ابراهیم رها: «ما مردم عین دسته گلیم. لاقل بخشی اول این عبارت دو قسمتی را مطمئنم. رفتار ما، واکنشهای ما، اطوار ما، برخوردهای ما… یکی از یکی بهتر. ما مردمانی زیبا جادار مطمئن هستیم که اعتماد به نفسمان یک جاهایی از آسمان را انشقاق داده است. حالا من در این کتاب سعی کردهام به زبانی که به هیچ جایمان بر نخورد، رفتارهای اجتماعی و فراگیرمان را که تبعاتش صاف میرود توی چشم خودمان مرور کنم. اگر از دسته گل بودن خود، اطرافیان، فامیل، دوست، راننده خطی دور میدان یا سوپر مارکت محلهتان به تنگ آمدید یا به هر چیز دیگر آمدید، این کتاب را بخوانید…»
از متن کتاب:
یعنی اگر داغ و درفش مان کنند و به میخ و سیخ مان بکشند و از دروازه ی شهر آویزانمان فرمایند و… اگر سر به سر تن به کشتن دهیم عمرا که کتاب بخوانیم. ما اصلا یک جور مقاومت عجیبی در برابر کتاب خواندن داریم که تفلون در برابر چسبیدن غذا به ماهی تابه ندارد. چنان نسبت به کتاب خواندن نفوذناپذیریم که ایزولاسیون هیچ پشت بامی نسبت به باران و برف چنین عایق نیست. یعنی حاضریم وقت مان را با خاراندن پسِ سر و شمردن شوره های روی شانه مان تلف کنیم اما دو صفحه یا چهار خط کتاب نخوانیم.
یکی از بارزترین خصوصیات ما ایرانیان که دیگر دارد به شناسنامه مان تبدیل می شود و اوراق هویتی و شاخصه ی ممیزه ی ماست همین کتاب نخواندن است. جالب این است که تمام دک و پُزمان به گذشته ی مکتوبمان است که بع له… اما به حال و گذشته و آینده ی مکتوب خود به اندازه ی ی تخم گشنیز (مودب برخورد کردم) هم اعتنا نداریم. عملا و علنا به کسانی که کتاب می خوانند می خندیم. آشکارا اگر کسی کتاب خوان باشد جزو قوم یعجوج و ماجوج می دانیمش. معتقدیم تا وقتی می شود رفت جُردن یا خیابان اندرزگو یا… (هر شهری، محلی) دور دور کرد خریت محض است وقتت را حرام کنی و کتاب بخوانی. اگر کسی در خانه اش کتابخانه دارد انگار در توالت منزلش بند رخت کشیده و رویش پیژامه آویزان کرده باشد.
در اثاث کشی یخچال سایدبای ساید و حمل و نقل آن برای مان از بدیهیات است اما چهارتا کارتن کتاب را بدبارترین، سنگین ترین و مزاحم ترین اثاثیه می دانیم (جالب این است که عزیزانی که شغل شریف شان همین جابجایی بار و اثاثیه و اسباب کشی است هم از یخچال فریزر و لباسشویی و گاز و کمد… کمتر گله دارند تا از کارتن های کتاب!) مملکتی که تیراژ کتاب در آن شده پانصد ششصد جلد، مردمانش نباید دکتر بروند؟ یعنی صفا می کنیم برای خودمان. کتاب فروشی ها می شود پیتزافروشی، کتابخانه ها حداکثر شده قرائت خانه ی پشت کنکوری ها، تیراژ کتاب لای باقالی، کتاب خوان ها (اگر بیابیم) اهالی مریخند، ما هم که باحالیم! همه هم که شیرین زبان و طناز و بذله گو، از طرف می پرسی آخرین کتابی که خوانده ای کی بوده؟ می گوید می خواستم آخرین درسم را پاس کنم. بعد هم هرهر می خندد طوری که بیست و یک دندان خراب از مجموع سی و دو دندانش را می شود شمرد. خب کتاب نمی خوانی که مسواک هم نمی زنی بعد می شود این و نق می زنی به قیمت دندانپزشکی!
خوشبختانه تنها مسئله ای که بین تمام صنوف از پزشک و داروساز دندانپزشک تا کارمند و راننده و حسابدار و مکانیک و باغبان و… مشترک است همین کتاب نخواندن است! یعنی اصلا می شود آن را میثاق جمعی ما دانست و یقین داشت همه تا همیشه بر آن وفادار خواهند ماند. کُرد و ترک و فارس و گیلک و مازنی و … هم ندارد. شکر خدا تمام اقوام و طوایف مختلف ما نیز در یک اتحاد ملی-میهنی بر سر کتاب نخواندن به توافق و تفاهمی چنان سترگ دست یازیده اند که بی آن که جایی ثبت اش کنند از هر قانون مثبوت و مضبوطی گرانقدرترمی شمارندش و در پاسداشت آن به جد و به جان می کوشند! آن طرف دنیا تیراژ کتاب هایشان میلیونی است و یک دهه ای می شود ای بوک را هم فراگیر کرده اند اما ما توانسته ایم طی یک دهه ی اخیر تیراژ کتاب هایمان را به یک سوم کاهش دهیم و از شوق این امر همگی لامبادا برقصیم و احساس شعف کلیه ی منافذمان را پر کند… .
چقدر خوبیم ما! نوشته ابراهیم رها تعدادی از خصوصیات ماها را با نظر به تصویر کشیده است خوندن این کتاب برام جالب بود و بسیاری از بخش های کتاب را کاملا لمس کردم و احتمالا هر کسی بخوند لمس خواهد کرد و در اطراف و در روزمره تجربه اش کرده است.
شاید این کتاب رو تو هر زمان دیگهای میخوندم امتیاز بیشتری میدادم ولی خیلی اتفاقی خوندنش همزمان شد با دیدن آشغالهای دوست داشتنی (که توصیه میکنم حتما ببینید) و ماجراهای آبان ماه و نمیتونم به این فکر نکنم که اینطور نگاه کردن به خصلتهای بد ما ایرانیا یه جورایی بیانصافیه. درسته که ما رفتارهای بدی داریم و خیلی وقتها دقیقا به همین زشتی و بدی که تو این کتاب توصیف شده ولی واقعا چرا؟ آشغالهای دوست داشتنی رو ببینید،ما ملتی هستیم که صد ساله هربار که در خونمون رو زدن ترسیدیم. حالا این همه ترس، این همه خشم، این همه عدم امنیت و بیثباتی و همه هیجانهایی که تو این صد سال تجربه کردیم باید یه جوری خودش رو نشون بده. باید یه راهی برای بقا و دفاع از خودمون تو این صد سال پیدا کنیم. و تازه این فقط صد سالشه. و البته که این حرفها توجیهی برای این مشکلات نیست اما قضیه رو برای من قابل درک میکنه. شما فرض کنید آدمی به خاطر والدین بد، تجربههای خشن دوره کودکی و محیط نامناسب الان رفتارهای ناهنجار داره، راه درمان قطعا تحقیر و توهین و تنبیه نیست. باید دنبال ریشهها گشت و گذشته رو تحلیل کرد و با درک درست از منشا مشکل اون رفتار رو درست کرد. یا شاید این روزها من زیادی درگیر روانکاوی شدم...
مطالعه کتابی که چاپ اولش مرداد نودوچهار بود، حس خارق العاده ای برام داست. احساس می کردم یه کتاب تنوری خشخاشی می خونم با کلی کنجد روش! کتاب با ظرافت تمام کاستی های فرهنگی و بیماری های جامعه امروز رو به چالش کشیده. پیروی کورکورانه از مد، جوگیری، خود خاص پنداری، توهم ناتوانی در احقاق حقوق شخصی، نارضایتی دایمی از شرایط موجود، دروغ گویی، تخریب وجهه عمومی کشور و افتخارات ملی چه بصورت درون و چه بحالت برون مرزی،اعتماد به نفس کاذب، و .... . که در بین همه این ها من با مقوله ی خاصصصصص بودن و خاصصصصص جلوه کردن آنهم بطور کاملا به زور ///: ارتباط به شدتی گرفتم. جبران خلیل جبران جمله جذابی داره: افرادی که می کوشند بالاجبار جذاب باشند، بیشتر نفرت انگیز خواهند بود.
نکته بعدی: موردی که نگران بودم با مطالعه کتاب رخ بده، بروز توهم خود برتر بینی در مخاطب بود. اینکه مخاطب با مطالعه این چند عنوان، به شعور کم مردم مطرح شده در کتاب نیشخندی بزنه و خوشحال باشه که اون اینجوری نیست!!!غافل از اینکه مردم همین ماییم اصولا!! اما رها این مشکل رو کاملا ریشه ای حل کرده بود: مدام از ضمیر "ما" برای مثال زدن افراد بیمار جامعه استفاده می کرد و تا جاییکه از دستش بر میومد؛ بعد از این کلمه داخل پرانتز اضافه می کرد(یعنی همه ما!). یعنی اجازه بروز چنین فکر پوچ رو هم به فرد نمی داد. بعدی: با مطالعه کتاب به برخی مشکلات رفتاری خودم هم پی بردم. یکی دیگه: احساس می کنم می تونه با بی شعوری کرمنت رقابت کنه.
پی.نوشت: کتاب یک هدیه بی مناسبت بود از یک دوست جان دل(:
این کتاب من رو یاد کتاب جامعه شناسی خودمانی یا کتاب بیشعوری مینداخت! این کتاب ها بیشتر خود مشکل رو بولد میکنن و راه حلی برای حل مشکل به اون شکل ارائه نمیدن... ولی خب برای حل مشکلات اجتماعی،شاید مرحله ی اول، تعریف دقیق و مشخص مساله و شناختن اون هست :) پیشنهاد میکنم بخونید کتاب رو... اونقدری هم وقتتونو نمیگیره!
شاید هم دو و نیم. کتاب کوتاهیه که در مورد بعضی عادات و خلقیات ما مردم نوشته شده. خوندنش یه روز هم طول نمیکشه. ابراهیم رها رو از روزهای نوجوانی که شنبهی هر هفته پیگیر چلچراغ بودم میشناسم و دوستش داشتم و میخونمش. هنوز هم گاهی با کتاب شبنشینی در جهنم ( که مجموعهی مطالب چاپ شده در ستون شبنشینی در جهنم مجلهی چلچراغه) با صدای بلند میخندم. نهایتا، حرفم اینه که قلم و طنز قویای داره اما این کتاب شاید اون انتظاری که من داشتم رو برآورده نکرد. شاید تکنیکهای طنزش تکراری بود برام. نمیدونم ولی به قدر کفایت کیف نکردم!
!به نقد از جامعه ایرانی پرداخته است آن هم به شدت هرچند در مواردی جدا قلم نویسنده تند و تیز بود و کلا هم به استثنا اعتقادی نداشت، اما در کل می شود ایرادات او را بر روابط در حال حاضرمان وارد دانست با این حال انتقاد خود را مبنی بر کلا بد دانستن ایران و ایرانی وارد می کنم از لحاظ روان شناسی هم که بخواهیم بررسی کنیم، اگر آقای ابراهیم رها اعتقاد به بهبود بخشیدن شرایط فعلی داشته باشند ، (از نظر من البته) بهتر می بود در کنار تمام این انتقادات کمی هم به نکات مثبت ایرانی اشاره می کردند و مدام به این مورد تکیه نمی کردند که مخاطبشان "همه "مردم ایران اند و استثنایی در کار نیست، چراکه اگر خواننده ای به سراغ این کتاب میرود و اقدام به خواندن آن می کند ، حداقل مشمول فصل "کتاب" ایشان نمی شود و در ناخودآگاه خواننده این باور حک خواهد شد که خود او هم جزء چنین افرادی است و من به شخصه تاصفحه آخر هر خط یکبار به ناخودآگاهم سر میزدم تا به خود باوری غلط نرسیده باشد. اما از موضوعی که نویسنده به آن پرداخه بود خوشم آمد. به شدت نیازمند چنین کتابهایی هستیم. تا کمی در روابط کنونی مان تجدید نظر کنیم و جمیعا در کنار بسیاری خصایص زیبامان کمی نیز خود را از نزدیک مورد نقد قرار دهیم و به خودسازی بیندیشیم. البته من این مورد را برخلاف نویسنده مختص ایرانی نمیدانم(هرچند از نویسنده نیز دفاع میکنم چراکه کلا کتابش مربوط به ایران بود و ربطی نداشت که مردم دیگر را نقد کند) و همه به خودسازی نیاز دارند اما ایرانی می تواند در این مورد پیش قدم باشد و امیدوارم چنین شود و این مهم بدست نخواهد آمد مگربا شکستن تکبر بی مورد و پذیرای انتقادات بودن
چه قدر خوبیم ما !/ ابراهیم رها/ انتشارات مروارید/ 96 صفحه/ چاپ دوازدهم تابستان 1395/ تاریخ اتمام کتاب: یکشنبه 28 خرداد 1396 یک کتاب طنز اجتماعی فوق العاده است ! بسیاری از عادت های بدِ اخلاقی و فرهنگی اجتماعی ما ایرانیان را که اکثرا هم این ها را داریم مورد انتقاد به زبان طنز قرار داده و قدرت بیان او بسیار بالاست و کلامش جذاب و گیراست و تاثیرگذار. بسیار خنده دار و در عین حال تلخ است. خواندنش را برای هر ایرانی ضروری می دانم ! عادت های بدی چون کتاب نخواندن، از زیر کار در رو بودن، نسبت دادن همه ی اختراعات به ایرانیان، نق زدن، اتلاف وقت در اینترنت و ... در این کتاب مورد انتقاد شدید ابراهیم رها قرار گرفته اند. کتابش کاملا ارزش خواندن و هدیه دادن را دارد، یک نفر هم که با خواندن تغییر کند، یک نفر است. از خودمان شروع کنیم بهتر است بعد دیگران.
پوریا روشنی
بخشی از کتاب:
یعنی اگر داغ و درفش مان کنند و به میخ و سیخ مان بکشند و از دروازه ی شهر آویزانمان فرمایند و... اگر سر به سر تن به کشتن دهیم عمرا که کتاب بخوانیم. ما اصلا یک جور مقاومت عجیبی در برابر کتاب خواندن داریم که تفلون در برابر چسبیدن غذا به ماهی تابه ندارد. چنان نسبت به کتاب خواندن نفوذناپذیریم که ایزولاسیون هیچ پشت بامی نسبت به باران و برف چنین عایق نیست. یعنی حاضریم وقت مان را با خاراندن پسِ سر و شمردن شوره های روی شانه مان تلف کنیم اما دو صفحه یا چهار خط کتاب نخوانیم.
یکی از بارزترین خصوصیات ما ایرانیان که دیگر دارد به شناسنامه مان تبدیل می شود و اوراق هویتی و شاخصه ی ممیزه ی ماست همین کتاب نخواندن است. جالب این است که تمام دک و پُزمان به گذشته ی مکتوبمان است که بع له... اما به حال و گذشته و آینده ی مکتوب خود به اندازه ی ی تخم گشنیز (مودب برخورد کردم) هم اعتنا نداریم. عملا و علنا به کسانی که کتاب می خوانند می خندیم. آشکارا اگر کسی کتاب خوان باشد جزو قوم یعجوج و ماجوج می دانیمش. معتقدیم تا وقتی می شود رفت جُردن یا خیابان اندرزگو یا... (هر شهری، محلی) دور دور کرد خریت محض است وقتت را حرام کنی و کتاب بخوانی. اگر کسی در خانه اش کتابخانه دارد انگار در توالت منزلش بند رخت کشیده و رویش پیژامه آویزان کرده باشد.
در اثاث کشی یخچال سایدبای ساید و حمل و نقل آن برای مان از بدیهیات است اما چهارتا کارتن کتاب را بدبارترین، سنگین ترین و مزاحم ترین اثاثیه می دانیم (جالب این است که عزیزانی که شغل شریف شان همین جابجایی بار و اثاثیه و اسباب کشی است هم از یخچال فریزر و لباسشویی و گاز و کمد... کمتر گله دارند تا از کارتن های کتاب!) مملکتی که تیراژ کتاب در آن شده پانصد ششصد جلد، مردمانش نباید دکتر بروند؟ یعنی صفا می کنیم برای خودمان. کتاب فروشی ها می شود پیتزافروشی، کتابخانه ها حداکثر شده قرائت خانه ی پشت کنکوری ها، تیراژ کتاب لای باقالی، کتاب خوان ها (اگر بیابیم) اهالی مریخند، ما هم که باحالیم! همه هم که شیرین زبان و طناز و بذله گو، از طرف می پرسی آخرین کتابی که خوانده ای کی بوده؟ می گوید می خواستم آخرین درسم را پاس کنم. بعد هم هرهر می خندد طوری که بیست و یک دندان خراب از مجموع سی و دو دندانش را می شود شمرد. خب کتاب نمی خوانی که مسواک هم نمی زنی بعد می شود این و نق می زنی به قیمت دندانپزشکی!
خوشبختانه تنها مسئله ای که بین تمام صنوف از پزشک و داروساز دندانپزشک تا کارمند و راننده و حسابدار و مکانیک و باغبان و... مشترک است همین کتاب نخواندن است! یعنی اصلا می شود آن را میثاق جمعی ما دانست و یقین داشت همه تا همیشه بر آن وفادار خواهند ماند. کُرد و ترک و فارس و گیلک و مازنی و ... هم ندارد. شکر خدا تمام اقوام و طوایف مختلف ما نیز در یک اتحاد ملی-میهنی بر سر کتاب نخواندن به توافق و تفاهمی چنان سترگ دست یازیده اند که بی آن که جایی ثبت اش کنند از هر قانون مثبوت و مضبوطی گرانقدرترمی شمارندش و در پاسداشت آن به جد و به جان می کوشند! آن طرف دنیا تیراژ کتاب هایشان میلیونی است و یک دهه ای می شود ای بوک را هم فراگیر کرده اند اما ما توانسته ایم طی یک دهه ی اخیر تیراژ کتاب هایمان را به یک سوم کاهش دهیم و از شوق این امر همگی لامبادا برقصیم و احساس شعف کلیه ی منافذمان را پر کند...
خب باید بگم در نگاه اول کتاب برای سال ۹۶ و خب امید می رفت که ۸ سال از این کتاب گذاشته حداقل جامعه بهتر شده باشه ولی آناناس بدتر هم شده. کتاب نقد خوبی به یک سری چیزها کرد بود که دو اطراف ما بسیار هستند از این آدم به خصوص در فصل کتاب قشنگ قابل لمس بود و همه اشخاص اینجا که مطالعه کرده باشند و اهل مطالعه باشند کاملا زندگی کردن این موضوع را. در حالت کلی اگر از نقد جامعه به صورت طنز لذت میبرید عالیه این کتاب ولی مشکل کتاب دقیقا همین هست کتاب نقد داره راهکار یا راه حل ندار میگه فلان مشکل هست و به صورت طنز حتی اون موضوع را باز میکنه اما خب چیکار کنیم بهتر بشه وضعیت چیزی نمیگه پایان راهکار باز و شما باید با عقلانیت خودتان حل کنید ولی از حق نگذریم یک بار هرکدام از افراد این کتاب را در زندگی مان دیدیم در کل برای یک بار خوانش خوبه ولی توصیه عالی نمیشه البته اگه کتاب طنز نبود تمام این مشکلات که میگفت یک درد بود یک درد بی انتها....
یک کتاب زرد از ذهن یک ایرانی غرغرو نویسنده در این کتاب به مسایل مختلف معترض بوده است و ایراد هایشان را نام برده اما به زرد نویسی خودش نه ! همه افراد را پر ایراد میبیند اما ایرادی در نوشتن خودش نمی بیند. این کتاب بهم یاد داد ابتدا ایرادات خودت را درست کن سپس به دیگران حمله کن.متاسفانه جمله ی خوبی در این کتاب دیده نشد که در اینجا بنویسم
بسیار کتاب زردی بود. به زردی جلدش. اینکه یک نفر سایت یا وبلاگ پر بازدیدی داشته باشه دلیل نمیشه بتونه نویسنده ی کتاب هم باشه. روی جلد کتاب نوشته شده جامعه شناسی طنز، تعریفی که اصلا به کتاب نمیخوره، نه از بعد طنز که شوخی های بسیار سخیفی داشت، نه از لحاظ جامعه شناسی که اصلا جامعه شناسب نداشت و بسیار سطحی و آبکی بود. واقعذ از خریدن این کتاب پشیمونم. جالبیش مقدمه ی منم منم نویسنده بود و جالبترش تیکه انداختن و به واقع مسخره کردن نفحات نفت امیرخانی در فسمت نفت کتاب بود.
چقدر خوبیم ما نسخهی ایرانی کتاب بیشعوری هست که به اخلاقیات ما ایرانیها با زبانی طنز میپردازه. البته من طنزش رو زیاد دوست نداشتم. کتاب شامل مقدمه و ۲۱ فصل هست که هر فصل به یکی از عادات میپردازه. کتاب رو صوتی گوش دادم با اجرای مهدی حسینزاده که اجرای خیلی خوبی بود.
یعنی اگر داغ و درفش مان کنند و به میخ و سیخ مان بکشند و از دروازه ی شهر آویزانمان فرمایند و... اگر سر به سر تن به کشتن دهیم عمرا که کتاب بخوانیم. ما اصلا یک جور مقاومت عجیبی در برابر کتاب خواندن داریم که تفلون در برابر چسبیدن غذا به ماهی تابه ندارد. چنان نسبت به کتاب خواندن نفوذناپذیریم که ایزولاسیون هیچ پشت بامی نسبت به باران و برف چنین عایق نیست. یعنی حاضریم وقت مان را با خاراندن پسِ سر و شمردن شوره های روی شانه مان تلف کنیم اما دو صفحه یا چهار خط کتاب نخوانیم.
یکی از بارزترین خصوصیات ما ایرانیان که دیگر دارد به شناسنامه مان تبدیل می شود و اوراق هویتی و شاخصه ی ممیزه ی ماست همین کتاب نخواندن است. جالب این است که تمام دک و پُزمان به گذشته ی مکتوبمان است که بع له... اما به حال و گذشته و آینده ی مکتوب خود به اندازه ی ی تخم گشنیز (مودب برخورد کردم) هم اعتنا نداریم. عملا و علنا به کسانی که کتاب می خوانند می خندیم. آشکارا اگر کسی کتاب خوان باشد جزو قوم یعجوج و ماجوج می دانیمش. معتقدیم تا وقتی می شود رفت جُردن یا خیابان اندرزگو یا... (هر شهری، محلی) دور دور کرد خریت محض است وقتت را حرام کنی و کتاب بخوانی. اگر کسی در خانه اش کتابخانه دارد انگار در توالت منزلش بند رخت کشیده و رویش پیژامه آویزان کرده باشد.
در اثاث کشی یخچال سایدبای ساید و حمل و نقل آن برای مان از بدیهیات است اما چهارتا کارتن کتاب را بدبارترین، سنگین ترین و مزاحم ترین اثاثیه می دانیم (جالب این است که عزیزانی که شغل شریف شان همین جابجایی بار و اثاثیه و اسباب کشی است هم از یخچال فریزر و لباسشویی و گاز و کمد... کمتر گله دارند تا از کارتن های کتاب!) مملکتی که تیراژ کتاب در آن شده پانصد ششصد جلد، مردمانش نباید دکتر بروند؟ یعنی صفا می کنیم برای خودمان. کتاب فروشی ها می شود پیتزافروشی، کتابخانه ها حداکثر شده قرائت خانه ی پشت کنکوری ها، تیراژ کتاب لای باقالی، کتاب خوان ها (اگر بیابیم) اهالی مریخند، ما هم که باحالیم! همه هم که شیرین زبان و طناز و بذله گو، از طرف می پرسی آخرین کتابی که خوانده ای کی بوده؟ می گوید می خواستم آخرین درسم را پاس کنم. بعد هم هرهر می خندد طوری که بیست و یک دندان خراب از مجموع سی و دو دندانش را می شود شمرد. خب کتاب نمی خوانی که مسواک هم نمی زنی بعد می شود این و نق می زنی به قیمت دندانپزشکی!
خوشبختانه تنها مسئله ای که بین تمام صنوف از پزشک و داروساز دندانپزشک تا کارمند و راننده و حسابدار و مکانیک و باغبان و... مشترک است همین کتاب نخواندن است! یعنی اصلا می شود آن را میثاق جمعی ما دانست و یقین داشت همه تا همیشه بر آن وفادار خواهند ماند. کُرد و ترک و فارس و گیلک و مازنی و ... هم ندارد. شکر خدا تمام اقوام و طوایف مختلف ما نیز در یک اتحاد ملی-میهنی بر سر کتاب نخواندن به توافق و تفاهمی چنان سترگ دست یازیده اند که بی آن که جایی ثبت اش کنند از هر قانون مثبوت و مضبوطی گرانقدرترمی شمارندش و در پاسداشت آن به جد و به جان می کوشند! آن طرف دنیا تیراژ کتاب هایشان میلیونی است و یک دهه ای می شود ای بوک را هم فراگیر کرده اند اما ما توانسته ایم طی یک دهه ی اخیر تیراژ کتاب هایمان را به یک سوم کاهش دهیم و از شوق این امر همگی لامبادا برقصیم و احساس شعف کلیه ی منافذمان را پر کند...
اول که میخوندم ب متنا و اصطلاحاتی که اورده بود میخندیدم بعضی وقتا هم بلند بلند = )))) ولی این اخریاش هی تا میخندیدم میگفتم خاک ب سرت نخند ناراحت باش باز نیشم و میبستم :' ) به نظرم از سه امتیاز بهتر بود ولی ۴ تا هم نبود یعنی ۳.۵ رو به پایین
(فکر میکنید ما اغلب در جواب ساده سوال "چرا کتاب نمیخونی" چه جواب هایی در جیب داریم؟ تعدادی از آن بی شمار جواب هایی که به سرعت ردیف میکنیم این ها هستند که:"مگه خرم؟!" "چون عقلم سرجاش��" "بیکار که نیستم. " " توهم حوصله داری آ" "برو بابا حالت خوش نیست" و ... یعنی من هرچه با خود فک میکنم برای این سطور و این کتاب هیچ اسمی بهتر از چقد خوبیم ما، وجود ندارد)
امتیاز واقعی:سه و نیم ستاره خواستم چهار ستاره بدم ولی گفتم شاید سوتفاهم پیش بیاد. نویسنده با نگاه انتقادی به خصوصیات رفتاری ما ایرانیا نگاه کرده و حرفاشو به زبون طنز بیان کرده.هم نقداش جالب و وارده هم لحن طنزش دلنشینه.نتیجتا میشه گفت کتاب خوبیه.بخونیدش.قطعا میتونست بیشتر از اینم بنویسه ولی اونموقع شاید حوصله سر بر میشد. ۱۳۹۷.۰۳.۲۲
* موضوع کتاب بی فرهنگیها و بی اخلاقیهای ما ایرانیهاست. * یه طنز «ابراهیم رها»یی توی کتاب هست که اگر قبلا نوشتهای از ایشون مطالعه کرده باشید براتون آشناست. مطمئنم چند باری به خنده میاندازهتون. * برای اینکه به خودشناسی بیشتری برسیم واقعا خوبه. * حجم کم کتاب عالیه و حوصله سر بر نیست.
نگاه طنز به موضوعات روزمره که همه مون باهاش سروکار داریم موضوعات خیلی عام اند، شوخی هایی که باهاشون شده شوخی های روز جامعه س و سعی شده وارد موضوعات سیاسی نشه
بازگویی یک مشت سخنان ثابت بود که در بهترین حالت می توانست با ادبیات و نوشتار مناسبی ارائه شود اما افسوس و صد افسوس که در اندازه ستون های بی مزه طنز روزنامهها است.
کتاب رو به عنوان کتاب طنز گرفتم تا تو این اوضاع عجیب کمی بخندم ولی جز ناراحتی برام چیزی نداشت! دقیقا این حس رو سر سریال هیولا هم داشتم و دریغ از یک لبخند که زده باشم چه برسه به خنده و قهقهه!!! از بس که مواردی که به صورت طنز تو این کتاب و سریال گفته شد از واقعیتهای دردناک زندگیهای ما هست. اما خواندن این کتاب خالی از لطف نیست.
قسمتی از کتاب میگویند ما مردم احساساتیای هستیم. مردم مهماننوازی هستیم. مردم عاطفیای هستیم. مردم... نمیخواهم بگویم کدامهایش هستیم اما باور کنید ما، بیشتر از تمام اینها مردم جوّگیری هستیم!
باید از ابراهیم رها بابت این کتاب تشکر کرد. من امروز منشا خیلی از طنزهایی که هست رو پیدا کردم! اما از اونجا که ابراهیم رها نویسنده یمطبوعاتی ست قسمت هایی از کتاب هم جز چیزهایی هست که از سال انتشار کتاب تا الان شنیدیم و حتا استفاده کردیم. اما با این حال کتاب خوبی ست برای مطالعه. سریع خوانده میشود و طنز ها قابل درک و بدون ابهام است . خواننده ی حرفه و تازه کار هردو میتوانند از این کتاب بهره ببرند
آخه چرا اینقدر خوبیم ما !!!!! من،شما دوست عزیز ، مگه میشه این همه خوبی رو یکجا داشت و لحظه ای هم فکر نکرد به این خوبی ها ؟ این کتاب این روز ها که رفتارهای شخصی خوشگل ما مردم به برکت ابزارهای دیجیتال و رسانه ای مثل تلگرام که داره همه جا پخش میشه و توی گوش و چشم هم دیگه فرو میره واجب اوجبات برای مطالعه و بسیار بسیار فکر کردن هستش