In seinen weit ausgreifenden Untersuchungen der abendländischen Geistesgeschichte hat Hans Blumenberg (1920–1996) einen Grundgedanken variiert: Auf der einen Seite steht, einem absolutistischen Souverän vergleichbar, die sinnleere, rücksichtslose Übermacht der realen Welt. Ihr gegenüber steht der schwache und ohnmächtige, aber erfindungsreiche Mensch, der von der Aufgabe, sich durch kulturelle Distanzierungsleistungen von dieser Willkürherrschaft zu entlasten, ganz in Anspruch genommen wird. Jenseits aller wissenschaftlichen Erkenntnis kann er der Frage nach dem Sinn seiner Existenz inmitten des sinnlosen Weltalls nicht entkommen.
همهٔ آنچه برای معرفی یک اندیشمند لازم است در این کتاب جمع است: خود اندیشمند جذاب است، شارح دقیقی دارد که نسبت به بلومنبرگ اشراف دارد، فصلبندی کتاب دقیق است و تصویری کلی از اندیشه و آثار مهم او ارائه میدهد و برای فارسیزبانها مترجم ترجمهٔ ارزشمند و متنی روان به ارمغان آورده است. کتاب بسیار آموزنده است و از آموزهای پرده برمیدارد که تا مدتها در ذهن باقی میماند: مطلقالعنانی واقعیت بیتفاوت نسبت به حالوروز انسان فانی و تلاشهایی این انسان برای گریز از این واقعیت. مشخصاً برای مباحث الهیاتی فصل اول کتاب را شروع کردم ولی بیوقفه تا انتهای آن را خواندم و با تحلیل استعارهها و وادیهای مختلفی که متفکر خواننده را با خود به آنجا میبرد همراه شدم.
بلومنبرگ بیش از آنکه انسانها را دوست داشته باشد، به کتابها عشق میورزید، کتابهایی که دربارهی آنها از نو کتاب مینوشت. بلومنبرگ همچون بازدیدکنندهی آگاه و مطلعی از نمایشگاهی از آثار جهان که زندگی سدههای مدیدی از فرهنگهای کهن و جدید را به نمایش میگذارد، در تاریخ اندیشهی مغربزمین در رفتوشد است. بااینحال، استعارهی «روحِ کاونده»که بلومنبرگ آن را از یاکوب بورکهارت وام گرفته بود، در خصوص خود او سازگار است: «روح، هر جا که بخواهد [چون باد] نمیوزد، هرگز نمیوزد، میکاود، زیرورو میکند ؛ وزیدن در هواست و کاویدن در زمین. طُرفه آنکه در زمین سراغ ریشه میروند. کاویدنِ زمین باعث میشود که زیر آن سُست شود و هر گونه اطمینان به ایستادن و رفتن بر روی زمین را مشکوک میسازد.» بر این اساس، آنچه واقعاً شایستهی دانستن است، بیش از آنکه در بلندا باشد، در ژرفاست. همهی اینها مانع از این میشود که معمولاً بتوان مقصود و رأی اصلی توصیفهای وی را بهآسانی معلوم ساخت. با اینهمه طبیعتاً مقصود و رأی اصلی توصیفهای وی در اندیشهها و طرحهای آثارِ غنی او موجودند، بیآنکه لازم باشد اظهارات و تفصیلِ بیشتری بهویژه در این خصوص عرضه شود یا قصدِ اصلی در ابتدا و رأی اصلی در پایانِ کتابهایش ذکر شده باشد. تنها امر مسلم این است که بالاخره در جایی با آنها مواجه میشویم. اما بدون مطالعه از سر صبر و بردباری مداوم نمیتوان به این مقاصد دست یافت. همین مسئله از همان ابتدا [طیف] خوانندگانش را محدود میسازد ــ خوانندگانی که او برایشان مینوشت؛ آن هم بیتوجه به اینکه آیا اساساً کسی کتابهایش را میخواند که این خود اشاره به تناقضی لاینحل دارد. چرا باید کتابهایی را برای مخاطبانی بنویسد که نسبت به آنها بیاعتناست؟ اگر این آثار را فقط خواصِ اهل راز میتوانند رمزگشایی کنند، پس چرا او باید این اندازه زیاد و دشوارفهم مینوشت؟