با غریبه‌ها نامهربان نباشید. مبادا فرشتگانی باشند در لباس مبدل.»

خیلی خلاصه بگم که دوست داشتم این کتاب رو.... خیلی زیاد دوستش داشتم... و دلم تنگ میشه برای تک تک شخصیت ها... برای یه ماجرای جدید از شکسپیر و شرکا... و به ویژه جرج... جرج خُل دوست داشتنی...

همین.

هشت آذر نود و پنج
28 November 2016
Profile Image for °•.Melina°•..
403 reviews599 followers
December 17, 2022
داستان واقعی و دوست داشتنیِ نویسنده درمورد دورانی که در کتابفروشی مشهور شکسپیر و شرکایی که شاید بیشترمون اسمشو شنیده باشیم زندگی کرده.
اگر قلبتون این‌ روزا احساس بی‌خانمانی میکنه و ذهنتون پره از مشغله‌های پوچ،این کتاب میتونه خونه‌ی گرم و دلنشینی باشه که بهش عادت میکنین و دلتون از زیادی هوای خیابون‌های پاریس و آزادانه زندگی کردن به خودش میپیچه و نمیخواد از بین کتاب‌ها و کافه‌ها و کنار رود سِن نشستن‌ها به دنیای واقعی برگرده.
همچین کتابایی باعث میشن آدم به زیبایی واقعیِ آدم ها و اتفاقاتِ واقعی ایمان پیدا کنه و باور داشته باشه که همه‌ی آدم‌ها،داستان‌ها،عشق‌ها و حرف های قشنگ فقط توی کتابای تخیلی پیدا نمیشن و همشون از همین دنیای خودمون و از همه درخشان تر،از شهر نور،شهر عشق،شهر پاریس نشات میگیرن:")🤎

*اینم بگم که بااینکه قلمش رو دوست داشتم و صمیمیت خاصی داشت، انگاری یخورده با عجله نوشته شده بود که شاید بخاطر واقعی بودن داستان یا ترس از طولانی و حوصله‌بر شدنش بود...ولی از دلم نمیاد چهارتا ستاره بدم بخاطر ایراد الکی و پنج ستاره‌ی کامل رو بخاطر تمام احساسات و اطلاعات قشنگی که بهم داد تقدیمش میکنم🥲🤝🏽✨
32 reviews7 followers
August 15, 2019
جرمی مرسر خبرنگار جنایی کانادایی بعد از تماسی تهدید آمیز به پاریس فرار می کند و روزی هنگام پیاده روی در اثر بارانی به موقع به کتابفروشی شکسپیر و شرکا پناه می برد.این کتاب داستان ۴ ماه از زندگی جرمی مرسر در پناهگاه شکسپیر و شرکا است.جرج ویتمن صاحب کتاب فروشی شکسپیر و شرکا،انسانی به معنای واقعی خارق العاده است.جرج آمریکاییِ کمونیستی است که خانواده خود را در آمریکا رها می کند و بعد از چند سال سفر های پیاده و کشتی سواری به پاریس می رود تا کتاب فروشی خود را تاسیس می کند.جرج که شعار زندگی اش «ببخش آن چه را که می توانی،بگیر آن چه را لازم داری»است سعی می کند کتاب فروشی اش را بر اساس نظام اجتماعی ای که فکر می کند باید وجود داشته باشد بگرداند.نتیجه اش هم این می شود که در طول سال های زندگی اش در آرمان شهر خود به ۴۰/۰۰۰ غریبه و نویسنده های بی سر پناه مکانی برای زندگی و تفکر می دهد.«با غریبه ها نامهربان نباشید.مبادا فرشتگانی باشند در لباس مبدل.»
خط داستانی کتاب نسبت به بقیه کتاب ها بسیار متفاوت است.طوری که گاهی آدم فراموش می کند که این داستان ها واقعی است و جرج واقعا وجود خارجی داشته است.شکسپیر و شرکا شاید یکی از شلوغ ترین کتاب فروشی های ممکن باشد اما مشخص است که در آن جا زمان به نرمی می گذرد.
شاید اگر مثل چاپ انگلیسی،نام کتاب«آن جا زمان به سبکی می گذرد» بود،بهتر حق مطلب را ادا می کرد.
Profile Image for Peyman Talebi.
148 reviews38 followers
January 8, 2020
اهميت رمان شكسپير و شركا به لحاظ داستان عجيب و غريب يا سبك روايت خاص آن نيست. آنچه كه اين اثر را براى مخاطب دلنشين ميكند، ارائه تصويرى از يك آرمانشهر براى همه كتابخوان هاست:
يك كتابفروشى بزرگ و تمام نشدنى با كلى نويسنده، شاعر و علاقه مندان به كتاب كه در اين اتمسفر زندگى ميكنند و شبها را لابلاى كتابها مى خوابند.
شكسپير و شركا اما براى من، نفس كشيدن در فضايى ست كه امتداد دوره طلايى پاريس افسانه اى ست. و اين مسئله خيلى خوشحالم كرد كه در ابتداى كتاب فهميدم داستان در تقريبا شصت سال بعد دهه ١٩٢٠ پاريس مى گذرد. دانستن اينكه پس از سيلويا بيچ افسانه اى چه بر سر شكسپير و شركا آمد جالب ترين و مهم ترين دليل خواندن رمان جرمى مرسر براى من بود.
Profile Image for baQer (BFZ).
136 reviews19 followers
April 15, 2017

در شبی سرد و بارانی
اگر سری به پاریس زدید
و به مغازه‌ی شکسپیر رسیدید
می‌تواند جای دلنشینی باشد

چرا که شکسپیر شعاری دارد
شعاری دوستانه و خردمندانه
با غریبه‌ها نامهربان نباشید
مبادا فرشتگانی باشند در لباس مبدل
Profile Image for Yasmin M..
305 reviews9 followers
July 20, 2017
از اين كه بخش هايي از كتاب توي ترجمه حذف شدن اعصابم خورد شد. كشته و مرده ي شنيدن ماجراهاي صميميت بين اين آدمها نيستم، ولي دلم نمي خواد مطلقا حتي تكه اي ازين داستان پرشكوه لعنتي رو از دست بدم. خوندنش بهم حسي داد كه انگار دارم درباره زندگي خودم ميخونم، درباره ي يه زندگي موازي كه داشتم. هميشه فكر مي كردم اگه فرانسوي هم بودم، تا اين اندازه به رمانسي كه توي فضاي پاريس موج ميزنه پي مي بردم؟ نمي دونم. كافيه تلفن روبرداريد و به شماره ي شكسپير و شركا توي پاريس زنگ بزنين تا از واقعي بودنش مطمئن بشين . كاري كه من دلم ميخواد هر از گاهي بكنم، و حس خوبي بهم ميده كه شماره ي اونو توي كانتكت هام سيو كرده باشم. كتابفروشي الان ديگه آسمون جل ها رو نمي پذيره، اما بازم ميشه رفت و انجا نشست و ساعت ها كتاب ورق زد. اي كاش، اي كاش، با تمام وجودم آرزو مي كنم كه كاش شغلي وجود داشت كه مي تونستم توي اون، صبح تا شب كتاب بخونم و داستان بنويسم، قهوه بخورم و به شكوفه ها خيره شم.
پ.ن. نويسنده ها رو ميپذيرن، به شرطى كه در همون لحظه دم صندوق شون با مسواك�� حوله و زندگى نامه ت ظاهر شى و در ازاى اتاق، توى كارهاى مغازه كمك كنى.
Profile Image for Elham Ghafarzadeh.
213 reviews84 followers
June 13, 2020
description

این کتاب براساس زندگی جورج ویتمن یکی از موسسان کتابفروشی شکسپیر و شرکای پاریس است و من در ویدیوبلاگ صفحه ۷۷ در پرونده‌ای دو قسمتی به سراغ این کتاب و تاریخ این کتابفروشی جذاب در پاریس رفتم و ردپا و تاثیر آنرا در ادبیات و سینما بررسی کردم:
تماشای قسمت اول
تماشای قسمت دوم

تاثیرگذارترین کتابفروشی دنیا در قشنگ‌ترین شهر دنیا، پاریس است. در میان خیابان‌های نزدیک رود سن و روبروی کلیسای نوتردام، کتابفروشی‌ای ۱۰۱ ساله به نام شکسپیر و شرکا سال‌هاست که میزبان عاشقان کتاب، ادبیات و هنر از سراسر دنیاست. بعد از خواندن این کتاب آنقدر به این کتابفروشی علاقمند شدم که تا مدت‌ها به دنبال ردپای آن در ادبیات، فیلم‌ها و سریال‌ها، نقاشی‌ها و عکس‌های هنرمندان بودم و در نهایت تصمیم گرفتم یک ویدیو بلاگ داشته باشم. :)

در این مورد در وبلاگ صفحه ۷۷ بیشتر نوشتم:
کتابی در سه کلمه؛ معرفی کتاب و کتابفروشی شکسپیر و شرکا

صفحه۷۷
page77

ریویویی که در سال ۲۰۱۷ بعد از خواندن این کتاب نوشتم:
از شکسپیر و شرکا هر چه بگویم، ببینم، بنویسم و بخوانم قطعا کم است.. دوست داشتم کتاب را یکباره تمام کنم اما لذت زندگی کردن در مغازه‌ای در کنج خیابان سی‌وهفتم بوشری در نزدیکی میدان سن-میشل، در چند قدمی رود سن، کلیسای نوتردام و ایل دولاسیته در پاریسِ رویایی، مدت خوانش کتاب را طو‌لانی‌تر کرد.. پس از روز‌ها و شب‌ها خیالپردازی بعد از تمام شدن کتاب سری به وبسایت شکسپیرو شرکا زدم و مطمئن شدم که می‌توانم برای سال دیگر مدتی در آنجا زندگی کنم.. پس از آن فیلم‌هایی که حتی سکانسی از این کتابفروشی را در آن‌ها می‌توان دید را تماشا کردم و در آخر ساعت‌‌ها در یوتیوب به دیدن کلیپ‌های مرتبط با شکسپر و شرکا پرداختم.. لذت مدام و مدام..
Profile Image for Tahmineh.
59 reviews14 followers
November 9, 2024
شکسپیر و شرکا، بیش از هر چیز، پاتوقی دلنشین و سرپناهی امن برای هنرمندان و نویسندگانی بود که در ازای خواندن روزانه یک کتاب و کمک در کار کتابفروشی، در آنجا اقامت می‌کردند .
مکانی صمیمی و‌ دل انگیز با اجاقی بزرگ در زمستان و میز و‌ قفسه های کتاب و‌ عکس هایی از نویسندگان مشهوری چون همینگوی، میلر، فیتز جرالد و...روی دیوارهای کتابفروشی ...

کتابفروشی حس مهمانی ای را داشت که پایان نمی‌یابد و مهمانانش شب را در خانه میزبان می‌خوابند.

بشدت مجذوب و شیفته‌ی این کتابفروشی شدم. خواندن این کتاب پر از حس و حال خوب و رویایی بود.🥹😍

چقدر دلم می‌خواست در پاریس بودم و قدم‌زنان از جلوی کلیسای نوتردام و رود سن رد می‌شدم و به شکسپیر و شرکا می‌رفتم...از لابلای انبوه قفسه‌ها و کتاب‌هایی که در همه‌جا پراکنده‌اند، می‌گذشتم و به مهمانی چای در طبقه‌ی بالا دعوت می‌شدم. سپس، بر روی نیمکت جلوی کتابفروشی، زیر درختان گیلاس می‌نشستم و قهوه‌ای می‌خوردم.
Profile Image for Pooya Kiani.
414 reviews121 followers
April 30, 2017
نه قلم، نه قصه، نه متن فوق‌العاده‌ای بود. موضوع، یعنی شکسپیر و شرکا، خیلی جذاب بود، ولی فراتر از یک ستون سیصدصفحه‌ای روزنامه! چیزی نوشته نشده. تکنیک‌ها سر دستی استفاده می‌شد و‌ وقایع حتی به اپیزودیک شدن نمی‌رسید. یک قلعه‌ی شنی که فقط جلوی باد شیره.

کتابی نبود که از خوندنش احساس تاسف بکنی، اما جز کاغذ خوشبو و ترجمه‌ی فوق‌العاده چیزی نداشت. ایراد اصلی اندیشه‌ی واپس‌‌ران اقلیت و دردنشناس نویسنده‌ست. این ایراد وقتی قصه‌ها دقیقا در همین فضای اقلیتی و با اقتضاهای زندگی تفاله‌گونه‌ی رادیکال‌ها روایت می‌شه، رنگ معضل می‌گیره.

جمله‌ی آخر کتاب: «زندگی اثری در حال تکمیل است.»
نمود خرده‌بورژوازی ناپیدا و نامحسوس راوی، و توریست‌مسلکی اعصاب‌خردکنِ یک انسان هیجانی، و نه مهیج.
Profile Image for Maryam.
48 reviews20 followers
September 17, 2016
درست چهارماه خواندن اين كتاب طول كشيد. اين را مى نويسم چرا كه بايد يادم بماند اولين صفحاتش را وقتى خواندم كه ميخواستم به خودم ثابت كنم كه كانكاشن و آى سى يو و سردردهاى مدام نمى توانند متوقفم كنند و بايد به زندگى پر جنب و جوش قبلم برگردم؛ شايد مثل راوى داستان جرمى مرسر. اما در صفحات بعدى، داستان مدام مجبورم ميكرد كه در يك نقطه بمانم و فكر كنم؛ به اينكه چقدر با اين جمله "با غريبه ها نامهربان نباشيد. مبادا فرشتگانى باشند در لباس مبدل" غريبه‌ام و چقدر باورش ندارم، به اينكه تصوير زيباى پاريسى كه توصيف ميكرد چقدر برايم مرده و بى روح است و بعضى از اتفاق ها دور از ذهن و غيرقابل باور به نظر مى آيند (شايد چون هيچ وقت خودم را نمى توانم به جاى شخصيت ها تصور كنم). بعضى از كتاب ها به آدم فرصت دوباره فكر كردن به بعضى از مفاهيم و ساختارهاى خود به خودى ذهن را مى دهند. شكسپير و شركا رمانى پر از اتفاق و حادثه و شخصيت است كه بعد از خواندن حتما همه شان درخاطرتان مى ماند. شايد چون خودتان را به هركدامشان ربط مى دهيد و يا شايد روزى در زندگى تجربه شان كرده ايد.
Profile Image for Saman.
1,166 reviews1,073 followers
Read
May 19, 2016
رمان (شکسپیر و شرکا) رمانی‌ست بسیار خوش‌خوان و روان. رمانی‌ست بر پایه‌ی انسان و عواطفش. رمانی‌ست درباره‌ی انسان، امیدها و شکست‌هایش
پیش‌تر دیدم بقیه‌ی دوستان و عزیزان به خوبی درباره‌ی داستان کتاب (و کمی هم زیاده‌روی کرده‌ بودند و گاهاً داستان را لو داده بودند) نوشته‌اند
به نوشته‌های عزیزان چیزی اضافه نمی‌کنم و تنها این جمله را بیان می‌کنم که انتشار کتاب شکسپیر و شرکا در بازار نشر امروز اتفاق مبارکی‌ست. بعید می‌دانم کسی کتابخوان باشد(حالا با هر سلیقه‌ای) و روانش سالم باشد و با خواندن این کتاب حالش خوش نشود. لذت نبرد
شکسپیر و شرکا، یک زیبایی‌ست اضافه شده به دیگر زیبایی‌های دنیای ادبیات داستانی و تاریخ ادبیات‌داستانی جهان
Profile Image for WarpDrive.
274 reviews512 followers
January 4, 2019
An endearing, delightfully charming personal memoir about living in one of the most famous, unique and culturally significant bookstores in the world: "Shakespeare and Company" in Paris.

Virtually everybody (maybe with the exception of the likes of Donald Trump, I guess) would have heard of this mythical bookstore located in the beguiling heart of beautiful Paris, on La Rive Gauche of the Seine River, an area historically known as one of the foremost cultural and artistic parts of the city, a neighborhood where the likes of Picasso, Matisse, and Hemingway once lived.
An area where, like in most of central Paris, you can breath and savour the sophistication, elegance, rich cultural history and a tradition of active, democratic (if occasionally hot-headed) political awareness and activism, so characteristic of what I personally consider the most beautiful City in the world, and the city that most deeply represent the richness of the cultural traditions of old Europe.
A city for which my affection is rekindled every single time I have the privilege to visit its beautiful galleries, museums, bookstores, and to stroll along its elegant boulevards, delightful parks, and the romantic bridges and banks of the Seine, all punctuated by architecturally magnificent palaces and beautiful monuments representing a constant reminder of the remarkable history of this extraordinary city.

Shakespeare and Company has a very particular history, being not just a famous bookstore but also a place of sanctuary and refuge for penniless aspirant writers and artists, and a center of radical cultural and political activism.
Its complicated, generous, eccentric and utterly fascinating owner, George Whitman, provided free accommodation inside the store to all sort of intriguing and unique characters: the only requirements were to be culturally active and love books, to read a given quota of books, and to occasionally help in some of the activities of the store. His objective was to create a socialist utopia strongly tinged with a deep, abiding love for culture in all of its manifestations, and an almost fetishistic affection for books.

The author of the book describes his memorable life experience when guest of Shakespeare and Company. An experience that saves him from himself and that provides an opportunity for re-thinking the values and decisions of his own life.
The owner of the shop, George Whitman, has been rightfully appointed in 2006 "Officier dans l'Ordre des Arts et des Lettres" by the French government, for his unique and important contribution to the cultural life in France. Sadly he died at the age of 98, after a meaningful life lived to the full, but thankfully he is survived by his daughter who is trying to preserve (albeit in a more polished and less ruffled and chaotic manner) the rich tradition of this unique bookstore.

From the author's words: "though far from perfect and rife with idiosyncrasies, George, with all the hope and optimism of a child, still believes he can change the world and the people he takes in at his store. In an age when it is so tempting to be cynical, this is enough to make him a hero in my eyes".
George's words: "people all tell me they work too much, that they need to make more money. What's the point ? Why not live on as little as possible and then spend your time with your family or reading Tolstoy or running a bookstore ? It does not make any sense!"

“Be not inhospitable to strangers,” reads a sign that stands at the entrance of the bookstore “lest they be angels in disguise.”

Highly recommended. An absolute must-read for anybody who has ever fallen in love with Paris and who has a personal fetish for books, who still believes in a humane alternative to the "greed is good" philosophy of the rotting and primitive model of unfettered, unregulated capitalism that still survives in few countries, and who puts higher priority to culture, intelligence and education over money and power.
Profile Image for writtenbyshana.
72 reviews43 followers
March 14, 2023
منی که خیلی وقته ریویو ننوشتم و حتی یادم نیست چی جوری باید انجامش بدم وقتی این کتاب تموم شد احساس کردم انگار نمیشه درباره اش نگفت:)
(میشه گفت دردو دله و قربون صدقه بیشتر تا ریویو:>>>)
میدونستم قراره دوستش داشته باشم ولی اینقدر ؟ اصلا فکرشو نمیکردم...
توی کل ۳۷۰ صفحه کتاب میدیدم که این کتاب‌فروشی باهاشون چی کار میکنه
ادمایی که از سرتاسر دنیا اومده بودن؛داغون بودنا ولی اینقدر امید داشتن و با این همه بدبختی بازم هر روز لیخند میزدن
و هیچ چیز زیبا تر این نبود که داستان واقعی بود:) این دلگرم ترم میکرد
اینکه واقعی بودن انگار بهم دلگرمی میداد معجزه ممکنه.
من یک سال پیش این کتاب رو خریدم و کل مدت منتظر اون زمان مناسبش بودم و واقعا تایمی که برای خوندنش انتخاب کردم هم به زیباییش اضافه کرد...
روزای اخر سال، پر از سردرگمی و...
ولی به هر حال «زندگی اثری در حال تکمیل است»
*جرج و سیمون دوتا شخصیتی بودن که عجیب به دلم نشستن:)
Profile Image for Sara.
54 reviews20 followers
May 21, 2025
از متن کتاب:
جرج گفت: (می‌دونی، این همون چیزیه که همیشه دلم می‌خواست این‌جا باشه. کلیسای نوتردام رو اون طرف سن نگاه می‌کنم و بعضی وقتا فکر می‌کنم کتاب‌فروشی از ملحقات اونه، جایی برای آدم‌هایی که خیلی با خود نوتردام جور در نمیان.)
Profile Image for Ali_.
72 reviews16 followers
March 25, 2018
همه آدمها به یک پاتوق دنجی برای خودشان نیاز دارند. کافه، کلوب ورزشی، پارکی و ... وقتی کتابفروش بودم با خیلی از مشتری ها نزدیک تر شدم. آنقدر نزدیک که آنها کتابفروشی را پاتوق خود کردند و برایشان چای هم حتی می ریختم. ارنست همینگوی، جیمز جویس و باروز هم پاتوقشان کتابفروشی شکسپیر و شرکا بود. کتابفروشی متفاوت از تمام کتابفروشی های جهان. جایی نه فقط برای کتاب که برای زیستن انسان های مشتاق کتاب. و از این جمله منظور کنایی ندارم و فقط تمام داستان کتاب را بی آنکه لو بدهم در این جمله گفتم. گاهی ملال آور است و خیلی از اتفاقات هم شاید گفتنشان نه چندان ضروری. اما جرمی مرسر که مدت طولانی با این کتابفروشی یکی بوده حال روایت می کند آن دوران را. و خواندنش برای هر فرد کتاب دوستی طعم شیرینی خواهد داشت.
Profile Image for Saeede.
101 reviews10 followers
November 26, 2023
انگار یه هفته رفتم پاریس و تو کتابخونه شکسپیر و شرکا زندگی کردم و برگشتم.
و چون حالم خوش بود آرزو کردم برم از نزدیک ببینم، وقتی حالت خوشه و آرزویی در لحظه کنی سریع برآورده میشه.
Profile Image for Mostafa.
380 reviews9 followers
May 18, 2017
با توجه به اتوبیوگرافی بودنش داستان خوبی بود
ولی از نصفه کتاب دیگه داستانا از نفس میفتن سخت شد واسم خوندنش
با این حال اطلاعات خوبی میده کتاب، از خود کتابفروشی، فرهنگ پاریسی، روابط اجتماعی و زندگی نویسنده ها و شخصیت بزرگی مثل جرج که واقعا قابل تقدیره این آدم
Profile Image for WrittenbySahra.
409 reviews128 followers
November 17, 2022
اطلاعات من از این کتاب، تا قبل از اینکه با نقل قول های زیباش، توی جاهای مختلف احاطه بشم محدود می شد به تصویر کتابفروشی شکسپیر و شرکا که روی جلد کتاب نقش بسته بود. جسته و گریخته چیزهایی راجع بهش میدونستم اما نه اونقدری که باید بدونم. اما طراحی جلدش و رنگ های به کار رفته توش، بهم این حس رو میداد که باید توی پاییز خونده بشه.
اواسط نوامبره، پنجره رو باز گذاشتم و بوی خاک بارون خورده اتاق رو پر کرده. کتابم یه گوشه ی میز نشسته، دارم تایپ میکنم و قلبم پر از غم و شادیه. تا حالا سرگذشت نامه نخونده بودم، حداقل نه به این شکل. جرمری مرسر، با جادوی کلمات، حقایق، داستانهای کوچیک و بزرگ و اعجاب کتابفروشی که دست تقدیر اون رو یه سمتش کشونده بود، توی این چهار روز منو به دنیایی برد که هرگز شبیهش رو ملاقات نکرده بودم. حقیقت کتاب، به قدری واقعی بود که خودم رو اونجا میدیدم. راهرو های تو در تو، تخت خواب هایی که گوشه و کنار این ساختمون سه طبقه قرار داشت و اهالی عجیب وو غریبش که جرج، صاحب کتابفروشی، به رایگان بهشون جای خواب و زندگی میداد.
عجیبه، نه؟
مرسر از تاریخچه ی شکسپیر و شرکا می نویسه. از اینکه اولین بار بانویی به نام سیلویا بیچ تاسیسش می کنه اما طی اقداماتی کتابفروشی رو میبنده.
و بعد از سالها، جرج که رویای باز کردن یه کتابفروشی رو در سر داره، سر از پاریس درمیاره. کتابفروشی خودش رو باز می کنه و از این اسم وام میگیره. شکسپیر و شرکا پر از خرده داستانه، درست مثل ماهیت کتابهای داخلش. یه کتابفروشی که یه کتابخونه هم توی دل خودش جا داده و هتلی که در تلاشه تا مالکیت ساختمون رو از صاحبش بخره. اما باید دید که جرج و جرمی که به تازگی وارد شکسپیر و شرکا شده تا دوران فلاکت بار زندگیش رو این بار با فقر و نداری اما عشقی عجیب به این مکان پشت سر بذاره، چطور این مشکل رو حل  میکنن.
قلبم مالامال از لطافته. مادامی که به این کتاب فکر می کنم اشک توی چشمهام حلقه می زنه و لبخندی روی لبهام میشینه. دوسش داشتم، دارم و خواهم داشت.
به لطف جرمی حالا بیشتر مطمئنم که : " زندگی اثری در حال تکمیل است."
Profile Image for Carol.
825 reviews
June 10, 2013
I love this first line in chapter 35 --

"Within a week, Ablimit was in the hospital, the apartment was lost, Eve stopped wearing George's ring, and a man was dead."

Former journalist/ novelist Jeremy Mercer is broke and on the run. He leaves Canada, and ends up in Paris, where he takes refuge at Shakespeare & Co., the infamous bookstore known for its literary history and promise to house writers "free of charge in exchange for their work". (The list of previous writers reads like a who's who of literature.)

Mercer tells an enchanting story of his stay at the shop, the people he meets, and the relationships he forges there. But he doesn't overromanticize the experience: The title refers to soft time, as in soft jail time (as opposed to hard jail time). The store is not the easiest place to live; for that matter, having no money is not an easy way to live--but it could be worse. This book explores the sometimes dramatic dynamics of several creative personalities living under one roof. It is also about people finding their own way, in their own time, and in their own style. Mercer subtly entwines readers in the residents' lives, making them feel as though they are actually there.

Great non-fiction, enjoyable read!
Displaying 1 - 30 of 672 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.