کیانوش گلزارراغب (-۱۳۴۴)، نویسنده است و در این کتاب خاطرات امیر سعیدزاده، از رزمندگان جنگ تحمیلی را گردآوری کرده است.
در بخشی از کتاب میخوانیم: «چون زبانم کردی است و راحت میتوانم در خاک عراق تردّد کنم تا تحرک ضد انقلاب را شناسایی کنم، مدتی است آموزش مأموریتهای برون مرزی میبینم. حوزه مأموریتم عراق تعیین میشود. با جوش خوردن با عوامل ضد انقلاب زمینه حضورم در عراق بیشتر میشود. در عملیات مرصاد با جعفر آقا مسئول عملیات شمال غرب منافقین، در پادگان اشرف ملاقاتی انجام میدهم. لیست مایحتاج آنها را برای مسئولم میفرستم تا تصمیمات لازم را بگیرند.
عراق با کمبود آذوقه مواجه شده و منافقین میخواهند احتیاجاتشان را از کردستان ایران تأمین کنند. من هم وارد تشکیلاتشان میشوم و قول میدهم نیازهایشان را برآورده کنم. همانجا متوجه تحرکات نظامی منافقین میشوم و میبینم در محوطه وسیعی از پادگان اشرف، ماکت هواپیماهای نظامی چیدهاند که واقعی نیستند. یکی از هواپیماهای ایرانی هم گول خورده و به این ماکتها حمله کرده و متأسفانه سقوط کرده بود. سراسر پادگان لبریز از ادوات نظامی و توپ و تانک و خودروهای مجهز به سیستمهای راداری است. منافقین با رفتارهای خشک نظامی با یکدیگر برخورد میکنند. گزارشات لازم را برای سرپُلم میفرستم و تحرکات نظامی را در عملیات مرصاد رصد کرده و گزارش میدهم.»
خب، بالاخره تموم😶 کتاب رو به بهونهی مسابقه کتابخوانی دانشگاه خوندم، مگه نه این مدل کتاب ها واقعا خیلی موردعلاقه.ی من نیستن👀 در مورد شخصیت ها و خود داستان و محتواش که واقعیه حرفی نمیزنم، چون رمان نیست که داستان ساختگی و پرداخته ذهن باشه و آدم بتونه با خیال راحت در موردش حرف بزنه و قضاوت کنه. هرچی بوده واقعا اتفاق افتاده و منم که جدیدا دارم تلاش میکنم قضاوت نکنم🙄 بالاخره اون موقعا یه رسم و رسوماتی داشتن و متاسفانه هنوز هم شاید باشه🚶🏻♀️در کل ما حق نداریم افکار سال های قبل رو با افکار امروزی قضاوت کنیم😶
و اما ... آخ... امان از جنگ😢 یکی از دلایلی که واقعا سمت این مدل داستانا نمیام اینه که این اتفاقا همین بغل گوش خودم و با یه فاصله زمانی نسبتا کوتاه از تولدم پیش اومده و تصورش برام به شدت دردناکه.در کل من سمت کتابا میام تا از واقعیت موجود تو جامعهی الان که روزانه هزاربار برام تکرار میشه فرار کنم و برای همینم خیلی دوست ندارم توی کتابا هم این قضیه برام تکرار بشه🙄 . خب و اما چرا دو ستاره؟ چون نحوهی بیان کتاب به شدت ضعیف بود😕، پردازش شخصیت ها ضعیف تر از اون، درسته کتاب حالت خاطرهست ولی خب شخصی که کتاب رو نوشته و گردآوری کرده مسئول ایجاد یه سری تغییرات جزئی هم توی بیان روایت هست(نه اینکه کلا تحریفش کنه ها، منظورم این نیست) من یادمه چندین سال پیش که دختر شینا رو میخوندم(اونم به خاطر مسابقه بود البته😅) یه جورایی بهتر با احساسات و عواطف قدمخیر ارتباط میگرفتم ابا اون سختیاش بیشتر خو گرفتم با حس تنهاییاش و نبود کسی پیشش . اما در عوض اینجا سعدا توی قسمتای اول کتاب هیچ نقش خاصی نداره☹جز اینکه فقط به عنوان شخصیت زن اصلی داستان واردش کردن اما میتونست اینجوری نباشه، مخصوصا اوایل کتاب خیلی پتانسیل داشت برای یه مقدار شاخ و برگ دادن بیشتر به کتاب و ایجاد حس همدردی و همدلی با شخصیت ها اما دریغ😢 با یه کلمه که فلانی رفت همه چی جمع شد هرچند معلوم نشد چطوری اون طرف دلش اومده و گذاشته رفته(البته خدا رو شکر انگار تو چند فصل آخر بهتر شد ولی بازهم جای کار داشت) و اینکه اتفاقات خیلی خطی و سریع روایت میشد. یهو میگفت فلانی رفت یا یکی رو یهویی وارد داستان میکرد و دیگه تا آخر داستان دیگه نبود ، یا خیلی سریع میپرید به یه موضوع دیگه در کل پیشنهادم این بود که یا این همه اتفاقات زیاد رو تو کتاب نمیاوردن یا حداقل حجم کتاب رو بیشتر میکردن و بهتر روی پردازش متن کار میکردن . . . 🔵در کل خود کتاب و داستان تا حدی اون جذابیت رو داشت ولی متاسفانه زیر سایه.ی اون پردازش ضعیف برای من گم شده بود🙄 . . . پ.ن. تند تند تایپ کردم که یادم نره برای همین غلط های تایپی یا حرفای تکراری رو به بزرگواری خودتون ببخشین😅❤ بعدا ادیتش میکنم 👀
بعدنوشت: آقا راستی مسابقه رو هم نفر اول شدم😁💃🏻 البته هنوز جایزهش رو بهم ندادن و احتمالا چندماه طول بکشه تا بهم بدنش☹💔
بعدتر نوشت: و بالاخره جایزهم رو گرفتم😂در حالی که تا الان پنج شش بار پولش رو خرج کردم به امید اینکه جایزهش به زودی میاد دستم و جایگزینش میکنم🤣
عصرهای کریسکان را به پایان می برم، اما می دانم درک حقیقت انسان، پایانی ندارد. طنین إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ در گوشم می پیچد و اشکی می شوم. خدا را شاکرم که فرزند ایران زمینم، خاکی که در و گوهر فراوان دارد... خدا را شاکرم که ریشه در خاکی دارم که زادبوم سعدا است، مولد سعید زاده ها، سلیمانی ها، باکری ها و همت ها و ... روایت دفاع مقدس زیاد خوانده ام اما این یکی فرق می کند... این یکی خوب به باورم می نشاند: ما برای خواندن این قصه عشق به خاک خون دلها خورده ایم خون دلها خورده ایم ما برای جاودانه ماندن این عشق پاک رنج دوران برده ایم رنج دوران برده ایم پ.ن: دوستانِ جان، بخوانید و وطن دوستی تان، آرمان گراییتان، پایداریتان، فداکاریتان و در یک کلام پویایی تان برای به بار نشستن باورهایتان را محک بزنید.
در خواندن کتابهای تاریخ شفاهی کمی سختگیرم؛ فکرمیکنم همراهی سوژه و قلم خوب لازمهایست که در بسیاری از این کتابها دیده نمیشود. اما وقتی «عصرهای کریسکان» به لطف سورۀ مهر ( و ریحانِ عزیز) به دستم رسید، عنوان زیبا و درعینحال مبهم کتاب، قلم کیانوش گلزار راغب، طرح جلد کوبلنی و نوستالژیک و نوبت چاپ آن متقاعدم کرد با کتاب متفاوتی طرفم. امیر سعیدزاده (معروف به سعید سردشتی) رزمندۀ کرد و سنیمذهبی بود که نزدیک به پانزدهسال از زندگیاش را در اسارت و شکنجه گذراند؛ اول توسط ساواک، بعد کومله و درنهایت حزب دموکرات کردستان. او حتی سالها بعد از پایان جنگ هم، در کریسکان (محدودهای کوهستانی در کردستان عراق) اسیر بوده است. شایعۀ شهادت او بارها پدر و مادر پیر و همسرش را واداشت از کورهراههای کوهستانی و راهزنهای کمینکرده در هر گذر آن عبور کنند و تمام دار و ندارشان را تقدیم مسئولان زندان کنند تا فقط بشنوند «او» هنوز زنده است، بعد به سردشت برگردند تا از خودیها هزار زخم زبان بشنوند که پسرتان نفوذی و مزدور است و اگرنه، شما که سالهاست در خانه مرد ندارید نانتان را از کجا میخورید... در خاطرم نیست جبهۀ غرب را کتابی بهتر از «عصرهای کریسکان» در ذهنم تصویر کرده باشد. کیانوش گلزار راغب نه تنها به عنوان نویسندهای که قلمش پیش از این در این حوزه خوش درخشیده، بلکه به عنوان همراه امیر سعیدزاده در دوران اسارت به دست کومله، توانسته است علاوه بر فرازوفرودهای داستان، ابعاد شخصیت اصلی داستان را هم برای مخاطب ملموس کند.
امروز صبح، آزاده امیر سعیدزاده یا همان سعید سردشتی، بار همۀ سالهای سخت اسارت را زمین گذاشت و از قید تن هم آزاد شد. این سوگ را به همسرِ همراه او، سعدا حمزهای، تسلیت میگویم.
یا پیغمبر ! تنم لرزید . عجب کتابی. عجب شخصیتی ( امیر سعید زاده ) و عجب سرگذشت تکان دهنده ای. عجب داستان باورنکردنیی . واقعا باور نکردنی. اصلا تو ذهن آدم نمی گنجه. اگر این امیر سعیدزاده آمریکایی بود تا الآن ۴۰ تا فیلم و سریال از زندگیش ساخته بودند. بر خلاف سایر کتاب های خاطرات دفاع مقدس ( به عنوان یک خواننده حرفه ای این ژانر می گم ) این یکی اصلا به ذهنتون هم نمیرسه توشچه خبره. به خاطر همین نمی خوام اسپویل کنم و چیزی از داستان نمی گم. اما یه توضیح کوچک میدم اونم این که شما با یک نیروی گردانی یا اطلاعاتی که در چند عملیات شرکت داشته و جنگیده و مجروح شده و ..... اصلا طرف نیستید. اصلا جنگ امیر سعیدزاده جنسش فرق میکنه. وسط فصل های کتاب هم فصل هایی هست که روایت از زبون همسر آقای سعید زاده ست که این ایده هم خیلی عالیه در نوع خودش و این هم باز روایت همسری دور از شوهر که همه ش غصه می خوره و غم دوری داره و .... اصلا نیست. من هنوز یه جاهایی ته دلم میگه این کتاب دروغ بود کلا . در هر حال اهل مطالعه هر ژانر کتابی هستید توصیه میکنم عصرهای کریسکان و از دست ندید. در یک کلمه " تکان دهنده"
خاطرات یک اسیر دست نیروهای دموکرات در زمان اوایل انقلاب..روایت شده بسبکی بسیار شیرین...پیشنهاد میکنم حتما این کتاب ها رو بخونید اگر با قضایای جنگ تحمیلی و دیگر مشقتهایی که برادران و خواهرانمان در دیگر عرصه ها کشیده اند میخواهید اندکی آشنا بشوید خودم را حقیقتا کوچک میدیدم وقتی مشقتهای بزرگ اینها در پیش روی این راه را میخوانم و خودم به کوچکترین چیزها حساسیت نشان میدهم
من از خوندنش خیلی لذت بردم. از نظر محتوایی، جذاب و هیجان انگیز بود. اتفاقاتی که برای راوی افتاده بود متفاوت بود با بقیه ی سرگذشت هایی که خونده بود. دلیلش هم این بود که این بار راوی اهل سردشت و کرد و اهل سنت بود و ماجراهایی که براش پیش میومد به طبع فرق داشت.
متاسفانه من درباره ی کومله و دموکرات و نیروهای معاند غرب کشور چیز زیادی نمی دونم، شاید اگر بیشتر می دونستم، بهتر میتونستم کتاب رو تصویرسازی کنم و ازش استفاده ببرم.
به نظرم قسمتهایی که از دید سعدا (همسر راوی) روایت میشد میتونست بیشتر و مفصلتر و قوی تر باشه. یعنی در کل پتانسیل خیلی زیادی داشت. اما خب میدونم سرگذشت نامه ها با رمان فرق دارن. یکی شون داستان ادمهای واقعیه که باید برای نوشتن خط به خطش خیلی چیزها رو در نظر گرفت و اون یکی کاملا حاصل تخیل نو��سنده ست و دستش خیلی بازتره.
شناختی بی نظیری از روابط داخلی کومله و دموکرات می دهد و جنایت های این گروهک ها ماجرای کرد غیرتمندی که حاضر به همکاری با کومله و دموکرات نمی شود و سالها اسارت را به جان میخرد و سالها خانوادهاش مورد هجمه آزار و اذیت این گروهکها بوده اند. امیر سعیدزاده از اوج رذالتها و خیانتها و جنایتهای این گروهکها در حق کردها پرده بر میدارد و در جاهایی از روایتش دردمندانه از چوب حراج زدن به عفت زن باحیای کرد توسط کومله و دموکرات غمنامه میسراید! روای در جایی دیگر از کتابش از شعار دموکراتها میگوید؛ شعاری که خیلی آشناست و نشان میدهد ویروس تجزیهطلبی چگونه هنوز دنبال یارگیری برای تکه پاره کردن ایران است؛ چگونه دموکراتها وطن فروشی را شرف و وطن پرستی را بی شرفی جازدند: شعار کومله این است؛ بیطرف بیشرف است!(صفحه ۶۳)
در یادداشت قبلی نوشتم که این کتاب را به این دلیل شروع کردم که جمعهی گذشته، سالروز عملیات مرصاد بود. تصورم این بود که چون ماجراهای کتاب در مناطق غربی میگذرد، حتما شرح مفصلی از این عملیات هم در آن هست. اما در نهایت فقط یک جملهی مرتبط به مرصاد در این کتاب یافتم. البته دلیل آن یک ستارهی کم، این نیست. ماجراهای کتاب بسیار جذاب است و خواننده را تا انتها نگه میدارد. مخصوصا که گاهی تلاش شده با استفاده از زبان کردی یا کمی لهجهی آن در فارسی، زبان کتاب را پویا کنند اما مشکل اصلی چیز دیگریست. مشکل اینجاست که کتاب، تکلیف خواننده را مشخص نمیکند و بین خاطره، زندگینامه و رمان معلق است. سبک کلی کتاب که از دو راوی استفاده کرده است، از سبکهای رمان مدرن است اما در کل کتاب نه شخصیتپردازیای هست و نه شرح مناسبی از ماجراها. یعنی به جای انتخاب زمان داستانی، تمام زمان واقعی را شرح دادهاند. این کتاب البته که ارزش خواندن دارد مخصوصا اگر مخاطب جدی و دانشگاهی ادبیات نیستید.
این کتاب برا من جذاب بود چون خیلی ندونسته داشتم از غرب کشور. خاطرات به شدت خلاصه ان. از اتفاقات و وقایع خیلی سریع رد شده نویسنده وحتی بعضی جاها حدس زدن سالها و ماهها توی گذر کتاب سخته که اینا به نظرم باید کار نویسنده باشه که نظم و انسجام بهتری به متن میداد. اما اینا چیزی از حذابیت کتاب کم نمیکنه. سعید و همسرش سعدا سالهای خیلی سختی رو پشت سر میذارن و ما گوشه ای از سختی هاشونو توی این کتاب میخونیم. گوشه ای از سختی هایی که مردم کرد کشیده ان. کتاب خوشخوانیه که سریع پیش میره پس بخونین تا بیشتر بدونین شرایط غرب کشور از قبل انقلاب تا سالهای بعد جنگ چگونه بوده
کتاب رو از طاقچه خوندم و پر از اشکالات تایپی و نگارشی بود. برای همین نمیدونم سردرگمیای که در بعضی قسمتها پیدا کردم به این خاطر بود یا نه و اگر کتاب چاپی رو میخوندم حس متفاوتی رو تجربه میکردم یا نه
اما در کل ماجرای ناب و جالبی بود و از خوندنش لذت بردم به خصوص اینکه جزئیات دقیق و جالبی از گروههای کومله و دموکرات و مردم کردستان بیان شده بود میدونستم غیورمردان و غیورزنان کردِ زیادی داریم که جوانمردانه و فداکارانه زندگیشون رو به پای دین و میهنشون گذاشتن، اما خیلی کم از سرگذشت و فداکاریاشون برامون گفته شده و خوشحالم که این کتاب این کار رو کرده و البته امیدوارم در چاپهای بعدی نثر کتاب پختهتر بشه تا اثرگذاری اون دوچندان بشه
کتابی بسیار خوب و روشنگر است که نثر شیوا و کششداری دارد. داستان دربارهی جنایات کومله و دموکرات در غرب کشور عزیزمان در بحبوحهی حملهی عراق به ایران میباشد. و بیانگر مقاومت دلیرانهی سپاه و نجاتدادنِ مردم کردزبانِ کشورمان از وحشیگریهای این دوحزب است؛ حزبهایی که از سوی عراق حمایت میشدند. همچنین سختیهایی که آقای سردشتی در اسارت در دست کومله کشیده را بیان میکند و حکایتهایی از شکنجه و سایر مدافعین کشورمان -که به دست این دو حزب اسیر شده بودند- بیان میکند. خواندنش را به شدت پیشنهاد میکنم.
کتابش جذاب بود نثرش هم ساده و روان اولین داستانی بود که در مورد هموطن های کُردها و احزاب خونخوار دموکرات و کومله خوندم جالب بود برام ولی توی این کتاب خیلی به جنایت های این جانی ها اشاره ای نشده که قبلا شنیدم یا خونده بودم در کل کتابش رو دوست داشتم
وقتی خالصانه روایت نکنی، دشمنانت روایتگر مردمت میشوند آنگاه جای حق و باطل به راحتی عوض میشود. ملتی که حافظهی تاریخی درستی نداشته باشد محکوم است به تکرار سرنوشت و چه بسا نابودی خودش. در این دوران که همچنان کردستان و مردمش مظلوم هستند عصرهای کریسکان آمده تا شکنندهی روایتهای دروغین باشد. قبل از مطالعه ذهنتان را برای خواندن هر نوع قساوت و شکنجهای آماده کنید. کتاب خاطرات امیر سعیدزاده جوان مبارز کُردیست او و خانوادهاش روایتگر دردهای مردمانشان، جنایات گروهکها، بمباران شیمیایی سردشت و درد اسارت هستند. وجود راویان مختلف نقطه قوت کتاب است اگر تنها گفتههای سعیدزاده بود خواننده پس از مدتی در روزهای اسارت خسته میشد اما الآن ما در همهجا و با نگرشهای گوناگون هستیم. نمیدانم تا بحال سردشت، کردستان و... فرصتی برای شادمانی داشتند یا نه؟ انقلاب پیروز شد و در آتش کینه، نفاق و جداییطلبی گروهکها سوختید آنها را به مدد غیرت فرزندانتان بیرون کردید که این بار آتش جنگ زبانه کشید به بمببارانها هم داشتید عادت میکردید که آن بمب لعنتی را زدند عکسهای مردم را در آن بمبباران که میبینم ناخودآگاه قفل میشوم و زجر میکشم. بارها همانجا میمیرم همیشه آرزویم این بود در همان دوران میبودم برایتان میجنگیدم و خونم آنجا در دفاع از وطن ریخته میشد. جنگ هم تمام شد و دردها نرفتند انگار با آن خطه عجین شدهاند اما به من بگویید چطور توانستید نظارهگر اینهمه رنج باشید و هنوز استوار بمانید؟ کتاب را بخوانید چون لازم است رنج بکشید و روزهای سختی را بگذرانید شاید هم گاهی قدم بزنید و به حال مردممان اشک بریزید تا کمی از بغض خالی شوید اما مطمئنا از خشم نه!
من کتاب صوتی را گوش دادم. سرگذشت باورنکردنی یکی از دلاوران این سرزمین در کتاب به شکل ضعیفی بدون در نظر گرفتن ظرایف ادبی و داستان گویی لازم به شکل خلاصه تعریف شده است. اگر جذابیت اصل ماجرا نبود شاید به کتاب امتیاز کمتری می دادم. در جاهایی از کتاب نحوه ن��ارش به حدی دچار ضعف می شود که گویی نویسنده هم خودش به داستان باور نداشته و خواسته سریع از آن بگذرد. همچنین با توجه به اتوبیوگرافیک بودن کتاب بایستی برای باورپذیرتر شدن کتاب تحلیلهای شخصی بیشتری از سوی شخصیت اصلی داستان ارائه می شد. تحلیلهایی که خواننده های حتی کرد مخالف جمهوری اسلامی هم بتوانند از کتاب استفاده کنند و متن بر آنها هم مؤثر باشد. شخصیت ها در جاهایی چنان سیاه و سفید هستند که نمی توان باورشان کرد و من این نقص را نه از راوی و قهرمان واقعی که بیشتر از ناحیه نویسنده داستان می بینم. در هر صورت کتابی کوتاه و داستانی شنیدنی است که خواندنش را توصیه می کنم.
در تعریف این کتاب بگم که یه فرار از زندان واقعی :/ کتاب در مورد جوان کردی به نام امیر سعید زاده (سعید سردشتی) هست که با هوش و نبوغی که داره، هم برای نیروهای خودی مهم هست هم برای ضد انقلاب و نیروهای جنایتکار کومله و دموکرات. و کتاب روایت این جوون شجاع رو در زندان های گروهک ها روایت میکنه، و بین فصل ها راوی تغییر میکنه و همسر جناب سردشتی از سختی هایی که در نبود شوهر تحمل میکنند با ۵ بچه قد و نیم قد رو روایت میکنه. البته به نظرم یه سری از اتفاقات سرسری گفته شده و میتونستن بیشتر توضیح بدن. خلاصه اگر تا حالا اسم کومله و دموکرات و جنایت هایی که سر مردم کرد آوردن، نشنیدین حتما این کتاب و کتاب شنام رو بخونین «عصرهای کریسکان: خاطرات امیر سعیدزاده» را از طاقچه دریافت کنید https://taaghche.com/book/10509
واقعا این سبک کتابهای روایت مظلومیت و مقاوت برای من خیلی زیباست (قبلا هم "من زندهام" رو خونده بودم اونم واقعا همین حس رو بهم میداد) مهمترین نکتش هم مقاومتیه که میکنن، آدم کتاب رو که میخونه میگه یعنی این آدم بعد از این اتفاق دوباره به زندگی برگشت؟ مگه ممکنه؟ بعد میبینه علاوه بر اینکه برگشته داره توی اون مسیر ادامه هم میده...
دوستانی که کتاب رو خوندن حتما برنامه "بدون تعارف ۲۰:۳۰" که با راوی این کتاب هست رو ببینند در نوع خودش قابل توجهه.
من این کتابو دو بار گوش دادم و بار دوم حتی بیشتر از بار اول لذت بردم.
سعید و سُعدا برای من قهرمان بودن و اگر ازم بپرسن تو کتابای دفاع مقدسی و اصلا چرا دفاع مقدس؟ کلا تو کتابایی که خوندی کدوم شخصیتا رو خیلی دوست داشتی، قطعا سعید و سعدا جاشون اون بالا بالاهاست. چقدر این مرد، بیباک و نترس و باهوش و پای کار بود و چقدر همسرش صبور و شجاع... اینقدر دوستشون دارم که در کلام نمیگنجه :) این جملهٔ سعدا آخر فصل بیست و ششم چقدر قشنگ سعیدو توصیف میکنه: «اکنون من ماندهام و مردی دلیر و شجاع که هنوزم استوار و پایدار آمادهٔ رزم است.»
تو این کتاب برای اولین بار از نزدیک با وضعیت کردستان بعد از انقلاب و بلاهایی که کومله و دمکرات سر مردم این خطه از ایرانمون آوردن آشنا شدم و مثل فرنگیس این زاویهٔ دید متفاوت و مردمی رو خیلی دوست داشتم.
اینو هم بگم که اولش با نثر کتاب مشکل داشتم، بعضی از جملات اصولا از نظر اصول نگارشی الان صحیح نیستن مثلا یه نمونه: «عصر فرارسیده کرکرهها را پایین کشیده و کارگاهم را میبندم.» ولی اینقدر اصل داستان برام جذاب بود که این مشکل سریع به حاشیه رفت.
من صدا و مدل اجرای راوی رو هم خیلی پسندیدم.
اصلا دلم پر از حس خوبه به این کتاب و نمیدونم چطور توصیفش کنم که حقش ادا بشه...
کتاب عصرهای کریسکان مرحوم امیر سعید زاده (که شرافتا باید ایشون رو سردار خطاب کنیم) رو در بخش کتابخانه بی نهایت طاقچه، یکی دو روز وقت گذاشتم و خوندم.
کتاب به صورت موجز و سریع از خاطرات فعالیت های ایشون در مبارزات قبل از انقلاب شروع میشه و سریع از اون عبور می کنه.
بیشتر خاطرات ایشون در طول دفاع مقدس نیز خلاصه شدن و مشروح نیستن. به نظرم این خلاصه بودن درست و بجا بود، چون اگر بنا بود که کتاب به صورت کامل وقایع رو شرح بده با یک کتاب قطور بالای هزار صفحه مواجه می شدیم.
ایشون فوق العاده مردی قوی، از خود گذشته و ایثارگر بودن که با تمامی این خصائل در طول کتاب آشنا می شید اون هم به واسطه ی مرارت ها و رنج های که ایشون تحمل کردند.
کتاب رو از نقل خاطرات ایشون و همسر محترمشون مکتوب کردن. یه جاهایی شاید احساس کنید برخی بخش ها لزومی نداشته در کتاب بیاد اما در مقابل این حجم از مفید بودن نمیشه به اون بخش ها هم خیلی خرده گرفت!
پیشنهاد می کنم به هیچ وجه خوندن این کتاب رو از دست ندید
عصرهای کریسکان را به بهانه سریال سوران خواندم. روایتی مختصر، سرراست و پرماجرای زندگی سعید سردشتی، مرد کُرد اهل سنت که برای خمینی زندان ساواک، کومله و دموکرات را تجربه میکند. ماجرای داستان از سالهای پایانی حکومت پهلوی آغاز میشود و تا دهه هفتاد ادامه پیدا میکند. با این حال مختصر بودن کتاب اگرچه باعث میشود که خواننده از خواندن کتاب خسته نشود اما تصویر روشنی نیز از شخصیت سعید سردشتی ارائه نمیدهد. ما عملا در عصرهای کریسکان با قهرمانی به غایت جذاب روبرو هستیم که تا آخر داستان هم او را نمیشناسیم و برای ما بسیار غریب است و حتی نمیتوانیم تصویری از چهره او را تجسم کنیم! با این همه محتوای کتاب به عنوان یک اثر مستندنگاری، واقعا ارزشمند است و شاید بتواند منشأ نگارش کتب دیگری قرار بگیرد همانطور که حالا منشأ ساخت یک سریال تلویزیونی قرار گرفته.
کتاب در مورد خاطرات امیر سعید زاده از سردشت کردستان است که از کمی قبل از انقلاب شروع میشود و در این بین خاطرات همسر او نیز به صورت یک فصل در میان گفته میشود. خواندن خاطرات یکی از سربازان گمنام امام زمان و خاطرات اسارت او در گروه های کومله و دموکرات خیلی جالب و البته درس آموز بود. خواندن دلشوره ها و اضطراب های همسر این سرباز فداکار بسیار دل انگیز بود. ایشان نهایتا پس از بازگشت از اسارت و تحمل مشکلات طاقت فرسا وارد آموزش و پرورش میشود و معلم اول ابتدایی میشوند.
من این کتاب رو چندماه پیش خوندم؛ زمانی که بحث کومله و دموکرات حسابی داغ بود و مردم مدام مسائل و اعتراضات اخیر رو به این دو گروه منسوب میکردند. این کتاب شرح خاطرات مردیه که سالها در غرب ایران با این دو گروه مبارزه میکرده و بارها زندانی شده و تا دم مرگ رفته. در کل کتاب جالب و پرهیجانیه. برخلاف اکثر کتابهای خاطرات (که از تولد و ختنهسوران و دبستان و... شروع میکنن و حوصلهی خواننده رو سر میبرن!) این کتاب شبیه رمانه. این واقعا نکتهی جالبی بود.
کتاب رو به پیشنهاد یکی از دوستانم شروع کردم داستان جوان شجاع و غیور کُرد که به هیچ سازمان و نهادی وابسته نیست اما آوازه شجاعتش در میان نیروهای دموکرات و کومله پیچیده و همه سعی در دستگیری و اعدامش را دارند. برایم عجیب بود که تا به امروز نام این جوان دلاور را نشنیده ام قطعا اگر او سربازی آمریکایی بود تا به حال صدها فیلم و مستند از دلاوری هایش ساخته شده بود. از اونجایی که کتاب جنبه خاطرات دارد ناگفته های زیادی را در دل خود جا داده است.
خاطرات آقاسعید رزمنده سردشتی در زمان جنگ و مدتی که اسیر کومله ها و دموکراتها بوده.صرف از نظر بحث نگارشی،محتوای کتاب قطعا بسیار جذاب و تاثربرانگیز است.من چندی سالی است که خیلی دنبال خواندن کتابهای اسرای جنگ و رزمندگان نیستم اما این کتاب از آنجائیکه تجربه جدیدی از فضای جنگ را به تصویر کشیده ارزش خواندن دارد.
بسیار عالی و مهیج است. گاهی نفس در سینه حبس می ماند. اطلاعات بسیار مفیدی در مورد گروهک ها و گروه های اعتقادی در آن دوره مطرح میکند. احزاب سیاسی و رفتارها و برخوردها را کامل نشان میدهد. با خواندن کتاب به صورت عینی رنجی که آن زمان و مردم آن خطه عزیز کشورمان تحمل کردند را به خوبی می توان فهمید.