Jump to ratings and reviews
Rate this book

ماجراهای جوری جورتان

Rate this book
جوری جورتان پسرک تنبلی است که روزی همراه دوستانش به جنگل می رود،موقع بازگشت،آنها راه را گم می کنند و بر سر دوراهی نور و صدا قرار می گیرند.بچه ها به توصیه جوری جورتان راه نور را در پیش میگیرند اما در این راه،با دیو سفید خال دار روبرو میشوند...

134 pages, Paperback

First published January 1, 1996

15 people want to read

About the author

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
6 (31%)
4 stars
5 (26%)
3 stars
4 (21%)
2 stars
2 (10%)
1 star
2 (10%)
Displaying 1 - 5 of 5 reviews
Profile Image for Nastaran.
257 reviews88 followers
April 2, 2018
قضیه از اینجا شروع شد که من در سن ده سالگی اعلام کردم دیگه از خوندن کتابای کودک خسته شدم و میخوام کتابای بزرگتری بخونم...
کلاس چهارم دبستان رو که تموم کردم مستقیما (حالا با کمی اغراق...) رفتم کتابخونه و از خانوم دوست داشتنی کتابدار خواستم چندتا کتاب به من معرفی کنه...
اون موقع ها هنوز این سیستم‌های کامپیوتری نبودن و باید میرفتی تو اون کشوها دنبال مشخصات کتاب میگشتی و اطلاعتش رو یادداشت میکردی...
خانوم کتابدار منو راهنمایی کرد که کجا و چطور دنبال کتاب بگردم...
یادم نیست چه کتابایی انتخاب کردم اون موقع... ولی تا جایی که یادم میاد هر دوتا کتابی که اسم و اطلاعتش رو نوشته بودم نبودن...
پس خانوم کتابدار مهربون برام دوتا کتاب به انتخاب خودش آورد و گفت که فکر میکنه دوست داشته باشمشون...
یکی از اون دوتا کتاب این بود...
یادم میاد... اون شب یه سره خوندم و خوندم...
و تمومش کردم...
کتاب بعدی رو هم خیلی زود شروع کردم و خوندم...
این کتاب نه جهت قصه... بلکه از این جهت که اولین کتابی بود که دیگه کتاب قصه‌ی بچه ها نبود برام عزیزه...
اون سال تابستون خیلی کتاب خوندم... کتابایی که دونه دونه از توی اون کشوها اطلاعاتش رو پیدا میکردم و میخوندم...
خیلی هاشون برام خاطره انگیز شدن...

پ.ن: بچه که بودم مامانم یه قصه برام میگفت که اسم شخصیت اولش جیرتان بود... خیلی خلاصه تر از این کتاب بود...ولی کلیتشون یکی بود... یادمه که توی دنیای بچگیم... زرنگی‌های جیرتان... یا همون جوری جورتان رو تحسین میکردم...
Profile Image for Zohreh Hanifeh.
390 reviews105 followers
June 24, 2016
بچه که بودیم مامانم قصه هایی برامون میگفت که بیشترشو از مادرش (عزیز) یاد گرفته بود. قصه ی جیرتان، مرد و نامرد، موش و مار، قصه های پیامبرا و کلی قصه های دیگه. یه وقتایی هم شبایی که خونه عزیز می موندیم، اگه عزیز حوصله داشت و ما هم در طول روز زیاد شیطونی نکرده بودیم، خودش قبل خواب برامون قصه میگفت. قشنگ تر و پر رمز و راز تر از اون جوری که مامانم تعریف می کرد ( در ضمن مامانم خیلی وقتا وسط قصه خوابش می‌برد).
حالا عزیز خیلی وقته که دیگه نیست و خیلی قبل تر از این که نباشه هم مدت ها بود که قصه گویی از یادش رفته بود. نه فقط قصه ها، که خیلی چیزای دیگه هم؛ از جمله ما.
حالا که نسترن حرف از جیرتان زد یاد عزیز افتادم و اون صدای گرم و قشنگش، که مثل لالایی آرامش می ریخت به جون ما بچه های شر و شیطون، و با افسونش خوابمون می کرد.
دلم تنگ شد برای وقتایی که شیطونی می کردیم و عزیز اسم جیرتان رومون میذاشت...
Profile Image for M.
40 reviews36 followers
April 20, 2015
کتاب خیلی جالبی هست توی دوران بچگی چند دفعه این کتاب رو خوندم و حتی الان هم ازش لذت می برم.
8 reviews
Read
July 9, 2017
الان یدفه یادش افتادم. حدودا 16 سال پیش خوندمش، واقعا قشنگ و مرموز بود :)
Displaying 1 - 5 of 5 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.