سر هیدرا رمانی جاسوسی است و به دسیسهچینیهای بینالمللی میپردازد. فوئنتس دربارهی سر هیدرا میگوید: «منباب تفنن خواستم یک پارودیِ ژانر جاسوسی بنویسم؛ روایت جیمز باندی جهان سومی. بهرغم نیت اولیهام، این اثر به تلخاندیشی دربارهی بیاخلاقی، منفیبافی و پلیدی در عرصهی سیاست بینالمللی بدل شد...»
هیدرا هیولایی در اساطیر یونانی است با چندین سر که به جای هر سر که هرکول از او میبرید دو سر بر گردنش میرویید که در این رمان به صورت شخصیتهای دو، سه و حتی چهارگانه بروز پیدا میکند، همینطور در ساختار و صحنهها و گفتوگوها، بهگونهای که خواننده با دو برآمد محتمل روبهرو میشود
Carlos Fuentes Macías was a Mexican writer and one of the best-known novelists and essayists of the 20th century in the Spanish-speaking world. Fuentes influenced contemporary Latin American literature, and his works have been widely translated into English and other languages.
Fuentes was born in Panama City, Panama; his parents were Mexican. Due to his father being a diplomat, during his childhood he lived in Montevideo, Rio de Janeiro, Washington, Santiago, and Buenos Aires. In his adolescence, he returned to Mexico, where he lived until 1965. He was married to film star Rita Macedo from 1959 till 1973, although he was an habitual philanderer and allegedly, his affairs - which he claimed include film actresses such as Jeanne Moreau and Jean Seberg - brought her to despair. The couple ended their relationship amid scandal when Fuentes eloped with a very pregnant and then-unknown journalist named Silvia Lemus. They were eventually married.
Following in the footsteps of his parents, he also became a diplomat in 1965 and served in London, Paris (as ambassador), and other capitals. In 1978 he resigned as ambassador to France in protest over the appointment of Gustavo Diaz Ordaz, former president of Mexico, as ambassador to Spain. He also taught courses at Brown, Princeton, Harvard, Penn, George Mason, Columbia and Cambridge.
--- کارلوس فوئنتس در ۱۱ نوامبر ۱۹۲۸ در پاناماسیتی به دنیا آمد. مادرش برتا ماسیاس ریواس و پدرش رافائل فوئنتس بوئهتیگر است. پدر وی از دیپلماتهای مشهور مکزیک است. وی سفیر مکزیک در هلند، پاناما، پرتغال و ایتالیا بود.
دوران کودکیاش در واشنتگتن دی.سی. و سانتیاگوی شیلی گذشت. فوئنتس در دانشگاه مکزیک و ژنو در رشتهٔ حقوق تحصیل کرد. او به زبانهای انگلیسی و فرانسه تسلط کامل دارد.
آثار * مرگ آرتمیوکروز، ۱۹۶۲ * آئورا، ۱۹۶۲ * زمین ما، ۱۹۷۵ * گرینگوی پیر، ۱۹۸۵ * ملکهٔ عروسکها * آسوده خاصر، ترجمهٔ محمدامین لاهیجی. * مرگ آرتمیو کروز، ترجمهٔ مهدی سحابی. * آئورا، ترجمهٔ عبدالله کوثری. * سرهیدا. * خودم با دیگران (به تازگی با نام از چشم فوئنتس) ترجمهٔ عبدالله کوثری.
--- Carlos Fuentes Macías fue un escritor mexicano y uno de los novelistas y ensayistas más conocidos en el mundo de habla española. Fuentes influyó en la literatura contemporánea de América Latina, y sus obras han sido ampliamente traducidas al inglés y otros idiomas.
Fuentes nació en la ciudad de Panamá, Panamá, sus padres eran mexicanos. Debido a su padre era un diplomático, durante su infancia vivió en Montevideo, Río de Janeiro, Washington, Santiago y Buenos Aires. En su adolescencia regresó a México, donde vivió hasta 1965. Estuvo casado con la estrella de cine Rita Macedo de 1959 hasta 1973, aunque era un mujeriego habitual y, al parecer, sus asuntos - que se ha cobrado incluyen actrices como Jeanne Moreau y Jean Seberg, su llevados a la desesperación. La pareja terminó su relación en medio del escándalo, cuando Fuentes se fugó con un periodista muy embarazada y entonces desconocido de nombre Silvia Lemus. Se casaron finalmente.
Siguiendo los pasos de sus padres, también se convirtió en un diplomático en 1965 y sirvió en Londres, París (como embajador), y otras capitales. En 1978 renunció al cargo de embajador en Francia en protesta por el nombramiento de Gustavo Díaz Ordaz, ex presidente de México, como embajador en España.
سر هیدرا کتابی ایست متفاوت از کارلوس فوئنتس ، غول ادبیات مکزیک . او که بیشتر به سبب سبک تقریبا منحصر به فرد خود که تلفیقی از رئالیسم جادویی با رویکردی تاریخی ، ساختار پیچیده روایت ، فلش بک و روایت چندگانه و جریان سیال ذهن و تلفیق واقعیت و خیال در بستری شاعرانه شناخته می شود ، در کتاب سر هیدرا ، سنت شکنی کرده و کتابی با داستان جاسوسی نوشته . سر هیدرا یک داستان جاسوسی کامل است و تمامی مشخصات آن مانند : تغییر هویت و چهره ، قاچاق مواد ، پیام های رمزی و حتی انگشتری حاوی اطلاعات محرمانه را دارد . جیمز باند مکزیکی فلیکس مالدونادو ، قهرمان داستان که یک کارمند و یا کارشناس نسبتا ساده است ، ناگهان خود را درگیر بازی های سیاسی و بین المللی می یابد که از یک سو به رقابت سازمان های جاسوسی آمریکا و شوروی و تلاش سازمان جاسوسی مکزیک برای رقابت با آنان و از سویی دیگر به نزاع همیشگی میان فلسطین و اسراییل ختم می شود . مالدونادو با هوش و پشتکاری باورنکردنی و با توانایی بدنی عالی خود ، گرچه هیچ گاه مشخص نمی شود که هوش او برای درک و فهم اقدامات سازمان های جاسوسی و یا تیراندازی های دقیقش از کی و کجا به دست آمده ، تلاش در حل این پازل پیچیده دارد . پازلی که گرچه حل می شود اما هویت و شخصیت مالدونادو را می بلعد . به زحمت می توان میان سرهیدرا و فیلم نامه های جیمز باند ، به جز دیالوگ های شکسپیری شخصیت های کتاب ، تفاوتی پیدا کرد . زنان زیبا و توطئه گر ، جست و جوی نشانه ها و جنگ سرد بیشتر جیمزباندهای شون کانری و راجر مور را به خاطر خواننده می آورند تا کتابی از فوئنتس را .
رمان بیشتر از اینکه جاسوسی و با شخصیت های متعدد باشه به نظر خودم تلفبقیست از دو داستان کوتاه فوئنتس یکی زندانی لاسلوماس(فلیکس در اینجا زندانی آزادی بود به مثابه زندانی لاسلوماس)،دیگری کنستانسیا(مهاجرینی که از شرق به مکزیک آمدن و در این رمان فلسطین و اسرائیل) اما میئله اصلی رمان که به نظرم بن مایه این اثر از فوئنتس هم هست،نفت بود و پول و تغییر شخصیت ها.
خیلی عالی خیلی خوب و یک نفس تا تهش رفتم یک بار دیگر باید بخوانم. کتاب جنگ ستارگانی هست برای خودش،اثر کارلوس فوئنتس ترجمه کاوه میرعباسی !
باید بگم که هیچ از خوندنش لذت نبردم. یک رمان جاسوسی که بسیار با سایر کارهای فوئنتس متفاوته اما چون قالب فیلمهای هالیوودی رو داشت اصلا پسند من نبود. نکتهی قابل ذکر هم اینکه ترجمهی این کتاب خیلی خوبه و کاوه میرعباسی خیلی خوب از پسش براومده. خلاصهای از کتاب رو شاید بشه از متنی که این زیر مینویسم متوجه شد: وای! باز شوریدگیْ سرِ هولناک هیدراییاش را بلند کرد. اگر یکی را قطع کنی، جایش هزارتا سبز میشود، مگر نه؟ اسمش را بگذار حسادت، نارضایی، رشک، تحقیر، ترس، انزجار، تکبر، هراس؛ فلیکس عزیز، در عمق انگیزههای نهفتهی تمام بازیگران این کمدیِ سردرگمیها تجسس کن و هر اسمی خواستی روی شوریدگی بگذار. اما بدان و مطمئن باش همیشه در اشتباهی، چون پشت هرکدام از اسمهای شوریدگی یک واقعیت گنگ و مبهم، سیاسی یا شخصی – مهم نیست کدامش – وجود دارد که کسی نمیتواند اسمش را به زبان بیاورد و مجبورت میکند به حق یا ناحق –فرقی نمیکند کدام–با لباس مبدلِ عمل چیزی را بپوشانی که جز شوریدگی، تشنگی، رنج، تمنا، عشقی که از نفرت تغذیه میکند یا نفرتی که از عشق تغذیه میکند نیست. خیال میکنی گرفتار ذهنیت شدی؟ نه، داری عینیت را تقویت میکنی؛ درست مثل رمان، که آخر سرش کلمات وارونهی چیزی را که میخواهند میرسانند.
از میان آثاری که تا کنون از فوئنتس خوانده ام، سر هیدرا روایتی به نسبت ساده تر است و می توان گفت که بخش اعظم کتاب را هم ماجرای جاسوسی تشکیل می دهد. فوئنتس در این کتاب به واسطه روایت ماجرا از زبان تیمون آتنی و هنرمندی فلیکس مالدونادو در قالب جدید خود با نام دیه گو بلاسکس سعی دارد معمایی جنایی بیافریند و خواننده را در این ماجرا با خویش همراه کند اما گاه و بیگاه چنان سرنخ های آشکاری را در داستان به جا می گذارد که از شور داستان می کاهد و گاه چنان ماجرا در قالب شخصیت های متعدد کش می یابد و صحنه ها تکرار می شود که خواننده خسته از پیگیری عاقبت این افراد، مامنی را می جوید که دمی در آن بیاساید. ریتم بسیار کند روایت که اطلاعات را مثل قطره چکان ذره ذره در کام خواننده می ریزد، می تواند برای خواننده کلافه کننده باشد اما در کنار همه اینها لحظاتی نیز هستند که در دل برای سرنوشت جمیل و مادر بیچاره اش دلسوزی می کنید و یا از خودخواهی ها و منفعت طلبی های پروفسور برنشتاین خونتان به جوش می آید.
دوگانگی و پیچیده گویی در داستان خاص ادبیات آمریکای لاتین است. داستانی غیر خطی با شخصیت های دوگانه. سر هیدرا شاید در نگاه اول رمانی جاسوسی پلیسی باشد ولی در عمق آن حضور بیگانگان در کشور مکزیک رو نشون میده که از سرگذشت غم انگیزی بهره میبره که اسپانیایی ها و کشورهایی که بدنبال منفعت هستند نشون داده میشه. کشورهایی که به زور هویت این کشور رو تغییر دارد. فلیکس نماد تغییر هویت مکزیکه. زن نماد باروری و افرینندگی در این داستان بر چند وجهه است، سارا کلاین که آرمانی است و غیر قابل دسترس برای فلیکس، چیزی که مکزیک از رسیدن بهش دوره. لیچیتا نماد طبقه فقیر که به هر کسی که خوش برو رو باشه خودشو تحمیل می کنه حالا هر کسی میتونه باشه و مری بنجامین معشوقه ای حسود که در پی خوشی است. داستان دوگانگی محض است همانند نام رمان
همین الان تموم شد. راستش رو بخواید دو ماه و با سختی فراوان خوندنش طول کشید. یه رمان سیاسی جاسوسی که من نفر آخریم که تو دنیا میتونه ازین کتابا لذت ببره. تمام مدتی که داشتم میخوندمش دنبال همون عاشقانه جادوییای بودم که از فوئنتس میشناختم. من دوسش نداشتم و بعید هم میدونم خیلی باب طبع ایرانیها باشه. شخصیتهای زیاد و ریتم تند و توصیف کم کهحتی سخت میشه فهمید چی سر شخصیتها اومده خوندنش رو سخت میکرد. اگه میخواید از کتاب لذت بیشتری ببرید حتما یدور شکسپیر یخونید قبلش. رمز و راز صحبت چند تا شخصیتها شکسپیره.
Yes, Felix Maldonado was a bad agent. The James Bond of underdevelopment.
مزخرفترین کتاب جاسوسی بود که تا حالا خوندم. جز موخره کتاب بقیهاش مزخرف خالص بود. حیف وقت که صرف خواندن کتابهای فوئنتس بشه. با زنستیزی چندش آور و اظهار فضلهای حوصله سربرش. کاش دو سه تا کتاب از گراهام گرین خونده بود بعد میرفت سراغ نوشتن کتاب جاسوسی.
. سرهيدرا يك رمان جذاب از نويسنده ي توانا، كارلوس فوئنتس است، من اين نويسنده را با رمان آئورا شناختم كه روايت عجيب و جذاب آن بعد چندبار خواندن برايم رويا گونه بود. در اين رمان نيز با قلم خاص نويسنده روبرو هستيم كه يك رمان ظاهرا جنايي، جاسوسي و سياسي را فوق العاده جذاب ميكند. در اين رمان با ماجراهايي در مكزيك و آمريكا روبرو هستيم كه پيرامون مسائلي مانند نفت مكزيك، يهودي ها و رابطه اسرائيل به فلسطين و عربها و دنياي ثروت و قدرت روبرو هستيم. جدا از حقايق تاريخي و سياسي كه در كتاب اشاره شده است، شخصيت پردازي نويسنده و راوي اين رمان نيز منحصر به فرد است تا نزديك به صد صفحه ي پاياني راوي را نميشناسيم و در فضاي وهم آلودي از روايت هاي مختلف از ماجراهاي رخ داده روبرو هستيم. . قسمتي از كتاب: آيا او در طول اين هفته ي شگفت انگيز زندگي اش فهميده بود كه تمام جابجايي ها هم هرگز مارا از مهمانسراي درونمان دور نمي كنند و هيچ دشمن بيروني از آنچه در درونمان منزل دارد بدتر نيست؟
The more I read of Fuentes’s works, the more convinced I get that he chose the wrong profession. Instead of a novelist, he should have become either an essayist or a script writer. An essayist because the only nice it’s of his fiction is the historical-political message he wants to convey and a script writer because you can easily transform his novels into movies without a single loss (and probably with some improvements). Those reservations aside, as a spy novel, Hydra Head has another shortcoming as well. It’s not engaging enough, or at least it wasn’t so for me. I didn’t care about the truth that was to be revealed as neither any of the characters nor any of the causes won me over. The work was bland with some slogans and quote-worthy sentences thrown in here and there.
کتابی بود که تحقیرش کردم و گفتم این دیگه چیه؟ چرا سر از سیر قضایا در نمیارم؟ اما چند صفحه ای طول نکشید که ذوبش شدم. روایتی طعنه دار و سیاسی، با شخصیتی د�� چهره و نگران. فصل چهارم، نبرد با هیدرا، کلیدیه که قفل قضایا رو باز می کنه و شما رو در حیرت و تحسینی غوطه ور می کنه که در برابرش واکنشی جز اشک نخواهید داشت. کتابی با ارجاع های پیاپی به اسطورها، شخصیت های سینمایی و فیلم ها، رمانی که منتقد جنگ طلب ها و تجار رنج انسانه. از این کتاب لذت بردم.
رمان در ظاهر داستانی جنایی و پیچیده است، گرچه از پیچیدگیهای دیگر آثار فوئنتس محروم است. در باطن اما داستان درون مایهای کاملا سیاسی دارد، و برای همین عمق نوشتار فوئنتس و رفتار عجیب شخصیتهاست که من از خواندن فوئنتس لذت میبرم. روند روایت گاهی کند است اما برای من آزار دهنده نبود و همانند همهی آثار فوئنتس پایان جذاب و دوست داشتنی داشت.
"سر هیدرا" که در 1978 منتشر شد احتمالا اسطوره ای ترین رمان فوئنتس است که باز هم مثل همیشه ریشه های فساد را جستجو میکند و این بار تا دورترین جای ممکن میرود: اسرائیل! در اساطیر یونان هیدرا مار آبی بزرگی است که سرهای متعدد دارد و وقتی هرکول به جنگ او میرود تا سرهایش را قطع کند، با بریدن هر سر، سرهای بیشتری از محل بریده شدن سر قبلی بیرون میزند. این رمان از تعقیب و گریز یهودیان تندروی اسرائیلی و عناصر فراری از آلمان نازی میگوید. یهودی ها در همه جای آمریکای لاتین به دنبال نازی ها میگردند: از مکزیک تا پاراگوئه. آنها میخواهند کاری که با آیشمن کردند را در مورد همه نازی های گریخته از آلمان تکرار کنند و این را یک عقوبت اخلاقی نمایش میدهند. اما قضاوت فوئنتس چیز دیگری است. با بریدن هر سر یک سر جدید بر بدن هیولا میروید و فراتر از آن، کسانی که میخواهند عدالت را به این شکل اجرا کنند حالا خودشان تبدیل به هیولاهای قسی القلب شده اند. سرزمین فلسطینیان را اشغال کرده اند و این شباهت بسیار زیادی دارد با ظلمی که آمریکا حدود یک قرن قبل در حق مکزیک کرد. فوئنتس در آثار مختلفش به این مسئله اشاره کرده است که آمریکا حدود نیمی از خاک مکزیک را دزدیده است. فلیکس مالدونادو قهرمان این رمان ناگهان خود را در میانه توطئه های یک یهودی متعصب به نام برنشتاین و فردی سوری-لبنانی به نام سیمون ایوب میبیند.
کارلوس فوئنتس برای من، که خواننده چند کتابش بودم، استاد "روایته". خواننده رو وادار میکنه تا مطلبی رو بخونه که خارج قالب رمان، آنچنان اشتیاقی به دونستنش نیست. اما در رمان سرِ هیدرا، هویت "راوی" هم به بخشی از رمان تبدیل میشه. تقریبا بعد از گذشت یک سوم کتاب متوجه میشیم که راوی، نویسنده رمان نیست بلکه یکی از شخصیت هاست که آرام آرام باهاش آشنا میشیم. اما درست زمانی که هویتش برملا میشه، به روایتش شک میکنیم. وقتی از جایگاه "خداگونه" روایت بیطرفانه پایین میاد، روایتش رو زیر سوال میببریم. رمان سر هیدرا رمان دوگانگی ها نامیده میشه؛ اسراییل و فلسطین، آمریکا و شوروی، عشق تنانه و عشق افلاطونی، خیانت و وفاداری. اما دوگانگی در روایت هم هست، در پایان رمان، راوی با قرار دادن المان هایی که در آغاز رمان وجود داشت فضایی "آشنا" رو به وجود میاره و خواننده با کمک "حافظه" توهم تکرار پیدا میکنه. اما ناگهان با "آشنایی زدایی" از این حادثه، خبری از تکرار نمیده. رمانی که در شروع با طنز، "خنده" رو به خوانندش میداد، حالا با اتفاقی مشابه، مخاطب رو با "هراس" تنها میذاره.
Written after Terra Nostra this book is way more accessible than his previous work (maybe with the exception of Aura) and marks a change in narrative tone for Carlos Fuentes and yet it revolves around some of the same topics that he explored in The Death of Artemio Cruz and to a lesser extent in Where the Air is Clear.
On the surface this novel is a political thriller which just happens to be way cleverer than your usual commercial thriller but it could also be characterized as a narrative about the boundaries of when/why/how an act is justified. It is hard to make a small summary of the plot while not making massive spoilers so let's just say that the protagonist Félix Maldonando starts loosing his identity (or maybe he didn't had one to begin with?) and gradually delves into the perils that lie behind politics and power.
One of Fuente's strengths over the years was his ability to concoct intricate intrigues and political struggles. Unlike his late books (like The Eagle's Throne) which lacked his early literary quality this books manages to balance a literary delivery with what one would expect from a thriller. Don't get me wrong, this still is a thriller and it requires action and a fast pace, but yet he manages to make interesting points which I will be happy to discuss in the comments but will leave out of this review just not to make this a spoilerfest, try not reading much about what this book "is about" before actually reading it, it is structured as onion expected to be peeled so don't just jump to some reviews that start stating what is only made clear in the book more than two thirds towards its end.
Probably this book greatest merit is its nuanced delivery, we don't have the clash between evil firebreathing guys trying to annihilate the quasi-angelical good people. This is clearly expressed at some point in the book as: "But at the same time I feel there’s an additional element, possibly something tragic because neither side is exclusively right; both sides are right both sides are wrong". Indeed, there is an additional element and the last half of this book is essentially an exploration of such element. There are many small but interesting asides interspersed in the book creating a welcome addition to the action in the narrative. As an example, here is this small quote from near the end that might be appropriate in these days of discussions about governmental surveillance:
Terror is universal, justice is not. Every intelligence organization, however, it might strive toward the goal of justice is perverted by its means – terror – and finally it becomes the servant of oppression, not the instrument of justice it set out to be. A tiny cell of Fascistic structure, espionage, which is intended “to protect” society finally becomes a cancer that infects the society in which it takes root. All its heroes are reactionaries from Ulysses to James Bond.
Overall, not Carlos Fuentes highest literary point but clearly a book in which he is in an element he clearly masters (political intrigues) and definitely above your usual commercial thrillers.
The intrigues and political machinations fail to make interesting reading. The novel's protagonist is uninteresting personally--if not unlikeable--and the plot less than believable, an artifice for the author to comment on political situations in the 1970s.
Carlos Fuentes es un escritor muy versátil, que lo mismo escribe novelas históricas de la conquista o la revolución, como cuentos de vampiros. En la Cabeza de la Hidra, toma la novela policíaca, con rasgos de novela negra y suspenso de conjuras internacionales, junto a los temas más comunes en la obra de fuentes: la corrupción de la clase política mexicana, la socialité capitalina (esta vez en la forma de la comunidad judía) junto a una serie de personajes netamente urbanos, y todo lo enlaza para que gire alrededor de un tema central: el petróleo, que en México es un asunto de matices quasi-religiosos (muy acertado el juego que hace con la religiosidad guadalupana, pues para el pueblo de México, el petróleo y la virgen son temas sagrados).
El protagonista es un burócrata, Félix Maldonado, una especie de caricatura de James Bond a la mexicana, rodeado de mujeres durante toda la historia, lo mismo damas de sociedad judías que enfermeras de barrio, que se ve inmiscuido en una serie de conspiraciones internacionales que tienen que ver precisamente con unos mantos petrolíferos, que a su vez tienen repercusiones con lo que pasa en el oriente medio e Israel; plantea de una manera inteligente una serie de redes y complicidades, donde por supuesto se hace manifiesto el servilismo de la clase política mexicana, y donde da cuenta de que en realidad, las disputas políticas mundiales no son cuestión de ideologías sino de conveniencias mercantiles.
La historia, sin embargo, es muy irregular, y algunas de las líneas de la trama demasiado fantasiosas para ser coherentes. Aún cuando se agradece que Fuentes no haya hecho una trillada y desabrida novelita de suspenso internacional (al estilo de Baldacci o Ken Follet), aun así me parece que el tema central del petróleo y las disputas árabe-israelíes, podrían haber sido material para desarrollar una historia mucho más profunda y con mayor complejidad.
This is a strange and choppy book, though I have to admit that I read it in fits and starts over many weeks and MIGHT have a different impression if I'd read it in a day. It is a spy novel, so Kafkaesque in its composition that Fuentes must have had The Trial and The Castle open on his desk while he wrote this. The spy novel links a failed political assassination and case of mistaken identity in Mexico City to the Jewish community of the city, to the Israel-Palestine conflict, to global terrorism and torture, and finally to the oil industry (via Houston, TX) which is interested in buying up oil fields in Mexico and which seems to be the source of all the conspiracy and intrigue in the novel. All this from a book written in 1978; it could have been written yesterday, in fact it probably was, too, but perhaps not by someone as smart and serious as Fuentes. There are many postmodern narrative tricks, a very heavy-handed conceit of Shakespeare allusions, and a general lack of clarity about what anyone is doing and why they're doing it. The descriptions of Mexico City and reflections on life in Mexico City were the most interesting, often the most lucid points of orientation in the difficult story. In the end I thought were was something smart and compelling about this novel, buried under the obscurity and over-conceptualization.
این بدترین رمانی بود که از فوئنتس خوندم. اصلا نمی تونم بفهمم چرا منتشرش کرده، اصلا شبیه بقیه کار هاش نیست حتی به نظرم اومد که در ابتدای داستان اصلا قصد نداشت یک داستان جاسوسی بنویسه. فوئنتس هرچقدر نویسنده مجیک رئال خوبی محسوب بشه، تو سبک پلیسی جاسوسی و ازین دسته قطعا افتضاحه.
سر ساعت هشت صبح، فلیکس مالدونادو به سنبورنسِ خیابان مادرو رسید. سال ها می شد که به " کاشی سرای" معروف پا نگذاشته بود. آن جا هم مثل سایر قسمت های مرکز قدیمی شهر مکزیکو، که نقشه اش را ارنان کورتس با دست خود کشیده و دستور داده بود آن را بر ویرانه های پایتخت آزتک ها برپا دارند، از مد افتاده بود. این فکر موقعی که فلیکس درهای گَردان چوبی و شیشه ای ورودی را هل داد از ذهنش گذشت. یک چرخ کامل زد و باز سر از خیابان درآورد. احساس گناه می کرد. می ترسید مبادا دیر سر قرارش برسد. به وقت شناسی شهرت داشت؛ وقت شناس ترین کارمند کل دیوانسالاری مکزیک. بعضی ها از روی غرض می گفتند این که هنر نیست! مگر داریم مسابقه می دهیم؟ روث ، همسر فلیکس، معتقد بود که اتفاقا کار خیلی سختی است؛ در کشوری که همه تابع قانون حداقل زحمت هستند، آسان ترین راه این است که خود را به دست جریان بسپاری. آن روز صبح، فلیکس تسلیم وسوسه شد و به خودش قبولاند که دو دقیقه وقتش را تلف کند. کمی در پیاده رو مقابل توقف کرد و با دل سیر کاشی کاری آبی و سفید نمای باشکوه قصر قدیمی دوره ی استعماری، بالکن های چوبی و تزئینات چوریگرایی مهتابی بام را تماشا کرد. دوباره به این دست خیابان برگشت و شتاب زده وارد سنبورنس شد. از سرسرا گذشت، دری را که شیشه های مورب داشت هل داد و وارد پاسیویی شد که سقفش را با شیشه ی کدر پوشانده بودند و آن جا را تبدیل به رستوران کرده بودند. دکتر برنشتاین پشت یکی از میزها نشسته بود. فلیکس مالدونادو هر روز صبح در صبحانه ای سیاسی شرکت می کرد. این صبحانه ها بهانه ای بود برای تبادل نظر، سر و سامان دادن به امور دنیا، دسیسه چینی، همدستی برای دفع خطر و برنامه ریزی توطئه ها؛ خبرچینی های صبحگاهیِ نوعی انجمن اخوت کوچک که منشا اصلی پخش اطلاعات هستند و بدون آن ها هرگز کسی از چیزی مطلع نمی شود. همین که فلیکس دکتر را در حال خواندن مجله ای سیاسی دید، با خود گفت که اگر کسی پای ثابت صدها صبحانه ی سیاسی نباشد که هر روز صبح در کافه تریاهای زنجیره ای سبک امریکایی ــ سنبورنس، دنیس، ویپس ــ برقرارند، محال است از این تفسیرها و سرمقاله ها چیزی دستگیرش شود. به دکتر سلام کرد. برنشتاین بفهمی نفهمی از جایش نیم خیز شد و سپس جثّه ی سنگینش را روی صندلی زپرتی ولو کرد. دست نرم و کپُلش را در دست فلیکس گذاشت و درحالی که مجله را در جیب کتش می چپاند، نگاه پرسشگرش را به او دوخت. با دست دیگرش پاکتی را به فلیکس داد و به او یادآور شد که مراسم سالانه ی اعطای جوایز ملی علوم و هنرها فردا در " کاخ" برگزار می شود. چنان که در متن دعوت نامه آمده بود، برندگانْ جایزه ی خود را از دست شخص رئیس جمهور دریافت می کردند. فلیکس به خاطر دریافت جایزه ی اقتصاد به برنشتاین تبریک گفت و بابت دعوت نامه از او تشکر کرد.
هیدرا موجودی افسانه ای در اساطیر یونان باستان که به دست هرکول از پای در آمد، مهم ترین نکته در مورد این موجود اینه که با بریدن هر سر چند سر دیگه به جای اون ظاهر میشه.
به شخصه علاقه ای به ادبیات آمریکای لاتین ندارم، اصولا با ادبیات اسپانیایی ارتباط خوبی ندارم خودم هم نمیدونم چرا. حتی تا قبل این کتاب، کتاب های خوب مارکز رو هم فقط چند بار سرسری نگاه کرده بودم اما اسم این کتاب من رو جذب کرد "سر هیدرا".
هیدرا رو میشناختم واسه همین اولش فکر کردم یک کتاب فانتزی جالبه و توضیحاتی خارج از حماسه هومر راجع به هیدرا داده پس برش داشتم و شروع کردم به خوندن اما چیزی که دیدم هزار برابر جالب تر و استثنایی تر از اون چیزی بود که فکرش رو میکردم.
سرهیدرا (به گفته خود فوئنتس) اول قرار بود جیمز باند مکزیکی باشه اما از میانه داستان، افسار داستان از دست نویسنده خارج شده و به هرطرف که مایل بوده حرکت کرده. این رو میشه از تکرارهای داستان متوجه شد، گاها یک صحنه چند بار تکرار میشه انگار نویسنده تمام تلاشش رو میکنه تا نظر خودش رو به داستان و شخصیت ها تحمیل کنه اما هربار اونها شیوه ی خودشون رو برای ادامه ترجیح میدن.
شما تا انتهای داستان هیچوقت نمیفهمید که اوضاع از چه قراره همه چیز در هاله ای از ابهام پوشیده شده اطلاعات بسیار قطره ای بهتون داده میشه همین موضوع هم گاهی باعث کندی بیش از حد ریتم داستان میشه و خواننده رو کلافه میکنه. نکته ی مهم اما شخصیت اصلی است، شخصیت فلیکس مالدونادو آنچنان از خالص ترین غریزه انسانی نشات گرفته که بسیار سخت میشه باهاش همزاد پنداری نکرد. کسی که به دنبال آرمان های خودشه و میخواد این آرمان ها رو نه از راه خواهش که از راه تلاش بدست بیاره. اکثر کاراکتر های داستان دارای دو شخصیت هستند.مثلا سارا کلاین یکی از معشوقه های فلیکس، یک معلم ساکن سرزمین های اشغالی که دلباخته جوانی فلسطینی میشه و با قتل معشوقش به دست رژیم مجبور به مهاجرت به امریکا میشه که بعد مشخص میشه اون هم مثل خیلی از افراد حاضر در داستان جاسوسه.
رمان بسیار پیچیده است و شاید گاهی باعث بشه خط روایی داستان رو گم کنید اما با غافلگیری های گاه و بیگاهش به شما اجازه نمیده ازش دلزده بشین و مسلما مهم ترین غافلگیری رو در پایان داستان خواهید دید. بهتون قول یک پایان خوش رو نمیدم اما میتونید مطمعن باشید که یک داستان جذاب رو خواهید خوند.
به هرحال این داستان من رو با ادبیات امریکای لاتین اشنا کرد. اگر شما هم این رمان رو خوندید یا نظری دارید خوشحال میشم برام بنویسید.
سر هیدرا پیچیده ترین رمانی است که تا کنون خوانده ام. داستانی جاسوسی-سیاسی که پر است از شخصیت هایی دو چهره که هر زمان از خواندن کتاب که تصور کنی او را شناخته ای، ناگهان چهره جدید از خودش نشان می دهد و گیج ترت میکند.
حداقل دوبار باید این کتاب #کارلوس_فوئنتس را خواند تا پیچیدگی های آن را فهمید. ارجاعات فراوان به کتاب های معروف تاریخ از جمله نمایش نامه های شکسپیر، فیلم ها و حتی نقاشی های معروف، فهم لایه های درونی کتاب را سخت می کند. در پایان کتاب باید بسیار تأمل کرد تا فهمید بالاخره کدام شخصیت برای کدام سرویس اطلاعاتی کار می کرد، چه کسی طرفدار اسرائیل بود چه کسی فلسطین، قاتل و مقتول چه کسانی بودند و کدام شخصیت عاشق کدام شخصیت بود؟! . قهرمان این رمان، فلیکس مالدونادو نام دارد که در ظاهر کارمند بالا رتبه یک اداره دولتی در کشور مکزیک است. او بصورت ناخواسته (شاید هم خواسته) وارد ماجرایی می شود که قبل از ورود به آن "محاکمه او به پایان رسیده و جرمش اثبات شده" .... . #سَر_هیدرا تمام پارامترهای جذاب کننده یک قصه جاسوسی را دارد. "هیئتهای مبدل، مردههایی با هویتهای جعلی، تغییر چهره از طریق جراحی پلاستیک، قاچاق مواد مخدر، رازِ پنهان در نگین یک انگشتر، مبادله اطلاعات از طریق جملات رمزی، تکنولوژی در خدمت جاسوسی و توطئه برای سوءقصد به جان یک رئیسجمهور مکزیکی" و... . همچنین عشق افلاطونی و دست نیافتنی فلیکس به سارا کلاین، ارتباط صرفا هوس آمیز با مری بنجامین و نهایتا زندگی با همسرش روث، بُعد عاشقانه کتاب را نیز پر رنگ میکند.
Hay veces en las que empiezo a escribir cosas y no termino de darles forma nunca. Textos que nacen muertos. Aún así me niego a que las primeras impresiones que tuve de un libro se pierdan por mi incapacidad de darle vida a mi escritura, así que aquí les dejo su cuerpo. Paz a sus restos.
La Cabeza de la Hidra
La forma en la que es al mismo tiempo crítica, opinión y ficción, probablemente, sea lo que más tiempo pasará en mi cabeza. Sin embargo, hay otra serie de cosas que me agradaron de la lectura, como la dinámica que se teje entorno a las tres mujeres en la vida de Felix, los tres pilares en los que se sostiene su vida; la del placer, la ideal y la oficial. También el Director General, a todas luces un villano caricaturesco, pero que resulta ser de lo más atractivo del libro.
Disfruté la combinación de géneros porque los suelo frecuentar muy poco en mis lecturas, y quisiera decir más, pero actualmente no tengo tiempo para dedicarme a escribir sobre libros, al menos no de la forma en la que me gustaría hacerlo, pero creo que era pertinente remarcar las cosas que disfrute del libro antes de que la vagancia le gane al hábito y termine por no escribir nada...
De lo poco que he leído de FUENTES, éste me parece totalmente atípico; narra la inverosímil historia de un espía mexicano... por momentos absurdo, por momentos ingenuo; será por eso que la crítica profesional casi no la menciona o le hace el feo de plano, como que no encaja en el canon aceptado. Perdón, admiro mucho la obra de FUENTES, pero en esta ocasión, sinceramente, Félix Maldonado no tiene nada que hacer junto a Héctor Belascoarán!
Super buena crítica de la política mexicana, pésima descripción de la mujer mexicana. En ese tema... Otro vato hablando de como son las morras con su pizca de machismo y de misoginia.
Un thriller no policiaco en donde se mezclan una crítica a la corrupción del estado mexicano, una conspiración internacional que involucra la relación Israel - Palestina y una serie de crímenes pasionales. De lectura ligera pero que puede llegar a ser confusa por los múltiples giros y cambios de identidad.
La historia que se narra es la es Félix Maldonado, burócrata de medio nivel, judío converso quien gusta de acostarse con mujeres casadas, que se ve involucrado en una serie de complots que acaban transformándolo y que, a lo largo de la novela trata de descifrar por qué se vio involucrado en ese asunto siguiendo la pista de diversas personas con personalidades que ocultan más de lo que aparentan. La ambientación por lo general es en la Ciudad de México en la década de los 60, retratada de una manera muy convincente.
Al final no sé si fue por qué me tarde tanto en acabarla o por qué deberás ningún personaje me provoco nada, la resolución de los nudos me pareció algo insípida, pero no es por ningún motivo un mal libro, tiene esa cadencia medio acelerada de las novelas negras y me gustaron varias de las subtramas que maneja, pero no sentí en ningún momento que el personaje estuviera en verdadero peligro, o vaya, que tuviera una verdadera urgencia. Lo que si resaltó es el lenguaje coloquial que utiliza en los diálogos, que aunque por momentos suena ya un poco pasado de moda, le dan un tono que me pareció bastante creíble y disfrutable. Si buscas una novela de misterio con múltiples giros en la trama, juegos de identidad de lectura frenética y liviana, creo que te podría gustar, pero no hay muchas reflexiones que sacar (salvo el final). Es divertida y a mí gusto un poco palomera, que es válido, no siempre se tiene que leer algo denso para quedar satisfecho
Enredada trama de intriga, espionaje, celos y crimen en la que unos funcionarios públicos corruptos y malinchistas intentan vender a alguna potencia extranjera la información detallada sobre las reservas petroleras de México. Se lee con avidez sin que quede claro al lector qué está pasando, hasta llegar a la parte final donde el narrador anónimo nos explica qué fue lo que leímos en las últimas doscientas páginas. Da la impresión de estar leyendo un script cinematográfico bastante detallado y entretenido. A lo largo de toda la obra hay reminiscencias de un nacionalismo chauvinista y exacerbado que quizás se explica por los antecedentes del autor y porque la novela fue escrita a mediados de los años setenta del siglo pasado, cuando había en México una gran euforia por las enormes reservas petroleras recién descubiertas y aparentemente también hubo una sicosis en ciertos círculos sobre la posibilidad de que alguna potencia extranjera se adueñara de esa inmensa riqueza enterrada en el subsuelo.
This entire review has been hidden because of spoilers.
Digámoslo: no es un libro sencillo de leer. No es fácilmente digerible, ni fácilmente encomiable; ni siquiera engancha al lector con facilidad. Si acaso logra mantener al lector colgado es porque la narrativa de Fuentes suele estar llena de matices muy agradables y hasta cómicos, sobre todo si el lector está habituado con el contexto mexicano.
El argumento es la "misión" (si acaso se le puede llamar así) de Félix Maldonado, que desentraña una serie de complicidades judías-arabes-gabachas compitiendo por el petróleo mexicano, ese tema tan sagrado para el pueblo de México.
Sin embargo, en momentos se vuelve un poco enredosa la trama y no es desarrollada con claridad, lo que puede hacer que los lectores pierdan interés y dejen esta lectura. Obviamente se disfruta más la relectura de esta novela.
Al final, el libro deja más dudas que respuestas, pero esta suerte de "James Bond" Mexicano termina por difuminarse en el horizonte de lo No Memorable.