Jump to ratings and reviews
Rate this book

Mourir

Rate this book
Félix et Marie forment un jeune couple à qui la vie sourit ... jusqu'à ce qu'ils se retrouvent soudain confrontés à la mort. Félix apprend de la bouche d'un éminent spécialiste que ses jours sont comptés. Il va d'abord s'efforcer de faire bonne figure, se prétendre de taille à affronter en philosophe un destin cruel, tout en souhaitant le bonheur de sa compagne. Bientôt, pourtant, le masque stoïque se fissure. A mesure qu'approche l'issue fatale, Félix ne veut plus admettre que Marie puisse jouir de la vie après sa disparition et lui demande de mourir avec lui. Entre l'amour et la mort, la jeune femme devra choisir...


Arthur Schnitzler est né à Vienne en 1862. Parallèlement à son oeuvre d'auteur dramatique, il a écrit de nombreux romans et recueils de nouvelles, dont Mademoiselle Else, Berthe Garlan, La pénombre des âmes et Vienne au crépuscule sont, sans doute, les plus connus. Il est mort à Vienne en 1931.

160 pages, Mass Market Paperback

First published January 1, 1892

33 people are currently reading
1049 people want to read

About the author

Arthur Schnitzler

1,003 books540 followers
Arthur Schnitzler was an Austrian author and dramatist.

The son of a prominent Hungarian-Jewish laryngologist Johann Schnitzler and Luise Markbreiter (a daughter of the Viennese doctor Philipp Markbreiter), was born in Vienna in the Austro-Hungarian Empire, and began studying medicine at the local university in 1879. He received his doctorate of medicine in 1885 and worked at the Vienna's General Hospital, but ultimately abandoned medicine in favour of writing.

His works were often controversial, both for their frank description of sexuality (Sigmund Freud, in a letter to Schnitzler, confessed "I have gained the impression that you have learned through intuition — though actually as a result of sensitive introspection — everything that I have had to unearth by laborious work on other persons")[1] and for their strong stand against anti-Semitism, represented by works such as his play Professor Bernhardi and the novel Der Weg ins Freie. However, though Schnitzler was himself Jewish, Professor Bernhardi and Fräulein Else are among the few clearly-identified Jewish protagonists in his work.

Schnitzler was branded as a pornographer after the release of his play Reigen, in which ten pairs of characters are shown before and after the sexual act, leading and ending with a prostitute. The furore after this play was couched in the strongest anti-semitic terms;[2] his works would later be cited as "Jewish filth" by Adolf Hitler. Reigen was made into a French language film in 1950 by the German-born director Max Ophüls as La Ronde. The film achieved considerable success in the English-speaking world, with the result that Schnitzler's play is better known there under Ophüls' French title.

In the novella, Fräulein Else (1924), Schnitzler may be rebutting a contentious critique of the Jewish character by Otto Weininger (1903) by positioning the sexuality of the young female Jewish protagonist.[3] The story, a first-person stream of consciousness narrative by a young aristocratic woman, reveals a moral dilemma that ends in tragedy.
In response to an interviewer who asked Schnitzler what he thought about the critical view that his works all seemed to treat the same subjects, he replied, "I write of love and death. What other subjects are there?" Despite his seriousness of purpose, Schnitzler frequently approaches the bedroom farce in his plays (and had an affair with one of his actresses, Adele Sandrock). Professor Bernhardi, a play about a Jewish doctor who turns away a Catholic priest in order to spare a patient the realization that she is on the point of death, is his only major dramatic work without a sexual theme.
A member of the avant-garde group Young Vienna (Jung Wien), Schnitzler toyed with formal as well as social conventions. With his 1900 short story Lieutenant Gustl, he was the first to write German fiction in stream-of-consciousness narration. The story is an unflattering portrait of its protagonist and of the army's obsessive code of formal honour. It caused Schnitzler to be stripped of his commission as a reserve officer in the medical corps — something that should be seen against the rising tide of anti-semitism of the time.
He specialized in shorter works like novellas and one-act plays. And in his short stories like "The Green Tie" ("Die grüne Krawatte") he showed himself to be one of the early masters of microfiction. However he also wrote two full-length novels: Der Weg ins Freie about a talented but not very motivated young composer, a brilliant description of a segment of pre-World War I Viennese society; and the artistically less satisfactory Therese.
In addition to his plays and fiction, Schnitzler meticulously kept a diary from the age of 17 until two days before his death, of a brain hemorrhage in Vienna. The manuscript, which runs to almost 8,000 pages, is most notable for Schnitzler's cas

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
244 (19%)
4 stars
479 (38%)
3 stars
403 (32%)
2 stars
103 (8%)
1 star
22 (1%)
Displaying 1 - 30 of 195 reviews
Profile Image for Maziyar Yf.
814 reviews630 followers
January 23, 2025
فیلیکس قهرمان شخصیت اصلی داستان کتاب مُردن اثر آرتور شنیتسلر یا جان اسمیت قهرمان کتاب مواجهه با مرگ یا اصلا همان ایوان ایلیچ معروف در کتاب مرگ ایوان ایلیچ همگی در یک وجه با هم اشتراک دارند : رفتن به سوی مرگ
شاید فیلیکس به ایوان ایلیچ بیشتر شبیه باشد ، هر دو می دانند که رفتنی هستند و چاره ای ندارند ، اما در حالی که ایوان ایلیچ مراحل انکار بیماری سپس پذیرش آن ، خشم و ناامیدی را به تدریج طی می کند تا به پله آخر برسد ، فیلیکس کل داستان را از ابتدا پذیرفته است ، او بیشتر خشمگین است و ناامید ، آنقدر خشمگین که می خواهد ماری عشقش را هم با خود ببرد ، برایش اهمیتی هم ندارد که شاید ماری این مرگ اجباری را نخواهد .
فیلیکس داستان از هیچ چیزی لذت نمی برد ، نه از طبیعت زیبای سالزبورگ ، نه از همراهی ماری ، کسی که زندگی خود را فدای او کرده ،فیلیکس هم از تابش آفتاب متنفر است و هم از طراوت باران .در حقیقت فیلیکس قبل از اینکه مرگش فرا برسد مُرده است .
فیلیکس و عشقش ماری که احتمالا زندگی عاشقانه ایی با هم داشته اند در خلال بیماری فیلیکس از هم دور می شوند ، آنقدر دور که ماری با این که بسیار فداکار است کم کم آرزوی مرگ او را می کند ، ماری از بودن با یک مریض رو به موت خسته است ، روح و جسم او خسته شده و می خواهد آزاد شود ، حتی اگر این آزادی به قیمت مرگ عشق سابقش باشد .
اما فیلیکس ماجرای وفاداری عشقش را جدی گرفته ، اوکه در دوران بیماریش ماری فداکار را از جامعه دور کرده و ماری هم مانند او از جامعه گریزان شده ، پس از مرگ هم می خواهد با ماری باشد ، از نگاه مریض او ماری باید آماده لحظه ای باشد که با هم بار سفر را ببندند . فیلیکس در روزهای آخر بیماری خود را به ظاهر فراموش کرده و فقط در کنار ماری بودن برایش مهم است .
داستانی کوتاه و اثرگذار ، به خصوص که می توان دیدگاه وواکنش متفاوت فیلیکس را با شخصیت های کتاب های نسبتا مشابه مقایسه کرد و شاید اندکی او را درک کرد ، هر چند که شخصیت و کاراکتر او بسیار متفاوت از کاراکترهای مشابه است .
Profile Image for Dream.M.
1,037 reviews647 followers
September 2, 2022
"اپیکور  می گوید: مرگ غیبت است؛ اما مردن، سست شدن نهایی پیوندهایی است که ما را به این دنیا و مردم در آن می‌بندد. "
اگرچه برای مردن همیشه زود است، اما این پدیده ناشناخته و هولناک گاهی می تواند همچون  موهبتی نجات بخش باشد. و در میان تمام انواع مردن، ظاهرا خوشبخت ترین آدم ها آن هایی هستند که با مرگ ناگهانی می میرند. با خاطره ای دلپذیر از آخرین لبخند، روی پا ایستاده، سالم و تندرست و درحالیکه بازگشت شان را انتظار می کشیم.


حرف بسیار است اما طاقت گفتن نیست.
.....
یک تجربه کتابخوانی جذاب و بسیار آموزنده دیگه در کنار دکتر قناد ، سعید و صدرا
این کتاب هدیه ای بود از سعید عزیز♡ برای تولدم
......
در ایز جاست نو تایم تو دای...
و همچنان شاکی ام چرا گودریدز بخش ریویوو صوتی نداره.
Profile Image for Sara.
158 reviews54 followers
April 27, 2024
این روزا سخت می‌گذره، دلم تنگ شده برای ریویو نوشتن در مورد کتاب‌ها (حتی به غلط) در حالی‌که ذهنم پر از شکوه و شکایت، دستم خالی از بیان کردنشون
Profile Image for Mohamadreza Moshfeghi.
111 reviews33 followers
June 29, 2022
یک رمانچه ی کوچک از آرتور شینستلر با ترجمه عالی واز زبان مستقیم توسط دکتر حداد در توصیف حال جسمی وافکار درونی مردی بیمار وزندگی او در چند ماه آخر حیات،وقتی که ازعدم درمان خود و مرگی که به زودی فرا خواهد رسید خبر دار می شود.
ومرگ، ناشناخته ای که تا همیشه ترسناک است...
حکایت مرگ وفنا وقتی که به آدم هرلحظه نزدیک ونزدیک می شود و درعوض آرزوها وتصاویر ورویاهای زندگی که دور ودورتر می شود واین طمع و آز ذاتی انسان برای بیشتر زیستن؛ وازباقی عمری که هنوزمانده وزندگی هنوز نکرده،لذت نبردن واصراف وقربانی کردن این دم ولحظه باقیمانده که تکرار نمی شود به بهای برای میل به ببیشتر زیستن درفردای نیامده وناشناخته.
گاهی تسلیم ومنتظر شدن برای پایان این رنج وسرنوشت وگاهی تلاش برای زنده ماندن و کورسوی امیدی در دل خود روشن کردن.
زنده بودن وزندگی کردن برای بشر اینقدرسحرآمیزودلفریب هست تا آنجا که می تواند به حسادت وبخل تبدیل شود. نسبت به آنان که میداند بعد ازخود در این جهان وهستی نفس می کشند و می روند ومی آیند وبه زیستن مشغول هستند واویی که فراموش خواهد شد.گاهی به آن شدت که درذهن وسر بیمار خود در تکاپو است راهی پیدا کند که معشوق را در این سفر به نیستی ودنیای ناشناخته وترسناک همراه خود کند وزندگی را از او دریغ سازد.معشوقی که تمام مدت بیماری به درمان وتیمارهمسر مشغول بوده است.
Profile Image for fคrຊคຖ.tຖ.
304 reviews82 followers
May 18, 2020
سیر احوالات یک جوان بیمار از وقتی می‌فهمه دچار بیماری کشنده‌ای است تا لحظه مرگش و البته افکار و احساسات معشوقه‌ش در طول این مدت. اینجور داستان‌ها رو دوست ندارم ولی باید اذعان کنم کشش خوبی داشت طوریکه سریع‌تر از حد معمولم خوندمش!
Profile Image for Armin Ahmadianzadeh.
97 reviews53 followers
April 19, 2025
اولین این رو بگم که در گام اول به‌خاطر اینکه کتاب‌فروش گفت مردن خیلی شبیه مرگ ایوان ایلیچ هست و از اونجایی که ارادت خاصی به‌مرگ ایوان ایلیچ دارم، سراغ خوندنش رفتم.

در کل کتاب‌هایی که فرآیند مردن و پدیده مرگ رو واکاوی می‌کنن رو دوس دارم. اگر کتاب‌های دیگه‌ای در این تم می‌شناسید خوشحال میشم معرفی کنید.

فلکیس شخصیت اصلی داستان که متوجه میشه بعد از یک‌سال قراره بمیره و فقط همین فرصت محدود رو داره. ماری معشوقه فلیکس که شدیدا عاشق فلیکس هستش و اونو خیلی دوس داره، در اول سعی می‌کنه که‌انکار کنه و روحیه بده به‌فلیکس و حتی بهش قول میده که‌تا آخرش پیشش می‌مونه و حتی دوتایی این دنیا رو ترک می‌کنن.

با توجه به‌اینکه رنگ‌و‌بوی جنبش ادبی دکادنس و امپرسیونیسم در این اثر مشاهده میشه، عملا زوال و انحطاط روان فلیکس و روز‌به‌روز بدتر شدن حالات روحی‌اش قابل مشاهده بود. نه‌تنها فلیکس، حتی ماری، به‌نظرم ماری هم همراه با‌ فلیکس داشت روز‌به‌روز ذره‌ذره می‌مرد. و با توجه به‌سبک امپرسیونیستی این اثر، حالات روحی و شخصیتی فلیکس و ماری به‌دقت نوشته شده بود و می‌تونستی کامل با هر دو شخصیت هم‌ذات‌پنداری کنی.

فضای داستان برای من آرام، سراسر مالیخولیایی، و خاکستری بود. و شخصیت‌پردازی شنیتسلر رو دوس داشتم. با اینکه در کل با ۳ کاراکتر اصلی مواجه بودیم که مونولوگ و دیالوگ‌هایی رو رد‌و‌بدل می‌کردن، از جمله فلیکس و ماری، و پزشک و رفیق فلیکس، یعنی آلفرد.

بررسی لایه‌های روان‌شناختی و روان‌کاوانه عمیق و پیچیده این اثر از توان من خارج هست. ولی توصیفات ملموس و جزئی حالات درونی فلیکس و حتی ماری به‌حدی قوی بود که می‌شد کامل اون‌ها رو درک کرد و باهاشون همراه شد. اینکه رفته رفته حتی رابطه عاشقانه فلیکس و ماری هم داشت به‌طور کامل نابود می‌شد یا حداقل جنس آن فرق می‌کرد. فلیکس به‌هر اتفاق ریزی واکنش نشون می‌داد و حتی با فکر اینکه ماری قراره پس از مرگ فلیکس نفس بکشه هم حسادت می‌کرد. و حس می‌کرد که ماری هم طبق قولی که داده حتما باید با فلیکس بمیرد.

در کل این کتاب رو به‌کسانی که مرگ ایوان ایلیج رو دوس داشتن پیشنهاد می‌کنم، درسته که پایین‌تر از اون بود ولی کتابی بود که به‌شدت ارزش خوندن داره.

امتیاز من به‌این اثر: ۳.۵ از ۵

"ترسش از مرگ زایل شده بود، زیرا دیگر مرگ را باور نداشت."

"تحقیر زندگی وقتی آدم مثل یک رب‌النوع تندرست است؛ چشم در چشم مرگ دوختن، وقتی که در ایتالیا گردش می‌کنی و زندگی با شاداب‌ترین رنگ‌ها در اطرافت گسترده است ــ بله، چنین چیزی از نظر من جز خودنمایی چیزی نیست. ولی یکی از این آقایان را توی اتاق حبس کن، تب و نفس‌تنگی به جانش بینداز، بهش بگو در فاصلهٔ اول ژانویه تا اول فوریه سال بعد خواهد مُرد، بعد ازش بخواه برایت فلسفه‌بافی کند."
Profile Image for Ali Karimnejad.
345 reviews227 followers
April 28, 2021
3.5


امپرسیونیسم، دکادنس و چند کلوم حرف قلمبه‌سلمبه!ا

کتاب "مردن" راجع به مردن هستش(!) و داستانش هم راجع به یک فیلیکس نامیه که همون اول کتاب میره پیش نامزدش، ماری، و بعد از یک کشاکش کلیشه‌ای، خواننده متوجه می‌شه که فیلکس داره می‌میره و یک سال هم بیشتر زمان نداره. مابقی کتاب هم راجع به مردن فیلیکس هستش. با این همه، شرح ماوقع در کتاب یکمی با اونچه سابق بر این خونده بودم متفاوت بود.

اسم نویسنده کتاب رو اگر سرچ کنیم چشممون می‌خوره به کلماتی چون ادبیات دکادنس، سیمبولیسم، امپرسیونیسم و چند تا ایسم دیگه. اما اینها چیه؟

دکادنس یک جنبش کوتاهی بود که از حدود 1880 شروع شد اما نتونست اصالت خودش رو حفظ کنه و نهایتا بیشتر هنرمندان این مکتب به تدریج به سمبولیسم و آنارشیسم کوچ کردن و جنبش دکادنس خیلی زود بعد 30، 40 سال زوال پیدا کرد. حرف حساب این جنبش دکادنس این بود که

"هیچ حقیقت والایی ورای رویدادهای طبیعی وجود نداره و هرگونه تلاش برای معنی بخشیدن به اون هم بسیار احمقانه و شدیدا مذموه. لذا هنر نمی‌بایست به عنوان ابزاری جهت نشون دادن مفاهیم طبیعی و ماورا طبیعی مورد استفاده قرار بگیره. بلکه هدف هنر خلق دنیای جدیدی از معانی و جایگزی�� کردن اون با طبیعت هستش، به نوعی که حتی می‌گه چیزی نیست که هنر بشری قادر نباشه اون رو به خوبی و زیبایی طبیعت و حتی بهتر از اون خلق کنه. "

این مذمت و تحقیر طبیعت، در کتاب "مردن" آرتور شنیتسلر بسیار نمود پیدا می‌کنه. مواجه فیلیکس با مرگ، در واقع مواجه اون با طبیعت و بی‌معنایی زیستن هستش. بدبین شدن به سرتاسر زندگی، بیزار شدن از همه چیز و تمسخر و تحقیر شوق زندگانی ماری، از ویژگی‌های برجسته کتاب هستند که کاملا منطبق بر اصول ادبیات دکادنس هستش.

از طرف دیگه اما، سبک نوشتاری کتاب به نوعی هستش که تلاشی برای توضیح و تفسیر احساسات و احوالات کاراکترهای خودش نمی‌کنه، تمرکزش بیشتر روی خود اون احوالات کاراکترهاست و برای انتقال این احساسات به مخاطبش، سعی می‌کنه استفاده حداقلی از توصیفات صحنه یا بیان جزئیات داشته باشه. به نوعی اونچه دغدغه اصلی هنرمنده، نه انطباق دقیقش با طبیعت، از طریق توصیف (یا ترسیم) دقیق جزئیات صحنه، بلکه انتقال هرچه بهتر اون حس یا پیام مورد نظر هنرمند به مخاطبه. اینها از جمله ویژگی‌های ادبیات امرسیونیستی هستن که باز هم در کتاب "مردن" به خوبی نمود پیدا می‌کنن. تمرکز ویژه نویسنده روی تغییرات روحی‌روانی فیلیکس و ماری طی کتاب، بدون اینکه نویسنده اصراری به تفسیر اونها داشته باشه یا تلاشی برای توضیح چرایی اونها بکنه، یا اجتناب از هر گونه توصیف غیر ضروری راجع به لباس‌ها، صحنه‌ها و ... همگی منطبق با همون اصول ادبیات امپرسیونیستی هستن، تا روان‌پریشی فیلیکس در مواجه با مرگ، هرچه بیشتر در کانون توجه قرار بگیره.

در نهایت، کتاب "مردن" رو کتابی لخت، جسور و بی‌پروا دیدم که اگرچه خیلی منطبق با مذاق من نبود، اما تجربه بسیار متفاوتی بود و بواسطه این کتاب، اطلاعات زیادی هم بدست آوردم.
Profile Image for Hakan.
829 reviews632 followers
October 28, 2016
Schniztler'ın ismini ilk kez Kubrick'in o muhteşem Eyes Wide Shut filmine esin kaynağı olan öykünün yazarı olması vesilesiyle duymuştum. 1895'te yayınlanan bu eseri okuduğum ilk kitabı oldu.

Çok güçlü ama çok karanlık bir novella. Ölümcül bir hasta olan ve bir yıldan az ömrü kalan Felix'in bu süreçte sevgilisi Marie'yi de "beraberinde götürme" arzusu, önce bu fikre sıcak bakan Marie'nin yavaş yavaş bu düşünceden kopması etkileyici bir şekilde işlenmiş. Göçüp gideceğimiz bu dünyanın bizden sonra da dönmeye devam etmesinin, sevdiğimiz insanın da hayatına devam edecek olmasının bizde yaratabileceği kıskançlık, keder duygusu kitabın ana teması. Derin bir psikolojik hikaye, kesinlikle okunmaya değer.

Bir söz de yayıncı Dedalus'a. İyi ve kıyıda, köşede kalmış kitaplar basıyorlar. Özgün dillerinden çevrildiğini de vurguluyorlar daima. Ama çeviride, düzeltide, editörlükte daha titiz olmaları lazım. Çeviri haydi idare eder, biraz editörlükle daha iyi olabilirmiş. Ama 95 sayfalık bir kitapta 5-6 yazım hatası doğrusu bana pek kabul edilebilir gelmiyor. Üstelik kitabın kapakta 4.baskı, iç künyede ise 2.baskı olduğu belirtilmiş. Herhalukarda birden fazla basılmış Dedalus tarafından. Bari sonraki baskılarda bu yazım hatalarını düzeltselermiş...
Profile Image for ˗ˏˋ n a j v a ˊˎ˗.
172 reviews50 followers
August 10, 2023
The young Felix is terrified and confused. He has only one year to live because of an illness that hasn’t been mentioned during the story. The illness is unknown to us, but it eats him alive and declines his physical and mental health towards decadence. What happened to him? Except for the horrific shadow of death hovering above his head, life happened to him; death happened to him; and love. As if this mysterious sickness is life itself —with all the ennui and weariness, pretending to be authentic.
In the heyday of his youth, Felix waits for his death; patiently, sometimes impatiently. He is enlighted and perplexed at the same time. One moment his heart is filled with love for the girl next to him, Marie, and the next second he is agitated by so much kindness and selflessness from her. He hated what he saw. He saw what would be left of him after he was gone. A young, lively version of himself, walking on the streets, laughing and living —whereas he could not laugh nor cry.

He smiled. “That’s childish. I’m not so small-minded as you think me. And I have no right at all to take you with me.”
“I can’t live without you.”
“But think how long you lived without me before! I was already doomed when I met you a year ago. I didn’t know it, but even then I had a presentiment.”
“You don’t know now.”
“Yes, I do. That’s why I want you to have your freedom, beginning today.” She clung all the closer. “Take it, take it,” he said. She did not reply, but looked up at him as if she didn’t understand.
She cried out, “I’ve lived with you, I’ll die with you.”


Marie promises to die with him; to love him till his last breath. But of course, it doesn’t take too long for Marie to realize she’s attached to life much more than she anticipated. Gradually, she gets tired, pale, and fatigued from too much responsibility; of being ignored and being misconducted. Her relentless effort in trying to keep her beloved satisfied with his intolerable behaviour shows how helpless she feels. She reads the newspaper for him even though Felix isn’t listening, just to break the awkward silence, just to hear her own voice. Her sympathy had turned into nervous intensity and her grief into a mixture of worrying and apathy. So when she leaves Felix’s side for an hour or two, she finds “unutterable contentment flow through her.” So she battles her instincts, just as Felix battles despair and, even worse, hope.
Felix wakes up, finds the help beside him, but no Marie. Then it happened finally, he thinks. Marie doesn’t love me anymore; she fled to happiness, to where life flows and where there’s no me, no disease. The simple fact of her being outside for a couple of hours after days of nursing him is too much for him that he gets mad. Then, Marie arrives.

She had partly recovered her composure. She threw her hat down on the chair behind her, sat down on the sofa, and said coaxingly ”darling, I only went out for an hour in the open air. I was afraid I might fall ill myself and then what use would I be to you? And I took a cab so as to get back quickly.”



Dying, an agonizing yet charming course of the story exposes the degenerative conditions of the human fear and frustration towards what is unachievable or is simply decadent. It may not be an easy read, but it adds something to you, something personal, that will stay with you for a long, long time.
Profile Image for Irmak.
402 reviews934 followers
January 16, 2018
Çok kasvetli bir kitap Ölmek. Bittiğinde yüreğime fazlasıyla ağırlık bıraktı. Ölümcül bir hastalığa yakalanan ve çok az zamanı kalan Felix'in ölüme yalnız gitme korkusunu, sevgilisini de kendisi ile beraber ölüme götürme arzusunun nasıl sona yaklaştıkça arttığını, sevgilisinin ise başta 'sensiz yaşayamam, seninle öleceğim' feryatlarının nasıl 'ben ölmek istemiyorum, ben yaşamak istiyorum' a dönüştüğünü okumak çok yorucuydu. Çünkü yazarın anlatımı akıcı olmamakla birlikte konu da oldukça kasvetliydi. Üstelik Felix karakterinin aşırı derecede bencilliğe kaçan davranışları beni bir yerden sonra rahatsız etmeye başladı. Fakat yaşama arzusunun ne denli kuvvetli olduğunu çok güzel bir şekilde anlatmıştı yazar. Kitabın en sevdiğim yanı da bu oldu sanırım.
Profile Image for Fatemeh oliaee.
55 reviews1 follower
August 29, 2025
میتونم بگم یکی از قشنگ ترین و تلخ ترین کتاب‌هایی بود که راجب مرگ خوندم، حجم خیلی کمی داشت و طی چند ساعت تمومش کردم. شایدم حال و هوایی که داشتم یجوری به کتاب می‌خورد و همین باعث شد خیلی تحت تاثیر قرار بگیرم.
قلم نویسنده رو هم خیلی دوست داشتم، شنیتسلر انگار خیلی ظریف تونسته هم حس ترس از مرگ رو نشون بده، هم شکنندگی عشق وقتی با رنج واقعی روبه‌رو می‌شه. ما یادمون میره این واقیعت رو که مرگ همیشه کنارمونه، ولی ما عادت می‌کنیم نادیده‌ش بگیریم. تا وقتی سالمیم، همه‌چیز رو بدیهی می‌گیریم: نفس کشیدن، راه رفتن، عشق داشتن، حتی خورشید دیدن. اما وقتی بیماری یا سایه‌ی مرگ نزدیک می‌شه، تازه می‌فهمیم چه گنجی داشتیم و چقدر بهش بی‌اعتنا بودیم.

خلاصه کتاب:
قهرمان مرد داستان (فلیکس) به بیماری مهلکی دچار می‌شود. او به تدریج درمی‌یابد که زندگی‌اش رو به پایان است و باید با مرگ آشتی کند. معشوقه‌اش (ماری) با تمام وجود تلاش می‌کند او را تسلی دهد و در کنارش بماند، اما همان‌طور که بیماری پیش می‌رود، رابطه‌ی آنها نیز در معرض آزمون قرار می‌گیرد. شنیتسلر نشان می‌دهد که چگونه مرگ نه فقط فرد، بلکه پیوند عاشقانه را هم تحت فشار قرار می‌دهد.
«مردن» فضایی سنگین، پر از اضطراب و در عین حال شاعرانه دارد. خواننده در طول داستان، مرگ را لمس می‌کند و شاید حتی اضطرابِ خود از مرگ را بازشناسد. اما در کنار آن، لحظات لطیف و عاشقانه‌ای هم وجود دارد که به داستان رنگی انسانی و صمیمی می‌بخشد.

بخش هایی از کتاب:

<شما دوتا هم اگر فکر می‌کنید با آرامش خیال چشم به ابدیت دوخته‌اید، دلیلش این است که درکی از ابدیت ندارید. آدم باید مثل یک جنایتکار محکوم باشد - یا مثل من - تا بتواند در این باره حرف بزند.هر بدبخت بینوایی که بی قیل و قال زیر چوبه ی اعدام می‌رود،  فرزانه بزرگی که بعد از سرکشیدن جام شوکران گزیده گویی می‌کند  قهرمان راه آزادی به بند کشیده‌ای که لبخند زنان در برابر جوخه اعدام می‌ایستد و به تفنگ‌ها نگاه می‌کند،  این‌ها همه ریاکارند -من می‌دانم- و آرامششان، لبخندشان تظاهر است، چون همه می‌ترسند،ترسی شنیع. ترس از مرگ مثل خود مردن طبیعی است! >


«ما همه می‌دانیم که خواهیم مُرد، اما هیچ‌یک واقعاً به آن باور نداریم؛ تا روزی که مرگ ناگهان در آینه روبه‌رویمان بایستد.»

«رنج مرگ تنها در از دست دادن آینده نیست، بلکه در فهم این است که هر آنچه داشتیم، از ابتدا موقتی بود.»

1404.6.7
Profile Image for WrittenbySahra.
410 reviews128 followers
October 18, 2023
وقتی این کتاب رو هدیه گرفتم، مطمئن نبودم که بخوام با تمام قلبم دوسش داشته باشم یا با هر خطش رو ستایش کنم. اما حالا اینجام، با قلبی لبریز از عشق، داشتن این کتاب رو توی کتابخونه‌ام گرامی می‌دارم و حض می‌کنم از جدال عقل و احساسی که شخصیت زن داستان-ماری-درگیرش بود.
داستان با بیماری شوهر ماری، فلیکس آغاز می‌شه که با توجه به وخامت حالش، امید کاملا از زندگی این مرد رخت بسته. دکتری بهش گفته که یکسال بیشتر فرصت نداره و از زمانی که متوجه این قضیه می‌شه در تلاشه تا ماری رو آزاد کنه. اما ماری، لجوجانه و سرسختانه دم از عشق می‌زنه و جدایی و نفس کشیدن بدون فلیکس رو غیر ممکن می‌دونه.
باقی ماجرا، بهتره که تعریف نشه، چون کتاب به شدت گیرا و کوتاهیه واگر بخوام کامل ازش بنویسم لذت واقعی خوندنش رو ازتون گرفتم. با این حال، مرگ و مقوله‌های مربوط بوه اون، خیلی زیبا و تامل برانگیز توی این کتاب مطرح شدن و آدم رو فکر فرو می‌برن که تا چه اندازه فکر کردن به مرگ توی زندگیشون نقش داره و آیا برای مردن آماده هستن یا نه؟ قلم شنیستلر لطیف و ظریف و زیباست؛ درست مثل بال‌های یه پروانه. و مردن، شبیه داستان زندگی اون پروانه است، از ابتدای پیله تنیدن تا انتهای عمر کوتاهشون که به زندگی انسان بسط داده شده.
قطع به یقین، شنیتسلر رو در کنار ریلکه، گوشه‌ای از قلبم نگه می‌دارم و به این فکر می‌کنم که جهان هستی چه نویسنده‌های قابلی رو سر راه من قرار داده.
Profile Image for Carlo Mascellani.
Author 15 books291 followers
April 17, 2022
La sentenza di morte che il medico pronuncia nei confronti del protagonista Felix cambia non solo la sua vita, ma anche il rapporto con l'amata Marie. In un crescendo di tormento e sofferenza, l'autore ci conduce nell'intimo coscienza dei due protagonisti, tracciando con grande e cruda finezza, il percorso di cadute e false speranze che prelude all'inevitabile fine. Un 'inno' alla morte, ma, nel contempo, anche un inno alla vita che, neppure nei frangenti più tragici, sa rinunciare a cogliere attimi di bellezza e pretesti per andare comunque avanti
Profile Image for amin akbari.
314 reviews162 followers
June 26, 2022
به نام او

شش سال بعد از اینکه نویسندۀ شهیر روس، لف تالستوی، آخرین شاهکار خود یعنی «مرگ ایوان ایلیچ» را منتشر کرد، آرتور شنیتسلرِ سی ساله اوّلین نوول خود را که یکی از بهترین آثار او نیز هست، منتشر کرد. شنیتسلر در «مردن» به همان موضوع و مضمونی که تالستوی در «مرگ ایوان ایلیچ» پرداخته، می‌پردازد. شخصیت اوّل داستان او نیز به مانند ایوان ایلیچ در معرض مرگی قریب‌الوقوع6 است. هرچند شنیتسلر در این داستان به پختگی تالستوی نرسیده است ولی داستانش حائز ویژگی‌هایی است که خود را به عنوان داستانی مستقل و خوب مطرح می‌کند. در «مرگ ایوان ایلیچ» تنها ایوانِ میانسال با مرگ دست‌وپنجه نرم می‌کند و دیگران نسبت به او و مرگش بی تفاوت هستند (که البتّه این نکتة مهمّ شاهکار تالستوی است) ولی در مردن نه تنها فلیکس جوان تحت‌تأثیر مرگ قریب‌الوقوع خود است، بلکه نامزدش ماری نیز دل‌نگران اوست و به نوعی با مرگ (مرگ دیگری) دست‌وپنجه نرم می‌کند.

این داستان بلند، اوّل‌بار در سال 1386 در مجموعه‌داستان «گریز به تاریکی» با ترجمۀ نسرین شیخ‌نیا (دانش‌پژوه) توسّط نشر ماهی منتشر شد و بعدها در سال 97 توسّط علی‌اصغر حداد به صورت کتابی مستقل باز هم توسّط نشر ماهی به چاپ رسید. بنده ترجمۀ آقای حداد را پیشنهاد می‌کنم، هرچند ترجمۀ خانم دانش‌پژوه هم خوب و خواندنی است.
Profile Image for Sheyda.
39 reviews32 followers
August 4, 2023
مملو از شهود، عناصر روانکاوی و تصویرپردازی‌های عالی.
Profile Image for Shakiba Bahrami.
310 reviews87 followers
December 31, 2021
داستان مردن، درباره‌ی مرگه؛ پر از ناامیدی، درد و رنج. نسخه‌ی ملال‌آور "مرگ ایوان ایلیچ". هر لحظه منتظر بودم فیلیکس بمیره و این مسخره‌بازیاش رو تموم کنه! شاید هم فقط یه قضاوت سطحی باشه. علاوه بر این، ترس از اینکه نکنه مردنم(مردنی شبیه فیلیکس) مثل فیلم‌های هالیوودی، پر از امید و پند و اندرز به دیگران نباشه و دقیقا داستان کتاب رو به واقعیت تبدیل کنم...
موقع خوندن کتاب، به این فکر میکردم که آخرش چی درسته؟ خاطره خوب گذاشتن از خودمون و راضی نگه‌داشتن همه(حتی به زور) یا خودخواهی و تنهایی اون هم توی روزهای آخر زندگی؟
انتخاب سختیه.
Profile Image for Sinem A..
482 reviews292 followers
June 21, 2017
Özellikle sonu epey çarpıcı. Schnitzler den yine güsel tespitler barindiran güsel novella
Profile Image for Mor‌TeZa.
198 reviews81 followers
November 18, 2018
|\| | |_ @ ® > M0127324:
مردن:

یک شاهکار بسیار دلنشین و عمیق در نوع خودش..
خیلی خوشم اومد ازش، در حدی که شدیدا علاقه مند شدم همه کارهای دیگر نویسنده رو هم بخونم و یه شب تا صبح تمام کارهای دیگرش رو رصد می کردم.
تصور نمی کردم این قدر خوب باشه.
تلخی و گزندگی و بی تعارف بودن کار رو همراه با میل به زندگی و فرار از نیستی و خمودگی معشوقه داستان خيلی پسندیدم.
فقط این که، سیر داستان به جذابیت و عمق اصل و ایده کار نبود تا حدی.
کلا، مرگ از تم های بسیار محبوب من در داستانه، و این کتاب هم که مستقیم کوبیده بود به هدف.
نمره واقعی کتاب از نظر من چهار و نیمه.
Profile Image for Mehrsa.
122 reviews22 followers
June 29, 2022
از جالب‌ترین نکاتی که وقتی شروع به خوندن این داستان کردم، این بود که همزمان به قسمتی از کتاب شور ذهن رسیدم که فروید درباره شنیتسلر و کتابش به اسم آناتول صحبت می‌کرد.
آرتور شنیتسلر پزشکی بود که در دوره‌ای که روانشناختی آوازه‌ی زیادی توی وین داشت، زندگی می‌‌کرد و البته علاقه‌ی وافری هم به روانشناسی و اثرات روانشناختی داشته و پیش یکی از سرشناس‌ترین پروفسورهای اعصاب دوره‌های خودشو گذرونده. البته که بعد از مدتی کلا پزشکی رو کنار میذاره و کار نوشتن رو میاره. نوشته‌های شنیتسلر با رویکرد روانیه، همچنان که توی این کتاب هم به جوونی که فهمیده بر اثر بیماریش، زمان زیادی برای زندگی نداره و داره به کام مرگ میره و بعد از این خبرها، اثرات روانی بیمار رو بررسی می‌کنه. داستان به نسبت کوتاه و نویسنده توصیفات جزئی خوبی داره که خواننده رو جذب کتاب می‌کنه. این کتاب جزو کتاب‌هایی بود که زمین گذاشتنش قبل از به اتمام رسیدن کتاب، برام سخت بود. البته که این کتاب، صرفا داستان نیست و رویکرد روانشناختیش، درس‌های بزرگی بهمون می‌ده.
Profile Image for Zoma.
31 reviews4 followers
April 23, 2024
«ادمی که در حال مرگ است،وطن ندارد.امکان زنده ماندن!وطن این
است.من نمی خواهم،نمی خواهم بدون مقاومت بمیرم.»

کتاب خوبی بود.
بخش های پایانی کتاب به نظرم ژانر وحشت شد:))) کودکان و بیماران قلبی نخونن😅

Profile Image for Laleh.
131 reviews13 followers
October 5, 2024
نویسنده با حذف تمامی حاشیه‌ها،تصاویر و ... تمام توجه مخاطب رو به سمت مسئله اصلی یعنی مرگ شخصیت اصلی کتاب جلب میکرد که این خودش هم جنبه های خوب داره هم بد.از این لحاظ بده که به شخصه چون هیچی از شخصیت ها نمیدونستم نه می‌فهمیدم از کجا اومدن، چه پس زمینه ای در داستان داشتن و... پس نمیتونستم ارتباطی که لازم هست رو برقرار کنم.از لحاظی خوب بود چون تمام توجه به مرگ بود و مرگ تنها عنصری بود که در این ۱۵۰ صفحه شمارو همراهی میکرد.

بخش اول:فیلیکس و مواجه با مرگ
شخصیت اصلی داستان فیلیکس که با مرگ قراره رو به رو بشه و ما درگیری انسان با ترس از مرگ و پذیرش مرگ رو میبینیم در حالی که حتی تا لحظات آخر هم این دو به تعادل نمی‌رسند و تنهایی در این تجربه‌ی شخصی هم برای شخصیت عذاب آور تر بود تا جایی که عمیقا میخواست که معشوقه‌ی خودش رو هم با خودش در مرگ شریک کنه نه صرفا از نظر احساسی بلکه کاملا واقعی

بخش دوم: ماری،سوگ،تیمار کردن
شخصیت مکمل داستان یعنی ماری،معشوقه‌ای که تا لحظه‌ی احتضار از فیلیکس تیمار کرد.با سوگ مواجه شد و ما لحظه به لحظه ی مواجه شدن یک فرد با سوگ رو از قسمت احساسی تا منطقی دیدیم.همونطور که هرکس با سوگ مواجه میشه اول ماری هم میخواست با معشوق خود بمیرد،بعد تمام خودش را وقف مراقبت از معشوقش کرد و در نهایت به زندگی نگاهی انداخت و متوجه شد که حق زندگی دارد چه با معشوق چه بدون معشوق.
133 reviews76 followers
July 16, 2020
آرتور شنیتسلر را قبلا با کتاب "شهرت دیرهنگام" شناخته بودم‌. شهرت دیرهنگام برایم ترکیب فوق‌العاده‌ای از مهارت عجیب و غریب نویسنده در شناخت انسان، و داستان سرایی بود. هنوز تجربه‌ی خواندنش یکی از بهترین‌هاست.

اما "مردن" نتوانست به آن اندازه سر ذوقم بیاورد. طرح داستانی خوبی داشت، و باز هم می‌شد مهارت شنیتسلر در شناخت محرک‌ها و مشوق‌ها و افکار انسان‌ها را دید، اما داستان به زیبایی قبل، سر ِ هم نشده بود.

داستان مردن، داستان مردی‌ست که با بیماری ناشناخته‌ای رو به روست، و روزی متوجه می‌شود که تنها یک‌سال دیگر زنده خواهد بود. معشوقه‌ی او، که در ابتدا قسم می‌خورد که همزمان با مرگ او، جان خودش را نیز بگیرد، در طول زمان به تردید دچار می‌شود. مرد جوان نیز که در ابتدا جان‌فشانی‌ها و فداکاری‌های معشوقه‌ی خود را ضروری نمی‌داند و به او گوشزد می‌کند که تا زمان دارند، رابطه‌شان را به هم بزنند، با نزدیک شدن به مرگ، از شدت افکارش کاسته می‌شود.

پیشنهاد من این است که اگر از شنیتسلر نخوانده‌اید، یا اگر "شهرت دیرهنگام" را نخوانده‌اید، اول به سراغ آن بروید.
Profile Image for Gülüzar - Ertl.
104 reviews30 followers
August 22, 2024
Evet, Felix ölüyor ve bu haberi güzel bir günde, parkta kitap okuyarak onu bekleyen sevgilisine bir çırpıda veriyor. Sanki işten atıldığını söyler gibi, sanki en sevdiği paltosuna çamur sıçramış gibi bir hırçınlıkla söylüyor. Marie nasıl inansın? Nasıl kabul etsin?

Ölüm fikrini sanki içselleştirmiş gibi, sanki kabul etmiş gibi Marie'den ayrılmayı, ondan uzak durmayı planlıyor ilkin. Gibi, çünkü kibirli. Marie ise aşık, sevgilisinden bir nefes uzak kalamayacağını düşünüyor ve onunla ölmeyi arzuluyor.

Ölüm tüm can alıcılığı ile kendini hissettirdiğinde ise geriye kibir değil kıskançlık bırakıyor. Sevgilisinin ondan sonra, o bir buz kalıbı gibi yatarken toprağın altında, nefes almaya devam edecek olması, bir üşüyüp bir sonbahar güneşiyle ısınmaya devam edecek olmasını kabul edemiyor. Marie'de onunla gelmeli, onu da kendisiyle götürmeli.

Bu yüz sayfa bile olmayan novellada işte bu deli sorularla uğraşıyorsunuz. Dili sade, sakin, akıcı ve soğuk. Hikaye ise oldukça kasvetli. Son derece can alıcı bir sorunda insan hallerini irdeliyor. Zamanla değişen duygularımızı, yaşama arzumuzu, ölüm karşısında yaşıyor olmanın vicdani sorumluluğunu...

Okuyucu, insan duygularının nasıl yön değiştirebileceğini okuyor. Hem korkusunu çok iyi anlatıyor Felix'in hem de Marie'nin gittikçe ortaya çıkan yaşam arzusunu.

Hikaye her ne kadar ölmekte olan bir sevgili ile diğerinin hikayesini anlatsa da; insan, ölüm gerçekliğinin bireyde yarattığı her şeye sahip olma hırsını da düşünmeden edemiyor. Ölümün, ölecek olamayı bilmenin pervasızlığı ile saldırganlaşan insanoğlunun hikayesi de bir yerde duruyor.

Profile Image for Rêbwar Kurd.
1,025 reviews88 followers
August 21, 2025
من اینجا نشسته‌ام. نامرئی، صبور و بی پایان. من سایه‌ایم که بر شانه‌هایتان می‌افتم، آهسته و بی‌هیاهو. مرا مرگ می‌نامید. همان‌که روزی، بی‌آنکه وقتش را خود انتخاب کنید، به دیدارتان خواهد آمد. اما گاه من زودتر خبر می‌فرستم، صدایم را در تب یک بیماری می‌گذارم، در لرزش دست، در تشخیص پزشک. و آن‌وقت همه‌چیز تغییر می‌کند: عشق‌تان، امیدتان، حتی وعده‌هایی که داده‌اید. آیا می‌توانید در حضور من عاشق بمانید؟ آیا می‌توانید به عهدهای بزرگ‌تان وفادار بمانید، وقتی نفس‌های‌تان به شماره افتاده است؟


با چنین پرسشی می‌توان وارد جهان رمانِ مردن شد؛ اثر آرتور شنیتسلر، نویسنده و پزشک وینی که هم‌عصر زیگموند فروید بود و از نخستین چهره‌هایی به شمار می‌آید که روان‌شناسی و ادبیات را در هم آمیختند. شنیتسلر در این رمان، عشق و مرگ را دو نیروی همزاد می‌نمایاند؛ دو قطب متضادی که در سرنوشت انسان به ناگزیر با یکدیگر گره می‌خورند.




مرگ به مثابه آغاز داستان

رمان با خبر تلخ بیماری فلیکس آغاز می‌شود. او درمی‌یابد که تنها یک سال دیگر فرصت دارد. همین آگاهی، لحظه‌ای ساده از زیستن را بدل به لحظه‌ای غریب و لرزان می‌کند. ناگهان همه‌چیز رنگ می‌بازد؛ آینده‌ی شغلی، امیدهای کوچک، رؤیاهای روزمره. تنها چیزی که باقی می‌ماند عشق است؛ عشقی که حالا باید در محک آزمونی سهمگین قرار گیرد.

ماری، معشوقه‌ی فلیکس، در واکنش به این خبر تصمیمی بزرگ می‌گیرد: او می‌خواهد همراه فلیکس بمیرد. به نظر می‌رسد این انتخاب، اوج فداکاری و وفاداری است؛ گویی که عشق با مرگ معنا می‌یابد. اما آیا چنین وعده‌ای در برابر نیروی غریزی بقا پایدار خواهد ماند؟

فلیکس در آغاز باور ندارد. او گمان می‌کند ماری صرفاً تحت تأثیر هیجان لحظه چنین می‌گوید. اما هرچه زمان می‌گذرد، او به این وعده دل می‌بندد. زیرا چه چیز از مردن تنها دردناک‌تر است؟ مرگی که معشوق همراهش نباشد.




روان‌شناسی عشق در سایه‌ی مرگ

شنیتسلر پزشک بود، اما قلمش از مرز علم فراتر رفت و به اعماق روان آدمی نفوذ کرد. او می‌دانست که عشق، در برابر سایه‌ی مرگ، صورتی تازه می‌گیرد. فلیکس در سال آخر زندگی‌اش به دو احساس متناقض دچار است: از یک‌سو میل به زندگی و چنگ زدن به آخرین لحظه‌ها، و از سوی دیگر کششی غریب به سوی فنا و آرامش مرگ.

در این میان، رابطه‌ی او و ماری میدان کشاکش این دو نیروست. ماری در ابتدا چنان محکم و وفادار به نظر می‌رسد که خواننده به فداکاری او ایمان می‌آورد. اما به‌تدریج حقیقتی دیگر آشکار می‌شود: او هنوز تشنه‌ی زندگی است. او جوان است، سرشار از میل به رقص، خنده، تجربه‌های نو. وقتی نوبت به عمل می‌رسد، وقتی سایه‌ی مرگ نزدیک‌تر و سنگین‌تر می‌شود، شکافی عمیق میان وعده و واقعیت پدیدار می‌شود.




پرسش بنیادین: عشق جاودانه یا زندگی زمینی؟

شنیتسلر با ظرافتی حیرت‌انگیز ما را به قلب پرسشی می‌کشاند که فراتر از سرنوشت فلیکس و ماری است: آیا عشق می‌تواند بر مرگ غلبه کند؟ یا مرگ، بی‌رحمانه، پرده از موقتی بودن و شکنندگی پیوندهای انسانی برمی‌دارد؟

فلیکس، در آستانه‌ی نابودی جسمانی، به عشقی فراانسانی می‌اندیشد؛ عشقی که حتی در مرگ نیز می‌خواهد باقی بماند. او از ماری می‌خواهد که نه تنها در زندگی، بلکه در فنا نیز شریکش باشد. اما ماری، هرچه به لحظه‌ی جدایی نزدیک‌تر می‌شود، درمی‌یابد که زندگی هنوز بر او غلبه دارد. آیا می‌توان او را سرزنش کرد؟ یا باید گفت عشق، هرچقدر عمیق، در برابر نیروی خام و بی‌چون‌وچرای بقا رنگ می‌بازد؟




شنیتسلر و میراث فرویدی

رمان مردن را نمی‌توان خواند بی‌آنکه به هم‌عصری شنیتسلر و فروید بیندیشیم. فروید در همان سال‌ها نظریه‌های خود را درباره‌ی ناخودآگاه، امیال سرکوب‌شده و کشمکش میان غرایز زندگی و مرگ صورت‌بندی می‌کرد. شنیتسلر، بی‌آنکه در مقام فیلسوف یا روان‌کاو سخن بگوید، همین تنش را در قالب داستانی عاشقانه مجسم کرد.

فلیکس نماد کسی است که میان اروس و تاناتوس گرفتار شده: عشق به زندگی از یک‌سو و پذیرش مرگ از سوی دیگر. ماری نیز نماد غریزه‌ی بقاست؛ او ابتدا در هیجان عشق وعده‌ی فنا می‌دهد، اما نهایتاً زندگی را بر مرگ ترجیح می‌دهد.



زبان و سبک روایت

شنیتسلر بیش از آنکه داستان‌سرایی پرحادثه باشد، استاد کاوش در لایه‌های درونی شخصیت‌هاست. در مردن، حادثه‌ی بیرونی چندان پیچیده نیست: بیماری، انتظار مرگ، کشاکش عاشقانه. اما آنچه این رمان را زنده می‌کند، توصیف‌های دقیق و جزئی از احساسات متغیر شخصیت‌هاست؛ لرزش صدا، تردید در نگاه، بی‌تابی و سکوت‌های معنادار.

زبان شنیتسلر آمیخته‌ای از صمیمیت و تلخی است. او به جای بیان مستقیم، از گفت‌وگوهای طولانی و مونولوگ‌های درونی بهره می‌گیرد تا خواننده حس کند در ذهن شخصیت‌ها قدم می‌زند. همین امر است که شنیتسلر را پیشگام روایت روان‌شناسانه در ادبیات آلمانی می‌کند.




زمان، اضطراب و فروپاشی رابطه

زمان در این رمان دشمنی نامرئی است. یک سال باقی‌مانده برای فلیکس و ماری، در ظاهر فرصتی برای عشق‌ورزی است؛ اما هر روز که می‌گذرد، فشار پایان محتوم بیشتر می‌شود. در این فشار، رابطه‌ای که باید عمیق‌تر و صمیمی‌تر گردد، به‌تدریج فرسوده می‌شود.

شنیتسلر نشان می‌دهد که عشق، برخلاف تصور رمانتیک، در برابر اضطراب زمان چندان پایدار نیست. لحظه‌ای که فلیکس به مرگ نزدیک‌تر می‌شود، عشق او از خواهشی آرام به وسواسی بیمارگونه بدل می‌گردد. او از ماری می‌خواهد چیزی بیش از آنچه می‌تواند بدهد. و ماری، هرچه بیشتر احساس خفگی می‌کند، عطش بیشتری به آزادی و زندگی پیدا می‌کند.



فلسفه‌ی مرگ در قالب داستان

خواندن مردن تنها تجربه‌ای ادبی نیست؛ سفری فلسفی است. شنیتسلر از طریق سرنوشت دو عاشق، پرسش‌هایی بنیادین را مطرح می‌کند:

اگر یک سال برای زیستن داشتید، چه می‌کردید؟

آیا عشق می‌تواند انسان را در برابر هراس از فنا آرام کند؟

یا مرگ، در نهایت، حقیقت تنهایی انسان را آشکار می‌سازد؟


شنیتسلر پاسخی قطعی نمی‌دهد. او نه ماری را محکوم می‌کند و نه فلیکس را قدیس می‌سازد. او صرفاً آینه‌ای مقابل ما می‌گذارد تا در چهره‌ی آنها ترس‌ها و امیال خود را ببینیم.



جایگاه مردن در کارنامه‌ی شنیتسلر

آرتور شنیتسلر آثار بسیاری نوشت؛ نمایشنامه‌ها و داستان‌هایی که اغلب با مضامین عشق، مرگ و روان انسان گره خورده‌اند. اما مردن جایگاهی خاص دارد. این رمان، یکی از نخستین تجربه‌های او در ژانر روان‌شناسانه است و بسیاری آن را به منزله‌ی پلی میان پزشکی و ادبیات می‌دانند.

شنیتسلر در این اثر نشان داد که ادبیات می‌تواند همان کارکرد روان‌کاوی را داشته باشد: برملا کردن ناخودآگاه، آشکار کردن آنچه در تاریکی ذهن پنهان است. به همین دلیل، منتقدان او را «فرویدِ ادبیات» نامیده‌اند.


چرا امروز مردن را بخوانیم؟

با وجود گذشت بیش از یک قرن از نگارش این رمان، مضمون آن همچنان زنده و معاصر است. زیرا پرسش‌هایی که شنیتسلر مطرح می‌کند ازلی و ابدی‌اند: چگونه با مرگ مواجه شویم؟ چگونه عشق را در سایه‌ی فنا معنا کنیم؟

در جهانی که پزشکی مدرن امید به زندگی را افزایش داده، اما همچنان ناتوان از حذف مرگ است، مواجهه با چنین اثری ما را به تامل وا می‌دارد. رمان شنیتسلر یادآور می‌شود که مرگ نه تنها در پایان، بلکه در تمام طول زندگی حاضر است و همین حضور است که به لحظه‌های ما معنا می‌بخشد.



مردن رمانی است درباره‌ی مرگ، اما بیش از هر چیز درباره‌ی زندگی است. داستان فلیکس و ماری نشان می‌دهد که عشق، هرچند بزرگ و صادقانه، در برابر آزمون نهاییِ فنا، شکننده می‌شود. شنیتسلر در این اثر، بی‌آنکه موعظه کند یا راه‌حلی عرضه کند، ما را وادار می‌کند به ژرفای ترس‌ها و آرزوهای خود بنگریم.

این کتاب نه صرفاً حکایت دو دلداده‌ی وینی، بلکه آینه‌ای از وضعیت همگانی بشر است: ما همه فلیکس و ماری هستیم، در کشاکش میان عشق و مرگ، در آرزوی جاودانگی و در اسارت زمان.
Profile Image for Ludmilla.
363 reviews211 followers
December 1, 2016
"Benim için kurtuluş olduğuna inanmıyorsun. Sen benim memleketimde ölmemi istiyorsun. Bu çok yanlış ve insanlığa sığmaz! İnsan ölüm döşeğinde olunca memleket falan kalmıyor. Yaşayabilmek; işte memleket dediğin şey budur. İstemiyorum, böyle çaresizce ölüp gitmek istemiyorum."

Oldukça etkileyici bir novellaydı. Hakan Bey'in yorumundan sonra bir şey ekleme gereği duymuyorum. 3.5/5
Profile Image for Masih Reyhani.
281 reviews12 followers
July 19, 2022
کتاب مرا یاد «مرگ ایوان ایلیچ»ِ لف تالستوی انداخت. همین!
Profile Image for Golgoli.
30 reviews7 followers
July 18, 2019
اونطور که توی نقد ها خوندم گویا داستان پیشرو محسوب میشده در زمان خودش

برای من ولی
یه چرخه تکراری و طبیعی بود

لذت نبردم از خوندنش

تنها چیزی که باعث شد یک ستاره ندم بهش این بود که در بیان احساسات و افکار دقت کرده بود

ولی هنری نبود بیانش به نظرم

در کل اگر بخوام بگم
ارزش یکبار مطالعه رو
ننندارد

پینوشت:
یک حس سانسور شدگی مزخرفی میداد بعضی بخش های داستان به آدم
و باید سعی میکردی تا بفهمی چی شد
سانسور کردن هم هنر میخاد که نداشت
Profile Image for Mahdiye HajiHosseini.
536 reviews31 followers
May 20, 2024
دستی که سینه را می‌شکافد و قلبت را بیرون می‌کشد.
مسیر داستان از همون خطوط ابتدایی مشخصه، فلیکس قراره بمیره و با هر صفحه جلو رفتن تو هم همراهش می‌میری.
من آنا بودم و مرگ معشوقم رو دیدم، من فلیکس بودم و مردم. و تمام مدت به مرگ خودم فکر کردم.
روبه‌روشدن با مرگ بزرگ‌ترین ترس بشره و عجیب‌ترین حسی که تا به حال تجربه کردم، مردن دیگری در کنارت تصویری از مرگ خودته و به یادت می‌آره که نمی‌خوای بمیری، حتی اگه نخوای زندگی کنی.
Profile Image for Ali Mousighidan.
83 reviews10 followers
June 18, 2019
تحقیر زندگی وقتی آدم مثل یک رب النوع تندرست است، چشم در چشم مرگ دوختن، وقتی که در ایتالیا گردش میکنی و زندگی با شاداب ترین رنگ ها در اطرافت گسترده است. بله چنین چیزی از نظر من جز خودنمایی چیزی نیست. ولی یکی از این آقایان را توی اتاق حبس کن تب و نفس تنگی به جانش بینداز، بهش بگو در فاصله ی اول ژانویه تا اول فوریه سال بعد خواهد مرد، بعد ازش بخواه برایت فلسفه بافی کند.
Profile Image for M. javad.
47 reviews8 followers
September 1, 2018
درونی‌ترین و واقعی‌ترین و به‌قول کتاب موذیانه‌ترین احساسات دو انسان عاشق، یکی محتضر و رو به مرگ و دیگری تیماردار وی، در نهایت زیبایی بیان شده است.
Displaying 1 - 30 of 195 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.