Drogi Panie, Nigdy nie piszę, bo choć znam zasady, brak we mnie poezji. A wiele trzeba by poezji, bym potrafiła wyrazić, jak ważny jest Pan dla mnie. Prawdę mówiąc, zawdzięczam Panu życie...
Balsan najpierw nie chciał otworzyć listu, odstraszyła go kiczowata papeteria w róże. Ale gdy w końcu to zrobił, przeczytał go tyle razy, że nauczył się go na pamięć.
Dzięki niemu poznał Odette, która udziela lekcji radości. Wie, że nie trzeba mówić: "co za paskudna pogoda", tylko: "jaki piękny deszczowy dzień".
Ale nawet radosna Odette nosi w sobie ranę. Nie wierzy w uczucie Balthazara. Mówi mu, że jest w jej życiu tylko przechodniem. Co musi się wydarzyć, by dała się przekonać?
Odette i inne historie miłosne to baśniowa opowieść o miłości, a zarazem przypowieść, w której Schmitt z czułością opisuje lęk przed uczuciem i poszukiwanie szczęścia.
Eric-Emmanuel Schmitt is a Franco-Belgian playwright, short story writer and novelist, as well as a film director. His plays have been staged in over fifty countries all over the world.
اولین کتابی بود که وقتی میخواندمش تمام شخصیت های اصلی داستان های کوتاهش زنانی بودند که خیلی راحت و جالب میشد با حس و حالشان ارتباط بر قرار کرد و درکشان کرد , در داستان اول "یک روز قشنگ بارانی" زندان درون زن را با تمام وجودم لمس میکردم و در داستان دومی "غریبه" آخر داستان یک شوک به من وارد شد و از حس زن وقتی فهمید چه شده تمام تنم لرزید و بهت زده داستان را تمام کردم و انتظار نداشتم اینگونه غافل گیر کننده تمام شود و در داستان "اُدِت معمولی" وقتی زن به مرد سیلی میزد حالش را خوب میفهمیدم, آن حالی که زن باشی و کسی را دوست داشته باشی ولی دوست نداشته باشی که خیلی به تو نزدیک شود , داستان "تقلبی" باعث شد به آدم های ساده ای فکر کنم که بعد بیداری گرگ هایی میشوند که در اصل فکر میکنند گرگند اما همان گوسفند در لباس گرگند و ساده دل هم از دنیا میروند و بودن یک زن در این نقش همیشه در داستان های مشابه و حقیقی اش عجیب هست اما جالب و نشان دهنده ی روح ظریف یک زن است , داستان "زیباترین کتاب دنیا" واقعا زیبا و دوستداشتنی بود و قلبم را پر از عشق به تمام مادرانی که از کودکانشان دور مانده اند کرد , به راستی که یک مادر همیشه مادر هست ... و چقدر این کتاب و داستان های کوتاهش در مورد زنان و نقش هایی که در زندگی به خود میگرفتند زیبا و دوستداشتنی بود , لذت بردم و خواندنش را به تمام بانوان عزیز به طور ویژه پیشنهاد میکنم ...
Dieses Audiobuch beinhaltet 4 längere Geschichten aus "Odette Toulemonde et autre histoires" und wird von Schauspieler Max Brückner gelesen.
Im Allgemeinen rangieren diese Liebesgeschichten auf einer Skala von nett bis süß, manchmal gibt's auch lustige Szenen oder Dialoge. Leider mangelt es an echtem Tiefgang, nur leichte Unterhaltung für zwischendurch wird hier angeboten.
Mir haben die Titelgeschichte und "Einen schönen Regentag" gut gefallen, aber ich war von der letzten Geschichte irritiert. Was will der Autor uns damit sagen?
Er zeigt uns eine Frauenlager in der Sowjetzeit voller verhafteter Antistalinistinnin, die alle eine Tochter oder Töchter haben. Als die Frauen die Gelegenheit bekommen, einen 3 seitigen Brief an ihre Kinder zu erfassen und aus der Lager schmuggeln zu lassen- als einziger und letzter Gruß so zu sagen-schreiben sie nix über ihre Liebe oder politische Denken/Handeln auf, sondern Kochrezepte.
Und die Töchter meinen, dass das"das schönste Buch der Welt" sei? Ein Kochbuch von inhaftierten und möglicherweise ermordeten Frauen? Ist das das Wertvollste, was eine politische Frau ihrer Tochter fürs Leben geben kann: ihre Rezepte? Ich weiß nicht.
Odette Toulemonde ⭐⭐⭐⭐ Einen schönen Regentag ⭐⭐⭐⭐ Das schönste Buch der Welt ⭐⭐? Die barfüßige Prinzessin ⭐
The reviews here are on opposite extremes: from the 1-2 stars (extremely annoying, does absolutely nothing, etc.) to the 4-5 stars (excellently written, highly recommended!, etc.) with a vast international audience who made reviews in English, Polish, French, German, Italian and perhaps a few other languages I don't recognize.
This is not a full-length novel but a collection of eight novellas (or maybe eight short stories but longer than the usual, or eight novels much shorter than the usual). So not tied up in a coherent whole, it may easily happen that the disgust one feels after the first of these novellas which I found very close to mediocrity ("Wanda Winnipeg") could dictate the reader's mood in his reading of the remaining.
Overall, I could pass judgement on it: simply narrated, straightforward, fast-paced, markedly plot-driven, bereft of any attempt towards sophistication or composition gimmickry. That could very well be a criticism. But it is not. Except for "Wanda Winnipeg" I enjoyed each and every story like I was a small boy tasting one exotic candy after another. I expected stories and was given delightful ones, each with distinct flavor and often with unexpected twists and turns.
The last two I found the best, both of them having to do with the book's cover: you see here "Odette Toulemonde" (the 7th novella) happily reading her favorite author's (Balthazar Balsan's) "Silence of the Plain" but of course that's not the title the book carries. The eight was deemed to be more eye-catching, "The Most Beautiful Book in the World."
This was originally written in French and it may be that some faults for the book's "imperfections" may have been brought about by poor translation. For a lot can be gained OR lost in translation. To illustrate, take a look at this poem:
"This great toil: to go through things undone Plodding as if tied by foot and hand, Recalls the uncouth walking of the swan;
Death, the loss of grip upon the shelf Whereon every day we used to stand, Mimes the anxious launching of himself
On the floods where he is gently caught, Which, as if now blessedly at naught, Float aside beneath him, ring by ring; While he, infinitely sure and calm, Ever more of age and free of qualm, Deigns to fare upon them like a king."
Then take a look at this one:
"This clumsy living that moves lumbering as if in ropes through what is not done reminds us of the awkward way the swan walks.
And to die, which is letting go of the ground we stand on and cling to every day, is like the swan when he nervously lets himself down
into the water, which receives him gaily and which flows joyfully under and after him, wave after wave, while the swan, unmoving and marvelously calm, is pleased to be carried, each minute more fully grown, more like a king, composed, farther and farther on."
You'd think, at a cursory glance, that they are two poems. But no. They are just two different English (from the original German) translations of Rainer Maria Rilke's "Der Schwan" ("The Swan"), the first one by Walter Arndt and the second one by Robert Bly.
Aside from the given possibility of the translation contributing negatively to this book, there is also a hint in one of the stories here which show that it may be indeed the case. I found it in "Odette Toulemonde" itself, the paragraph which reads:
"When the Filipino maid found him lying there lifeless, it was not too late. The emergency services managed to revive him and then, after a few days under observation, he was sent to a psychiatric hospital."
Now unless Eric-Emmanuel Schmitt really intended to write the next literary resurrection of the dead after Jesus Christ in French, I think this may be attributed to a faulty translation.
Yet it is good if the dead can really come back to life. So happy Easter everyone.
اسمیت در خلق آثارش تقدیر و کارمایی رو به کار میبره با این هدف که خواننده ی داستان هاش در پایان هر داستان لبخند رضایت حاکی از به صرافت افتادن و درک داستان بزنه..حال اینکه آیا اصلا داستانی ساخته شده که ارزش لبخند رضایت رو داشته باشه؟؟
داستان های اشمیت معمولا در ترازویی با کفه های ایده/کلیشه اند..گاه ایده های خوبی انچنان کلیشه ای پرداخته شده اند که خواندنش تهوع اور است..و گاه ایده های کلیشه هایی که بیان جدیدی دارند چند لحظه ای همچو سنگ درخشانی در بستر برکه ای نظرمان را جلب می کنند..حال که سنگ را از بستر بیرون می کشیم..با رهاییش از آب تمام زیبایی خود را از دست می دهد..ناامیدانه و سر خورده به آبش باز می افکنیم..
"یک روز قشنگ بارانی داستان زنی بدبین که ازدواج با مردی خوشبینش میکنه..و لحظه اخر داستان هدف نویسنده اینه که که آه حاکی از رضایت و درک خواننده از اینکه زن بدبین, خوشبین شده بلند شه و خواننده با چهرع ای از خود متشکر و لبخندی شیرین بگه عجب نویسنده ای..و بره سراغ داستان های بعد.." "داستان اودت معمولی هم واضحا کادوییه که نویسنده برای خودش پیچیده..پیش پا افتاده به معنای واقعی.."
مجموعه ای که فستیوالی ست رقت انگیز از داستان های کوتاهی که تمام شدنشان مایه شکرگزاری ست,داستان هایی که برخی در پاریس و میدان تروکادور و بلبک رخ می دهند اما چه بسیار فقیر اند..
I could hardly put this book down; what a great storyteller Schmitt is! All the stories featured women who were dealing with different things in their lives (loves, death, dementia, disappointments, etc.), and their stories truly fascinated me.
این مجموعه، داستانهای متفاوتی داره که از عالی تا افتضاح تغییر میکنند
به نظر من داستانِ غریبه و زیباترین کتاب دنیا داستانهای عالی این کتاب بودند که فارغ از تکنیکی که نداشتن بازهم میتونستن با طرح پرکشششون من رو جذب کنند اما داستان اودت معمولی داستان افتضاحی بود از قصهی قدیمیِ خوشبختی پیشِ آدمای بدبخته و اونا به خاطر نداشتن پول دلِ صاف و سادهای دارند. گمون میکنم این داستان اونقدر توی فیلمهای هندی و کتابای بازاری تکرار شده که لازم نباشه یکی مث امانوئل اشمیت اون رو دوباره بنویسه.
داستان یک روز قشنگ بارانی هم داستان متوسطی بود که بلافاصله بعد از تموم شدن توی ذهن خواننده تموم میشد. بی هیچ اثری. اما داستان زیباترین کتاب دنیا هنوز توی فکر من هست. به نظر من یه حسی بین زندگی و زنانگی توی این داستان بود که خیلی آهسته ذهن رو به جای عمیقتر داستان میبرد.
امتياز اصلی 3/5 امتیاز دادن به کتابهایی که مجموعه داستان هستند سخت است و باید انتخاب کنی که میانگین امتیازات به کدوم عدد نزدیکتر هستند. از این مجموعه که شامل ۵ داستان کوتاه است. دو داستان "یک روز قشنگ بارانی" و "تقلبی" برای من در حد امتیاز ۴ بودند و سه داستان دیگه در حد امتیاز ۳ بودند
خیلی خوشحالم خوندمش. کتاب لطیف اما سرشار از احساسات دردناک و عمیق انسانهاست. نویسنده روی احساساتی دست گذاشته که کمتر هنرمندی درموردش اثری ساخته. همهی داستانهای کتاب جالب بود و نبوغ نویسنده رو میرسوند.
Love him, like him, find him pathetic or just too feminine, Mr. Schmitt has a very big heart and quite a sharp pencil. And, for those of you who've read more than the average, the resemblance to O. Henry's style is quite astonishing...
Deși am citit-o cu ceva timp în urmă mi-a rămas întipărita în minte povestea care dă numele cărții.
Dacă ai avea doar un petec de hârtie, cum ai putea să lași în scris o dovadă de iubire pentru cei dragi? Răspunsul lui Schmitt e genial și cu totul neașteptat.
There are writers and there are storytellers. Eric-Emmanuel Schmitt is now on my list of storytellers.
I loved this book so much that I didn't know how to put it into words. Easily one of my favorite books this year...
...So I read some reviews -positive and negative- just to get some outside perspective. Here's what I came up with when I was done:
First of all, this is a collection of stories about women, most of which are narrated by women. Unlike another book that I read recently that was narrated by a women but written by a male, Schmitt's prose and understanding of the female mind and its compassion is exemplary. The writing was simple, which was perfect to counter the complexities that the stories reflected. They are stories about love, in all its forms, and how these different types of love are the driving forces of the beautiful creation that is woman. Excuse my sappy - but that's how you feel at the end of these stories. You can't help but love the women and appreciate them, despite their faults.
I was inspired by this book. Immediately, once I finished, I wanted to reread it - if only to be sure that I could commit all of the stories to memory. (I have the worst memory ever so I have the great fortune of being able to rediscover all my favorite books new every time! How's that for a positive outlook!) I wasn't taken aback by the simple writing (as some reviewers have mentioned) and it only served to inspire me to try to write some stories of my own. So that's what I shall do. I can only hope that I can write something that is a fraction as inspiring as these stories.
The 8 stories, written in simple prose, are all stories about women - women dealing with heartbreak, love affairs, death, dementia.
In 'The Intruder', an elderly journalist, Odile, living alone in an apartment, keeps seeing an old lady. She calls out to her, "What are you doing in my house? How did you get in?" When she phones the police and they arrive, there is no one there. Was Odile's mind playing tricks on her? It's a very sad story.
'The Forgery' is about an aging mistress left abandoned by her lover in low-income housing with nothing but a Picasso painting that appears to be fake.
In 'The Most Beautiful Book in the World', a group of female political prisoners in Stalin's Gulag share paper and one pencil and set out to write to their daughters. When done, the plan is to stitch it together and get it "smuggled out at the first opportunity." Their undertaking, their words to their daughters, really has the makings of the most beautiful book in the world.
These well-formed stories are at times sad, at times optimistic, and at times quirky. Almost all are from the perspective of a woman, but written by a man. I liked the book and the cover a lot.
"Διηγούμαι το πεπρωμένο διάφορων ανθρώπων που αναζητούν την ευτυχία χωρίς να την βρίσκουν. Αν αποτυγχάνουν, ειναι επειδη υιοθετούν ή κληρονομούν ιδέες περι ευτυχίας που δεν τους ταιριάζουν: χρήμα, εξουσία, καλό γάμο, ερωμένες με μακριά πόδια, αγωνιστικά αυτοκίνητα, μεγάλο διαμέρισμα στο Παρίσι, βίλα στο Σεν Τροπέ - όλα τα κλισέ. Παρά την ευτυχία τους, δεν ειναι ευτυχισμένοι, γιατί ζουν την ευτυχία των άλλων, την ευτυχία οπως την βλεπουν οι άλλοι. Σου το οφείλω αυτο το βιβλίο."
--------------------
Σήμερα το ξεκινησα και σημερα το τελειωσα.
Η πρώτη μου σκέψη οταν το πηρα στα χερια μου ήταν: καλα, ουτε καν Το ωραιοτερο βιβλιο του κοσμου, not even close. -Για μένα, το ωραιότερο βιβλιο στον κοσμο ειναι τα 100 χρονια μοναξιά - παρένθεση αυτό.
Μετα ειδα στο εσωφυλλο οτι ο πρωτοτυπος τιτλος του ουδεμια σχεση εχει με την ελληνικη "μεταφραση" η οποια ειναι δανεισμενη απο το τελευταιο διηγημα του βιβλιου, το οποιο Κυριος οιδε τι τιτλο εχει στο πρωτοτυπο κι αυτο... γενικά υπαρχει αυτο με τα βιβλια του Ερικ Εμμανουελ Σμιτ στα ελληνικα και το φοβερο και τρομερο Oscar et la dame Rose Εχει μεταφραστει Αγαπητέ Θεέ - αν εχεις τον θεο σου!-, ενας τιτλος που με απετρεπε απ το να διαβασω ενα τετοιο αριστουργημα, γιατι δεν το χω πολυ με τη θρησκεια, ενω, καμια σχεση τελικα η υποθεση. Δεν ξερω αν φταινε οι εκδοσεις opera γι αυτο το επαναλαμβανομενο fail και ξεκαθαρο σαμποταζ στα βιβλια του δεινου αυτου συγγραφεα στα ελληνικά, αλλα ηθελα να το καταγγειλω προς πασα κατευθυνση και καθε ενδιαφερομενο. Ο τιτλος πρωτοτυπου του συγκεκριμενου βιβλιου ειναι Odette Toulemonde, απο το ομώνυμο διηγημα που εμπεριεχεται και που το γνωριζα απο την ταινια η οποια μου αρεσε παρα πολυ. Αλλιως σιγα μην διαλεγα αυτο το βιβλιο, μ' αυτο τον φιλαρεσκο ασχετο τιτλο Τελος παντων. Συγχιστηκα παλι
Κατα τα λοιπα η αρχικη μου εκτιμηση ηταν στα τρία αστερακια, το θεωρησα αρκετα κατωτερο της γραφης του Αγαπητε Θεε, με το οποιο ο Σμιτ ειχε θεσει ψηλα τον πηχυ για μενα, τα πρωτα διηγηματα τα θεωρησα αδυναμα, εντοπισα και καποια λαθακια, αναχρονισμους κοκ, δεν με επειθε, ειχαν εντονα την αισθηση του ψευτικου.. ωστοσο ηταν ευκολοδιαβαστα, ειχα χρονο, ηταν πρωινο Σαββατου, το χρωσταγα στη Βιβλιοθηκη οποτε whatever.. τα επομενα διηγηματα ηταν αρκετα καλυτερα - ξεχωρίζω Ο Πλαστός, η Παρείσακτη, Η Οντετ στ αστρα - και μου αρεσε που ειχαν διδάγματα, και την γενική αισθηση καποια απο αυτα του 'μην κρινεις τα εξωτερικά φαινομενα, οι ανθρωποι ειναι πολλα περισσοτερα απ το προφανές, και για ενα φαινομενο υπαρχουν περισσοτερες απο μια ερμηνείες, τις οποιες δε τις βαζει ο νους σου. Και μην κρινεις. Και μην εισαι ξερολας, γιατι εισαι. Και πως το καλο επιστρεφεται και πως το κακο γινεται καλό και επιστρεφεται επισης, και πως το κακο δηλητηριάζει καλους ανθρώπους. Μου αρεσαν ολα αυτά που σκέφτηκα, επαιξε λιγο με το μυαλο μου.
Γελασα λιγο και συγκινηθηκα ελαφρως με καποιες ιστοριες. Ηθελα λιγο πιο βαθυ συναισθημα, ισως γιατι ξερω που μπορει να φτασει ο Σμιτ σε αυτο - τωρα θα επαναληφθω, αλλα στο Αγαπητε Θεε, το οποιο διαβασα ολο κατα τη διαρκεια μιας πτησης Σαμο- Αθηνα (ειναι πολυ μικρο) εκλαιγα τοσο πολυ με λυγμους στη μια σελιδα, και γελουσα με μυξες και κοκκινα ματια στην επομενη, τοσο πολυ, που ηρθε η αεροσυνοδος και με ρωτησε 'Ολα καλα κυρια μου;'
Για να μην μακρυγορω αλλο και εμπλεκω ασχετες αναμνησεις στην προχειρη αυτή βιβλιοκριτικούλα μου, η οποια ειναι εντελως υποκειμενική ωστοσο, οχι, ουτε καν το ωραιοτερο βιβλιο του κοσμου, ουτε καν κοντα στο ταλεντο και τις δυνατότητες που εχει ο Σμιτ 3,5 προς 4 αστερακια για τις καλες στιγμες καποιων απ' τα διηγηματα.
--------------------- -Είναι πολύ αργά. Αν ήμαστε 20 χρονια νεότεροι ισως... -Η ηλικία δεν έχει να κάνει -Έχει. Η ηλικία σημαινει οτι έχουμε πιο πολλη ζωή πισω μας απ' οτι μπροστά μας κι οτι εσεις εχετε βολευτεί σε μια ζωη κι εγω σε μιαν αλλη. Ο κυβος ερριφθη. Μπορουμε να διασταυρωθούμε, αλλά όχι να συναντηθούμε.
După Oscar și Tanti Roz mi-am propus să mai citesc câteva din cărțile lui Eric-Emmanuel Schmitt. Și iată că această cărticică nu ma dezamăgit. Tare mult mi-a plăcut și e atât de potrivită pentru o zi în care ai posibilitatea să te relaxezi pe iarbă în parc sau chiar acasă în locul tău de “biniște”. Mi-au plăcut mult toate cele 8 istorioare și așteptam nerăbdătoare să aflu cine era intrusa, dacă tabloul lui Aimée de Picasso era totuși unul adevărat, dacă Odette Toulemonde va reuși să se dezvăluie lui Balthasar și dacă într-un sfârșit cei doi vor rămâine împreună, cu atât mai mult vă recomand și filmul ecranizat în baza acestei mici istorioare. Iar ultima și cea mai îndrăgită de mine a fost “cea mai frumoasă carte din lume” e o istorie foarte frumoasă deși e și tristă, și mai cred că autorul a găsit titlul perfect atât pentru istorioară cât și pentru carte. Recomand cu drag această carte e o lectură perfectă pentru zilele însorite!
از متن کتاب: اکنون که در ته گولاگ*های شوروی گرفتار آمده بودند و بچههایشان را به امان جامعهای رها کرده بودند که از آن متنفر بودند و بر ضدش به مبارزه برخاسته بودند، از جنگجویی خود احساس ندامت و پشیمانی میکردند. گمان میکردند که به وظایف خانوادگی خو�� عمل نکردهاند و مادرهای بدی بودهاند. بهتر نبود آنها هم مانند این همه مردم شوروی سکوت بر میگزیدند و به ارزشهای متداول تن در میدادند؟ نجات جان خود و بستگان از مبارزه برای نجات جان همه مهم تر نبود؟
وقتی از کسی می پرسم (یا حتی نمی پرسم) که نظرش راجع به امانوئل شمیت چیه، بی برو برگرد میگه: "هرچی ازش خوندم، عالیه." به خاطر داستان آخرش بغض کردم:) بخونید خیلی قشنگه. کتاب رو از بوکتاب تهران گرفتم که بدون هیچ گرویی بهم کتاب قرض دادن:)
* گولاگ (Goulag) : اردوگاه کار اجباری در اتحاد جماهیر شوروی.
داستانهایی درموردزنان که پایانی غافلگیرکننده دارند. بیشترازهمه غریبه من راتحت تاثیرقرارداد. یک روززیبای بارانی وپرنسس پابرهنه هم دوست داشتنی بودند. "زن می دانست حق بامرداست. باوجود اکراه متوجه شددنیابرای مردبسیار پربارتراست تابرای او. چون مرددرآن فرصت هایی برای شگفتی جست و جو می کرد، پس آن رامی یافت" یک روززیبای بارانی
The lack of subtlety in these stories is just not to my taste. The penultimate story seems very self-serving, as if the author is both answering his own literary critics and perhaps also trying to feed the romantic fantasies of his female readership, which come to think of it might be what most of these stories try to do. There were several stories I didn't intend to finish, but I went back and did so, because this was the last unread book I had in my backpack while on sleepless flights -- the end of a trans-Pacific one and then a flight continuing on from L.A. to N.O. that was starting to feel almost as long as the first one. Needless to say, this book didn't tax my tired brain.
پنج داستان کوتاه که شخصیت اصلی همه آنها یک زن است. داستانهایی رئال با زمینه های عشق، شادی، زندگی و امید. غیر منتظره ترین پایان را داستان زیباترین کتاب دنیا داشت. نوشته های اشمیت را نمی توان فاخر و دارای معانی عمیق دانست ولی به قول اُمتِ معمولی، نوشتن داستان برای مردم معمولی و روشن کردن زندگی آنهایی که با ادبیات نیازمند دانش پیش زمینه بالا و عمیق، آشنا نیستند و شاید هیچ وقت هم نتوانند آشنا شوند، کاری ارزشمند است.
O companie ușoară, plăcută, melancolică de 8 povestiri și nuvele. Cu ce merg mai departe din această simpatică "adunătură"? - importanța perspectivelor, a ceea ce credem că este, mai ales a ceea ce credem despre ceilalți versus realitatea (lor); felul în care ne intersectăm, cum avem nevoie de variate experiențe pentru a ne dezvolta și a ne cunoaște.
Thật kì diệu khi tôi có cơ hội được đọc một quyển sách tuyệt vời trong một thời điểm căng thẳng như thế này. Nó xứng đáng được đọc lại ít nhất mỗi năm một lần, và là một người bạn đồng hành thú vị cho bất kì ai đang đi tìm hạnh phúc.
البته نسخه فارسي ،با نام "يک روز قشنگ باراني" که نام يکي از پنج داستان است مي باشد.لشخصيت اصلي هر داستان يک زن است و پايان هر داستان هم بر اساس همان نگاه آقاي اشميت به زندگي تمام مي شود،در کل خوب بود.تو ضيحات بيشتر را اينجا داده ام http://ketabgle.blogfa.com/post/257