این کتاب شامل هشت داستان کوتاه از عالمی است که با عناوین جشن لیلا دکه چهارراه خیابان ولی عصر رفته بودم تا خط مقدم ترک. تلخ. بیمصب بعد از مرگ فاطی پیچ گوشتی صابر باشم یا هر اسم دیگری تو که یادت نیست… در این مجموعه منتشر شده است. آدمهای این قصهها همه عوضی هستند یعنی سرجای خودشان قرار ندارند و باید جای دیگری میبودند که دیگر نیستند. این عنوان در واقع اشارهای به همین ماجراست.
پوریا عالمی فعالیّت مطبوعاتی خود را با روزنامۀ نوروز و روزنامۀ همشهری و مجله گلآقا از سال ۷۸ آغاز کرد. ستونهای «فال فهوه» و «مادر رجب» در روزنامۀ اعتماد ملّی، ستون «کاناپه» در روزنامه اعتماد، ستون «نشر اکاذیب» در روزنامه قانون، ستون «از هر نظر بیضرر» در روزنامه شرق، داستانهای طنز «آسانسورچی» در مجله چلچراغ از ستونهای پرخواننده او بودهاست. یکی از آثار او تحتعنوان «پنجره زودتر میمیرد» برندهٔ جایزۀ هوشنگ گلشیری شد.
آدم های عوضی پوریا عالمی مجموعه داستان خوبی ست. اسم مناسبی دارد. هر داستانش به یکی از خیابانهای خاطره انگیز تقدیم شده است و قلم روان و دلنشین نویسنده اش آن را خواندنی می کند. از طرفی هم اما طرح روی جلدش آنقدر بی ربط و دم دستی است که توی ذوق می زند. از بین داستان هایش بیش از همه "دکه ی چهارراه خیابان ولیعصر" را دوست داشتم. داستانی کاملا باورپذیر و در موقعیتی خلاقانه که روایتگر بخشی از زندگی جوان هایی است که دهه بیست زندگی شان را با امید بزرگ اصلاحات شروع کردند و به ناامیدی بزرگ و سرخوردگی پس از آن رسیدند. "صابر باشم یا ..." داستان دیگر مورد علاقه من است که به افغانستان تقدیم شده است با شرمندگی، و همین یک جمله خلاصه ی تمام داستان است. از بین داستانها "پیچ گوشتی" به نظرم بی معنا آمد، پایان بندی "رفته بودیم تا خط مقدم" را نفهمیدم و "ترک، تلخ، بی مصب" به نظرم بیش از حد در بند شکستن حریم بین خواننده و داستان بود. نویسنده در این داستان آنقدر کوشیده است به روشنفکری متظاهرانه بتازد که خود داستان ساختاری متظاهرانه و نچسب پیدا کرده. "جشن لیلا"، "بعد از مرگ فاطی" و "عصر ملال انگیز" هم داستان هایی معمولی بودند که شاید آنها را در اینجور مجموعه داستان ها زیاد خوانده ایم و بعد از تمام کردن داستان چیز زیادی از آن با آدمی نمی ماند. در کل قلم پوریا عالمی را خیلی دوست دارم، خودش را بیشتر. برای همین خواندن کتابش مثل گشت و گذار در دنیای یک ذهن خلاق که نگاهی دقیق به جزییات زندگی اطرافش دارد، برایم خوب و لذت بخش بود.
حقش دو نیم بود،تمام.واقعا جا نداشت سه بدم. بعضی داشتانهای کتاب یک شروع توفانی داشت و یک اتمام افتضاح،اکثر داستانها پایانبندی بیسروتهی داشتند. در مجموع بدک نبود راوی صوتی اجرای خوبی داشت. (علیتاجمیر بود.)
نه مدل نثر را دوست داشتم نه داستانها را. ارجاعاتی به موارد سیاسی و برنامههای تلویزیونی داشت که علاوه بر ایرادهای دیگر، باعث شده بود تاریخ مصرف داستانها بگذرد.
آدم فحش را یک بار هم که بگوید کفایت می کند. مگر اینکه بخواهد اینقدر تکرارش کند که یک فحش در جواب بشنود. در کل از شدت فحش هم کم می کند. اعتبار فحش را تکرار فحش کم می کند.
دخترها با پسرها يك فرق كوچك ديگر هم دارند. دخترها مى دانند كه دخترند، پسرها اين را مى خواهند بدانند، اما نمى خواهند آن ها بدانند كه اين ها مى خواهند و نمى خواهند كه آن ها بدانند كه اين ها نمى دانند.
من راستش خیلی با کتاب حال نکردم و اینکه از پوریا عالمی قطعا انتظار بیشتری داشتم . داستان ها چندان حرفی برای گفتن نداشتند و به نظرم نکته ی جالب کتاب این بود که هر داستان به یک خیابان معروف تهران تقدیم شده بود، خیابان هایی که برا هر کدوم از ما هزار تاحرف و خاطره دارن. جشن لیلا -> تقدیم به خیابان کریم خان داستان دوم-> تقدیم به خیابان انقلاب، نرسیده به پارک دانشجو