معمارها آدم های جالبی هستند؛ مجموعه ای از شاعر و استاد کار، اهل فکر و اهلِ عمل؛ حاصل تخیّل و اندیشه شان باید فوری به کار آید. آن چه ذهن می سازد باید توانِ مادیّت یافتن و ملموس شدن داشته باشد. با سنگ و آهن و سیمان برای طرحی مجرد از جنس اندیشه و خیال، باید بر این زمین سخت، جسم بسازند. آن ها محکوم به ساختن هستند و در دنیایی که دائم رنگ و شکل و قالب عوض می کند. باید ثبات پدید آرند. درگیری شگفتی با زمان و لاجرم با زمانه دارند زیرا آن چه فردا می آید امروزی را که خود تداوم آن است نفی می کند. و معمار ناچار است چیزی پایدار بسازد که فردا هم به کار آید. از یک سو زمان را در فضایی که می سازد به بند می کشد و در برابر حرکت بی رحم و ویرانگرش دیواری از سکون می چیند و از سوی دیگر ناگزیر است خود سریع تر از زمان برود تا در دلِ آینده فضایی بگشاید آماده ی پذیرایی ساکنانِ فردا. مجبور به مسابقه با زمان است و شگفتا که با آفریدن سکون، بر این توقف ناپذیر چیره می شود تا بر او پیشی گیرد. به این گونه معمای معماران -این صاحبانِ راز در قصه های کهن- بر محور تضاد و تناقض و در بطنِ تنشِ پایان ناپذیرِ کهنه و نو، شکل می گیرد
Diba started painting in the late 50s in the United States. During the 60s he participated in Corcoran Gallery Annual, in Washington D.C.- in 1963, Gallery Realites, Washington D.C. The Iranian culture and civilization gradually influenced his work. The result was a series of paintings influenced by composition of Persian illuminated manuscripts and calligraphy. He participated in Tehran Biannuals 1960s, and represented Iran at the Paris and Venice Biennales.
In Iran, his first show was called" Prodigal Water man" circa 1966 at Seyhoun Gallery. Zand gallery represented him in the seventies. Diba, with the collaboration of Parviz Tanavoli, has made memorable public sculptures, which adorn some of cultural institutions in Iran. His last show was 2014 at the Arran gallery.
He founded, designed and directed the Tehran Museum of Contemporary Art in the 70ies and collected one of the richest collections of modern and contemporary art. Karim Emami, in the encyclopedia Iranica, refers to him as an art catalyst in Iranian society of the 70s.
He presently lives in Europe with his wife. His recent work has to do with Global News, which is reflective of the chaotic globalized world. He divides his work into Front page & Narratives. Front Page records and abstracts the precise news of a day, in our global world.
در اهمیت کتاب از حیث حرفهای دیبا شکی نیست، بالاخره یکجا حرفای کامل او را میخوانیم، ولی برای من اهمیت دوم کتاب فرم آن است و دقتی که رضا دانشور عزیز و فقید داشته. حیف شد. مصاحبهی خوب کم داریم در ایران. یا مرید و مرادی حرف میزنند اغلب، مثل گلستان در بهترین و خواندنیترین حالتش، یا از سر ندانستن درواقع چیزی نمیپرسند و کلیات مبرهنی طرح میکنند، یا اگر سوالی میکنند نمیتواند یا نمیدانند چطور پی بگیرند. نمونه کم داریم. مصاحبهی شمیم بهار با جلال آل احمد در اندیشه و هنر مثلن خوب است، یا یک مصاحبه دیدم با بهرام صادقی در قبل انقلاب که یادم نیست کجا. گفتگو و متن مکتوب طاهر نوکنده با فریدون جناب و مجتبی سیادتی عالیست. حرفهای قاسم هاشمی نژاد با گلستان هم تنها مصاحبهی واقعی گلستان. گفت و جوهای امروزه و فشن یک خودنمایی و فتیش است، عارضه است. روزنامهها هم بدتر از آن.
گفتگو بر مدار ماهيت و انديشه ي معماري کامران ديبا و تلاش او براي فراهم آوردن امكانات ساخت موزه اي براي هنرهاي مدرن و البته پيروزي اش در اين راه داراي برجسته نكته هايي ست كه خواننده ي كم آگاهی در معماري چون من را هم داراي افق تازه اي در چگونگي نگاهش به اين گستره مي کند شايد هنوز ارزش كاري كه ديبا براي ايجاد موزه ي هنرهاي معاصر کرد و گردآوري گنجينه ي بي همتاي آن و تلقي اي كه او از دانش معماري داشته است حتا در ميان اهل فن نيز شناخته نشده باشد(آن هم در این روزها که هرچه هست به تارج می رود به دست حتا هنرمندان)، اما خوانش اين گفتگو انگار كه كنار زدن پرده اي باشد براي نيم نگاهي به جهاني ديگر و چگونه انديشيدني ديگر از نگاه كامران ديبا و درك اندكي از ارزش يگانه ي كاري كه به سامان رسانده است. نمي شود در تعالي ديبا ترديد كرد و گواه اين نيز كارهايي ست كه به انجام رسانده و حتا ايده هايي كه تلاش براي انجام آنها داشته است. از اين گفتگو بسيار مي توان آموخت و به جد اين گفتگو دنيايي خاص و كمتر ديده را براي خواننده ي پيگير و دوستدار هنر باز مي كند. گويي در كلاس درس نشسته باشي و ديبا استادانه براي تو شرح بدهد آنچه را كه جوهره ي معماري او و در نتيجه ي سبك زندگي اي است كه غافل مانده و سير قهقرايي با شيب تندي كه ديگر گريزي از آن نيست را پيش چشمت بياورد و تو بياموزي از او بي آنكه متوجه باشي آموختن را - اين را هم دوست دارم بگويم كه كتاب از زاويه اي ديگر يك نقد اجتماعي هم هست و البته نقد فضاي فكري و هنري و مثلن روشنفكري ايران چه در گذشته و چه اكنون كه از اين نگاه هم بسيار خواندني و ناب مي شود # نقش زنده ياد رضا دانشور را هم هم جهت نگاه داشتن كلام و روان بودن گفتگو نبايد ناديده گرفت كه باعث خوش خوان تر شدن گفتگو شده است پس مي توانم گفت از اين گفتگو بسيار و بسيار آموختم و اين ارزش خوانش آن را برايم دو چندان كرده است دريغ كه نشر بن گاه كمي شلخته كتاب را به چاپ داده است اما باز هم سپاس كه دست كم براي چاپ آن دست به كاري مهم زده است سپاس از پوريای جان كه كتاب را برايم جست ***
کامران دیبا معماری که بسیاری فکر میکنند وابستگیاش به خاندان سلطنتی او را به جایگاهی رساند و شرایطی را برایش فراهم کرد. ولی من میگویم فرد خوش فکری که بلد بود چگونه خود را در مسیر پیشرفت و رشد قرار دهد و در کنار معماری و شهرسازی کردن برای جایی که ریشههای فرهنگیاش رادر آن می یافت، یعنی تهران و کشورش ایران در نظر داشت که هیچوقت خودش و هدفها و رویاهایش را فراموش نکند. در کنار این که به فکر این بود که چگونه می شود با دیدگاهی نو شهرها و بناها را رنگی نو بخشید و مردم را در مسیری متوجه به خودشان قرار داد به فکر این هم بود که خواستههای ذهنیاش را ارضا کند و اینگونه شد که در بازهی یازده سالهی فعالیتش در ایران مهری زیبا بر روی شهرهای ایرانی زد. خواندن این کتاب برای معمارهای به زعم خویش پر ابهت امروز و از بینشان آنهایی که خود را عناصری آوانگارد می دانند بسیار توصیه می شود. تا ببینیم که همه چیز فریاد زدن تفکراتمان نیست. می شود کار خوب انجام داد، انسانی طراحی کرد و ماندگار شد. خواندن این کتاب بر معماران واجبترین است.
به پیشنهاد کیانای عزیز، باغی میان دو خیابان را خریدم و از خواندنش لذت بردم. کتاب، گفتو گوی رضا دانشور با کامران دیبا، معمار موزه هنرهای معاصر، پارک شفق، فرهنگسرای نیاوران و … است. برای من که چند سالی از کودکیام را در امیرآباد گذراندهام، موزه هنرهای معاصر، جزئی فراموشنشدنی از فضای زیبا و پرهیجان پارک لاله، سینما بلوار و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بود که از اقبال خوش من و خواهرم و حوصله زیاد مامان تجربهاش کردم که دستمان را میگرفت و میبرد فیلمهای سینما بلوار که مخصوص کودکان بود را ببینیم یا توی صف تاب بایسیتم و نوبتمان شود و سوار شویم، یا از جلوی موزه رد شویم و آن خانم و آقای مجسمه را ببینیم که گندم میکارند، و اینبار که بعد از خواندن این کتاب دلم برای آن فضای مدرن که هنوز هم رنگ و بوی متفاوتی از سایر جاها دارد تنگ شد، یکی از آخرین بعدازظهرهایی که ایران بودم را پیاده از نشر مرکز قدم زنان آمدم پایین، چرخی در بازارچه پارک زدم و عکسهایی از مجسمههای آفتاب و باران خورده محوطه چمن موزه گرفتم و آن زن و مرد را دیدم که در منتها الیهی کاشته بودندشان که کسی اتفاقی چشمش به آن ها نخورد، و حرفهای کامران دیبا در ذهنم زنده بود نورگیرهای موزه را میدیدم که از بادگیرهای یزد ایده گرفته بود و وارد شدم و بلیت موزه را خریدم. و اهمیتی نداشت که کوچکترین علاقهای به نمایشگاه فعلی و به سلیقه من بدقواره موزه نداشتم، فکر میکردم مثل تابستان گذشته میتوانم ساعتی در کافهتریایش بنشینم و بنوشم و بخوانم، که کافه بسته بود، بیآنکه توضیحی به در زدهباشند، و خب البته چه اهمیتی دارد مشتری و بیننده موزه که کسی بخواهد خودش را موظف به توضیح دادن به آنها بداند، و مبلهای پایه کوتاه مثل قبل بودند، و سالنها پر از دخترها و پسرهای هنری با سر و وضع نمایشی و رنگیشان،یک جایش فقط به دلم نشست و آن هم سالنی بود که رنگ و نور متنوع میانداخت روی دیوارها و آدمها سایهشان روی دیوار میافتاد و رنگ و نور بر تنشان حرکت میکرد و میرقصید، و همه سخت مشغول عکس گرفتن از خودشان و همدیگر بودند، و یکی دو جا هم فیلم گذاشته بودند با صندلی برای تماشاچیان که این هم پیش از این در ایران ندیده بودم. یعنی فیلمی هم اگر بود باید ایستاده میدیدی. حوض روغن آن آقای ژاپنی هنوز سر جایش بود، همان که دیبا در کتاب توضیح میدهد که روز افتتاح موزه شاه باورش نمیشده این حوض تویش نفت باشد و دست میزند که امتحان کند و دستش نفتی میشود. چرخی زدم و کتابخانه را پیدا کردم و رفتم نشستم به مطالعه. پرنده پر نمیزد. جایی که باید مرجع دانشجویان و پژوهشگران هنر و معماری باشد خلوت تر از قبرستان در روز وسط هفته بود. کتابدارها مشغول صحبت در مورد وسایل خانه بودند، و پیشنهاد میدادند که یکی از آنها مبل بخرد یا گازش را عوض کند. چهار و چهل دقیقه هم آمدند بلندم کردند که داریم تعطیل میکنیم. دلم برای موزه سوخت که با آن معماری زندهاش هنوز میتواند نفسم را حبس کند، و این همه موزه که در شهرهای مختلف دنیا دیدهام، معماری این یکی انگار یک زبان دیگری دارد و فضاهایی را هر بار برایم نمایش میدهد که با اینکه صدها بار دیدهام و حفظ شدهام اما هر دفعه تازه است و پیچ راهروها و اتاقک های کوچک گالریهایش، و آن مارپیچ نهایی که دوباره برت میگرداند به ابتدا همیشه شگفت زدهام کرده است. باغی میان دو خیابان، تصویری با جزئیات از کامران دیبا، طرحها و ایدههایش در پس این بناهای مختلف، و شرایط حاکم بر فضایی که این شکوفایی مدرن را حاصل شده ارائه میدهد. تصویر معماری که زندگی و فرهنگ سرزمینش را میشناسد و از دل آن شناختن میتواند طرحی نو بیاندازد و امکان تجربههای جدیدی را فراهم کند. کتاب را به عادت همیشگیام موقع خواندن علامت زدهام. پاراگرافی از آن را نقل میکنم اینجا که معرفی کوتاهی هم باشد و ترغیبی به خواندن کل این گفتو گوی طولانی. صفحه ۱۳۳، شرح جلسهای است که کامران دیبا و عدهای از درباریان و مهندس علی صادق و مهندس محسن فروغی قرار است در مورد طرح اطراف حرم امام رضا که تمام خانهها و و محلههای اطراف حرم را به طور دایرهای قرار بود تخریب کند تصمیم بگیرند. از زبان دیبا بخوانید: «شاه متولی آستان قدس هم بود. اولش من خوشحال شدم چون فکر کردم که خب ما سه تا مهندس هستیم و میتونیم اونا رو قانع بکنیم که این طرح بده، ولیان، استاندار خراسان هم اون جا بود، سر میز نشسته بود. متاسفانه فروغی درآمد و گفت من با این طرح موافقم، در صورتی که چند تا ساختمون رو که میگم خراب نکنین، صادق هم حرف اونو تایید کرد. به من که رسید خیلی عصبی شدم و به مهندس صادق و فروغی که جای پدر من بودند خیلی پرخاش کردم که شما مهندسین ولی مثل این که توی باغ نیستین، در جریان نیستین. شما نمیتونین شهر رو جراحی کنین، این یه بافتیه که هم از نظر اقتصادی و هم از نظر اجتماعی ربط داره به زندگی حرم. نمیتونین اطرافشو سلمونی کنین و میدان درست کنین چمن و گل و حوض بکارین، جاش اینجا نیست و این ساختمونِ شهیاد آریامهر هم نیست که یک میدون درست کنین دورش ترافیک بچرخه. اینجا برای خودش یک زندگی داره، یک بافت سنتی داره و من تعجب میکنم شما میخواین اونو تخریب کنین سه تا ساختمونشون نگه دارین. هزار جور زوار میآد اینجا، ارزش زیارتی و توریستی داره. این زوار مثِ شما آقایون نیستن که برای تفریحاتشون برن جنوب فرانسه و کوههای سویس! اینا تعطیلاتشونم اینه. میآن زیارت. میگین اینجا کثیفه، آش میفروشن. آقا اینا خب آش میخورن، غذاشون اینه این زندگی مردمه و اون مسافرخونههام خوب توش میمونن. این کاری که شما دارید میکنید یک کار عجیبیه و من به هیچ وجه زیر بار نمیرم که این رو امضا کنم. آقای علم که دید من خیلی گستاخانه دارم صحبت میکنم به عنوان این که نمیتونه حرفای منو تحمل کنه گذاشت از سالن بیرون رفت و دیگه برنگشت. این آقایان امضا کردن من گفتم به هیچ وجه امضا نمیکنم. به من گفتن امر اعلیحضرت است گفتم اگه امر اعلیحضرت است پس چرا ما رو آوردید؟ شما دستور دارید از بالا، خب برید انجام بدید. مهندسید خودتون، چرا ما رو آوردید؟ در هر صورت من امضا نکردم و اونها هم رفتن خراب کردن بعد هم رفتم به ملکه گزارش دادم این طور شده، ولی گویا زور اون هم نرسید.»
این کتاب فقط روایت زندگی و کار یکی از بهترین آرشیتکتهای ایران معاصر به خصوص در فضاهای شهری نیست. که اگر بود کتابی میشد در حوزهی تخصص معماری. اما علاوه بر اینها روایتی و تحلیلی درجه یک، صادقانه و بیکینه از فضای هنری، روشنفکری، اجتماعی و اقتصادی دهه چهل و پنجاه شمسی ایران دارد. مخاطب این کتاب هر کسی است که میخواهد از ایران دهه چهل و پنجاه چیزی بیشتر از تاریخ رسمی و حکومتی داخل ایران بداند. البته وجه معمارانهی کتاب هم چیزی کم ندارد و بینش و دید انساندوستانه و پیشرویی را به مخاطب علاقمند به معماری اعطا میکند.
واقعا کتاب ارزشمندی است حیف که قرض دادم و دیگر بازنگشت
سیر فعالیتهای کامران دیبا و نقش او در جریان هنرهای تجسمی سالهای پیش از انقلاب در این کتاب از زبان خودش روایت شده است او برخی نسبتها را به خاطر انتسابش به ملکه ایران در این کتاب پاسخ میدهد و از برنامههایی که برای معماری کشور داشته سخن میگوید
*** بخشی از کتاب: هنر حقانیتی است ماندگارتر از سود و زیانهای سیاسی روزگار و از روی شانه تاریخ با نسلها گفتوگو میکند و ادامه میدهد، بیاعتنا به مصالح زودگذر قدرتها. صفحه 36
یک آدم بومی ممکنه فکر کنه باید محیطش و معماریشو به صورت غربی در بیاره، اما ما که از خارج آمده بودیم فکر میکردیم نه، این طور نیست بلکه ساختمونای خودمون بهتر از ساختمونای پِرپِری و شیشه و آلومینیومی غربه. فکر کنم من اولین مرتبه آجر سفید رو با بندکشی سفید در تهران باب کردم به عنوان یک معماری دوران جدید، بعد از مُدِ سنگ تراورتن. چندتا آرشیتکت هم بودن آجر فشاری کار میکردن، اما من آجر قمی سفید استفاده کردم و این رو از قم آوردم. آجر استانداردی که هیچ جنبه تزیینی نداشت، در قم با اون خونههای معمولی میساختن. بندکشی رو هم سفید کردم که به نظر یک تکه بیاد. خیلی بناها نقلی و قشنگ در آمد مثل کله قند شیرین و خوشحال و روشن. صفحه 74
بسیار لذت بردم و آموختم. اکنون من نیزمانند آقای سمیع آذر دلایل زیادی دارم که کامران دیبا را به خاطر میراث گران سنگش ستایش کنم . اگر تلاش و اهتمام ستودنی او نبود، جامعه هنری ما در وضعیت به مراتب ضعیف تری بسر میبرد و از اعتبار بین الملی کمتری برخوردار بود. آرزو میکنم دوری و غیبت او، هرگز باعث از یاد رفتن دستاوردهای ماندگار و میراث افتخار آفرینش نگردد، آن هم نزد ملتی که در عادت ذهنی اش فراموشی یک قاعده و قدرشناسی یک استثناست.
باغی میان دو خیابان، گفتگوی دانشور است با کامران دیبا، با محوریت موزهی هنرهای معاصر. کتاب را برای آشنایی با افکار دیبا شروع کردم، اما فقط موزه هنرهای معاصر نبود. گویی درددل دیبا را میخوانیم دربارهی مسائل فرهنگی وهنری ایران. گفتگو با گلایه و ابراز نگرانی دیبا از یک معاملهی هنری شروع میشود. مصاحبهی دانشور با نظریات خود دیبا درهم تنیده شده است. کتاب ورای انتظارم بود. از دید یکی از نزدیکان ملکه، به اوضاع فرهنگی پیش از انقلاب نگاه میکنیم. کسی که خود از طبقهی آریستو است، اما در معماری مردم برایش اهمیت دارد. هر چه در گفتگو بیشتر پیش میرویم، بیشتر به این فکر میکنیم که چرا از دید هنری و فرهنگی در چنین جایگاهی قرار داریم. چه مسیری باید طی میشد که نشد. این سوال که بالاخره ما در کجا قرار داریم؟ به هنر غرب نگاه نکنیم، به هنر گذشتهی خود نیز؛ چه کنیم؟ در باب خود کتاب نیز، گفتگو و حرفهای جالب و تاملبرانگیز دیبا، کشش وجاذبهی کافی را به کتاب داده است.
در اینکه موزۀ هنرهای معاصر تهران اثر مهمی در تاریخِ معماری ایران است و کامران دیبا هم از معمارانِ مهمِ این سرزمین شکی نیست. اما این کتاب، کتابِ آشفتهای به نظرم رسید. گفتگویی که گفتگو نیست! دانشور جز موارد خیلی کم تقریباً هیچوقت سؤال جدی از دیبا نمیکند و یا اگر هم میپرسد پیگیر نیست و به هر جوابِ بیربطی قانع است. وظیفۀ دانشور انگار ایجاد تعادل بین منم منمِ دیبا و خاطرات و پراکندهگویی معمار است که زیاد هم در این کار موفق نیست. از طرفی این کتاب راجع به معماری هم نیست و مثلاً قرار است باشد! بدون عکس و نقشۀ درست و حسابی انگار کسی قصد داشته باشد نحوۀ «گره زدن» را از پای تلفن برای شما تعریف کند! با تمام این حرفها کامران دیبا حرفهای جالب و خواندنی هم زیاد زده و دو ستارهای که به این کتاب دادم بهخاطر همین ۴۰٪ مطالب خواندنی کتاب است.
من فکر میکنم جریانِ نسل نو و کهنه، جریان مرگ و زندگیه. مردم زندگی میکنن، میمیرن و بچهها و نوههاشون جاشونو میگیرن. جریان اندیشه هم همینه، این امواجی که بین جهان اول و جهان سوم هست، باید به رفت و آمدشون ادامه بدن و الا، اونی که منزوی میشه جهان سومه. خب انزوا که نمیتونه جلو انتقال فکر دیوار بکشه. فقط باعث میشه اون امواج بهصورت آزادانه و مستقیم وارد نشن. به صورت زیر لحافی و زیر میزی و از درز در و از لای فیلتر و پارازیت، سانسور شده و تغییر ماهیت داده و قلب شده به ما برسن. غلط فهمیده بشن. غلط استنتاج بشن، غلط عمل بشن، و عمل غلط در سطح یک جامعه نتیجهای جز فاجعه به بار نمیآره.
باغی میان دو خیابان، چهار هزار و یک روز از زندگی کامران دیبا در گفتگو با رضا دانشور
این کتاب رو به پیشنهاد استاد عزیزم خوندم.. تو سطر به سطر این کتاب میتونستم واقعا روند زندگی دیبا و دغدغه هاشو حس کنم، گاهی ضربان قلبم با بعضی جمله هاش بالا میرفت، و تصورش هم برام مشکل بود که کامران دیبا تو اون لحظات چه فضایی حسی رو داشته تجربه میکرده. تو اهمیت خوندن این کتاب برای یک دانشجوی معماری و یک معمار و حتی یک هنرمند شکی نیست. اندیشه های آدم هایی مثل دیبا بی نهایت آموزنده ست.
بیشک یکی از بهترین مصاحبههایی که خواندم. سوالات بعضا هوشمندانهی دانشور و پاسخهای هوشمندانهتر دیبا. مصاحبهگر در نقش تسهیلگر مصاحبه به دیبا فرصت این را میدهد که نکات کلیدیای که مد نظر دارد را بگوید و بهجا سوالاتش را میپرسد.
متوجه نکات ظریف بسیاری شدم. جالبتر از همه برایم الگوگیریهایی است که در شکلهای متفاوت هنری در دههی پنجاه از آیین و مناسک و اشیاء شیعی بهعمل آمده، در نقاشی بیشتر وجه خرافی مذهب در مکتب سقاخانه. این الگوگیری در شاخههای هنری متفاوتی دیده میشود: در شعر شاعران دیگر، نوشتههای نعلبندیان در کارگاه نمایش و در بین نویسندگان میشود به ساعدی اشاره کرد و گلشیری متاخر.
قبل از این کتاب چندان متوجه ارزش و اهمیت موزهی هنرهای معاصر نبودم.
ضمنا پیشنهاد میکنم بههیچ وجه کتابی که در ایران و زیر نظر وزرات ارشاد چاپ شده را تهیه نکنید، حدس میزنم قسمتهای زیادی از کتاب سانسور شده باشد؛ مخصوصا قسمتهایی که در آن دیبا حرف از تاثیری که فرح در پیشبرد و راهاندازی موزه داشته است زده و باقی موارد سیاسی معمول.
شناخت بهتر شخصیت، دیدگاه و نحوه کار کامران دیبا و البته کنجکاوی راجع به موضوع ساخت و راهاندازی موزه هنرهای معاصر به عنوان گنجینهی معماری معاصر ایران سبب خواندن کتاب شد. دیبا با جمع آوری آثار نفیس قرن بیستم آمریکا، بعنوان یک معمار جوان ایرانی در سالهای دهه هفتاد کاری بزرگ و تحسینبرانگیز انجام داده و دانشور در این کتاب ما را در جریان پیج و خمهای کار دیبا قرار میده و تاثیرات و حضور هنرمندان،منتقدان ،مجموعهداران و مدیران موزههای دنیا رو در شکلگیری موزه روشن میکنه
It’s a must read if you want to know about Kamran Diba, his thoughts and ideas and more informations of his buildings. Also, if you are interested in city design ideas.
کتاب فوق العاده ای است، از روند زندگی کاری کامران دیبا سخن گفته بود وان چیزی که بیشتر از همه برای من لذت بخش بود بررسی اثار هنری از نقاشی گرفته تا مجسمه و دیگر اثار