اگر بگویم از اشعار فرخی لذت بردم، دروغ گفته ام... چون تا میتوانسته به ستایشِ حاکمانِ و وزیران و امیرانِ زمانِ خود، پرداخته... بی شک غزنویان برایِ سرزمینِ ایران کارِ قابلِ ستایشی انجام ندادن، با این حال در ستایش آنها چکامه هایِ بسیار زیبا آورده اما نکتۀ مهم این هست که فرخی از آن دسته از شاعرانِ درباری بود که با خرافات و اعیاد و مناسبت هایِ بی ارزشِ اعراب مخالف بود و از آنجا که تحتِ حمایتِ حاکمان و پادشاهانی همچون محمودِ غزنوی بود، زورِ عرب پرستان و سرپرستانِ مذهبی به او نمیرسید برایِ مثال به این ابیات دقت کنید که فرخی چگونه نارضایتی خودش را نسبت به تداخلِ جشنِ « مهرگان » با ماهِ روزه داریِ عرب پرستان و تازیان،« رمضان » ، نشان میده مهرگان رسم عجم داشت به پای جشن او بود چو چشم اندربای
هر کجا در شدم از اول روز با می اندر شدم و بر بط و نای
تامه روزه در آمیخت بدوی آنهمه رسم نکو ماند به جای
کارها تنگ گرفته ست بدوی روزه تنگخوی کج فرمای
با چنین ماه چنین جشن بود همچو در مزکت آدینه سرای
البته عده ای از شاعرانِ حسود به قولِ معروف زیرآبِ فرخی رو پیشِ محمود غزنوی زدن، که فرخی بیخبر با نزدیکانِ سلطان شراب نوشیده!! و فرخی از دربار اخراج شد، واین ابیات رو به مناسبتِ همین اتفاق سروده شاه از من به دل گران گشته است بــه گناهی کـه بیگناهم از آن
سخنی باز شــــــد بــه مجلس شاه بیشتر بــود از آن سخن بهتان
سخن آن بود که باده خورد همی به فلان جای فرخی و به فلان
خـوردم آنجــا دوسه قـــدح سبکی بــودم آنجا بدان سبب مهمان
متأسفانه در حالِ حاضر آرامگاهِ فرخی به بدترین شکلِ ممکن و به توالتِ عمومی تبدیل شده، تف به وجودِ کثیفِ عرب پرستانِ بی اصل و بی بته، که با اکثرِ میراث هایِ فرهنگی و با ارزش ما اینگونه رفتار کردن و در عوض قبرِ عرب هایِ بیابانگرد رو از طلا پوشاندن... افسوس از مردمی که نسبت به تاریخ و فرهنگ و اندیشمندانِ سرزمینِ خود بی اهمیت هستن
ترم اول کارشناسی بودیم گمانم، که این کتاب را خواندیم. هنوز دنبال آن فراغتی هستم که بروم دیوان فرخی را بگیرم و یکسر بخوانم. کمتر پیش آمده است از قصیده خواندن لذت ببرم و فرخی سیستانی قصیده هایش برایم حکم نابترین غزلها را داشت. و البته از همه سوزناکتر، قصیده اش در رثای سلطان محمود... که شهر غزنین نه همانست که من دیدم پار
چه فتاده ست که امسال دگرگون شده کار
خانه ها بینم پر نوحه و پر بانگ وخروش
نوحه و بانگ وخروشی که کند روح فکار
کویها بینم پر شورش و سر تاسر کوی
همه پر جوش و همه جوشش از خیل سوار
رسته ها بینم بی مردم و درهای دکان
همه بربسته و بر در زده هر یک مسمار
کاخها بینم پرداخته از محتشمان
همه یکسر ز ربض برده به شارستان بار
مهتران بینم بر روی زنان همچمو زنان
چشمهاکرده زخونابه برنگ گلنار ...
فرخی را دوست دارم و استاد خطیب رهبر، خوب گزیده ای فراهم آورده است. بچه های کارشناسی ادبیات این گزیده را بخوانند بهتر است.
در انتهای کتاب چند نمونه غزل هم از فرخی بود که زبان ساده و دلچسبش هنوز در خاطرم است...
بیا تا این بهاران را به شادی با تو بگذارم _________ دل من همی داد گفتی گواهی که باشد مرا روزی از تو جدایی ولی هر چه خواهد رسیدن به مردم بر آن دل دهد هر زمانی گواهی من این روز را داشتم چشم ، ازین غم نبودست با روز من ، روشنایی
جدایی گمان برده بودم ولیکن نچندان که یکسو نهی آشنایی
به جرم چه راندی مرا از در خود گناهم نبودست جز بی گناهی بدین زودی از من چرا سیر گشتی نگارا به این زود سیری چرایی ؟ که دانست کز تو مرا دید باید به چندین وفا ، این همه بی وفایی سپردم به تو دل ندانسته بودم بدین گونه مایل به جرم و جفایی دریغا دریغا که آگه نبودم که تو بی وفا در وفا تا کجایی همه دشمنی از تو دیدم ولیکن نگویم که تو دوستی را نشایی نگارا من از آزمایش بهایم مرا باش تا بیش ازین آزمایی مرا خوار داری و بی ارج خواهی نگر تا بدین خو که هستی ، نپایی
از بزرگان شعرای قصیده سرای ایرانی اشعار زیبا و دلنشین زان بیم که در خواب فراق تو ببینم ، برهم نزنم دیده و در دیده نهم خار دانلود رایگان اشعار ایشون https://taaghche.com/book/38765