Jump to ratings and reviews
Rate this book

داود گوژپشت

Rate this book

Audiobook

First published January 1, 2008

5 people are currently reading
179 people want to read

About the author

صادق هدایت

145 books32 followers

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
78 (22%)
4 stars
102 (29%)
3 stars
118 (34%)
2 stars
34 (9%)
1 star
9 (2%)
Displaying 1 - 30 of 31 reviews
Profile Image for Peiman E iran.
1,436 reviews1,094 followers
December 13, 2018
‎دوستانِ گرانقدر، این داستانِ غم انگیز، در موردِ مردی بیچاره و قوزی به نامِ <داوود> است... محصولِ ازدواجِ پدرِ پیرش با یک دختربچهٔ جوان، که سبب شده تا او ناقص به دنیا بیاید
‎از کودکی موردِ تمسخرِ همسن و سالهایِ خویش قرار گرفته و حال که بزرگ شده، باز هم همه او را <داوود قوزی> صدا میزنند و زن ها و دخترها به او میخندند
‎اکنون آرزو میکرد که ای کاش در تمامِ دنیا کودکانِ ناقص را بکشند... و یا اجازهٔ تولید مثل و بچه دار شدن را به آنها ندهند.... تا اینگونه با عذاب زندگی نکنند
‎این بیچاره از جوانی عاشقِ دختری به نامِ <زیبنده> بود که زمانی که به خواستگاریِ او رفت، <زیبنده> گفته بود: مگر آدم قحط است که من زنِ قوزی بشوم؟
‎یک شب <داوود> در کنار جویِ آب، در تاریکی زنی را میبیند که....۰
‎دوستانِ عزیزم، بهتر است خودتان این داستانِ زیبا را بخوانید و از سرانجامِ آن آگاه شوید
----------------------------------------------
‎یادِ "صادق هدایت"، گرامی باد
‎امیدوارم از خواندنِ این داستان لذت ببرید
‎<پیروز باشید و ایرانی>
Profile Image for Momen ahmadi.
113 reviews28 followers
December 12, 2017
یاد این داستان کوتاه افتادم...
((روزی مردی نامریی ،از دیده نشدن خسته شده بود‌.و این طور نبود که مرد واقعا نامریی باشد بلکه مردم او را نمیدیدند.پس تصمیم گرفت که کاری بکند تا دیده شود.پس؛خوردو زد و دزدید و پوشید و پوشاند و نوشید و نوشاند اما پسرش در روز مرگ وی بر روی وصیت نامه اش خواند:
پسرم،سعی کن نامریی بمانی،بخدا با این مردم تنها تر میشوی ))

داوود گوژپشت،داستان فردی که به دلیل قوزی که بر پشت دارد،همه از رو و کوی او گریزانند...
این قوز صادق هدایت چیست؟چه چیزی باعث قوز او شده است؟
آیا قوز نمادی است از حرف و درد هایی که صادق درک می کند اما جامعه از آن روی گردانند؟
در داستان چند بار ذکر می کند که داوود،بارها می خواهد همرنگ جامعه شود؛درس میخواند و یا کار میکند،عاشق زیبنده می شود،حتی چند دوست میگیرد اما دوست هایش هم نه به چشم یک دوست بلکه به چشم یک ابزار به وی نگاه میکنند و زیبنده نیز جواب رد به او میدهد.
تنها حیوانی که با روح انسانی خودش نگاهی ژرف و صادق و تهی از دروغ به چشمان داوود می کند سگ سفید نزاری است که لب رودخانه است و موقعی که داوود از همه نا امید می شود پیش این سگ برمیگردد و سرش را روی سینه خودش میگذارد اما سگ نیز در این زمان مرده است...
Profile Image for Maryam.
74 reviews30 followers
December 16, 2018
داستان صوتی کوتاهی که امروز صبح شنیدم. داستان تنهایی یک مرد که از بچگی طرد شده و مورد تمسخر بوده...
56 reviews1 follower
September 1, 2015
داوود گوژپشت!میدونم تو یکی از مجموعه داستانهای هدایت بودی که خوندمش ولی بهت جدا امتیاز میدم
این پنج ستاره ناقابل نصیب روح تو باد...روحی که هدایت به تو عرضه داشت!
گوژپشت!یکی از تاثیرگذارترین داستانای زندگیم بودی
مرسی
Profile Image for Mostafa.
433 reviews52 followers
December 20, 2022
3.2 stars
چقدر رمانتیک بود و به نظرم یک داستان متفاوت از سایر داستانهای هدایت
مردی که به واسطه گوزپشت بودن از تمام مردم طرد می شود و هرکسی هم که با او ارتباط دارد به خاطر دوستی با او نیست بلکه می خواهد استفاده ابزاری از مهارت های او کند
او وقتی که به خاطر مردم و نگاه های پُر سرزنش آنها از شهر بیرون می زند، فقط نگاه یه سگ در اطراف شهر را صادقانه در می یابد اما داوود چون می ترسید مثل همیشه مورد تمسخر قرار بگیرد او را رها میکند و به یک لکاته نابینا می رسد. آن زن از داود میخواهد که از او کامی بگیرد ولی داود چون آن زن او را با هوشنگ( معشوقه اش) اشتباه گرفته از او صرف نظر می کند و به سوی آن سگ برمی گردد که می بیند آن سگ( از بی توجهی داود که خودش یک عمر مورد بی مهری مردم بوده) جان داده است
Profile Image for mona aghazade.
142 reviews44 followers
December 17, 2018
من برای ریویو هام از کلمات قلمبه سلمبه استفاده نمی کنم که شاید یکی دیگه که مثل من از این کلمات سر در نمیاره علامت سوالهای زیای بالای سرش ظاهر نشه که یعنی چی ؟
داستان کوتاه غم انگیزی ه
ممنون می شم اشتباه منو نکنید - داستان مناسب ساعت 7 صبح یک روزکاری نیست
Profile Image for Hasan Abbasi.
181 reviews10 followers
April 25, 2018
یک صدای حاشیه ای دیگر از صادق هدایت ... مردی قوزی و طرد شده از تنهایی بی انتهای خودش حرف میزند
Profile Image for Sohail.
473 reviews12 followers
April 8, 2017
«داود گوژپشت» داستان واقع گرایانه غم انگیزی است در باره آدم های واقعی که بدبخت به دنیا آمده اند، همیشه در بدبختی دست و پا زده اند، هر چه تلاش کردند خلاصی نیافته اند و در این بدبخت بودن، مقصر نبودند. تنها جرمشان قضای روزگار بود و دست سرنوشت، که آن ها را بی گناه، مجازات کرد. و در پایان هم، با تمام امیدواری ها، امیدی برای نجاتشان نیست، چون چرخ فلک اینگونه می چرخد.
Profile Image for Mehrdad Mozafari.
Author 1 book34 followers
July 16, 2017
مثل همیشه خاکستری
شایدم سیاه و من مقاومت می کنم برای اینکه هنوز دوست دارم نوشته های صادق خان هدایت رو بخونم
اینجا، تواین داستان، دیدم که صادق خان هم به گردش روزگار معتقفده
شاید هم در نوشته های دیگه ش اشاره کرده و من ندیدم
Profile Image for Maedeh.
74 reviews19 followers
April 23, 2025
داود گوژپشت؛ یک شخصیت تنها و پذیرفته‌نشده دیگر از هدایت
قوز داود فقط یک بهانه است، وگرنه جهانی که شخصیت‌های هدایت در آن زندگی می‌کنند، برای نادیده گرفتن و طرد کردن آدم‌ها نیاز به هیچ دلیلی ندارد؛ بی‌رحمانه رهایشان می‌کند تا حس نابهنجار بودن ذره ذره شیره‌ی وجودشان را بمکد.

من این طور فکر می‌کنم که سکانس زیبنده و نابینایی نمادینش هم تصویری تمام‌قد از همین نادیده‌انگاری است که حس مرگ و نیستی را به داود القا می‌کند.
Profile Image for Farnaz.
360 reviews124 followers
May 8, 2025
ﺍﺯ ﻛﻨﺎﺭ ﺟﻮﻱ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﻣﻴﮕﺬﺷﺖ ﻭ ﮔﺎﻫﻲ ﺑﺎ ﺗﻪ ﻋﺼﺎﻳﺶ ﺭﻭﻱ ﺁﺏ ﺭﺍ ﻣﻴﺸﻜﺎﻓﺩ
ﺳﮓ ﺳﻔﻴﺪﻱ ﺑﺎ ﻣﻮﻫﺎﻱ ﺑﻠﻨﺪ ﺍﺯ ﺻﺪﺍﻱ ﻋﺼﺎﻱ ﺍﻭ ﻛﻪ ﻪ ﺳﻨﮓ ﺧﻮﺭﺩ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﻠﻨﺪ ﻛﺮ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺮﺩ ﻣﺜﻞ ﭼﻴﺰﻳﻜ
ﻧﺎﺧﻮﺵ ﻳﺎ ﺩﺭ ﺷﺮﻑ ﻣﺮﮒ ﺑﻮﺩ، ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺍﺯ ﺟﺎﻳﺶ ﺗﻜﺎﻥ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺳﺮﺵ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻪﺯﻣﻴﻦ ﺍﻭ ﺑ ﻪ ﺯﺣﻤﺖ ﺧﻢ ﺷﺪ
ﺩﺭ ﺭﻭﺷﻨﺎﺋﻲ ﻣﻬﺘﺎﺏ ﻧﮕﺎﻩ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻬﻢ ﺗﻼﻗﻲ ﻛﺮﺩ ﻳﻚ ﻓﻜﺮﻫﺎﻱ ﻏﺮﻳﺒﻲ ﺑﺮﺍﻳﺶ ﭘﻴﺪﺍ ﺷﺪ، ﺣﺲ ﻛﺮﺩ ﻛـﻪ ﺍﻳـﻦ ﻧﺨﺴـﺘﻴﻦ ﻧﮕـﺎ
ﺳﺎﺩﻩ ﻭ ﺭﺍﺳﺖ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺍﻭ ﺩﻳﺪﻩ ، ﻛﻪ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺪﺑﺨﺖ ﻭ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻳﻚ ﭼﻴـﺰ ﻧﺨﺎﻟـﻪ ، ﻭﺍﺯﺩﻩ ﻭ ﺑﻴﺨ ﻮﺩ ﺍﺯ ﺟﺎﻣﻌـﻪ ﺁﺩﻣﻬـ
ﺭﺍﻧﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧ . ﻣﻴﺨﻮﺍﺳﺖ ﭘﻬﻠﻮﻱ ﺍﻳﻦ ﺳﮓ ﻛﻪ ﺑﺪﺑﺨﺘﻴﻬﺎﻱ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺷـﻬﺮ ﻛﺸـﺎﻧﻴﺪﻩ ﻭ ﺍﺯ ﭼﺸـﻢ ﻣـﺮﺩﻡ
ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻨﺸﻴﻨﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺑﻜﺸﺪ، ﺳﺮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻴﻨﻪ ﭘﻴﺶ ﺁﻣﺪﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﻔﺸﺎﺭ . ﺍﻣﺎ ﺍﻳﻦ ﻓﻜﺮ ﺑـﺮﺍﻳﺶ
ﺁﻣﺪ ﻛﻪ ﺍﮔﺮ ﻛﺴﻲ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺑﮕﺬﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺑﻴﻨﺪ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﻳﺸﺨﻨﺪ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﻛﺮﺩ .
----------
ﺯﻟﻒ ﺗﺮﻧﺎ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻭ ﻛﻪ ﺭﻭﻱ ﻧﻴﻢ ﺭﺧﺶ ﺭﺍ ﭘﻮﺷﺎﻧﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺗﻜﺎﻥ ﺧﻮﺭﺩﻩ ، ﺩﺍﻭﺩ ﺧﺎﻝ ﺳﻴﺎﻩ ﮔﻮ
ﺗﺎ ﮔﻠﻮﻱ ﺍﻭ ﺗﻴﺮ ﻛﺸﻴﺪ ، ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﻱ ﻋﺮﻕ ﺭﻭﻱ ﭘﻴﺸﺎﻧﻲ ﺍﻭ ﺳﺮﺍﺯﻳﺮ ﺷﺪ ، ﺩﻭﺭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺮﺩ ﻛﺴـﻲ ﻧﺒـﻮ . ﺻـﺪﺍﻱ
ﺁﻭﺍﺯ ﺍﺑﻮﻋﻄﺎ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﻗﻠﺒﺶ ﻣﻴﺰﺩ ﻪﺍﻧ ﺪﺍﺯﻩ ﺍﻱ ﺗﻨﺪ ﻣﻴﺰﺩ ﻛﻪ ﻧﻔﺴﺶ ﭘﺲ ﻣﻴﺮﻓﺖ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﭼﻴﺰﻱ ﺑﮕﻮﻳﺪ ﺳ
ﺗﺎ ﭘﺎ ﻟﺮﺯﺍﻥ ﺍﺯ ﺟﺎ ﺑﻠﻨﺪ ﺷ. ﺑﻐﺾ ﺑﻴﺦ ﮔﻠﻮﻱ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻋﺼﺎﻱ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﺑﺎ ﮔﺎﻣﻬﺎﻱ ﺳـﻨﮕﻴﻦ ﺍﻓﺘـﺎﻥ
ﺧﻴﺰﺍﻥ ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﺍﻫﻲ ﻛﻪ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﻱ ﺧﺮﺍﺷﻴﺪﻩ ﺯﻳﺮ ﻟﺐ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﻴﮕﻔ:» ﺍﻳﻦ ﺯﻳﺒﻨـﺪﻩ ﺑـﻮﺩ! ﻣـﺮ ﺍ
ﻧﻤﻴﺪﻳ… ﺷﺎﻳﺪ ﻫﻮﺷﻨﮓ ﻧﺎﻣﺰﺩﺵ ﻳﺎ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺑﻮﺩﻩ… ﻛﻲ ﻣﻴﺪﺍﻧﺪ؟ ﻧﻪ… ﻫﺮﮔﺰ… ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻜﻠﻲ ﭼﺸﻢ ﭘﻮﺷﻴ!… ﻧﻪ
ﻧﻪ ﻣﻦ ﺩﻳﮕﺮ ﻧﻤﻴﺘﻮﺍﻧﻢ… «
ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻛﺸﺎﻧﻴﺪ ﺗﺎ ﭘﻬﻠﻮﻱ ﻫﻤﺎﻥ ﺳﮕﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺩﻳﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻧﺸﺴـﺖ ﻭ ﺳـﺮ ﺍ ﺭﺍ ﺭﻭﻱ ﺳـﻴﻨﻪ ﭘـﻴﺶ ﺁﻣـﺪﻩ ﺧـﻮﺩﺵ
ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺍ .ﺍﻣﺎ ﺁﻥ ﺳﮓ ﻣﺮﺩﻩ ﺑﻮد!
Profile Image for Atena | آتنا.
388 reviews
February 12, 2014
بغض بیخ گلوی او را گرفته بود عصای خودش را برداشت با گامهای سنگین افتان و خیزان از همان راهی که آمده بود برگشت و با صدای خراشیده زیر لب با خودش میگفت
این زیبنده بود ! مر ا نمیدید … شاید هوشنگ نامزدش یا شوهرش بوده … کی میداند؟ نه … هرگز … باید بکلی چشم پوشید ! … نه … نه من دیگر نمیتوانم..
خودش را کشانید تا پهلوی همان سگی که در راه دیده بود نشست و سر او را روی سینه پیش آمده خودش فشار داد . اما آن سگ مرده بود!
Profile Image for Araam Bayaani.
156 reviews
Read
March 15, 2014
همیشه از پدرش بیزار بود ،قوز داشت و بد سیما و دلیل این همه نقص عضو در خودش و سایر خواهر برادرهایی که حتی زود جان داده اند را ، پدر میدانست
دلش میخواست تشکیل خانواده دهد اما حتی "زیبنده" دختر نابینا به او بله نگفت
چقدر دلش میخواست بمیرد تا دیگر به او به چشم هیولایی ننگرند

چه تنهایی تلخیست
............
هر گونه تفاوتی آدم ها را به سمت و سویی پیش میبرد
گاهی به اوج و گاهی به سقوط یا تنهایی
Profile Image for Narges Shegeft.
297 reviews4 followers
October 7, 2023
یک انتقاد نویسنده میتونه برگرده به حرفی که خیلی مستقیم بیان شد:

«اما حالا او آرزو میکرد که … قدغن می‌کردند تا اشخاص ناقص و معیوب از زناشوئی خودداری بکنند …»

اگر به هر طریقی سالم نیستید، فرزند‌آوری نکنید. اون فرزند شما رو لعن و نفرین خواهد کرد بابت ویژگی ناسالمی که براش به ارث گذاشتید.




احتمالن زیبنده نابینا بود و هیچوقت ظاهر قوز دار داود رو ندیده بود فقط شرحش رو از بقیه شنیده بود و به همین خاطر هم اون رو رد کرده بود.
این بیانگر اینه که چطور آدم‌ها میتونن با پیش‌قضاوتی درمورد موضوعی سطحی مثل ظاهرِ کسی اون رو از خودشون برونن بدون اینکه فرصت آشنا شدن با اون شخص رو داشته باشن حتا اگر چشم‌شون ظاهر اون شخص رو هرگز نبینه.




«باید به کلی چشم پوشید. برای دیگران خوشی میاورد، درحالیکه برای من پُر از درد و زجر است.»

هدایت در این داستان به خوبی بیان کرد که چگونه بعضی از آدم‌ها به هر دلیلی در ارتباط با بقیه آدمیان زجر میکشن و اینکه چطور مجبور میشن به کلی چشم بپوشن.
Profile Image for Amin.
418 reviews440 followers
March 31, 2023
یک شخصیت حاشیه ای یا به حاشیه رانده شده دیگر از صادق هدایت و از مجموعه زنده بگور. روایتی که قرار است تلخی یک زندگی زیسته را روایت کند و ته داستان دوباره به یک بن بست یا شوکی پیرامون مرگ برسد. به نظرم در اینجا تفاوتی که با بقیه داستانهای هدایت دارد این است که شوک انتهایی نمادین است شاید چون شخصیت اصلی داستان را میتوان نمادین پنداشت. یعنی سرنوشت دورافتاده ترین آدمهای جامعه بوی مرگ میدهد. برای همانها که نزدیک ترین همدم چیزی بهتر از یک سگ ولگرد نیست
"خودش را کشانید تا پهلوی همان سگی که در راه دیده بود. نشست و سراو را روی سینه پیش آمده خودش فشار داد. اما آن سگ مرده بود"
Profile Image for Amin369.
244 reviews
November 15, 2024
داستان شخصی با شمایل و ظاهر فیزیکی متفاوت، که محصول ازدواج یه پیر با یک دختر جوان بوده و نتیجه های این ازدواج از سلامتی کامل برخودار نبودن. کسی که همه عمر زیر فشار حرفاست.
دو نیم از پنج.
مراقب هم باشیم باهم مهربون باشیم.
Profile Image for Helia.
133 reviews10 followers
October 8, 2020
داود گوژپشت و سگ ولگرد دو تا داستان هدایتن که غم خالصن.
Profile Image for Mercedé Khodadadi.
254 reviews18 followers
January 2, 2021
گفت: خانم شما تنها هستید؟ منهم تنها هستم. همیشه تنها هستم! همه‌ی عمرم تنها بوده‌ام

چه داستان غم‌انگیز تلخی

One of the saddest short stories I read, in Persian literature.
Profile Image for Fereshteh.
260 reviews24 followers
May 20, 2021
چه تصویر خوبی
اما آن سگ مرده بود
Profile Image for Ælshunīv.
107 reviews1 follower
September 15, 2021
تهران ۱۶ شهریورماه ۱۳۰۹

اما آن سگ مرده بود
Profile Image for schrödinger’s cat.
28 reviews
July 10, 2022
یه داستان تلخ از فردی که به خاطر گوژپشت بودن از جامعه طرد میشه و دردی که از تنهایی میکشه و دیدی که جامعه نسبت بهش داره متفاوت بود نسبت به کارهای قبلی که از هدایت خوندم
Profile Image for Kosar mobini.
27 reviews12 followers
May 30, 2024
با خودش میگفت:«شاید آنها خوشبخت بوده‌اند!» ولی او زنده مانده بود، از خودش و از دیگران بیزار و همه از او گریزان بودند. اما او تا اندازه‌ای عادت کرده بود که همیشه یک زندگانی جداگانه بکند.
Profile Image for Lucinda Moony Ackerman.
52 reviews
March 7, 2025
«خانم! شما تنها هستید؟ من هم تنها هستم. همیشه تنها هستم. همه عمر تنها بوده ام!»
در دسته سایکوفیکشن ها، بهترین سبک صادق هدایت
30 reviews
October 23, 2025
داستان راجع نحسی هستش که با آدم به دنیا میاد
قوزی که خیلیامون از بدو تولد داشتیم
هرکس به شکلی
و هیچوقت ازش خلاص نشدیم
دوست داشتم بیشتر به این شخصیت پرداخته بشه و داستان عمق بیشتری پیدا کنه
Profile Image for Farhad.
379 reviews91 followers
February 3, 2010
چالشی دیگر در میان مردان ناتوان و زنان اثیری تکرار این مکررات در داستان هدایت نشان از یک استعاره در بطن خود دارد. گویی هدایت انسان و ناتوانی هایش را حالا از هر جنسی که می خواهد باشد در مردان و آرزوها را در زنان گذارده و باز نوع این آرزوهاست که زنان هدایت را می سازد آرزویی دست نیافتنی برای یک ناتوان زباله ای در جای دیگر است و اینگونه نویسنده ما به زبانی عمومی دست یافته است.
33 reviews7 followers
June 27, 2012
یادش افتاد اولین بار که معلم سر درس تاریخ گفت که اهال�� (اسپارت) بچه های هیولا یا ناقص را میکشتند همه شاگردان برگشتند و به او نگاه کردند و حالت غریبی باو دست داد. اما حالا او آرزو میکرد که این قانون در همه جای دنیا اجرا میشد...
Displaying 1 - 30 of 31 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.