و این هم پایان قلم سرنوشت، آخرین سهگانهی درخشان آقای شهری، با نگاهی صادقانه و پراحساس به دوران جوانی و میانسالی نویسنده و تصویری زنده از تهران قدیم و کشاکشهای درونی یک انسان در مسیر زندگیاش.
آنچه این اثر را برایم بسیار لذتبخش کرد، دقت خیرهکنندهی شهری در پرداخت جزئیات است. او با ظرافتی مثالزدنی، زندگی روزمره، احساسات، و فضای اجتماعی آن دوران را بهگونهای روایت میکند که گویی در کنار او زندگی میکنی.
سهگانهی او با شکر تلخ (کودکی و رنجهای مادر)، گزنه (نوجوانی)، و قلم سرنوشت (جوانی و میانسالی)، روایتی کامل از رشد و رنج و امید یک نسل است.
خواندن پشت هم این سه کتاب تجربه ی خیلی خوبی بود و تمام مدت به این فکر میکردم که چرا تا کمی پیش حتی اسم این نویسنده رو هم نشنیده بودم!
از خواندن این کتاب لذت فراوانی بردم به طوری که صفحات پایانی کتاب را به آهستگی و مرورِ چندین و چند باره خطوط و پاراگرافها به اتمام رساندم.
این کتاب در واقع مرحله جوانی و میانسالی نویسنده را روایت میکرد و چه روایت دلنشین و زیبایی. همچنین باید آفرین گفت به حافظه نویسنده که مسایل را با جزئیات خیلی ریز در حد رنگ پارچه فلان لباس، ترتیب مغازههای فلان خیابان، چگونگی کار با دستگاه مورس، چگونگی کار موتور، جزئیات خدمت نظام (سربازی) و خیلی جزئیات دیگر را به تفصیل بیان کردند. همچنین در کتاب حوادث و اتفاقات تاریخی گوناگونی آورده شده بود که به نوعی نویسنده در آن درگیر شده بود که در نوع خودش بسیار جالب بود. مثل تقاضای پیشگویی و آینهبینی از نویسنده برای یافتن جای محمدعلی فروغی و موارد دیگری از این دست.
این کتاب نیز مثل کتابهای "شکر تلخ" و "گزنه" سرشار از ضربالمثلها، حکایات و اشعار گوناگون بود.
چند خواهی پیرهن از بهرِ تن/ تن رها کن تا نخواهی پیرهن (صفحه ۳۱۲)
هر چند به دل نداریام دوست/ قربانت محبت زبانیت (صفحه ۳۱۷)
روزی را روزیرسان پر میدهد/ بی مگس هرگز نماند عنکبوت (صفحه ۳۲۲)
در تمام روزهای مطالعه این کتاب چندین سوال در ذهنم مطرح میشد: یکی اینکه یک نفر چقدر باید در زندگی سختی بکشد، اشتباه بکند، زمین بخورد و بلند بشود؟ و اینکه چقدر جالب است که یکنفر که اینقدر سختی و مرارت را تحمل میکند، باز آدم خوبی است و دست از ارزشهای انسانی که با آن آموخته شده است برنمیدارد. پس آیا این رنجها و سختیها در واقع برای ساختن این شخص بوده است؟ و اگر در شرایط بهتری پرورش مییافت، آدم دیگری میشد و حتما آدم بدی میبود؟
روح جناب آقای جعفر شهری قرین رحمت و آرامش. به زودی سایر کتابهای این نویسنده را هم مطالعه خواهم کرد.
طولانی و پر از اصطلاحات قدیمی ولی شیرین. انگار پای خاطرات یه بابابزرگ شیرین سخن نشستی. بعضی جزییات با دقت بیان شده و بعضی اطلاعات لازم سرسری و سریع بیان شده. ۵۰ سال آخر زندگی نویسنده توی ده صفحهی آخرِ یه کتابِ چارصد صفحه ای آورده شده دقیقا انگار پای خاطرات بابابزرگ نشستی و یهو بابابزرگ آخرش خسته میشه، تندی مطلبو جمع میکنه میگه: پاشید برین خسته ام...