Uluslararası Sosyal Tarih Enstitüsü'nün (USTE) düzenlemiş olduğu "Türkiye ve İran'da Otoriter Modernizasyon" konulu bir atölye çalışmasının ürünü olan ve Touraj Atabaki ile Erik Jan Zürcher'in derlediği bu kitapta yazarlar, sözkonusu sürecin ve modernite konusunda benimsenen ortak düşüncenin özellikle Atatürk ve Rıza Şah dönemindeki uygulamalarını, bunların benzerlik taşıyan ve farklılık gösteren yanlarını ele alırken, her iki ülkede günümüzde de yaşanmaya devam eden modernleşme sorunlarına ışık tutuyor.
Touraj Atabaki is a professor of the "Social History of the Middle East and Central Asia" at the Department of History of the University of Amsterdam and a senior research fellow at the International Institute of Social History. Dr Atabaki is also the President of the European Society for Central Asian Studies (ESCAS), a member of the Conference of the Presidents of the European Associations for Asia Studies, a member of the Council of the Society for Iranian Studies, the visiting senior research fellow of the Middle East Centre (St. Antony's College, University of Oxford), and the visiting professor at the Academy of Sciences of Georgia, Azerbaijan, Tajikistan, Kazakhstan, Kyrgyzstan, Uzbekistan, Turkmenistan, and Moscow. He is also a member of several editorial boards, including the Journal of Azerbaijani Studies, International Institute for Asian Studies (IIAS) Newsletter, the Central Asian Survey, and The Review of International Affairs board.[1] He is also an expert on Iranian Azeris.[2] He is member of the board of the International Qajar Studies Association and Director of the Qajar Studies and Documentation Centre. In 2012 Atabaki joined the Board of Advisors of the International Museum for Family History.
İran Okumalarım arasında genel manada en beğendiğim eserlerden birisi bu oldu. Oldukça çeşitli konularda her biri son derece zengin içeriğe sahip bilimsel makalelerden oluşan kitap İran ve Türkiye Modernleşmesinin hem tarihini ortaya koyarken hem de birbirleriyle kıyaslanabildiği bir okuma yapmamızı sağlamaktadır.
Kitaptaki makaleler bizim zaten aşina olduğumuz Şapka Devrimi gibi konuları işler evet ama bunları aşina olmadığımız bir perspektifle; bilimsel ve kıyaslamacı bir perspektifle ortaya koyar. Bu haliyle özellikle İnkilap Tarihi okumalarında mutlaka uğranılması gereken bir kitaptır.
تورج اتابکی یک متخصص در امور ترکیه است و گاه گاهی در مثلا بیبیسی فارسی تحلیلهایش را بیان میکند. این کتاب مجموعهای از مقالات با گردآوری اتابکی در موضوعات مختلف در بازه حکومت رضا شاه است. همایون کاتوزیان مقاله جامعه و دولت در دوره رضاشاه را نوشته است که تحلیلی از فراز و فرود رضاشاه همراه با نظریات کاتوزیان (مشابه تز جامعه کلنگی او) است. مقاله خود اتابکی در مورد مقایسه ایران و ترکیه بسیار خواندنی است. همچنین برای خواننده جالب است که در ایران هم مانند ترکیه تلاش برای تغییر خط رسمی کشور شد (که بر خلاف ترکیه ناموفق بود) که در مقاله اصلاح زبان در ایران و ترکیه بررسی میشود. اما به نظرم بهترین مقاله، مقالهی ارتش، جامعه مدنی و دولت در ایران، ۱۳۰۰-۱۳۰۵ است که هوشمندی سیاسی رضا شاه را در فعالیت سیاسی مثل طرح جمهوریخواهی، استعفا از سمت وزارت جنگ، تلاش برای کنترل مجلس، استفاده از موقعیتش پس از برکناری از نخستوزیری توسط شاه و ... نشان میدهد. همچنین این تحلیل نویسنده مقاله هم جالب است که اگر به جای رضاشاه، کلنل محمد تقی خان پسیان حکومت را به دست میگرفت، احتمال زیادی داشت که ایران به ترکیه کمالی تبدیل میشد. اگر از یک کتاب تاریخ، نه نقل رخدادهای تاریخی، بلکه تحلیل موقعیتهای تاریخی را انتظار دارید، این کتاب یکی از بهترینهاست.
Most of us will encounter this dichotomy in a panel of Marjane Satrapi's Persepolis: "At the time, the republican idea was very popular in the region"...
Once again, established scholars have stolen my idea to write a book : that Atatürk and the Shah sound a lot alike, kicking Islamic countries into a Westernized 20th century during the interbellum.
It's a lot more complicated than I tought, with Atatürk having the benefit of total control over a state structure that had been partially reformed in the course of the 19th century. Reza Shah had a capital, a few army units and a bickering Parliament of merchants and religious men used to having their way.
«روایتهای دیگر حاکی است که مخصوصا خود رضا شاه عقده حقارت داشت. او در هفدهم تیر۱۳۱۴،روزی که فرمان برقراری کلاه بین المللی صادر شد تعدادی از نمایندگان مجلس را به حضور پذیرفت و به آن ها گفت: کلاه جدید ربطی به مذهب ندارد، اما با ملیت سر و کار دارد. سابقا کسانی که آن را سر میگذاشتند فکر میکردند که این سرپوش به آن ها نسبت به کسانی که آن را به سر ندارند برتری میبخشد. ما نمیخواهیم دیگران فکر کنند که به خاطر یک تفاوت کوچک در سرپوش بر ما برتری دارند» ص۲۱۰
مقالات نسبتا کوتاه کتاب تصویر دقیق و جامعی از شرایط سالهای حکومت رضا پهلوی و تلاشهای نافرجام او برای تجدد ارایه میدهند. مقالات پایانی کتاب برای من جذاب تر بودند خصوصا مقالهی «مقررات لباس پوشیدن برای مردان در ترکیه و ایران» به قلم هوشنگ شهابی
یک آدم بدوی را تصور کنید که با رجوع به شهر، به ناگاه متوجه تفاوت فاحش ظاهری خود با شهروندان «متمدن» میشود. او متوجه میشود که نمیتواند مثل آنها بدون لهجه صحبت کند. پوششش با آنها تفاوت اساسی دارد و میپندارد که به این دلیل در میانشان پذیرفته نمیشود و جزئی از آنان محسوب نمیگردد. از این روی، میکوشد تا پیش از هرچیز، با شتاب برای خودش یک کت و شلوار نو دست و پا کند و بدین ترتیب علیالحساب همرنگ جماعت شود. پس از آن، سعی میکند تا حد ممکن زبان «تمدن» را یاد بگیرد و خودِ پیشین و لهجهاش را نیز کنار بگذارد. این دقیقاً کاریست که رضاشاه با ایران انجام داد. از این منظر است که تلگراف عجولانه او مبنی بر دستور تعویض کلاه به فروغی را- که از ترکیه فرستاد- میتوان بهتر فهمید. او و مصطفی کمال آتاتورک، هر دو چنین دریافتی از پیشرفت داشتند: یکسان شدن با غربیها از همه جوانب، هرچه زودتر و به هر قیمتی. «تجدد آمرانه، جامعه و دولت در عصر رضاشاه» مجموعه مقالات نوشته شده در چنددهه اخیر است که به تحلیل اجتماعی- سیاسی پروژه مدرنسازی در ایران رضاشاه و ترکیه آتاتورک میپردازد. مقایسه تطبیقی توسعه آمرانه در هر دو کشور همسایه از زوایای مختلف(مثلاً عوض کردن لباس و کلاه، رابطه دولت نوپا با روحانیان، نحوه شکلگیری احزاب، سرهخواهی در زبان، رشد ناسیونالیسم، و…) نخ تسبیحیست که این مقالات را به همدیگر متصل کرده است. این مقایسه در نهایت ما را بدان نتیجه میرساند که فرایند اصلاحات در ترکیه به دلیل پشتوانه اجتماعی قویتر آن و همچنین سابقه اصلاحات سیاسی پیشین(دوره تنظیمات)در خلافت عثمانی، متمرکزتر و موفقتر از ایران بوده است. با این حال، در مجموع شباهتهای بین این دو فرایند بسیار بیش از تفاوتهای آنهاست. برداشت من این است که هر دو رهبر- رضاشاه و آتاتورک- از نوعی خود-حقیر-پنداری فرهنگی رنج میبردهاند که حاصل مناسبات اجتماعی دوران پسااستعماری بوده است. انگار میخواستهاند کشورشان از همه لحاظ «شبیه» غربیها باشد تا به قول رضاشاه، دیگر کسی آنها را «مسخره» نکند. درک هر دو حاکم از پیشرفت، به طرز عجیبی معطوف بر نوسازی «ظاهری» بوده است. هر دو فرهنگهای بومی و تنوع آن را دشمنی در مسیر نو شدن میدانستهاند و با مذهب و روحانیت نیز تا آنجا که شد دشمنی ورزیدند، چرا که این از نظر آنها نتیجه اجتنابناپذیر نوسازی بود. این دو رهبر اصلاحگر(به خصوص رضاشاه)، به هیچ عنوان درکی از مبانی فکری و فرایندهای بومی مدرنیته در غرب نداشتند و تصور میکردند پیشرفت از طریق ترویج فنسالاری صرف امکانپذیر است. این ایده که ما باید طابعالنعل بالنعل مسیر توسعه را همانند غربیها طی کنیم، میتوانست مفیدتر از آب در آید اگر توسعه سیاسی نیز مدنظر قرار میگرفت. متاسفانه حکومت رضاشاهی همچون اسلاف آن، در نهایت به خودسری گرایش پیدا کرد و هرآنچه را دستاورد مشروطه بود نیز پایمال کرد. درست است که پروژه رضاشاه کاملاً ناکام نماند، اما به گفته نویسندگان کتاب، میتوانست بسیار متمرکزتر و تاثیرگذارتر پیش برود. البته در اینجا تفکرات سیاسی حاکم بر اروپا در دوران بین دو جنگ را نیز، که طی آن فاشیزم همچنان دلربا بود، باید در نظر گرفت. همچنین، تفکر نخبگان که قاطبه آنان نیز در بدو امر با شاه همکاری کردند، بیشتر معطوف بر نوعی «نظمخواهی» بود تا آزادیخواهی. به همین دلیل است که آزادی تنها هنگامی مورد توجهشان قرار گرفت که به تدریج طرد شدند. در کنار این ظاهرسازی، نوعی تمرکزگرایی و یکسانسازی نیز مد نظر قرار داشت. این موضوع به خصوص برای من بسیار عجیب است و نمیدانم چرا مثلاً در ایران، آنقدر توحش و بیتدبیری نسبت به ایلات و عشایر صورت گرفت، تا جایی که ارتش تحت امر شاه بسیاری از آنان را مجبور به یکجانشینی کرد و رهبرانشان را کشت. شاید نظامی بودن شاه و درک پادگانیاش از «نظم» را بتوان دلیل اتخاذ تصمیمهای اینچنینی در جهت یکسانسازی ظاهری اقوام مختلف دانست. در هر صورت، راه آتاتورک نیز کمابیش به همین صورت طی شد. هرچند، عاقلانهتر، مداراجویانهتر، و با مشارکت اکثریت سکولار کشور. به گواه نویسندگان کتاب، رضاشاه در هیچ دورهای از سلطنت خود کوچکترین تلاشی در جهت جلب مشارکت تودهها نکرد و در واقع آنها را داخل آدم به حساب نمیآورد. او جداً میپنداشت که تودهها نمیتوانند خودشان برای خودشان تصمیم بگیرند و باید توسط مصلحی چون او «هدایت» شوند. این طرز تلقی متاسفانه بانی بسیاری از مشکلات بعدی نیز شد. فقط به عنوان یک نمونه، دشمنی او و ارتش با روحانیان و اذیت و آزار آنان در نهایت منجر به تقویتشان شد، به نحوی که نتیجه آن را در انقلاب ۵۷ مشاهده کردیم. این که چطور سیاستهای رضاشاه در ارتباط با دین نتیجه عکس داد، موضوع یکی از مقالات مفصل کتاب است. در انتهای کتاب نیز مقالهای میخوانید که آنچنان به موضوع ربط مستقیم ندارد، هرچند بسیار روشنگر و جالب توجه است. این مقاله در مورد قرارداد ۱۹۱۹ است که در زمان نخستوزیری وثوقالدوله، پیش از کودتای رضاشاه و پس از اتمام جنگ بینالملل اول میان ایران و انگلستان بسته شد. از این تفاهمنامه معمولاً به عنوان «خیانتی بزرگ» و «فروش ایران به انگلستان» یاد میشود. اما بررسیهای پژوهشگرانه نویسنده نشان میدهد که ۱۹۱۹ نهتنها خیانت نبود، بلکه میتوان از آن به عنوان یک شاهکار دیپلماتیک در سیاست خارجی ایران یاد کرد. از این جهت نیز خواندن کتاب میتواند به درک ما از تاریخ معاصر عجیب و غریب کشورمان کمک کند و مسائلی را روشن کند. در مورد این کتاب همچنان نکات ناب و جذابی وجود دارد که میتوان بدانها اشاره کرد، اما بهتر است همینجا نوشته را تمام کنم تا خودتان آنها را در متن اصلی بخوانید.
فهرست: پیشگفتار/ ۱۵ صفحه جامعه و دولت در دوره رضاشاه/ محمد علی همایون کاتوزیان/ ۴۱ صفحه خلافت، روحانیت و جمهوریت در ترکیه و ایران(برخی ملاحظات تطبیقی)/ تورج اتابکی/ ۲۷ صفحه ایران نو و زوال سیاستهای حزبی در دوره رضاشاه/ متیو الیوت/ ۴۲ صفحه ارتش، جامعه مدنی و دولت در ایران ۱۳۰۰ تا ۱۳۰۵/ استفانی کرونین/ ۴۰ صفحه مقررات لباس پوشیدن برای مردان در ترکیه و ایران/ هوشنگ شهابی/ ۳۰ صفحه اصلاح زبان در ترکیه و ایران/ جان آر. پری/ ۲۹ صفحه رفع ابهام: سیاست خارجی وثوقالدوله در ۱۲۹۷/ اولیور باست/ ۲۱ صفحه
علیرغم اینکه در عنوان کتاب اشارهای نشده ولی «تجدد آمرانه: جامعه و دولت در عصر رضاشاه» مجموعهمقالاتیست «تطبیقی» دربارهی دورهی ایران رضاشاهی و ترکیهی آتاتورکی که به مسائل جامعه، دولت، روحانیت، جمهوریت، احزاب، ارتش، سیاست پوشاک، اصلاح زبان بهتفکیک میپردازه. تنها مقالهای که برای من اطلاعات جدیدی داشت، مقالهی ششم بود. باقی مقالات با مطالعات پیشینیم همپوشانی زیادی داشتن. مقالهی هفتم هم تقریباً خارج از چارچوبه و چندان ارتباطی با بقیه نداره. میتونست نباشه و یا در مجموعهمقالات مرتبطتری چاپ بشه. برای علاقهمندان عنوان مقالات و نویسندگان رو بهترتیب مینویسم:
۱. «جامعه و دولت در دورهی رضاشاه»، محمدعلی همایون کاتوزیان ۲. «خلافت، روحانیت و جمهوریت در ترکیه و ایران»، تورج اتابکی ۳. «ایران نو و زوال سیاستهای حزبی در دورهی رضاشاه»، متیو الیوت ۴. «ارتش، جامعهی مدنی و دولت در ایران: ۱۳۰۵-۱۳۰۰»، استفانی کرونین ۵. «مقررات لباسپوشیدن برای مردان در ترکیه و ایران»، هوشنگ شهابی ۶. «اصلاح زبان در ترکیه و ایران»، جان آر. پری ۷. «رفع ابهام: سیاست خارجی وثوقالدوله در ۹۸-۱۲۹۷»، الیور باست
تجدد آمرانه یا به تعبیری اصلاحات از بالا شاید نسخه تجویزی بسیاری از متفکرین برای ایران باشد. این کتاب چگونگی ظهور و سقوط رضاشاه و چنین پروژهای را مورد واکاوی قرار میدهد. مجموعه مقالات این کتاب نشان میدهد که چگونه الگوی فرانسوی پساناپلئونی یا بناپارتیسم یعنی وجود دولت مقتدرِ مرکزی و صنعتی شدن جامعه به عنوان الگوی مسلط برای مدرنسازی ایران قرار گرفت. اگرچه ایران الگوی مدرنیت را برای نوسازی خود میگزیند اما به مهمترین پیشزمینه عصر مدرنیت اروپا یعنی جایگزینی فرد به جای جمع به عنوان اساس ساختار جامعه توجه نمیکند و بدین ترتیب اساسا به خودمختاری فردی، آزادی، خردِ نقاد و رهایی از رعیت یا عامل بودن برای دین و شاه توجه نمیشود. مدرنسازی در ایران نوعی واکنش دفاعی به قدرتهای استعماری بود لذا روشنفکرانِ دلسرد از عدم توفیق مشروطه و هرج و مرج حاصل از آن هرگونه اصلاحات از پایین را مساوی با سست شدن یکپارچگی و استقلال کشور میدانستند. بدین سبب قدرت دستگاه حکومتی را تنها موتور ممکن تغییر قلمداد کردند و بدین ترتیب خود را برای یک رهبر مقتدر و برانگیزنده برای عملکرد هماهنگ نهادهای حکومتی آماده کردند. کتاب، مجموعه مقالاتی با محوریت همین مساله است. به عنوان مثال، محمدعلی همایون کاتوزیان در مقاله اول کتاب معتقد است میان حکومت استبدادی و مطلقه اروپایی و حکومت خودسر در ایران دو تفاوت عمده وجود دارد. دولت مطلقه در تمام اروپا ۴قرن دوام دارد اما دولت خودسر در تاریخ ایران شکل معمول و طبیعی حکومت است. همچنین دولت مطلقه اروپایی بر طبقه مالکان تکیه دارد لذا به یک چهارچوب حقوقی معین مقید است اما دولت خودسر ایرانی مستقل از همه طبقات اجتماعی نه در رأس بلکه ورای جامعه قرار دارد لذا تنها دامنه قدرت فیزیکیاش است که آن را محدود میکند نه هیچ چیز دیگر. برای همین امر است که شورش و انقلاب در ایران شورش ملت علیه دولت است و در اروپا اما شورش یک طبقه (فرودست) علیه طبقه دیگر (فرادست و برخوردار) است. کاتوزیان برای همین امر به دور حکومت خودسر_آشوب_حکومت خودسر در تاریخ ایران اعتقاد دارد. کاتوزیان معتقد است رضاشاه به موازات صعود از پلههای قدرت حامیان خود را از دست میدهد و حکومتش از حکومتی دیکتاتوری بدل به حکومتی خودکامه و از حکومتی خودکامه به حکومتی خودسر میشود و در نهایت منجر سرنوشت آن جز سقوط نیست. تورج اتابکی در مقاله ی دوم تاثیر دو نهاد روحانیت و خلافت در ایران و ترکیه را در بستر مدرنیته مقایسه میکند و علاوه بر قدرت متفاوت این دو نهاد بر عملکرد و طرحهای متفاوت رضاشاه و آتاتورک تاکید میورزد که...
IIn the 1920s and 1930s, Mustafa Kemal Atatürk and Reza Shah sought to modernize Turkey and Iran respectively. Atatürk abolished the caliphate and Latinized the alphabet. Reza Shah imposed central control over the periphery, settled nomadic tribes, established secular education and judicial systems. Both imposed Western dress. In Turkey, Atatürk's reforms lasted, transforming the county over time into a secular, Western-leaning democratic state. In Iran, reforms floundered under autocracy, and in 1979, the Islamic revolution reversed Reza Shah's legacy.
Atabaki, a professor of Iranian history, and Zürcher, a professor of Turkish studies, have assembled a number of essays born out of a 1999 conference. The resulting papers are well organized into a coherent whole. Chapters limited to just Iran or Turkey are paired to enable readers to juxtapose each country's experience in terms of political consolidation or military reforms.
ایده بسیار جالبی بود مقایسه آتاتورک و رضا شاه و تاثیر دو کشور بر همدیگر. هرچند در پاره ای از بخش ها تعداد زیاد نام ها حوصله سربر و گیج کننده می شد. نکته دیگر بخش آخر کتاب بود که درباره وثوق الدوله و قرارداد 1919 سخن میگفت و دیدگاه متفاوتی داشت از خوانش های رایج تاریخی این قرارداد هرچند وجود چنین بخشی در کتابی با این عنوان ، به نظر بی ربط می آمد.
کتاب حاوی مجموعه مقالههایی به گردآوری تورج اتابکی جامعهشناس و تاریخدان مشهور ایرانی است. مقالهی دوم را خود او نوشته است. در این کتاب با نگاهی منتقدانه به دوران افسانهایی رضا خان / رضا شاه میپردازد و با اذعان به خدمات رضا شاه در گذار ایران به مدرنیت زوایای کمتر شناختهشده و مورد بررسی را کاوش میکند. از میان این موضوعها میتوان به زوال سیاستهای حزبی، قدرت ارتش، حضور سیاست در نحوهی پوشش و زبان ایرانیها در دورهی مذکور اشاره کرد
این کتاب مجموعه مقالاتی است که چند مورخ ایرانی و خارجی کار کرده اند. شناختن دوره پهلوی اول و پیش بردن ایده تجدد در این دوره با حضور تیمورتاش و حزب ایران نوین و ترقی. پروژه اصلاح زبان فارسی و مدافعان میانه رو در مقابل رادیکال ها و البته مقایسه این موارد با ترکیه. همچنین دفاع از وثوق و قرارداد 1919 از مطالب مهم کتاب است. گرچه در متن اصلی کتاب، سه مقاله در مورد ترکیه نیز وجود داشته است اما در ترجمه به دلیل مهم نبودن، آن را حذف کردند که من این اتفاق را دوست نداشتم.
کتابی علمی درباب شخصیتی تاریخی که به واسطه حس نوستالژی ما ایرانیان مدتی است که حالت افسانه ای گرفته ضمن توصیه کردن به خواندن کتاب پیشنهاد می کنم ماهی یک کتاب در مورد دو شخصیت بخوانید پهلوی اول دکتر محمد مصدق
This entire review has been hidden because of spoilers.
اکثریت روشنفکران، متقاعد شده بودند که در جهانی که بین قدرت های استعماری تقسیم شده، و هر کدام در پی توسعه قلمرو خود هستند ، هر تلاشی برای دست زدن به تغییر و اصلاح از پایین به سست شدن یکپارچگی و استقلال کشور می انجامد ...