The Myth of Creation [Afsaneh-ye Afarinesh] is one of the earliest works by Iran's best-known twentieth-century writer, Sadeq Hedayat, whose popularity outside Iran is due mostly to his short novel, The Blind Owl. Little has been written in critical literature about this work, perhaps because critics find the subject matter too sensitive for its generally Jewish, Christian and Moslem audiences. Given the general plot line of this story, Hedayat demonstrates an open skepticism towards the three major Middle Eastern religions, particularly Islam, by casting the characters of his story in the form of puppets. This suggests that even the "creator," as perceived by these three religions, is a mere puppet controlled by unseen hands.
Iranian author who introduced modernist techniques into Persian fiction. He is considered one of the greatest Iranian writers of the 20th century.
هدایت از پیشگامان داستاننویسی نوین ایران و از روشنفکران برجسته ایرانی بود. برترین اثر وی رمان بوف کور است که آن را جزو مشهورترین آثار ادبیات داستانی معاصر ایران دانستهاند. حجم آثار و مقالات نوشته شده درباره نوشتهها، نوع زندگی و خودکشی صادق هدایت بیانگر تأثیر ژرف او بر جریان روشنفکری ایران است. هرچند شهرت عام هدایت نویسندگی است، آثاری از نویسندگان بزرگ را نیز ترجمه کردهاست. صادق هدایت در ۱۹ فروردین سال ۱۳۳۰ در پاریس خودکشی کرد. آرامگاه وی در گورستان پرلاشز پاریس واقع است
"پس به خالقاُف بگو ما را برگرداند به حال اولّمان. ما که از او خواهش نکرده بودیم ما را بیافریند و قدرتنمایی بکند! حالا که کرده چشمش کور بشود باید جورِمان را بکشد. "
"آخر مگر خالق اف بیکار بود، مارا درست کرد؟ مگر ما به او دستور داده بودیم؟ یا از او خواهش کرده بودیم ما را بیافریند؟ حالا که کرده، چرا مارا فرستاده روی زمین..؟!"
کتابی است بدون چهارچوب و بازتاب کننده اندیشه اگزیستانسیالیسمی هدایت! هدف صادق هدایت از نوشتن این کتاب،فقط پرسیدن سوالات و متهم کردن خدا(نعوذبالله) است سوالاتی از قبیل :
چگونه ما آفریده شده ایم؟
چرا اصلا آفریده شده ایم؟
حالا که خدا مارا آفریده چرا این همه غم و غصه را جلوی پاهایمان گذاشته؟
در این کتاب صادق هدایت،خداوند را به باد انتقاد می گذارد (نعوذبالله) و تصویری که از خدا ارائه می دهد بسیار بد و ناپسند است و از خواندن آن بسیار ناراحت شدم!
قدرت قلم صادق هدایت (بوف کور)و (سه قطره خون)و (سگ ولگرد)و (داش آکل) خیلی با صادق هدایت این کتاب فرق داشت و قدرت نگارش این کتاب و نه درونمایه آن ،بوی هدایت نمیداد..
Four stars not because of its literary value (let's be honest, this isn't that good in its prose and technique), but simply because Maestro Hedayat's sardonic jeers and taunts and his mockery of this myth makes my heart so happy. This is so satisfying to read and I can't help but smirk at every bit of it. Any mockery of those sorts of beliefs is definitely my cup of tea. چهار ستاره نه برای ارزش ادبی، (که نداره زیاد، انصافا) صرفا چون نیش و طعنههای هدایت دل و جانم رو جلا میده و همراهش خط به خط پوزخند میزنم و کیف میکنم. صادق خان، کاش بودی دستت رو به گرمی میفشردیم.
صادق جان شاید باورت نشود،من خیلی سال پیشا یک داستان کوتاهی نوشته بودم با همین موضوع و منتشرش کرده بودم در فضای مجازی که طبعن تو نمیدانی چیست و یکنفری آمد و گفت داستانت من و یاد افسانه آفرینش صادق هدایت انداخت و به همین خاطر این کتاب و خوندم. البته هردو خوب میدانیم که داستان من و شما تنها و تنها از نظر موضوع مشترک هستند و نه هیچ چیز دیگر. تصدق سیبیلت
چيزي كه از دل برمياد به دل ميشينه واقعا بهتر از اين نمي شد اين مزخرفات رو دست انداخت البته من كينه اي از حكايت آفرينش اديان به دل ندارم. فقط نويسنده باگ هاي اين قضايا رو خيلي خوب بيرون كشيده و با ظرافت بي نظيري مطرح كرده
هي صادق، كاش بودي و بيشتر مي نوشتي. اگه "يكي بود يكي نبود" رو نه داستان به تعبير مدرنيست ها كه خاطرات نويسي بدونيم، صادق هدايت زمامدار و سر قراول داستان نويسي در ايران هستش. داستان آفرينش اولين داستاني بود كه از اين مرد خوندم. چقدر رفرنس زده بود به سنت و چقدر ظريف و شريف بود اين داستان
صادق هدایت از جمله نویسندهایی هستش که در ایران بسیار طرفدار داره و حتی کسی که کتاب هم نمیخونه صادق رو میشناسه و این بخاطر این هست که که کتابهای صادق هدایت برای تمام دورانها هست و نه مخصوص دوره خودش
در «افسانه آفرینش»، صادق هدایت یکبار دیگر، آنگونه که از او انتظار میرود، به سراغ تاریکترین اعماق اسطوره، دین، روان انسان و پوچی هستی میرود. این متنِ کمحجم اما غلیظ، با لحنی طعنهآمیز و روایتی وهمآلود، تصویری از خلقت ارائه میدهد که نه مبتنی بر تقدس و راز، بلکه بر خشونت، جنون، وسوسه و خطا استوار است. هدایت در این اثر، با نگاهی اسطورهزدایانه، افسانه خلقت را از چنگ روایتهای رسمی میرباید و به سطحی شخصی، روانی و تراژیک میکشاند.
در نگاه هدایت، خدا نه موجودی مهربان و دانا، بلکه نیرویی خالقِ شر، دچار تردید، آزمایشگر و شکنجهگر است. آدم و حوا تنها قربانیان این خلقاند، و مار، نهتنها اهریمنی نیست، بلکه واسطهای برای آگاهیست؛ گناهی که آغاز فهم است. و اینجاست که روایت دینی به ضدخود بدل میشود: سقوط، آغاز بیداریست؛ تبعید، نخستین گامِ آفرینشِ انسان بهمثابه سوژهای تنها، اندیشنده و محکوم به آزادی.
در «افسانه آفرینش»، صدای نیچه در پسزمینه میپیچد، و پژواک شورش لوسیفر شنیده میشود. آنجا که فرشتهگان رام، در اطاعتاند، انسان، موجودی نافرمان و تنهاست. و هدایت، همچون آفرینندهای دیگر، افسانه را باز مینویسد تا به جای تسلیم، شک را بنشاند. او انسان را موجودی میبیند که نه بهشت، بلکه تبعید را میزیَد؛ موجودی بیقرار که در میانه دو جهان: طبیعت و آگاهی، سرگردان است.
این نمایشنامه، هرچند در نگاه اول ساده مینماید، اما در سطرسطر خود، تاریخ طولانی خرافه، تقدس، و پنهانکاری را به محاکمه میکشد. هدایت نه در پی ساختن دینی دیگر است، نه در جستوجوی ایمان؛ بلکه میکوشد آنچه را پنهان شده، عریان کند. کاری که او همیشه با جسارت، اندوه و زبانی زیبا، در آثارش کرده است. «افسانه آفرینش» نمونهایست فشرده از دغدغههای اگزیستانسیالیستی هدایت؛ تصویری کوتاه از جهان، که در آن، خدا غایب است یا بیمار، و انسان محکوم به رنجی بیپاداش.
بی خوابی زد به سرم، افسانه آفرینشو چک کردم دیدم ۲۴ صفحس کلا و تعریفشو شنیدن بودم. خوندنمش و چقدر جالب بود و الحق که صادق هدایتی.
خ اف استخاره میکنه خ اف با ج پاشا رفیق جینگ و تورگی خ اف نگو، انسان زمینی با کاستی های روانی رایج بگو میمون ساختم دستم روون شه تا برسم به آدم ترس از تنهایی خ اف، نیاز به سرگرمی و رفع بیهودگی لحظاتش، نیاز به نوکر بله قربان گو برای تجربه احساس قدرت و سلطه، نوکران سینه چاک و کاسه لیس، غرور خ اف و یک دندگی حاکم لزوم وجود موسیو برای توجیه همه تقصیر ها با انداختنشون کردنش درست مثل امروزه جاری روی زمین چالش کشیدن هدف خ اف از ساختن کاردستی نیاز به پارتی و آشنا بازی با ج پاشا پایان خیام گونه و لذت طلبی در باور به پوچی، لب هایت را بیار نزدیک، مقصود آفرینش همین است.
This entire review has been hidden because of spoilers.
بابا آدم : راستي حالا که خودمانيم بگو ببينم خالق براي چه اين جانوران را به قول خودش آفريد ؟ جبراييل پاشا : ( انگشتش را به لبش مي گذارد ) به کسي نگو... ميان خودمان باشد . خودش هم نميداند . پشیمان هم شده . ميداني ؟ اينها را آفريده تا بنشيند فرني بخورد ، تماشا کند و بخندد.