Jump to ratings and reviews
Rate this book

عروسک پشت پرده

Rate this book
تعطيل تابستان شروع شده بود. در دالان ليسه پسرانه لوهاور شاگردان شبان هروزي چمدان بدست، سوت زنان و
شادي كنان از مدرسه خارج مي شدند . فقط مهرداد كلاه ش را بدست گرفته و مانند تاجري كه كشتيش غرق شده
باشد بحالت غمزده بالاي سر چمدانش ايستاده بود . ناظم مدرسه با سر كچل ، شكم پيش آمده باو نزديك شد و
گفت...

26 pages, Paperback

First published January 1, 1951

16 people are currently reading
386 people want to read

About the author

صادق هدایت

145 books32 followers

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
298 (28%)
4 stars
380 (35%)
3 stars
260 (24%)
2 stars
99 (9%)
1 star
23 (2%)
Displaying 1 - 30 of 55 reviews
Profile Image for فؤاد.
1,127 reviews2,361 followers
October 13, 2017
بچه که بودم، یکی از فیلم های ایرانی که خیلی مجذوبم کردن، فیلم ساحره با بازی ویشکا آسایش بود. مخصوصاً یکی دو صحنه ش که هنوز توی ذهنم زنده ن: یکی جایی که زن و مرد با هم میرن به ارگ بم، بین کوچه های متروکه می گردن، و یهو بارون می گیره. فکر کنم تنها فیلم سینمایی ایرانی باشه که از ارگ بم قبل از ویرانی ش استفاده کرده.
و صحنۀ دیگه، صحنه ایه که ویشکا آسایش مثل عروسک کوکی با حرکات ماشینی حرکت می کنه و می رقصه و جلو میاد، و مرد با تبر بهش حمله ور میشه.

مدت ها بعد فهمیدم این فیلم اقتباسی از داستان صادق هدایته. ایدۀ داستان از همون موقع ذهن منو تسخیر کرده بود، اما در پسزمینه مونده بود. تا یه روز که داشتم با خودم راجع به شیء شدگی انسان فکر می کردم (و پیش خودم با عبارت "عروسک شدن" ازش یاد می کردم) یهو یه جرقه این عبارت رو به اسم این داستان متصل کرد، و تازه معنای داستان رو متوجه شدم.

یکی از معضلات عشق، اینه که فرد طرف مقابل خودش رو همون طور که هست نمی بینه. تصویری خیالی تمام ذهنش رو پر کرده، و به جای اون فرد خارجی واقعی، اون تصویر خیالی رو می بینه و به اون تصویر خیالی عشق می ورزه. نمی تونه بپذیره طرف مقابل شبیه اون تصویر نیست، نمی تونه بپذیره که این الگوی ذهنی، یه انسان واقعی نیست و انسان واقعی هیچ وقت نمی تونه این طور باشه. و فکر می کنم هر چقدر این فانتزی بزرگ تر و پر رنگ تر باشه، امکان یک رابطۀ واقعی ناممکن تر میشه.

مهرداد به جای زنان واقعی، عاشق طرحی خیالی و فانتزی از زن میشه: عاشق یک عروسک. یک الگو که در نظر اون تمام خصوصیات یک زن آرمانی رو داره، و زن های واقعی به اندازه ای که بتونن شبیه اون باشن جذابیت دارن.

این مجسمه نبود، یک زن ، نه بهتر از زن، یک فرشته بود که به او لبخند می زد . آن چشم های کبود تیره، لبخند نجیب دلربا، لبخندی که تصورش را نمی توانست بکند، اندام باریک ظریف و متناسب، همۀ آنها مافوق مظهر عشق و فکر و زیبایی او بود.
به اضافه این دختر با او حرف نمی زد، مجبور نبود برایش دوندگی بکند، حسادت بورزد، همیشه خاموش، همیشه به یک حالت قشنگ، منتهای فکر و آمال او را مجسم می کرد. نه خوراک می خواست و نه پوشاک، نه بهانه می گرفت و نه ناخوش می شد و نه خرج داشت. همیشه راضی، همیشه خندان، ولی از همۀ این ها مهم تر این بود که حرف نمی زد، اظهار عقیده نمی کرد و ترسی نداشت که اخلاقشان با هم جور نیاید.


هیچ وقت یک زن که موجودی انسانی و واقعیه، نمی تونه به یه الگوی برین و غیرمادّی شبیه بشه، در نتیجه مهرداد از دوست داشتن زن های واقعی عاجز می شه. اما این جا چرخشی اتفاق می افته: درخشنده وارد میشه. زنی که مثل باقی زن ها مورد عشق مهرداد نیست اما به دلایلی می خواد مورد عشق اون قرار بگیره. درخشنده متوجه میشه که که مهرداد در پشت پرده (در نهانگاه ذهنش - در ناخودآگاهش) طرحی خیالی و فانتزی از زن (عروسک) رو پنهان کرده، و پنهانی به او محبت داره. وقتی زن متوجه اهمیت این فانتزی برای مرد میشه، کم کم شروع می کنه به شبیه کردن خودش به اون فانتزی. در ظاهر، شکل مو، لباس، آرایش، در رفتار، در لبخند طنازانه، در حالت بدن، کج کردن سر به یک طرف و دست به کمر زدن، در همه چیز. پوششی غیرواقعی از فانتزی های مرد رو می پوشه و هر چه بیشتر تبدیل به یک شیء میشه: به یک عروسک. تا جایی که وقتی یک روز به جای عروسک پشت پرده قایم میشه، مهرداد نمی تونه بین عروسک و درخشنده تمایزی قائل بشه.

داستان با پایانی تموم میشه، که هنوز نتونستم راجع بهش تصمیم بگیرم. نمی دونم آیا این یک پایان ناگهانیه، یا این هم دنبالۀ نمادپردازی های داستانه. منتظرم فرصت دیگه ای پیش بیاد و بیشتر راجع به داستان فکر کنم، و جرقۀ دیگه ای به کمکم بیاد. تا اون موقع، این ریویو ناتموم می مونه.
Profile Image for Peiman E iran.
1,436 reviews1,094 followers
January 11, 2019
‎دوستانِ گرانقدر، این داستان در موردِ پسری بچه ننه، ترسو، خجالتی، افسرده و همیشه غمگین، به نامِ «مهرداد» است. که برایِ تحصیل به فرانسه رفته است... خانوادهٔ او مذهبی هستند و آنقدر او را نسبت به ارتباط با نامحرم (یک کلمهٔ مسخره و بی مفهوم) ترسانده اند که او جرأت ندارد حتی در فرانسه به دختر یا زنی نزدیک شود
‎از طرفی خانواده اش، دخترعمویش «درخشنده» را به نامزدیِ او درآورده اند تا زمانی که به ایران بازگشت، با او ازدواج کند
‎بعد از پایانِ سالِ تحصیلی مهرداد در خیابان توجهش به ویترینِ فروشگاهِ پوشاکِ زنانه ای جلب میشود... در ویترین مجسمهٔ زنی زیبا وجود دارد که لباسی زنانه به تن دارد... مهرداد یک دل نه صد دل، عاشقِ مجسمه شده و آن را خریداری میکند
‎خلاصه پنج سالِ تمام، مهرداد با آن مجسمهٔ زن، زندگی میکند و زمانی که به ایران باز میگردد، مجسمه را نیز با خود به خانه میبرد... آن مجسمه برایِ مهرداد به نوعی مظهرِ عشق است... بنابراین آن را گوشهٔ اتاقش گذاشته و پرده ای به رویش میکشد... شب ها مست میکند و پرده را کنار زده و با مجسمه شروع به صحبت میکند و آن را نوازش میکند
‎دختر عمویش هرکاری انجام میدهد، مهرداد کوچکترین توجهی به او نشان نمی دهد... تا آنکه درخشنده، مو و آرایش و لباسش را دقیقاً به مانندِ مجسمه درست میکند و هر روز خودش را به مهرداد نشان میدهد، تا بلکه توجه مهرداد به او جلب شود
‎مهرداد فكر ميكرد از كدام یک باید دست بكشد؟ از انتظار و پافشاریِ دخترعمويش حسِ تحسين و كينه در دل او درست شده بود.. از يكطرف ايـن مجسمهٔ سرد که رنگ و رو رفته است و لباسِ رنگ پريده به تن دارد و تجزیهٔ جوانی و عشق و نمايندهٔ بدبختیِ او بود و پنج سال بود كه بـا اين مجسمه و هيكلِ موهومِ بيچاره، احساسات و امیالِ انسانی اش را گول زده بود... از طرفِ ديگـر دخترعمـويش كـه زجـر كشـيده، صبركرده، خودش را مطابقِ ذوق و سليقهٔ او درآورده بود، از كدام یک ميتوانست چشم بپوشد؟ تصمیمِ دشواری بود
‎عزیزانم، بهتر است خودتان این داستانِ زیبا را بخوانید و از سرانجامِ آن آگاه شوید
---------------------------------------------
‎امیدوارم از خواندنِ این داستان لذت ببرید
‎یادِ "صادق هدایت" همیشه گرامی باد
‎«پیروز باشید و ایرانی»
Profile Image for Arezoo.
20 reviews
August 24, 2016
دلم میخواد این پسره مهرداد رو با دستام خفش کنم. گلابی
:/
Profile Image for M.rmt.
125 reviews279 followers
December 31, 2016
چقدر از مهرداد بدم میاد: بی عرضه،بزدل،خرخون،بچه ننه،افسرده و غمگین،بیحال،خسته
مهرداد از رقص،صحبت،مجلس آرایی،دوندگی،پوشیدن لباس شیک و همه ی کارها گریزان بود.
Profile Image for Mahsa.
193 reviews19 followers
October 21, 2018
داستان كوتاهى جالب از هدايت و به سبك خودش. اعتراضات معمول به فرهنگ خشك سنتى ايرانى، كنايه ها و نمادها.
كودكى كه كودكى نكرده.
كودكى كه از اول جنس مخالف رو برايش تابو كردند.
كودكى كه اجازه حرف زدن نداشته و فقط شنيده و اطاعت كرده! مثل يك بچه خوب!
كودكى كه يك روز به خودش مياد كه بزرگ شده و نيازهايى داره خلاف آنچه تا امروز تو مغزش فرو كردند...
تمام عمر شنيده و مطيع بوده، امروز زنى عروسكى رو انتخاب مى كنه تا اون هم خاموش و مطيع باشه و اين بار فرمان دست خودش باشه!
اما ناگهان با موجود زنده اى روبرو ميشه كه بنا رو بر رقابت با عروسك گذاشته تا توجه او رو جلب كنه....يك زن واقعى! و....
Profile Image for Mahsa.
46 reviews29 followers
July 17, 2020
تمام اعضای خانواده خوب می دانند که چقدر من عاشق هدایتم همیشه برای مادرم هدایت میخوانم و او هم دومین دوستدار هدایت بعد من است، این داستان را هم دو نفری خواندیم در کنار هم، عشق من به هدایت وصف شدنی نیست و برمی گردد به دوران دبیرستان، همیشه تحسینش کرده ام و از سطر سطر نوشته هایش لذت بردم، روزها و ماه ها درگیر داستان هایش شدم، از سه قطره خون بگیر تا گجسته دژ، زنده به گور و خیلی های دیگر، هدایت برای من شبیه هیچکس نیست هدایت به شدت شبیه خودش است و این نبودن مثل بقیه همیشه برایم خارق العاده است. در تمام کتاب هایش در تک تک واژه هایش بویی از سانسور نمیبینی، او هیچ ابایی از فکر کردن دیگران نسبت به خودش و نوشته هایش ندارد، او همیشه راه خودش را رفته و خوانندگان بیشمار خودش را دارد، من دیوانه نوشته هایش هستم، دیوانه آن نگاهش به آدم ها و ذهن بکر و خلاق اش به زندگی، همیشه دوست داشتم یکبار هم شده او را از نزدیک ببینم و هم صحبت اش شوم، یا حداقل در داستان هایش راه بروم و نفس بکشم و شخصیت های داستانش را که همیشه برایم زنده هستند از نزدیک ببینم. این داستان هم هدیه دیگری از هدایت برای من بود، سالهاست به نبوغ اش حسادت میکنم و قلمش را تکرار نشدنی و نامیرا میدانم ....
Profile Image for Amin.
418 reviews440 followers
July 21, 2023
سومین داستان از مجموعه سایه روشن که پیرامون عشق می‌گردند - و بر اساس بهترین داستانهای قبلی هدایت موضوعی قابل‌انتظار بود - روایتی کلیشه‌ای است که نه شخصیت‌پردازی درستی دارد و نه روایتی منطقی. انسانی که ظاهرا با تربیتی سنتی چشم‌وگوش‌بسته مانده و سر از اروپا درآورده حرفهایی درباره زنان به زبان می‌آورد که انگار از بطن سال‌ها تجربه منفی می‌آید و تصویری از زن آرمانی - و بعدها فتیش‌شده - ارائه می‌کند که با شخصیت‌پردازی‌اش همخوانی ندارد. باقی‌اش هم روایت همین فتیش و شی‌شدگی معشوق در قالب عروسکی است که به همان پایان آشنای هدایت و مرگی ناگهانی ختم می‌شود.
Profile Image for Leila Dehghan .
43 reviews15 followers
August 23, 2009
داستان پسری که برای تحصیل به فرانسه میرود و از میان تمامی زیبارویان فرانسوی دل به یک عروسک یا بهتر مانکنی در پشت ویترین یک بوتیک می بندد تا جایی که حتی در زمان بازگشت به ایران هم حتی برای دخترعمویش که تمامه این سال ها را به انتظار او در خانه پدری مانده بود سوغاتی نیاورده بود و همین عشق ماجراهایی را به دنبال خود به وجود می آورد .
اولین چیزی که در این داستان به چشم می خورد بازهم سبک خاص و منحصر به فرد هدایت در ادبیات پوچ گرایی است عشقی پوچ و اتفاقاتی پوچ تر به دنبال آن رخ می دهد و حتی پوچ نشان دادن انتظار دختر و پایان شگفت انگیز آن .
Profile Image for Sahar Esmaeili Aghdam.
22 reviews18 followers
May 27, 2019
"ايـن مردمـان غريـب، ايـن زندگی های عجيب را يكی يكی از جلو چشمش مي گذرانيد ، صورت بزك كرده زنها را دقت می كرد. آيا اينها بودند كه مردها را فريفته و ديوانه خودشان كرده بودند؟ آيا اين ها هر كدام مجسمه ای بمراتب پست تر از آن مجسـمه پشـت شيشه مغازه نبودند؟ سرتاسر زندگی بنظرش ساختگی ، موهوم و بيهوده جلـوه كـرد. مثـل ايـن بـود كـه در ايـن ساعت او در ماده غليظ و چسبنده ای دست و پا می زد و نمی توانسـت خـودش را از دسـت آن برهانـد. همـه چيـز به نظرش مسخره بود؛ همچنين آن پسر و دختر جوانی كه دست بگردن جلو سد نشسته بودند، به نظـر او مسـخره بودند. درس هایی كه خوانده بود، آن هيکل دود زده مدرسه، همه ی اين ها به نظرش ساختگی، من در آری و بازيچـه آمد. براي مهرداد تنها يك حقيقت وجود داشت و آن مجسمه پشت شيشه مغازه بود."
۹۸.۳.۶
Profile Image for zst taheri.
6 reviews10 followers
July 3, 2008
کوتاه ماندگار و درس آموز بود برای چنین نویسنده توانایی آرزوی موفقیت می کنم
Profile Image for farzaneh.
8 reviews1 follower
September 21, 2012
هولناک..ترسی که از مسخ و بیگانه در من به وجود آمد چیزی شبیه ترس این عروسک بود...
Profile Image for Narges Amooei.
264 reviews177 followers
November 4, 2018
خب این روایت مهرداده. پسری ۲۴ساله، درس‌خوان و کسی که هیچ تجربه‌ای در رابطه با دوستی با خانم‌ها نداره. داستانش خیلی خیلی عجیب و جالب‌ه! از جایی عجیب می‌شه که مهرداد پشت شیشه‌ی یه مغازه‌ی لباس فروشی، مجسمه یا همون ماکت لباسی به رنگ سبزپسته‌ای رو می‌بینه...
پایانش هم حقیقتاً عالی و جالب. و پایان اینجا می‌تونه به معنی فقط جمله‌ی آخر داستان باشه!
بابا دم این آقای هدایت گرم!:))
Profile Image for Ali  Noroozian.
223 reviews27 followers
December 7, 2018
عروسک قصه من سوختن من ساختنمه
تو این قمار بی غرور بردن من باختنمه
عروسک قصه ی من شکستنت فال منه
... این سایه ی همیشگی مرگ که دنبال منه
Profile Image for Mehrdad Mozafari.
Author 1 book34 followers
June 21, 2017
بالاخره با صادق خان هدایت آشتی کردم.
داستان جالبی بود. به خصوص اینکه حالاتی که از مهرداد تشریح میکرد، فقط مختص زمان خودش نبود. حتی بین خیلی از دهه شصتی ها مشترک بود.
فقط برام جالبه که مهرداد تو حالت مستی، که میگن انسان بی پرده و بی پروا میشه، نشون داد که درخشنده واقعیت زندگی شه.
Profile Image for Farnoosh.
15 reviews12 followers
April 13, 2019
بالاخره شروع کردم از صادق هدایت یه چیزی بخونم
همیشه خوندن آثار هدایت رو به تعویق مینداختم حس میکردم باید حالا حالاها بخونم و چیزی تو چنته داشته باشم بعد برم سراغش
مشابه حسی که به رمان در جستجوی زمان از دست رفته دارم
ولی الان فقط پشیمونم که تا حالا از کتابای هدایت دور بودم
اما ساعت 3 صبح وقتی کتاب "سه تار" تموم شد و من کلا خیال خواب نداشتم گفتم بذار یه داستان کوتاهو امتحان کنم و اولین چیزی که به دستم رسید "عروسک پشت پرده" بود دو صفحه اول داستان همزمان موزیک گوش میکردم ولی خیلی طول نکشید که قصه منو جذب کرد بعد حتی موزیکو قطع کردم تا با تمرکز بیشتری بخونم
همیشه طرفدار پروپاقرص داستان کوتاه بودم
به نظرم زیباییش تو اینه که مثلا
10-20 صفحه میخونی یه دنیایی شروع میشه، تو واردش میشی با شخصیتاش زندگی میکنی و ازش بیرون میای
نویسنده وقتی خوب باشه حتی اگه کم بنویسه هم خوب منویسه
و الزاما همیشه برای یه شخصیت پردازی قوی لازم نیست حتما یه رمان طویل و چندصد صفحه ای داشته باشیم
طوری که الان هدایت تو 13 صفحه چنان شخصیتا رو خوب دراورده که انگار همه یه جورایی زنده ن و خودتو میون اونا میبینی
خود مهرداد به نظرم یه جور عروسکه که مطابق سلیقه و تربیت پدر و مادرش کوک شده
چیزی از خودش نداره
بخواد مثل بقیه هم رفتار کنه از روی تقلیده

:"گاهي هم بتقليد ديگران يك تكه نان با خودش ميبـرد ، ريـز مـي كـرد و جلـو گنجشـكها
ميريخت و يا اينكه كنار دريا بالاي تپهاي كه مشرف به فارها بود مينشست ، به امواج آب و دورنماي شهر تماشا
ميكرد – چون شنيده بود لامارتين هم كنار درياچة بورژه همين كار را ميكرده"
اونم مثل یه مجسمه  شخصیتش ثابت مونده رشد و تغییر روانی و درونیش نسبت به سنش خیلی کمتر بود
" مهـرداد بيسـت و
چهار سالش بود ولي هنوز به اندازة يك بچة چهارده ساله فرنگي جسارت ، تجربه ، تربيت ، زرنگي و شجاعت در
زندگي نداشت ."
و  همین شباهت ها بوده اونو مجذوب مجسمه کرد
حتی بین مجسمه و نامزدش(درخشنده) شباهت هایی میبینه ولی نه اون درخشنده رو اونطوری که هست نمیخواد اون یه آدم زنده و واقعی نمیخواد.
"... نه می تواند حرف بزند ، نه تنش گرم است و نه صورتش تغییر می کند . ولی همین صفات بود که مهرداد را دلباخته ی آن مجسمه کرد . او از آدم زنده  که حرف بزند ، که تنش گرم باشد ، که موافق یا مخالف میل او رفتار کند ، که حسادتش را تحریک بکند ، می ترسید و واهمه داشت "



تنها با اوردن عروسک از فرنگ و عشقی که بهش داشت تونست از اون انفعال دربیاد و جلو خواسته های  خانواده ش بایسته

وقتی پای اون مجسمه به داستان باز شد صحنه های یکی از فیلمای خوبی که تو بچگیم دیده بودم تو ذهنم تداعی شد به اسم "ساحره"
موسیقی رازآلود و قشنگ
یه تابلوی بزرگ از پروانه های مرده
مردی که با تبر داره به دوتا عروسک عین هم حمله میکنه که یکی از اونا زنشه
اینا تصویراییه که ازش به خاطرم مونده
حتی تو کتاب نوشته لباس تن مجسمه مغزپسته ایه یادم اومد یه جایی از فیلم مرد به همسرش یه لباس به همین رنگ هدیه میده که دقیقا عین همونم واسه عروسک خریده
که بعد سرچ کردم دیدم بله این فیلم با نگاهی به این داستان ساخته شده که البته با هم تفاوتایی دارن مخصوصا تو پایان
پ. ن:یعنی ممکنه یه روز همینطوری یه دفه دلو به دریا بزنم و رمان در جستجو... رو شروع کنم؟!
البته قبلش باید 400 تومن پول برای خریدش کنار بذارم((:
Profile Image for Ehsan'Shokraie'.
763 reviews221 followers
November 21, 2019
طرح بیمار گونه و هنرمندانه یک ذهن که در چنگال فشرده کننده زندگی سنتی بار امده..و درد سرد جامعه ای که تو را مطرود کرده..
Profile Image for Baktash.
239 reviews49 followers
July 21, 2018
داستان خوب پیش میرفت که یهو فیلم هندی شد😁 از هدایت بعید بود. شاید هم از اون داستاناست که منتسب کردن به هدایت.
Profile Image for Wanna.
12 reviews2 followers
Read
August 16, 2009
نمونه ای از نگاه صادق هدایت به انسان های مذهبی

اید�� ای درباره ی ضعف و عقده ای بودن مذهبیون

اوج داستان پایان آن است
Profile Image for Faezeh Sharifian.
91 reviews2 followers
May 29, 2019
عروسک پشت پرده داستان کوتاهی از صادق هدایت است که می‌تواند به جهتی رمانتیک نیز به حساب آید. این داستان در مجموعه سایه‌روشن در سال ۱۳۱۲ به چاپ رسید
Profile Image for Reyhaneh br.
72 reviews2 followers
July 12, 2020
اشیا در مقایسه با آدم‌ها.
Profile Image for Amordad.
36 reviews2 followers
August 31, 2020
عشق و آگاهی... جنون و نادانی...فقدان محبت...سنت و مدرنیته...
Profile Image for Setayesh The mermaid.
67 reviews1 follower
July 18, 2025
انقدر این چند وقت کتابای چند صد صحفه ای خوندم ولی به هیچ کدوم ۵ ندادم...ولی کاری که صادق با ۲۶ صحفه باهام کرد...
Profile Image for Ryan.
138 reviews7 followers
May 13, 2023
داستان، زندگی پسریست که نمادی از جامعه‌ی سنتی و عقاید گوسفندوار و آرزوهای دست نیافتنیست. او در تمام مدت تحصیلش گوش به فرمان بوده، گوش به فرمان خانواده، معلم، ناظم و همه‌ی افرادی که احساس می‌کرده از او بالاترند. لذتها را دوست دارد اما جرات لذت بردن از هیچ چیزی را ندارد. تفکری متعصب و شبه ایده‌آلیسم در مورد خود، که در اصل همین هم درست نیست، در اصل تفکر او تماما برمی‌گردد به نقطه نظر دیگران درباره‌ی او تا نگاه خودش به شخصیتش. تغییری که در شخصیت وی رخ می‌دهد برمی‌گردد به تصمیم قاطع انجام کاری که فکر می کند شدیدا سرزنش و مورد تمسخر قرار خواهد گرفت، ولی در عمل که قرار می‌گیرد متوجه تمام خیال بافی‌های بی‌اساسش می‌شود. نویسنده با تفکرات بیهوده‌ای که ریشه در جامعه و فرهنگ سنتی دارد، شدیدا مبارزه می‌کند و انسان‌هایی را که حتی جرات انجام کاری را به نفع خویش ندارند مورد سرزنش قرار می‌دهد و از طرفی دیگر مدگرایی که بدون آگاهی و علم می‌باشد را هم تایید نمی‌کند و سرانجام نابودی را برای آن به تصویر می‌کشد.
Profile Image for Narges Shegeft.
297 reviews4 followers
October 4, 2023
خیالپردازی درمورد معشوق ایده‌آلی که با ما مخالفت و بحث نمیکنه، همیشه زیبا و جوان میمونه، هیچوقت مانعی برای ما نخواهد بود، و هرگز برای به دست آوردن و نگه‌داشتنش مجبور به هیچگونه تلاشی نیستیم طبیعتن خیلی آسون‌تر از رویارویی با معشوق واقعی هست. اما این آسون بودن هیچوقت به معنای بهتر بودن نیست.

«سراسر زندگی بنظرش ساختگی، موهوم و بیهوده جلوه کرد. … همه چیز بنظرش مسخره بود؛ همچنین آن دختر و پسر جوانی که دست به گردن جلوی سد نشسته بودند، به نظر او مسخره بودند. … برای مهرداد تنها یک حقیقت وجود داشت و آن مجسمه پشت شیشه‌ی مغازه بود.»

برای مهردادی که تمام زندگی‌ش خجالتی و فرمانبردار دستورات بقیه، افتاده و ساکت بود، ایده‌آل چیزی بود که دیگه نه در برابر اون خجالت بکشه و نه فرمانبردار باشه؛ یه عروسک بی‌جان، که حرف نمیزنه، اضهار نظر نمیکنه، فقط اطاعت میکنه، درست مثل خودش! با این تفاوت که این‌بار کسی که فرمان صادر و اجرا میکنه اونه! این بار اونه از مفعولِ منفعلی که فقط میتونه ادای تکلیف کنه به فاعل تغییر نقش میده؛ اما ازونجایی که هیچوقت چنین نقشی رو نگذاشتن که ایفا کنه، وقتی نقش فاعل رو به خودش میگیره و ابراز وجود میکنه خرابی به بار میاره شاید چون توان و تجربه مدیریت بخش فرمان صادر کننده‌ی ذهنش رو نداره.
Profile Image for Chica con Libros.
4 reviews
April 10, 2024
I found this story quite captivating, and I must commend Sadegh Hedayat for his skillful storytelling.

Mehrdad's character portrayal powerfully demonstrates how his parents' strict upbringing intensifies his loneliness and shyness, ultimately leading him down a dangerous path.

We witness Mehrdad's gradual withdrawal from society, reaching a point of complete detachment from reality, where he struggles to discern what is real and what is not. This descent into isolation is deeply saddening, highlighting the profound impact of loneliness on an individual's psyche.

Just as Mehrdad seems to be undergoing a sort of awakening, the narrative takes a darker turn with the unfolding events….

P.S: I also highly recommend watching "The Sorceress," a film by Davoud Mir-Bagheri inspired by this story. The actress delivers a phenomenal performance that beautifully complements the essence of the narrative.

P.P.S: The story also reminded me of the film "Lars and the Real Girl" (if you haven’t seen it, I highly recommend it. Ryan Gosling did an amazing job with his acting).
Profile Image for Amir Salar Pourhasan.
93 reviews16 followers
January 13, 2022
ازون داستان هاست که بعدش لازمه کمی سرچ کنیم و تحلیل های دیگران رو راجع بهش بخونیم. داستان جالبیه و نیاز به تحلیل. اتفاقا فیلمی هم سال 1376 به نام "ساحره" با اقتباس ازین کتاب ساخته شده که مشتاقم اون رو هم ببینم.
این که یک آدم به سک مجسمه و عروسک احساسی داشته باشه حتی جدی تر از احساس به یک انسان، به نظر محتمله بنا به ویژگی های مختلف روانی آدم ها و برای هر کسی هم قابل درک نیست. تصویر کشیدن استادانه این موضوع توسط هدایت، میتونه به همزادپنداری ما با شخصیت مرد داستان منتج بشه.
گم کردن تفاوت واقعیت و خیال، دلبستگی به یک عروسک، واوکنش آدم های دیگه به این ماجرا از نکات درخشان این داستان جالبه.
Displaying 1 - 30 of 55 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.