کتاب مشتمل بر سه فصل می باشد: غروب، شب و طلوع. حکایت مرگ سیاوش و برآمدن پسرش کیخسرو و برقراری نیکی در ایران. با توضیحاتی از داستان شاهنامه و نیز روایتهای دینی-تاریخی مرتبط در ایران باستان، خوانشی امروزیست از مرگ سیاوش. نکات خردمندانهای از شاهنامه را گوشزد میکند و در عین حال متوجه است که دارد با عینک امروز به شاهنامه نگاه میکند.
شاهرخ مسکوب، روشنفکر، نویسنده، مترجم و شاهنامهشناس، در سال ۱۳۰۴ در بابل به دنیا آمد. دورهی ابتدایی را در مدرسهی علمیهی تهران گذراند و ادامهی تحصیلاتش را در اصفهان پی گرفت. در سال ۱۳۲۴ به تهران بازگشت و در سال ۱۳۲۷ از دانشگاه تهران در رشتهی حقوق فارغالتحصیل شد. نخستين نوشتههايش را در ۱۳۲۶ با عنوان تفسير اخبار خارجی در روزنامه« قيام ايران» به چاپ رساند. از ۱۳۳۶ به مطالعه و تحقيق در حوزهی فرهنگ، ادبيات و ترجمه روی آورد. پیش از انقلاب به خاطر مبارزات سیاسی علیه رژیم پهلوی چندبار راهی زندان شد. مدتی پس از انقلاب به پاریس مهاجرت کرد و تا آخرین روز حیات به فعالیت فرهنگی خود ادامه داد و به نگارش، ترجمه و پژوهش پرداخت. مسکوب در روز سهشنبه بیستوسوم فروردين ۱۳۸۴ در بيمارستان كوشن پاريس درگذشت. شهرت مسکوب تا حد زیادی وامدار پژوهشهای او در «شاهنامه» فردوسی است. کتاب «ارمغان مور» و «مقدمهای بر رستم و اسفندیار» او از مهمترین منابع شاهنامهپژوهی به شمار میروند. مسکوب برخی از آثار مهم ادبیات مدرن و کلاسیک غرب را نیز به فارسی ترجمه کرده است. از جمله آثار او میتوان به ترجمهی کتابهای «خوشههای خشم» جان اشتاین بک، مجموعه «افسانه تبای» سوفوکلس و تألیف کتابهای «سوگ سیاوش»، «داستان ادبیات و سرگذشت اجتماع»، «مقدمهای بر رستم و اسفندیار»، «در کوی دوست»، «گفت و گو در باغ»، «چند گفتار در فرهنگ ایران»، «خواب و خاموشی»، «روزها در راه»، «ارمغان مور»، «سوگ مادر»، «شکاریم یک سر همه پیش مرگ»، «سوگ سياوش در مرگ و رستاخيز»، «مسافرنامه»، «سفر در خواب»، «نقش ديوان، دين و عرفان در نثر فارسی»، «درباره سياست و فرهنگ» در گفت وگو با علی بنو عزيزی، «تن پهلوان و روان خردمند»، «مليت و زبان (هويت ايرانی و زبان فارسی) اشاره کرد.
تموم کردم و به لطف دوستای درجه یکم تجربه خوبی شد. توی همخوانی ها، بیشتر از خود کتاب از بحث های حاشیه ای و نظر رفقا و خلاصه شنیدن دیدگاههای متفاوت لذت میبرم و بخاطر همینه همزمان توی هزارتا پروژه گروهی شرکت میکنم. اما درباره خود کتاب، روراست انقد این کتاب حرف داره واسه گفتن و آنقدر لایه های اسطورهای داره که من جرات نمیکنم ریویوو بنویسم . من برای حرف زدن دربارهش کوچیکم. منتظرم آرمان ریویوو بنویسه بخونم 😄 فقط بگم آق مسکوب خیلی خفنی و من طرفدارتم ♡
داستان از چه قرار است؟ بنابه روایت شاهنامه، سیاوش برای فرار از کینِ عشق ناکام سودابه، داوطلبانه به رویاروییِ تجاوز افراسیاب میرود. اما به دنبال اتفاقاتی مجبور میشود که خود، پناهندهی دشمنش شود. در توران زمین، افراسیابِ کژاندیش، سیاوش را به قتل میرساند. چندین سال بعد، گیو به جستجوی پسر سیاوش، خسرو بر میآید و به پشتوانهی وی و یاری پهلوانان ایرانی، به خونخواهیِ شاهزادهی مقتول برآمده و به توران لشکر میکشند (مطلب هیچ اسپویلی ندارد، و این سطور در همان چند صفحهی اول کتاب توضیح داده شدهاند).
مسکوب این وسط چه میگوید (حاوی محتوای کمابیش اسپویلکننده)؟ مسکوب همین داستانِ مرگ و خونخواهی را در سه فصل (غروب، شب، و طلوع) و زیرِ عنوان «سوگِ سیاوش» و با زیرعنوانِ «در مرگ و رستاخیز» روایت و تفسیر میکند: فصل اول شرح ماوقعِ بردنِ شاهزادهی خورشید (سیاوش) به مسلخ میباشد. در این فصل، قرار است مسکوب تفسیری از شخصیت و کاراکترِ این پهلوان حماسی ارائه کند. ولی عملاً بخش ابتدایی فصل را به روایتِ دشوار و گیجکنندهی خود از اساطیر آفرینش زرتشتی اختصاص میدهد تا فقط بگوید که جایگاه و دلیلِ وجودِ سیاوش، بخاطر این است که او دارد از نظم اهوراییِ هستی پیروی میکند، و منِ خواننده را بیشتر درگیر بحث تقدیر کرد تا خودِ سیاوش (و آخرش متوجه نشدم که این حجم از تقدیرگرایی، زیر سرِ اساطیر زرتشتیست، یا فردوسی قرن یازدهمی یا مسکوب قرن بیستمی). مسکوب بالاخره شروع میکند به تحلیل شخصیت و خوانشِ تکتک اعمال سیاوش؛ در اینجا اگرچه خود تأکید دارد که سیاوش، همچون قهرمانان اساطیری، کمالِ آدمی میباشد و روح و تنَش، سراسر نیکی و زیباییست. اما به زیبایی موفق میشود که چهرهای چند وجهی از وی به تصویر بکشد. اگرچه جلوتر که تصویر عرفانیِ «انسان کامل» را به سیاوش نسبت میدهد، با آن شخصیتی که خود تصویر کرده، تطابقی ندارد. و در آخر، مسکوب به زیبایی تصویر و کارکردِ «حسین بن علی» و اهمیتِ عزاداری برای وی در فرهنگِ تظلمخواهی شیعی را در کنار کارکردِ اجتماعیِ مشابه سیاوش و سیاوشکشون قرار میدهد، و اولی را در ادامهی سنتِ دومی میبیند؛ «حماسهای منفی» که قهرمانش تجسدِ اراده مردمان است، اما مرگ، فرجامش.
فصل دوم، بهترینِ این فصول سهگانه، «شبِ» سیاوشکشون است؛ مسکوب در اینجا به روایتِ تحلیلیِ شخصیت کیکاووس و افراسیاب و سودابه و گرسیوز، بازیگران مهمی که فرجامِ شوم سیاوش را رقم میزنند، پرداخته و رابطهی آنها با سیاوش را شرح میدهد. و توضیح چراییِ این پرداختن و اهمیت دادن به روابط بین شخصیت ها را مسکوب به خوبی در ابتدای فصل باز کرده است: حماسه (یا شاید بهتر است بگوییم افسانه) برخلاف اسطوره، محلِ یکهتازی روابط بین انسانهاست و خدایان نقش محوری در آن ندارند. و از این منظر است که این همه تأکید وی بر پیچیدگیِ روابط اطرافیانِ سیاوش با قهرمان، معنا پیدا می کند.
فصل سوم، قرار است روایتگرِ طلوع کیخسرو باشد؛ همان رستاخیزی که در زیرعنوان کتاب، وعدهاش را داده بود. روایتِ چگونگی یافتنِ کیخسرو و لشکرکشیهای حماسی پهلوانانِ ایرانی و وارثِ تاج و تاخت به توران و به زیر کشیدنِ افراسیاب. اما مسکوب عملاً بخش زیادی از این فصل را به توضیحِ دیدگاههایش راجع به اساطیر و چگونگی مواجههاش با آنها اختصاص میدهد (که همین توضیحات نیز نا به جا با زبانی شاعرانه و شبهآرکائیکشان، نامفهوم و سربسته باقی میمانند). و در ادامه به پهلوانانِ ایرانیِ شرکتکننده در نبردهای خونخواهی میپردازد. و تنها در انتهای فصل است که نوبت به قهرمانی میرسد که یکی از دو شخصیت مهم حماسه است. باز هم در اینجا ایدهی انسان کامل را که محصول عرفان اسلامیست، از دلِ نُسفی قرن هفتمی و سهروردی قرن ششمی (هجری قمری) بیرون کشیده و آن را به کیخسرو (همچون که به پدرش) نسبت میدهد و تصویری از یک عارف پاکباخته از وی ارائه میدهد.
آقای مسکوب، چرا، واقعاً چرا؟ به نظرم بزرگترین مشکلهای این کتاب، آشنا نبودنِ مسکوب با رویکردهای مطالعهی اسطوره (یا ناتوانی در انتخاب آنها) و نداشتنِ استراتژیِ رواییست. مسکوب اگرچه پیگیرانه و بادقت شاهنامه و منابع زرتشتی را مطالعه کرده است، اما هنگام تفسیرِ آنها، ابزار لازم را ندارد. برای همین است که گاهی به ریشههای تاریخی وقایع حماسی میپردازد و گاهی روابط بین شخصیتها را تاحدودی به شیوهای روانشناختی تحلیل میکند و در لحظاتی دیگر سعی میکند تفسیریِ کشاورزی از اسطوره بیرون بکشد (که متأسفانه به این تفسیرِ زیبا، پر و بال نمیدهد). و بدینگونه است که مسکوب ایدهی مرکزی و بسیار ارزشمندِ سیرِ چرخهای اساطیرِ زرتشتی (همچون همهی اساطیر دیگر) و مرگ و تولد دوبارهی قهرمانش را نمیتواند به طور کامل و شایستهای باز کند. اگر به جای این همه تحلیل پراکنده و حواشی، فقط همان ایدهی زمان دَوار را به اسطورهی کشاورزیِ مرگ و زایش دوباره و باروریِ مجدد سرزمین پیوند میزد، روایت پاکیزهتر و فنیتری بدست میداد. و همینجاست که نداشتنِ خط روایی یا گم کردنِ آن، پر رنگ میشود؛ جایی که خواننده به خوبی با روایت همراه شده است، مسکوب بعد از دو صفحه روایتِ کیخسرو، ناگهان در سی چهل صفحه بعدی، به نگاهش و اهمیتِ این نگاه به اسطوره میپردازد، و عملاً خواننده را از نفس میاندازد. در حالی که میشد از آن، مقدمهای مبسوط در آورد. انگار که مسکوب ایدههای درخشان و جالبی که به ذهنش رسیده بود و دلش نمیآمده کنارشان بگذارد، در بین روایتش از حماسه تُقس کرده است. بخشی از ایرادِ کار مسکوب، نداشتنِ نگاه انتقادی به منابع میباشد. مسکوب در هر منبعی که نشانی از داستان سیاوش میبیند و آن را مدرکی مناسب برای تأیید ایدههایش مییابد، آن را در کتابش میآورد؛ بدون آنکه توجه کند که روایت و خوانش هر کدامشان از این داستان، در دورههای تاریخی مختلفی نوشته شده و در کانتکستِ اجتماعی و فرهنگیِ خودشان معنایی متفاوت دارند. بنابراین روایتِ سیاوش، آمیزهای گاهاً ناموزون میشود از روایتهای متون متعدد پهلوی، شاهنامه، زرتشتنامهی قرن هفتمی و غیره.
مسکوب کجا ایستاده است، یا چرا مسکوب را بخوانم؟ یکی از دلایل اهمیتِ مسکوب (در حوزهی مطالعات اسطوره)، در تقدم اوست. مسکوب زمانی اقدام به تفسیرِ اساطیر ایران میکند و ایدههایش را در قالب کتاب میآورد («مقدمهای بر رستم و اسفندیار» سال 42 و کتاب حاضر، سال 50)، که عمدهی فعالیتها در این زمینه، ترجمه و تصحیح متون پهلوی بودند (اگرچه ارزش زیادی دارند)، و عملاً حتی شاهنامهپژوهی هم در سپهر عمومیِ اندیشهی ایرانی، جایی نداشت. در این شرایط مسکوب یکتنه و البته با کمک منابع محدودِ اسطورهپژوهان فرانسوی و آلمانی، به نبردی حماسی با این متون میرود و انصافاً نسبت به زمانهاش کار ارزشمندی ارائه میدهد که هنوز هم خواندنی و آموختنیست، و تصورم این است که نسلهای بعدی را چراغ و جرأتِ اندیشیدن به اساطیر ایران زمین و تفسیر بخشید (نامش گرامی و روانش در آرامش باد). در آخر اگر به نثر پاکیزه، فخیم و پرداختشدهی مسکوب اشاره نکنم، انصاف را رعایت نکردهام؛ این نثر را باید بلندبلند و از سرِ حوصله خواند، از آن مشق گرفت.
پ نوشت 1: نویسندهی این سطور، هیچ ادعایی در مورد موضوعِ فوق ندارد و منتظر هر گونه انتقاد و نکتهای از سوی خوانندگان احتمالی میباشد. پ نوشت 2: از دوستان عزیزم رویا، سام و یگانه (به ترتیب حروف الفبا) که مرا به جمع خود پذیرفتند و با تحمل عصبانیتها و عاشقانههایم:)))، خوانش را ادامه دادند، صمیمانه تشکر میکنم (باشد که این خوانشها، ادامه پیدا کند).
چرا بازخواندنِ سوگ سیاوش این چنین کارآمد و دلنشین است؟ نیاز به پاسخی است که جُستارِ شکوهمندِ شاهرخ مسکوب به وضعیتِ انسان جدامانده از خویش می دهد. در پی آن است برای جُستنِ از نو، روشی برای زندگی. نوشته است در این دوران دلگزای نامرادی، در این تاراج ضحاک و افراسیاب، هر کس به فراخور توانایی روح خود در گیرودار پیکاری است برای سرنگونی این اهریمنان، دیوان و راهبندان، برای بازیافتنِ اصل خود. بدین سان پیروزی انسان در خود، در عالمِ صغیر چون پیروزی اهورامزدا است در کیهان. استفاده ی او از اسطوره و حماسه ی ایرانی(نه در مفهومِ کورِ گذشته پرستی از هر گونه اش) کاملن به جاست در هیاهویی که انسانِ این سرزمین دیگر نه روز را می داند و نه شب را و گرفتار است در مخمصه ای مختلط از عناصری که هیچ اعتباری جز سردرگمی و رفتن به بیراهه برایش نداشته است، ندارد. پس می گوید فردوسی در سرآغاز شهریاری کیخسرو آورده است که پادشاه را چهار چیز باید: هنر و نژاد و گوهر و خرد چو این چار با یک تن آمد به هم * برآساید از آز وز رنج و غم جهان جوی از این چار بُد بی نیاز * همش بخت سازنده بود از فراز کیخسرو نه تنها پادشاه کامل که انسان کامل است. آدمی هرچه به خدا ماننده تر باشد به کمال نزدیک تر است... او هم از خرد همه آگاهِ خدا بهره دارد و هم در روا کردن آن بر گیتی تواناست. او تواناترین دشمن دانای اهریمن است در میان آدمیان که خود سالار آفریدگانند حال با بازخوانی سوگ سیاوش می شود به روشنایی راه نمود که جانها را بیداری نیاز است و چه بسیار زنگارِ فراموشی که باید ریخته شود از اندیشه تا خِرد راهگشا باشد. بی گمان بازخوانی هر جُستاری از این گونه بازگشتی است به خود برای کاویدنِ راه های بیرون رفتن از تباهی و گمراهی که چه بسا ما گمراه ترینانیم در تاریخ به گواهِ روزگاری که می گذرانیم
ه«اینک این کتاب ، گزارش و تأویلی است از غروب پدر و طلوع پسر، از کشتن سیاوش در دوران افراسیاب و کاوس و پادشاهی کیخسرو، از مرگ و رستاخیز»ه کتاب شامل سه قسمته، غروب، شب و طلوع.ه در قسمت اول با توضیحی از اساطیر ایران و نحوهی تشکیل گیتی با تکیه بر تعالیم زرتشت داستان سیاوش به عنوان مرد کامل شروع میشه، مردی که برای رهایی جونش رو از دست میده و شهید رهایی میشه و به جای اون گیاهی رشد میکنه که هرگز نمیمیره. قسمت دوم اما در مورد مرگه، مرگی که نشانهی رهایی نیست، مرگ عشق، مرگ جاه و مقام، مرگ اعتماد و قسمت سوم در مورد رستاخیز و طلوع، طلوع کیخسرو.ه کتاب از نظر ادبی جالب، داستان سیاوش هم که جذاب اما اینکه تفسیر و دید نویسنده که خب قاعدتاً تحلیل شخصی هم در اون هست حتماً و قطعا درسته یا نه، شاید آره، شاید نه.ه
سیاوش، مظلومِ زیباروی و شهید شاهنامه است. شخصیتی جذاب که معجزهوار پاکی و درستکاریاش را به پدرش کاووس شاه اثبات میکند. اما همچنان مرگ است که در تقدیر وی جای گرفته و حادثهای بزرگتر از عشق سودابه او را به کام مرگ میکشاند. شاهرخ مسکوب کتاب را در سه فصل نوشته؛ غروب، شب، طلوع. در فصل غروب که تمرکزش بر سیاوش و شهادت اوست، مرگ را یکی از خویشکاریهای سیاوش دانسته. سیاوش به واسطهی مرگش زنده میماند و تداوم مییابد. سرشت پاک سیاوش، افراسیاب را به وحشت میاندازد، از این رو نمیخواهد که خون سیاوش بر زمین بریزد. او میداند اگر چنین اتفاقی بیفتد، سقوط او حتمی خواهد بود. پرسیاوشان گیاهی است که از خون سیاوش میروید. او تبدیل به اسطورهای ابدی میشود و مردمان بر مظلومیت او خواهند گریست. مرگ سیاوش آغاز جنگ و رستاخیز است. رستم به کینخواهی از او ابتدا سودابه را میکشد و سپس با افراسیاب میجنگد. رستم، پهلوان بیهمتای شاهنامه بعد از سیاوش تا ابد سوگوار میشود؛ بیزدان که تا در جهان زندهام/ بکین سیاوش دل آکندهام نبندد دو چشمم مگر گرد رزم/ حرامست بر من می و جام و بزم کیخسرو، ثمرهی عمر کوتاه سیاوش است که ریشهی ظلم را برمیکند و نماد شاه آرمانی است. کیخسرو همچنین از منظر روانکاوی نماد خویشتنی هماهنگشده است. او فرزند ایران و توران است، نوهی کاووس و افراسیاب، نیکی و بدی اکنون در او مجموعشده و به تعادل و هماهنگی رسیدهاند. درست مثل یین و یانگ که سفیدی و سیاهی را در دل خود دارد. کیخسرو به سبب هماهنگی درونی، انسانی کامل و ارباب دو جهان است. مسکوب البته تنها به همینها نمیپردازد. او از «زمان» در حماسه و شخصیت پهلوان و شاه و همچنین از اندیشهورزی فردوسی در خلال روایت تاریخ صحبت میکند که در این مرور نمیگنجد به تفصیل گفتنشان.
کتاب خوبی بود اما اون چیزی نبود که انتظارش رو داشتم. من دوست داشتم یک تحلیل از داستان سیاوش بخونم اما "سوگ سیاوش" صرفا بازگویی داستان بود با اشارهی اندکی به بعضی نکات که بیشترشون بدیهی و آشکار بودند اما بارها و بارها و بارها در کتاب تکرار شدند. اگر داستان سیاوش رو نمیدونید (یا فقط شنیدید) کتاب خیلی خوبیه که بهتون پیشنهادش میکنم. اما اگر مثل من، خط به خط و واژه به واژهی داستان سیاوش و کیخسرو رو حفظ هستید، این کتاب چیز بیشتری بهتون نخواهد گفت.
نهانی چرا گفت باید سخن، سیاوش ز پیمان نگردد ز بن، ز پیمان نگردند ایرانیان، ازین در کنون نیست بیم زیان.. و اگر پیمانی شکستند رستمی بیچاره و سهرابی در خاک شد.. یک تحلیل فوقالعاده جامع و ستودنی از ماجرای سیاوش.. خیلی عالیه این کتاب.. تقابل نیکی و بدی و رویارویی اهورامزدا و اهریمن..
"سیاوش بدر تمام است بر تخت تابنده سپاه سالاری و فرمانروایی که چون رعد می توفد. چون او به توران رسید افراسیاب
به روی سیاوش نگه کرد و گفت که این را به گیتی کسی نیست جفت
نه زین گونه مردم بود در جهان چنین روی و بالا بر فر مهان"
"دو گانگی اساطیر یکچند در حماسه از میانه برخاست و همه جهانیان (ایران و توران) در این شاهزاده به هم پیوستند. شاید به یاری این سرچشمه خورشید هرکسی چشمی به روشنی گشود."
"کتاب خیلی خوبی است و روابط بین شخصیت ها و وقایع داستان سیاوش در شاهنامه را به خوبی تحلیل کرده. البته به خاطر یک سری مشغله داشتم کتاب را میگذاشتم کنار که یکی از دوستان گفت در انتها مسکوب اشاره ای به شباهت های شهید شاهنامه و شهید کربلا هم میکند که باعث شد کماکان باهاش سرگرم باشم."
"این نظر در پاره ای از کتاب های زرتشتی آمده است که مردم فراخ نعمت و با دستگاه در جهان دیگر نیز چنین هستند. 😏" "داستان های بخش پهلوانی شاهنامه حاصل ترکیب شخصیتهای اساطیری اوستا و دوران و مردان تاریخی اشکانی و جهان بینی ساسانی است."
"بدین گونه حسین علی پس از سیاوش و یحیی و دیگران می آید و شهادت او صورت دیگری است از مرگ آنان. در این جا شهید تازه پیشینیان را به فراموشی نمی افکند بلکه در سلسله شهیدان با آنها در آمیخته می شود. ذات پروردگار در برگزیدگانی حلول میکند و عجب آنکه همین برگزیدگان شهید میشوند
این ده دوازده صفحه درخشان را جا انداخته بودم و دنبالش میگشتم. از گره خوردن سوگ سیاوش با تعزیه امام حسین ع میگوید"
"باری، زاری بر مردگان از دیر باز مرسوم بود که اوستا آن را منع می کرد و معتقدان به آن همچنان بر عزیزان از دست رفته می گریستند. ایرانیان پس از مسلمانی هم سالها با سرودها و به آیین خاص برای سیاوش دین و اساطیر پیشین سوگواری می کردند. نه تنها در بخارا | که در مرو نیز نشانی از گريستن و سرود خواندن در دست است از جانبی دیگر «همیشه سوگواری بر مردگان یکی از رسمهای همگانی دیلمیان بود"
کتاب خیلی خوبی است برای تحلیل چند وجهی یکی از داستانهای مهم شاهنامه
#کتاب #جستار #شاهنامه جستار #سوگ_سیاوش اثر #شاهرخ_مسکوب از #انتشارات_خوارزمی سوگ سیاوش پس از #روزهادرراه و #سوگ_مادر ، سومین اثریست که از مسکوب خواندم. این اثر جستاریست در باب مرگ سیاوش در شاهنامه. سیاوش پسر کیکاوس، پادشاه ایران، در جنگ با افراسیاب، پادشاه توران، پس از پیروزی عهدی با وی میبندد. کاوس پس از شنیدن پیروزی سیاوش به وی پیام میدهد که بر ضد عهد بشورد و آنها را نیست کند. سیاوش از فرمان پدر سرپیچی میکند و به رسم اخلاق بر ضد عهد عمل نمیکند. او که دیگر راه پس ندارد به توران میرود و انجا افراسیاب که مهر سیاوش بر دلش نشسته دخترش، فرنگیس، را به زنی او میدهد و سیاوش را شهریار یکی شهرهایش میکند. دشمنان به ویژه گرسیوز، به عناد میان آن دو اختلاف و شک میاندازند و موجب میشوند تا افراسیاب به ناحق سیاوش را از بین ببرد. کیخسرو، پسر سیاوش، که نماد پاکی و به تعبیر مسکوب پیامبر زمان است، پس از مرگ پدر به دنیا میآید و به خونخواهی پدر بر میخیزد. وی با کمک گیو به ایران باز میگردد و پس از بستن پیمان با کاوس و با کمک رستم جان افراسیاب را میگیرد و انتقام خون پدر را باز پس میساند. تمام این روایت را مسکوب قدم به قدم باز میکند و ما را به سفری دراز و دلنشین به شاهنامه میبرد، یکی جالبترین جنبههای مطالعه این کتاب ارتباط میان سیاوش اسطوره و حسین اسلام است و اثر گذاری اسطوره در فرهنگ معاصر. این کتاب را بسیار دوست داشتم و از نثر دلنشینش بسیار لذت بردم. مسکوب و آثارش را از دست ندهید. #حامدرحیمی
پژوهشی دیگر از شاهرخ مسکوب در حماسه ی ملی ایران و گشایش راز و رمز اسطوره ی فرهنگ ایرانی. مسکوب در بررسی افسانه ی زندگی، و مرگ سیاوش (سیاووشان) که از دوران اوستایی در فرهنگ ما معمول بوده، به شکلی جامع به دو مساله ی مهم پرداخته؛ یکی دو بن اندیشه ی ایرانی، نیک و بد، و دومی مساله ی مرگ و شهادت و رستاخیز. این گزارش نیز مانند همه ی آثار دیگر شاهرخ مسکوب، از زبانی پخته و در عین حال شیرین برخوردار است. بازنگری های شاهرخ مسکوب در زمینه ی دوران حماسی شاهنامه و شاخص های آن، پیش از او هرگز به این گستردگی و بدون هیچ زیاده گویی و بزرگ نمایی ناسیونالیستی، سابقه ندارد. شاهرخ مسکوب بی تردید یکی از کسانی ست که پژوهش در گذشته ی تاریخی و فرهنگی ما را بدون حب و بغض و بصورتی آکادمیک در ایران آغاز کرده و نگاهش عا��ی از هرگونه تعصب نسبت به ملیت و فرهنگ ایرانی ست.
در این زمانه که اهرمن بر هرکس و هرچیز راهی دارد، جماعتی، گوئی به ظلم سرشته، درهم ریختهایم: خوابزدگانی، ستمدیدگانی، ستمکار، با آز که آئین او بر ما رواست. با دروغ، پیروز و آزادی اسیر. همدست کسانی هستم که دوستشان ندارم.
• در جهان بینی اساطیری، اگر رشتهی عمر کسی را ظالمانه پاره کنند بی گمان به شکلی دیگر باز میآید و زندگی را از سر میگیرد. سیاوش هم کشته میشود، اما خونش که بر خاک میریزد نیست نمیشود. مرگ و نیستی از هم بیگانه اند. مرگ سیاوش را میکشد، اما نیست نمیکند، زیرا او جاوید است. مرگ تنها چگونگی بودن را دگرگون میکند، اما با ذات آن کاری نمیتواند بکند.
در جهان بینی اساطیری, اگر رشتۀ عمر کسی راظالمانه پاره کنند بیگمان بشکلی دیگر باز می آید و زندگی را ازسر میگیرد.سیاوش هم کشته میشود اما خونش که بر خاک می ریزد نیست نمیشود. مرگ و نیستی از هم بیگانه اند. مرگ سیاوش را میکشد اما نیست نمی کند زیرا او جاوید است. مرگ تنها چگونگی بودن را دگرگون میکند اما با ذات آن کاری نمی تواند بکند. سیاوش ِشاهنامه و افسانۀ او از آن اجتماع بیدادگر ساسانی است.افسانۀ سیاوش پرداخته روزگار آزادان نیست, اما پرداختۀ مشتاقان آزادی است در روزگاری اسارت .آنگاه که مردی به بهای زندگی خود حقیقتِ زمانش را واقعیت بخشد دیگر مرگ سرچشمۀ عدم نیست, جویباری است که در دیگران جریان می یابد. مردی چون سیاوش تنها شهید اجتماع و اطرافیان نیست او شهید روزگار است
کتاب به سه بخش غروب, شب, طلوع تقسیم شده. زندگی سیاوش مرگش و انتقام گیری پسرش کیخسرو از افراسیاب خواندن این کتاب لذتی بسیاری داشت شیفته وسعت اطلاعات و نثر شیوا و روان مسکوب شدم
یک کتاب پژوهشی بسیار کارآمد. همیشه به دنبال کتابی بودم که بتواند مناسک اساطیری ایران را به من بشناساند. گرچه این کتاب با قضاوات و حدسهای فراوان همراه بود، اما حداقل بخشهایی از آن میتواند به عنوان منبع مورد استفاده قرار گیرد.
یک کتاب با متن خیلی جذاب و گیرا، روایتی عمیق از بخشی از شاهنامه. به صورت خیلی اتفاقی این کتاب رو از قفسه ی کتابخونه انتخاب کردم و واقعا از خوندن خط به خطش لذت بردم. یه بخش های کوچکی ز این کتاب "در زندگی سیاوش موهبت ها و فضیلت های فرد،رویاروی جز خود-جهان و اجتماع- لگدمال می شود. ولی در مرگ او همان موهبت ها و فضیلت ها،گردش روزگار را دگرگون می سازد. در اینجا مرگز از زندگی تواناتر است. امید به مرگ چون از سرچشمه ی ایمان سیراب باشد دشواری حیات را آسان می سازد. دیگر زندگی چهره ی عبوس اما دل مهربان دارد. پس محنت این عمر ناپایدار را به راحت پس از مرگز حوالت کنیم و اگر نمی توان اکنون طرحی نو در انداخت باری آن نیامده ی ندیده را دریابیم" در بخشی دیگر از کتاب: "چنین جهانی هر چند از جمله برای برخورداری آدمی از نعمتهای خداوندی است اما آدمی نیز همه ی امکانات فکری، توانائی و مهارت خود را در راه سودجوئی از آن بکار نگرفته است. طبیعت برای مصرف نیست تا هرچه بیشتر از آن بهره بردارند، بلکه زادگاه و پروردگاه انسان صاحب رسالت است که با طبیعت همزیستی دارد.."
سهیل خرسند یک شیاد گودریدزی است که با نوشتن ریویوهای بلند، دامی پهن میکند برای فروش کتاب و گرفتن پول از افرادی چون من. او پس از دریافت پول، فرد را بلاک کرده و از دسترس خارج میشود، مراقب او و امثال او باشید. تمام ریویو های امسالم را با معرفی این دزد شروع میکنم. مسکوب آن مسکوب مقدمه افسانههای تبای نبود، کتاب سخت خوان بود و هرچند ایده آن جذاب ولی متن زمخت و کم کشش بود. اینکه ما ایرانیها به سراغ اسطوره های خود برویم و برداشتی نو از آن داشته باشیم، چیزی بسیار ضروری و لازم است و امیدوارم نویسندگان توانمند دیگری نیز راجع به اسطوره سیاوش بنویسند..
قبل از شروع سوگ سیاوش ریویو های این کتاب رو خوندم و با توجه به تعریف هایی که ازش شده کاملا علاقه مند به خواندنش شدم اما چیزی نبود که فکرش رو میکردم.
تصور من در مورد کتاب این بود که داستان سیاوش رو بازگو میکنه ،بیت های مختلف از شاهنامه رو میاره و جداگانه اون ها رو تحلیل میکنه ،اما به جاش این کتاب در سه صفحه داستان سیاوش رو خلاصهوار میگه و بعد خیلی ناگهانی شروع میکنه همه شخصیت ها رو تحلیل میکنه و چرایی این تراژدی رو از اسطورهها و افسانههای زرتشتی بیرون میکشه و نمادها و استعارههایی که این داستان داره رو توضیح میده.
برای من به شخصه دو فصل اول بسیار جذاب بود اما فصل سوم زمین گیرم کرد،نمی فهمیدمش ،وجود این فصل رو در کتاب رو درک نمیکردم و حوصلهام رو سر برد .
اما یه سوال از دوستانی که شاهنامهخوان قهارن : برای خواندن شاهنامه اول بهتره سراغ کدوم برم،اول خود شاهنامه رو بخونم یا کتابهایی که مثل این کتاب که تحلیلی در مورد شخصیتها و اسطورهها ارائه میدن تا وقتی خود شاهنامه رو خوندم درک بهتری ازش داشته باشم؟
وقتی کتاب رو میخریدم پیش خودم فکر میکردم اگه نویسندهی روزها در راه در مورد سیاوش بنویسه چی میشه! ولی کتاب خیلی با تصورم متفاوت بود، در واقع یه پژوهش بود و از جنبههای مختلفی قصهی سیاوش شاهنامه رو بررسی کرده بود. جالب، اما نه اونی که میخواستم.
کتاب شاهرخ مسکوب، انباشته ای است از اطّلاعات وسیع علمی در رابطه با اساطیر و افسانه های کهن ایرانی ـ به ویژه داستان سیاوش ـ که در هاله ای از وجاهت ادبی و دراماتیک، تبدیل به تحلیل و تأویلی عمیق و فلسفی از اساطیر و شخصیّت های حماسی ایران شده است. مطالبی را که ایشان به نقل از دومزیل، دوشن گیمن، الیاده و ویدن گرن، درباره اساطیر و اساطیر ایرانی آورده اند، دریچه تازه ای را به روی خواننده ایرانی می گشاید تا او با دیدی دیگر، با دیدی جز نقّالی و برانگیختن احساسات ملّی به این افسانه ها بنگرد. کتاب شامل سه قسمت، به ترتیب با عناوین غروب، شب و طلوع می باشد، علاوه بر پیش درآمدی در آغاز کتاب، که مختصری از داستان سیاوش را بازگو می کند. فصول کتاب در مجموع و در کلیّت خود، با بخش دوم زندگی سیاوش ـ یعنی حرکت سیاوش از ایران به سمت تـوران و دوستی با افراسیاب، تا مرگ سیــاوش به دست افراسیاب ـ سروکار دارد.
شاهرخ مسکوب آدمی است که عشقاش به ایران ربطی به جای زندگی و شرایطش ندارد و شاید بتوان گفت پروژه فکری او نجات ادبیات کلاسیک از دست آکاد��یکهاست. این اثر که شامل سه جستار بهم پیوسته است جزو اولین منابع فارسی است که در این قالب مدرن نوشته میشود. مسکوب میخواهد حرف نویی را روی اثری کهن در قالبی نو بزند، اما حضور او در این جستار موضوعی- روایی کجاست؟ یا چرا مسکوب به سراغ داستان سیاوش رفته نه مثلا رستم و سهراب؟ چون رستم و سهراب تراژدی است نه حماسه و در حماسه است که شخصیتها و کنشمندی آنها مهم است. ما در سوگ سیاوش مفهوم شهید را داریم که کشته شده به دست ظالم است. مرگ بر سیاوش نازل میشود و او در برابر آن رفتاری کنشمدانه دارد (بر خلاف بخش شب جستار که سودابه و گرسیورز منفعلاند) وجود شاهرخ مسکوب در این جستار، بخاطر این انتخاب او از شاهنامه است. او سیاوش و مفهوم شهید را انتخاب میکند که اشارهای به آدمهای زندگی او دارند که به دست ظلم کشته شدهاند و شهیدند (مرتضی کیوان، شورشیهای سیاهکل…) او با ادبیات متعهدانه و دارای تاریخمصرف مشکل داشت، پس قالب جدیدی را انتخاب کرد که هم حرفش را بزند، هم نظر تخصصی ندهد و هم در امروز ما اثر بگذارد. (رسالتی که قالب جستار دارد) و زندگی زیستهی او به این شکل در این اثر بازتاب دارد.
این کتاب رو کِش دادم چون واقعا دوست داشتم سر ابیاتش مکث کنم و یاد بگیرم. سریع نگذرم. در کمال تعجب قسمت نامتعارفی از اسطورهی سیاوش برای من تاثیرگذار بود؛ مهاجرتش از ایران و زندگی در توران. " هنگام بدرود پدر و فرزند گواهی همیداد دل در شدن / که دیدار از آن پس نخواهد بدن و دل کندن از ایران کاریست نه چندان آسان. سخت است که از هر جانبی بنبستی باشد: نزادی مرا کاشکی مادرم / وگر زاد مرگ آمدی بر سرم این عبور، اوج تب و تاب روح رستگاریجوی سیاوش و کردار حماسی اوست."
بخاطر شرایط زندگی و حمله ی غصه و افسردگی،خوانش کتاب به درازا کشید -- اسم شاهرخ مسکوب در ذهن خیلیهامون با شاهنامه گره خورده.توی این کتاب ما با داستان سیاوش مواجهیم. کتاب با "پیشدرآمد" شروع میشه.۴صفحه از تبار سیاوش و پدرش و همسرش و دشمنش و بعد فرزندش کیخسرو.درواقع اگر بخوایم اتفاقات رو بررسی کنیم همین ۴صفحه ست. اما مسکوب به همین اتفاقات بسنده نکرده. فصل های اصلی داستان ۳تاست.فصل اول غروب(همین برای من جالب بود که داستان از طلوع شروع نمیشه) غروب از اهریمن و اهورامزدا شروع میشه.درواقع با "تاریخ مینوی" و بررسی نبرد بین خیر و شر. در خلال داستان سیاوش و سودابه و سیاوش و افراسیاب و سیاوش و کاوس،ما با خصوصیات اخلاقی سیاوش اشنا میشیم.با چیده شدن میز بازی برای یک موجود مینوی یا خدایی یا اهورایی.سیاوشی که عهد شکن نیست.سیاوشی که برای نجات اومده.سیاوشی که از آتش رد میشه اما نمیسوزه. و مدام با نکته سنجی و شرح دقیق مسکوب همراهیم.مثلا اینکه سیاوش باتوجه به اتفاقات زندگیش نمیتونه ۱۵ساله باشه در اینجای داستان اما در اوستا ۱۵سالگی سن برمندیه. -- فصل دوم شب شب بیشتر درباره ی اشخاصه.درباره ی خوب و بد.درباره ی افراسیاب و گرسیوز و سودابه و رستم .درباره ی نام.درباره ی پهلوانی.و درباره ی مرگ سیاوش و تاثیرش در کیهان -- فصل سوم طلوع طلوع بیشتر درباره ی کیخسرو فرزند سیاوشه.درباره ی از بین رفتن افراسیاب.درباره ی از بین رفتن پیران و گرسیوز.و درباره ی کیخسرو که فرمانروای جهان میشه اما ازش دست میکشه -- اطلاعات مسکوب بی نظیره.هروقت فکر میکنم به اینکه بدون اینترنت و سرچ چجوری میشه این همه منبع داشت واقعا تعجب میکنم.نگاه مسکوب فقط حماسی نیست و فقط از شاهنامه نیست.مسکوب منابع زیادی رو استفاده کرده و نام میبره از فارسنامه ی ابن بلخی تا تاریخ طبری از اسکندنامه تا متون پهلوی و اوستا و یشتها و غیره.کاملا تونسته جایگاه این شخصیت و این داستان رو در اساطیر در تاریخ در حماسه و در دین ببینه. و بعد درباره ی هرکدوم و نقشش و اهمیتش توضیح بده و روایت کنه و تاویل کنه. مثلا در حدود ۱۰صفحه داره درباره ی شهادت و سیاوش و شباهت این شهادت با شهادت حسین بن علی حرف میزنه. -- مسکوب میگه اول ما عاقلیم و این داستان های اساطیری و حماسی معقول ما.اما بعد داستان میشه عاقل و ما معقولش و همین باعث میشه که حماسه همراه با خواننده ش و زمانش رشد کنه و از داستانی که هزارسال پیش نوشته شده،تبدیل بشه به داستانی که ۱۰۰۰سال زندگی و رشد کرده(نقل به مضمون). ازین منظر واقعا بخش هایی از کتاب برای تعقل و تفکر شگفت انگیزه.مثلا وقتی درباره ی وفای به عهد صحبت میکنه که پهلوانا در سنتشون وفای به عهد داشتن حتی اگر انسان های خیری نبودن.حتی میشه اینو به اخلاق فایده گرا و وظیفه گرا ربط داد و از اون زایه نگاه و بررسیش کرد. یا وقتی درباره ی ارزش های جنگیدن و ارزش های زیستن و نزیستن حرف میزنه،و با تحلیل کامل و جالبی که میکنه،میشه هزاربار به روزگار کنونی فک کرد و زیستن و نزیستن و چگونه زیستن و برای چه زیستن. به نظرم همیناس که خیلی جذابش میکنه -- از متن کتاب: "اکنون خواننده ای تازه در برابر کتابی است که هزار سال پیش بوده است.برای دست یافتن به شاهنامه نخست باید از آن دور شد،کتاب را در جای تاریخی خود نهاد و خود در تاریخ شخص خویش و زمان خویش جای گرفت.آنگاه از راه آن پشتوانه ی سنت و فرهنگ از هزار سال پیش آغاز کرد و به خود بازگشت و تا به امروز آمد.خواننده چون پدیده ای تاریخی به کتاب می پیوندد.در این حال او مردی است از گذشته و برکنده از این ایام.اما چون همپای مفاهیم کلی شعر که با گوهری سرشار تر همچنان بر هستی ما فرمانرواست،در خود رسید و به زمان حال خویشتن باز آمد،دیگر از برکت شعر مردی است هزار ساله که باز میروید و بهاره میشود.خواننده در همان حال که معنایی تازه از کتاب میگیرد معنایی تازه نیز بدان میبخشد. ---- "پس فردوسی تاریخ نمیگفت.بازگفت گذشته موجبی بود برای زنده ماندن و زیستن،برای زمان حال و بعد." --- کتاب خوندنی بود. --- عجیبه که شماره ی صفحه هارو چک کردم به ترتیبه اما مشخصا از صفحه ی ۲۱۸ تا ۲۲۳ چند صفحه جابجاست.یعنی انگار اشتباه شماره خوردن واسه همین شماره ها درسته اما صفحات سرجاشون نیستن
سوگ سیاوش پژوهشی تحلیلی است که اساطیر ایرانی، دین، تاریخ حماسی و تاریخ پس از اسلام، عرفان و فلسفه را در بر میگیرد. تحلیل مسکوب در حقیقت نوعی تفسیر داستان سیاوش است و نگاه او به زندگی ـ تا جایی که از این کتاب میتوان دریافت ـ نگاهی انسانگرایانه و در اصل اگزیستانسیالیستی است. ✦ فردوسی چه کرد و شاهنامه چیست؟ شاهنامه، کتاب ملّی و حماسهی ملّی ایران – «کتابِ شاهان» – چنانکه در انگلیسی ترجمه شده، مجموعهایست که اسطوره، آفرینش، و سپس تاریخ را روایت میکند؛ تاریخی که تا پایان دولت ساسانی و سپس فتح ایران بهدست عربها در قرن هفتم ادامه مییابد. میان اسطوره و تاریخ، بخش پهناور «حماسه» قرار دارد؛ بزرگترین بخش شاهنامه و همانجایی که داستان سیاوش در آن آمده است. فردوسی شاهنامه را تحت حمایت سامانیان به نگارش درآورد. چهلسال داشت که سرودن را آغاز کرد و سی سال بعد، در حدود سال ۳۹۹ آن را به پایان رساند. سامانیان اشراف زمیندار ایرانی بودند که زیر فرمان خلافت عباسی حکومت میکردند. بخش شرقی قلمرو آنان «خراسانِ بزرگ» بود: گسترده از کرانههای دریای خزر تا ترکمنستان در شمال و تا سیستان و بخشهایی از افغانستان در جنوب. در شاهنامه، این ناحیه سرزمین ایرانیان است و کیکاووس بر آن فرمان میراند. سیاوش نیز در همین سرزمین، در خراسان بزرگ، زاده میشود. خراسان بزرگ از شرق تا ماوراءالنهر ادامه داشت؛ آن سوی رود جیحون – همان آمودریا – که از افغانستان تا دریاچهی آرال جاری است. در شاهنامه، ماوراءالنهر سرزمین تورانیان است و افراسیاب پادشاه آن. اما از نظر فرهنگی: یکی از برجستهترین میراث سامانیان – در قرون سوم تا اوایل چهارم – حمایت آنان از «فارسی نو» بود، زبانی که پس از دو سده سلطهی عربی احیا شد. در سدهی چهارم رودکی را در تاجیکستان و فارابی در قزاقستان داریم. در سدهی پنجم – یعنی عصر فردوسی – دانشمندان و شاعران بسیاری در سراسر خراسان بزرگ میزیستند، از جمله ابوعلی سینا در بخارا و بیرونی در خوارزم. بیرونی حتی سیاوش و افراسیاب را از مردم خوارزم میدانست. اثر مهم دیگر دورهی سامانی، احیای هویت و فرهنگ ایران باستان بود؛ جنبشی که از سمرقند و بعد بخارا آغاز شد و چنان نیرومند بود که منجر به استقلال سامانیان در اوایل سدهی چهارم از خلافت عباسی شد. فردوسی نسخهی دوم شاهنامه را در زمان حکومت سلطان محمود غزنوی به پایان برد (راجع به سلطان محمود و وزیرش حسنک – که مردی ایرانی ازاهالی بلخ بود – به تفصیل در تاریخ بیهقی نوشته شده). غزنویان مردمی ایرانینژادِ ترکتبار بودند و پایتختشان غزنین. چیزی که در سوگ سیاوش اهمیت دارد این است که تاریخِ این دوره، بهشکلی بنیادین ترکیب قومیِ شخصیتهای اصلی شاهنامه – و در نتیجه داستان اصلی – را دگرگون کرده است. در اسطورههای ایرانیِ کهن، ایرانیان و تورانیان از یک نژاد بودند؛ خدایان مشترکی را میپرستیدند و هر دو از نسل دو پسر فریدون – تور و ایرج – بهشمار میرفتند. وقتی فریدون سرزمینش را میان سه پسرش تقسیم کرد، قلمرو دوردست به تور رسید و ایران به ایرج. اما تور از همان آغاز چشمِ طمع به ایران داشت. حسادت ورزید و کوشید آن را تصاحب کند. از همینجا دشمنی میان ایرانیان و تورانیان شروع شد؛ وگرنه آنها در اصل، برادر بودند. توران همان جایی است که در داستان ما، سیاوش پس از ترک ایران به آن پناه میبرد؛ با دختر پادشاه، فرنگیس، ازدواج میکند؛ دژی میسازد و سپس شهری عظیم بنا میکند؛ و سرانجام همانجا نیز کشته میشود. بخش بزرگی از روایت سیاوش به جنگهای انتقامجویانهی ایرانیان و تورانیان پس از مرگ او اختصاص دارد. این نبردها بازتابی غیرمستقیم از رقابتهای دیرینهی قبیلههای ایرانی در آسیای میانه و خراسان بزرگاند، و در عین حال نشانی از تهاجمها و کوچهای پیاپی قبایل ترک در همان مناطق که پیوسته به سکونتگاههای ایرانی حمله میکردند. در دورانهای بعدی، پیشروی ترکان بهدست سوارهنظام زرهپوش اشکانی و سپس ساسانی مهار شد؛ اما در سدهی چهارم هجری، یعنی زمان فردوسی، ترکان بر بخش بزرگی از شمالشرق ایران تسلط نظامی و اداری یافته بودند. به همین دلیل است که فردوسی در شاهنامه، تورانیان را «ترک» میخواند؛ یعنی غیرایرانی. این یک دگرگونی بنیادین در هویت قومی است. چشمانداز فرهنگی و سیاسی ایران در سدههای سوم تا پنجم، که در چند خط از آن گذشتیم، بسیار پیچیدهتر از این توصیف کوتاه است. اما همین طرح خلاصه به ما کمک میکند شرایط فردوسی را درک کنیم: او حماسهٔ ملی ایران را در روزگاری میسرود که از شرق تحت فشار ترکان و از غرب زیر سایهی اعراب قرار داشت. اکنون میرسیم به روایت داستان...
✦ خلاصهی داستان سیاوش سیاوش فرزند کیکاووس، پادشاه ایران است؛ نمون��ی کمال اخلاق و زیبایی – در ظاهر و باطن. این قهرمان اصلی ماست. نامادری او، سودابه، شیفتهی او میشود؛ اما وقتی سیاوش عشق او را پس میزند، سودابه دیوانهوار خشمگین میشود و او را به تعرض متهم میکند. سیاوش برای اثبات بیگناهیاش، سوار بر اسب سیاه خود – شبرنگ –از میان کوههای آتش عبور میکند و سالم بیرون میآید. سپس، برای دوری از پدر و نامادریاش، به جنگ با افراسیاب میرود؛ همان دشمن همیشگی که در مرز جیحون برای حمله به ایران کمین کرده بود. اما سیاوش و افراسیاب به صلح میرسند و سوگند میخورند. کیکاووس – پدر سیاوش – که مردی کوتهنگر و نادان است، از این پیمان خشمگین میشود و از سیاوش میخواهد پیمان را بشکند و اسیران تورانی را به ایران بفرستد تا همه را بکشند. سیاوش نمیپذیرد وبه ناچار به توران پناه میبرد. افراسیاب کمکم به سیاوش دل میبندد. آنچنان عاشق او میشود که تحمل دوریاش را ندارد. سیاوش با دختر افراسیاب، فرنگیس، ازدواج میکند؛ دژ و شهری باشکوه میسازد و پادشاهیِ بخشی از سرزمین را بر عهده میگیرد. اما برادر حسود افراسیاب – گرسیوز – او را میفریبد و در دلش هراس میکارد که سیاوش قصد کشتن او را دارد. افراسیاب با دسیسهی گرسیوز سیاوش را فرا میخواند. سیاوش میداند مرگش فرارسیده اما تصمیم میگیرد نزد افراسیاب برود. پیش از حرکت، زرهش را به فرنگیس میسپارد و راه بازگشت به ایران را به او میآموزد؛ او باردار است. سپاهها صف میکشند. افراسیاب و گرسیوز پیشدستانه، سیاوش را گردن میزنند. سیاوش پیش از مرگ به اسبش – شبرنگ – میگوید کجا پنهان شود. خون سیاوش بر زمین میچکد و از آن گیاهی میروید به نام پرسیاوشان که نه میپژمرد و نه میمیرد. خبر مرگ سیاوش که به ایران میرسد، رستم – که سیاوش را در کودکی دور از دربار پرورش داده بود –خشمگین میشود، سودابه را میکشد و جنگی ویرانگر علیه تورانیان به راه میاندازد. جنگ سالها ادامه پیدا میکند و ایران دچار قحطی هفتساله میشود. در همین زمان، کیخسرو – فرزند سیاوش – به دنیا میآید. افراسیاب در خوابی میبیند که این کودک برایش بدشگون است و میخواهد او را بکشد؛ اما پیران ویسه، سردار خردمند توران، کودک را نجات میدهد و او را به چوپانان میسپارد. ۱۰ سال بعد، پیران کیخسرو را نزد افراسیاب میبرد و به او توصیه میکند که خود را «شیرینعقل و سادهدل» نشان بدهد. افراسیاب فریب میخورد و کودک را رها میکند؛ برای دومینبار جان کیخسرو نجات مییابد. جنگها بین دو سرزمین همچنان ادامه دارد. سروش در خواب به گودرز فرمان میدهد پسرش، گیو، را برای یافتن کیخسرو روانه کند. هفت سال طول میکشد تا گیو کیخسرو، فرنگیس و شبرنگ را پیدا کند. با راهنمایی فرنگیس – از همان راهی که سیاوش به او آموخته بود – گیو آنها را سالم به ایران بازمیگرداند. کیخسرو پس از کیکاووس به پادشاهی میرسد و سالها به تعقیب افراسیاب ادامه میدهد. سرانجام، پیرمردی گوشهنشین به نام «هوم» افراسیاب را در غاری پیدا میکند و با طناب بیرون میکشد؛ اما افراسیاب میگریزد و در دریاچهای پنهان میشود. ایرانیان گرسیوز – برادر افراسیاب – را دستگیر میکنند و او را کنار دریاچه میبرند و شکنجه میکنند. افراسیاب که تاب شنیدن فریادهای او را ندارد از آب بیرون میآید و کیخسرو او و برادرش را میکشد. کیخسرو ۷۰ سال با آرامش، آبادانی و پارسایی حکومت میکند. اما ناگهان تاج را وا میگذارد و به صحرا میرود. گروهی از یاران وفادار همراهش میشوند. شب هنگام به جوی آبی میرسند. کیخسرو در آب تن میشوید و به افرادش میگوید که بازگردند؛ اما آنها گوش نمیدهند. صبح روز بعد، کیخسرو ناپدید میشود و توفانی سهمگین همهی همراهانش را میکشد. این همانجایی است که فردوسی داستان را رها میکند: کیخسرو گم میشود. اما مسکوب ادامه میدهد و میگوید: در باور زرتشتی، کیخسرو جاودانه است؛ در «غیبت» بهسر میبرد و در پایانِ زمان بازخواهد گشت تا در کنار سوشیانت، شر را ریشهکن کند و جهان را به پاکی و معنویتِ ابدی بازگرداند. این الگوی «مرگ و رستاخیز» چنان نیرومند است که در سنتهای گوناگون تکرار میشود: کیخسرو در ایران، عیسی در مسیحیت، امام دوازدهم در تشیع، حتی پل اتریدیز در تلماسه (نوشته ی فرنک هربرت)
✦ نکتهی پایانی دربارهی داستان در داستان سیاوش، نقش خدایان بسیار کمرنگ است. سروش در خواب میآید، اشارههایی به اخترها و تقدیر هست، زره جادویی و اسبی که زبان انسان را میفهمد و غیره. اما در کل، آنگونه که مسکوب تأکید میکند: این داستان، داستانِ انسان است. خدایان در سرنوشت قهرمانان دخالتی نمیکنند و حتی اگر بکنند، نقشی اساسی در پیشبرد روایت ندارند. از همینجا به نکتهی مهمی میرسیم: شخصیتهای فردوسی تکبعدی نیستند. اینطور نیست که فقط «ایرانیِ خوب» یا «تورانیِ بد» باشند. آنها انسانهایی پیچیدهاند با جهانبینی و روانشناسی خاص خودشان. غنای نگاه فردوسی به این آدمها چنان است که وقتی اشعارش را میخوانیم به گسترهی وسیعی از کردار و رفتارشان آگاه میشویم: اینکه چگونه با سرنوشت خود دستوپنجه نرم میکنند، در ظرایف شفقت و سنگدلیشان، در باورها و تردیدهایشان، با دنیایی از جزئیات روبهرو میشویم. به قول مسکوب، همین است که این اثر را «بهطور خاص، ایرانی» میکند. برای بررسی مضمونهای اصلیای که مسکوب از دل داستان بیرون میکشد، باید یادمان باشد وقتی از «حماسه» حرف میزنیم، معمولاً به یاد اَبرقهرمانها و اَبَرشریرها میافتیم: هیبتِ بدنی، نیروی بازو، شجاعتهای رزمی، زرههای خاص، سلاحهای جادویی؛ مثل ایلیاد. از این جنس تصویرها در داستان سیاوش هم کم نیست. اما از نظر مسکوب، مضامین اصلی داستان از جنسی دیگرند؛ و همین است که این حماسه را در سنت ایرانی، «خاص» میکند. حالا میپردازیم به محورهای اصلی در داستان سیاوش. من به چند مضمون اصلی میپردازم...
۱. اخلاق؛ نخِ نامرئیِ روایت نخِ پیوستهای که در سراسر داستان کشیده شده، اخلاق است؛ چیزی شبیه یک «نظمِ اخلاقیِ کیهانی» که در سطح انسانی ترجمه شده باشد. در خوانش مسکوب، «برتر دانستنِ اخلاق از هر چیز دیگر» همان چیزی است که شاهنامه را از دیگر حماسههای بزرگ – مانند مهابهاراتا، ایلیاد، غیره – متمایز میکند. به یاد بیاوریم که آغاز تمام سلسله رویدادها، اخلاق سیاوش است؛ اینکه حاضر نمیشود سوگندی را که خورده بشکند. همین وفاداری به عهد، سررشتهی کل داستان را در دست دارد. نکتهی مهم دیگر این است که فردوسی همهٔ شخصیتها را با یک معیار اخلاقی میسنجد. مثلاً رستم را میستاید که نخستین کسی است که به خونخواهیِ سیاوش برمیخیزد؛ اما همان رستم را نکوهش میکند وقتی به خشمِ کور گرفتار میشود و دست به کشتار و به آتش کشیدنِ بیحدوحصرِ تورانیان میزند.
۲. زمان؛ از عمر قهرمان تا زمان کیهانی مضمون مهم بعدی در تحلیل مسکوب، زمان است. در خودِ حماسه، زمان چندان بهصورت یک مفهوم اساسی مطرح نیست؛ فردوسی گهگاه از «گردش چرخ» و رمزآلود بودن روزگار میگوید، اما بیشتر بهصورت تعبیری انتزاعی و از آن عبور میکند. در حقیقت، زمان تأثیر مادیِ چندانی بر قهرمانان ندارد. رستم تا ششصدسالگی میزید و در پیری همانقدر نیرومند است که در جوانی. گودرز نیز در کهنسالی هوشیار و جنگآزموده است، کمابیش همردیفِ پسرش، گیو. اما در خوانش مسکوب، برای درکِ تمام ژرفای تراژدی سیاوش، باید آن را روی پسزمینهی زمانِ کیهانی در اندیشهٔ زرتشتی ببینیم. در آیین زرتشتی، زمان آغاز و انجامی معین دارد؛ چرخهای نههزارساله که نبرد میان نیکی و بدی را شامل میشود. با پایان زمان، آفرینش به حالت روحانی و جاودانهای که گفته شد میرسد. زندگی انسان در این چشمانداز، ابزاری برای تحقق آن مأموریتِ کیهانی است. در این قاب، سیاوش «باید» بمیرد تا کیخسرو برخیزد و شر را از زمین براندازد. بر این بسترِ کیهانی است که مسکوب کیخسرو را به مرتبهی انسانِ کامل در عرفان اسلامی و پذیرندهی نورالانوار در حکمت اشراقی برمیکشد.
۳. خیر و شر؛ آفرینش بر پایهٔ نظم اخلاقی خیر و شر، مضمونی مستقل و محوری در تحلیل مسکوب است. او میگوید باور به اینکه هستی بر نوعی نظم اخلاقی استوار است و اینکه انسان آفریده شده تا با شر بجنگد، زرتشتیگری را از بسیاری سنتهای دینی دیگر جدا میکند و این سنت عمیقا در شاهنامه رسوخ کرده است. بنابراین، شاهنامه «ایرانی» است، حتی اگر خود فردوسی زرتشتی نباشد. فردوسی – تا جایی که میدانیم – مسلمان است؛ احتمالاً سنی، شاید شیعه؛ بحث بسیار است. اما مسکوب میگوید اندیشهی زرتشتیِ «نظم اخلاقی بهمثابه شالودهی آفرینش» به عنوان زیرمتن در شاهنامه جاری است؛ دستکم در پرداختِ شخصیتها، اگر نه در طرح داستان.
۴. تاریخ؛ ردّ پای ساسانیان و زمانهی فردوسی مضمون دیگری که مسکوب به آن میپردازد، تاریخ است. او توضیح میدهد که چگونه تاریخ و ساختار اجتماعیِ دورهی ساسانی در داستانِ سیاوش تنیده شده و فردوسی نیز روح زمانهی خود را در این روایت دمیده است. مسکوب میگوید جالب است که فردوسی گمان میکرد «تاریخ باستانی» را میسراید. او درواقع، همهچیز را با اخلاقیات و ارزشهای روزگار خودش –چه شخصی و چه اجتماعی – دوباره صورتبندی کردهاست. اگر در روایت دقیق شویم، ردّ پای تاریخ را همهجا در حماسه میبینیم. اگرچه اکنون داستان سیاوش با نوشتن شاهنامه «ثبت» شده است –در تقابل با پیش از آن، که روایتها عمدتا شفاهی و سیّال بودند – اما این ثبات، به معنای «تغییرناپذیری» نیست. از قضا، خود او هم در سوگ سیاوش، داستان را با عینک قرن بیستم میخوانَد و تعبیر میکند. به تعبیر او، تاریخ شبیه آزمایشگاهی زنده است. به قول فاکنر: «گذشته هرگز نمیمیرد؛ در واقع حتی نگذشته است».
۵. حقیقت؛ راستی بهمثابه نظم و عدالت مضمون بعدی، حقیقت است؛ «حقیقت» یا «راستی» – در اوستایی و ودایی – همزمان معنای «نظم»، «درستی» و «عدالت» دارد و ریشهی واژهی right است. در برابرش دروغ قرار میگیرد؛ «دُروغ» و «دروَند». در اوستا، راستی واژهای پُربار است؛ نظمی را بیان میکند که کیهان را یکپارچه نگه میدارد؛ چیزی شبیه گرانش در فیزیک اما در سطح متافیزیکی. برهمزدن آن یعنی از بین بردن نظم و پدیداری ستم. پس راستی، نظم و عدالت بههم گره خوردهاند. در حماسه، دروغِ گرسیوز به افراسیاب، تعادل میان ایران و توران را برهم میزند و بیعدالتیِ عظیمی را بر سیاوش تحمیل میکند. این سطح از مفهوم برای ما ملموس است. اما مسکوب یک لایهی دیگر هم اضافه میکند: در مقیاس کلانِ دینی، بیعدالتیِ قتل سیاوش، در سطحی دیگر عین عدالت است؛ چون در نهایت، زمینهی رستگاری و نجاتِ جهان را با ظهور کیخسرو فراهم میکند. به بیان دیگر، عدالت در اینجا در سطح خُرد و در سطح کلان، جای خود را عوض میکند: در جزئیات، تراژدی ظالمانه است؛ اما در طرحِ عظیم کیهانی، بخشی از برقراری عدالت نهایی.
۶. شهادت؛ قهرمانِ جنگجو یا شهیدِ مَغلوب؟ مضمون مهمِ دیگر، شهادت است. مسکوب معتقد است شهادت، تنها در جامعههای استبدادزده معنا پیدا میکند. در اسطورههای کهن، سیاوش قهرمانی است که چون جنگجویان، در میدان نبرد کشته میشود. اما در حماسهای که در فضای بستهی ساسانی و در جا��عهای شکل گرفته که مردم خود را در چنگال نیروهای بالادست میدیدند، سیاوش بدل میشود به قهرمانی تقدیرگرا و مغموم که بیآنکه در برابر مرگ بجنگد، به سوی آن میرود. مسکوب نمونهی دیگری میآورد: امام حسین – امام دوم شیعه – که در تاریخ، مردی شجاع و استوار تصویر شده، در فرهنگ عزاداری شیعه، به «شهیدی مظلوم» تبدیل میشود که در دستهها و تعزیهها برایش سوگواری میکنند. به بیان او، جامعهی ستمدیده، قهرمانانی میسازد که تسلیمشده به استقبال مرگ میروند. این خوانش از سیاوش – که در سنت ایرانی تا بالاترین حد ارج گذاشته شده – برداشتی بسیار غیرمتعارف و تازه است: سیاوش بهعنوان قهرمانی منفعل و تقدیرپذیر، سطح دیگری از فهم داستان و خود شاهنامه را میگشاید. در حالیکه مسکوب در سوگ سیاوش بهطور جدی و عمیق مفهوم «شهید» را نقد میکند اما آن را رد نمیکند بلکه هدفش بیشتر بازگرداندن این مفهوم به بستر اسطورهای و انسانیاش است. او از دو جهت به این مفهوم نگاه میکند: ۱. نقدِ برداشت ایدئولوژیک و تحریفشده از «شهید» مسکوب در سوگ سیاوش نشان میدهد که مفهوم «شهید» در سنت ما بهشدت بار سیاسی و ایدئولوژیک گرفته است. او تأکید میکند که شهید در فرهنگ امروز: ۱. به ابزارِ مشروعیتبخشی قدرت بدل شده است. ۲. به شعاری برای استفاده سیاسی تبدیل شده است. ۳. انسان نیست، بلکه به عنوان نماد و ابزار تلقی میشود. مسکوب به مفهوم نخستین و اسطورهای شهادت برمیگردد تا نشان دهد چه چیزهایی در این مسیر از دست رفته است. ۲. بازگرداندن «شهید» به ریشهی اسطورهای: انسانِ بیپناه در برابر سرنوشت مسکوب تأکید میکند که در شاهنامه، شهادت نه فضیلتی ایدئولوژیک است و نه وسیلهای برای قهرمانسازی اجتماعی. برای او سیاوش شهید نیست؛ بلکه انسانی است که اخلاق را برتر از بقا میبیند. مرگ او یک انتخاب شخصی است، نه تکلیف جمعی. شهادت در شاهنامه نه وعدهی بهشت دارد، نه کارکرد سیاسی. او بارها میگوید که در شاهنامه، مرگ سیاوش نوعی وفاداری به راستی است؛ وفاداریای که ممکن است انسان را به کام مرگ ببرد، اما خودِ مرگ تقدیس نمیشود. به گفتهی مسکوب (نقل به مضمون): سیاوش شهیدِ هدف نیست. شهیدِ نتیجه است؛ نتیجهی پایبندی به راستی در جهانی نادرست
۷. سرنوشت و بخت مضمونهای مرتبطِ دیگر، سرنوشت و بخت هستند. در حماسه، سرنوشت انسان را آفریدگار مینویسد و بر ستارگان نقش میکند. کیکاووس مقدر است پدر سیاوش باشد. سیاوش مقدر است در توران کشته شود. تمام! بخت (خوشاقبالی و بداقبالی) نیز خارج از اختیار انسان است. خود سیاوش میگوید «من مردی بدبختم». امروز، ما دیگر از سرنوشت چندان سخن نمیگوییم؛ بیشتر از ژن و محیط و ساختارهای اجتماعی حرف میزنیم. اما واژهی «بخت» هنوز از زبانمان نیفتاده. مسکوب در ادامه این دو را به مضامین پیشین –شهادت و عدالت – پیوند میدهد و نشان میدهد چگونه در ذهن دینی، آنچه در سطح فردی تراژدی است، در سطح کیهانی به ضرورت و عدالت بدل میشود.
۸. خویشکاری؛ مهمترین مضمون در نگاه مسکوب یکی از بنیادیترین مضمونها در تحلیل مسکوب، خویشکاری است؛ وظیفهٔ هستیشناختیِ هر فرد. جالب اینجاست که خودِ این واژه در شاهنامه نیامده، اما در اندیشهی زرتشتی بسیار پررنگ است. در باور زرتشتی، به هر انسان به هنگام تولد خویشکاریای خاص سپرده میشود و انجامدادن یا ندادن آن پیامد دارد. مثلا در اسطوره، خویشکاری جمشید پاسداری از تمدن است؛ اما او دروغ میگوید – که خلاف خوی یک شاهِ دادگر است –و در نتیجه «فرّه» از او دور میشود و سرانجام بهدست اژدها دو نیم میشود و اژدها هزار سال بر ایران فرمان میراند. در اسطوره و دین، کیخسرو خویشکاری دوگانه دارد: در جهان خاکی: نابودی افراسیاب که مظهر شرّ است. جهان مینوی: کمک به ریشهکنی اهریمن و پالایش جهان. در حماسه، خویشکاری سیاوش آن است که شاهزادهای پاکنهاد و بیگناه باشد. او وظیفهاش را انجام میدهد. میمیرد تا – چنانکه در شاهنامه آمده – خونش در رگهای زمین بجوشد. از نظر مسکوب، «خویشکاری» کلید فهم پیامد رفتار انسان است؛ و معتقد است هر انسان خویشکاری خودش را دارد. این مفهوم تا حدی شبیه «دارما» در آیین هندو/بودایی است، اما بهجای دینی بودن، بیشتر وجودی است: تو آمدهای کاری انجام دهی؛ پس آن را انجام بده.
۹. انتخاب میان خیر و شر مسکوب فصل اول کتاب، «غروب»، را با بخشی از یسنای ۳۰–۲ آغاز میکند: «در آغاز، آن دو گوهر همزاد در پندار و گفتار و کردار بهتر و بتر در اندیشه هویدا شدند. در میان این دو ، نیکاندیشان درست برگزیدند نه بداندیشان.» مسکوب کتاب را با همین اصل آغاز میکند. البته پذیرش اینکه ما با انتخاب فکر و رفتار میکنیم، مستلزم آگاهی و ارادهی آزاد است؛ که در متن شاهنامه، مسئلهای پیچیده است. زیرا سرنوشت از پیش تعیین شده، و ویژگیهای شخصیتی –حماقت، خرد، شجاعت، رحمت و… –رفتار قهرمانان را شکل میدهد. پس پرسش این است: آیا قهرمانان داستان آزادانه دست به انتخاب میزنند؟ مثلاً افراسیاب که شاید جالبترین و پیچیدهترین شخصیت شاهنامه باشد: به تعبیر شاهنامه ترسو و بدگمان است و از رهبری خیرخواه به پادشاهی بدسرشت، آشفتهحال و سرگشته تبدیل میشود. وقتی دروغهای گرسیوز دربارهی سیاوش را میشنود، قدرت قضاوتش فلج میشود و فرمان میدهد سیاوش را بکشند. مسکوب میگوید: هراس، آزادیِ اندیشه و عملش را زايل کرده. با این اوصاف، سؤال این است: آیا افراسیاب هنگام تصمیمگیری «آزاد» است؟ آیا میداند چه میکند؟ آگاه است یا نه؟ مسکوب پاسخ قاطع میدهد: بله او میگوید افراسیاب کاملاً آگاه است که چه میکند. تناقضهای شخصیت او ذاتی نیست؛ حاصل انتخابهاست. اوست که خود را تسلیم عشق میکند؛ اوست که حسادت یا خشونت را به دل راه میدهد. اوست که انتخاب میکند چه احساسی بر او چیره شود. پس، به تعبیر مسکوب: خودِ افراسیاب آزادانه سرنوشتش را برمیگزیند. اگر فقط درست انتخاب میکرد و سیاوش را نمیکشت همهچیز میتوانست جور دیگری باشد. اما در آن صورت، دیگر داستانی در کار نبود... (ادامه در کامنت)