Jump to ratings and reviews
Rate this book

دوباره از همان خیابان‌ها

Rate this book
بیژن نجدی در نوشتن و سرودن پرکار، اما در انتشار دادن کمتر فعال و پیگیر بود، اما همان ده داستان کوتاهی که نخستین کتاب منتشر شدۀ او را تشکیل دادند (یوزپلنگانی که با من دویده اند) کافی بودند تا جامعۀ ادبی ایران قدر او را بداند، کمیت را به جای کیفیت نگیرد، و خصلت متمایز و ممتاز داستان های او را تشخیص دهد. نجدی قرار بود به دیگر نوشته هایش هم سروسامانی بدهد و آن ها را آمادۀ انتشار سازد، اما متأسفانه دست تقدیر تحقق این امر را در حیات او میسر نساخت. در کتاب حاضر برخی از داستان های بازمانده از او، که به همت همسر همدل وی آمادۀ نشر شده، گرد آمده اند. داستان های ناتمام بازمانده از او نیز در مجموعۀ دیگری با نام «داستان های ناتمام» انتشار یافته است.
چاپ اول اسفند ۱۳۷۹

200 pages, Paperback

First published March 1, 2001

44 people are currently reading
597 people want to read

About the author

بیژن نجدی

9 books244 followers
بیژن نجدی (۲۴ آبان ۱۳۲۰ در خاش - ۳ شهریور ۱۳۷۶ در لاهیجان) شاعر و نویسنده معاصر ایرانی، کارشناس ارشد رشته ریاضیات و دبیر دبیرستانهای لاهیجان بود.‏

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
175 (27%)
4 stars
234 (36%)
3 stars
159 (24%)
2 stars
54 (8%)
1 star
16 (2%)
Displaying 1 - 30 of 98 reviews
Profile Image for فؤاد.
1,127 reviews2,360 followers
September 3, 2023
بيژن نجدى عاليه، مى دونم كه دير كشفش كردم، ولى فكر كنم اگه زودتر مى خوندمش، از خيلى از جملاتش رد مى شدم بدون اين كه معناشون رو بفهمم، و نصف لذتش از دست مى رفت.
یکی از چيزهایى كه نثرش رو اين قدر شاعرانه و زيبا مى كنه، نوع توصيف كردنشه. به جاى اين كه مستقيم يه چيز رو توصيف كنه، انگار از گوشه چشم بهش نگاه مى كنه. خصوصيات جانبى ش رو ميگه، و ما خودمون بايد از طريق اون خصوصيات جانبى، كشف كنيم كه خود اون چيز چطوره. و تمام لذت خوندن بيژن نجدى توى همين كشف كردن هاست.

مثلاً:
مى نويسه:
يك تشت زير هرّه بود، پر از صداى باران.

كه يعنى:
تشتى زير باران گذاشته بودند (و صداى برخورد قطرات باران به تشت مى آمد.)

مى نويسه:
ويترين مغازه ها تصوير مرتضى را شيشه به شيشه راه مى بردند.

كه يعنى:
مرتضى در پياده رو راه مى رفت (و تصويرش در شيشه ويترين مغازه ها مى افتاد.)

در هر دو مورد به جای این که مستقیم جمله اول رو بگه، یکی از لوازم اون جمله رو می‌گه، یعنی جملۀ داخل پرانتز. به این آرایه می‌گن «کنایه» و با بیژن نجدی برای اولین بار درک کردم که این آرایه چقدر می‌تونه قشنگ باشه و تصاویر زیبا خلق کنه.
Profile Image for Agir(آگِر).
437 reviews702 followers
August 13, 2016
+این ریویو تصاویر ناخوشایندی دارد 18

یک سرخپوست در آستارا

description

نمی شنوم چی میگی؟-
.می گم یه سرخپوست اینجاس-
یه سرخپوست؟ اونم توی آستارا؟-
سرم پر شد از جیغ و ویغ روی اسب. صورتهایی پر از لکه های رنگ و دود آلاچیقهای سوخته


سرخپوست ها و کُردها به غیر از آنکه هردو انسان اند از چند نظر شباهت هایی دیگری هم باهم دارند: بومی هایی که قدمتشان به چند هزار سال می رسد؛ فرهنگ و زبان و سنت هایی بسیار کهن دارند. اما شباهتی که بیشتر مدنظر نویسنده است جنایاتی است که در طول تاریخ بر سر هردو نژاد آمده است. ارتش هایی که این جنایات را انجام دادند چندین برابر آنان سرباز داشتند و تسلیحات شان هم قابل مقایسه نبود. از طرف دیگر کردها و سرخپوست ها هردو قبیله قبیله بودند و نتوانستند در برابر این ارتش ها که هدفی جز نابودی و قتل عام نداشتند متحد بشوند

گفتم: همه ما زده به سرمان
مرتضی گفت: آخه چرا؟
گفتم: واسه اینکه هیچ سرخپوستی نمی تونه فارسی حرف بزنه
مرتضی گفت: نمی تونه؟ نمی تونه؟ آقا رو... اون سالهاست که توی همین کشور زندگی می کنه. توی آن سالهای بگیر بگیر رفته بود کردستان
گفتم: که چی... رفته بود کردستان چی؟
مرتضی گفت: رفته بود کردستان دیگه... رفته بود به اونا بگه که چطوری آدم می تونه با آستین کتش، گریه صورتشو پاک کنه. می فهمی


داستان بیژن نجدی به سال های قبل از انقلاب بر می گردد که دولت دست به کشتار کردهایی زد که خواهان حقوق انسانی خود بودند و خیلی از روشنفکران ایرانی سکوت کردند. آن تعدادی که هم از این جنایات ناراحت بودند در آن فضای حاکم بر ایران چاره ای جز سکوت نداشتند. ساواک حتی از شکنجه نویسندگان و شاعران پروایی نداشت و گاها شاه ایران دستور اعدام هم صادر می کرد

بیژن نجدی در آخر داستان به همسرش میگه: انگشتام آنقدر کوچک شده بود که باید آنها را تا چشمام بالا می آوردم تا بتونم ببینمشون...اینه که من اصلا انگشت ندارم...یعنی دارم... اما هرکدومشون شده اندازه یه سنجاق ته گرد...اینه که هرچی از مرتضی... از سرخپوست... از کُردها یادم مونده دارم برات می گم؛ «بنویس پروانه تو رو خدا بنویسش» می بینی که من دستهام این جوریه، پروانه تو رو خدا بنویسش

به تعبیر دوست صمیمی که فارس هستند: بیژن نجدی می خواست بگه به خاطر مسایل قومیتی و سیاسی دست نویسنده ها و راوی ها رو کوتاه میکنن...دست ما کوتاه میشه...تا نتونیم بنویسیم

در کشور های دیگر جنایات خیلی بدتری رخ داد و جهان همانطور که در مورد کشتار سرخپوست ها ساکت مانده بود بخاطر سیاست دوباره خود را به ندیدن و نشنیدن زد

:دو مورد از جنایت ها

حلبجه
دیرگاه بعدازظهر شانزدهم مارس 1988 نخستین هواپیماهای عراقی بر فراز شهر پدیدار شد، تا بمب های حاوی گاز خردل و اعصاب و سیانید را بر شهر فروافکنند. بر اثر این حمله ی هوایی ظرف چند ساعت 5000 تن مردند، و به همین تعداد دستخوش سوختگی و خفگی شدند. میزان تلفات هرگز به درستی معلوم نشد، اما عواقب و عوارض این حمله بعدها وسعت فاجعه را نشان داد: اجساد در خیابان ها ریخته بودند -هرکس هرجا ایستاده بود افتاده بود: مردان، زنان، کودکان مرده بودند، بی این که اثری از زخم بر بدن داشته باشند، در حالی که چهره شان در اثر خفگی از شکل افتاده بود... دختربچه ای را می دیدی که خون استفراغ کرده و چشمانش از حدقه درآمده بود، کودکان را می دیدی که با چشمان از حدقه درآمده در پیش پای مادرانشان مرده بودند، باریکه ای از خون گوشه ی لبشان سرازیر بود؛ مردی را می دیدی که بر پله ی دمِ درِ خانه اش به رو در افتاده بود و کودک مرده اش را بغل کرده بود، به امید واهی که شاید با سپر کردن تن خود او را در قبال مرگ حمایت کند

description

این بار اولی نبود که رژیم عراق علیه کردها از سلاحهای شیمیایی استفاده می کرد.از خیلی زود، ملا مصطفی بارزانی رهبر فقید مردم کرد به سازمان ملل متحد شکایت کرده بود که دولت عراق علیه رزمندگان کُرد از سلاحهای شیمیایی استفاده می کند
در طی دوازده ماهی که منتهی به حمله بر حلبجه شد رژیم عراق 21 بار علیه روستاها و مردم غیرنظامی و واحدهای پیشمرگ در دره ها از سلاح های شیمیایی استفاده کرده بود. این آخرین حمله هم نبود. در کمتر از شش ماه بعد از کشتار حلبچه، عراق باز علیه شهروندان کُرد سلاح های شیمیایی به کار برد، و از آن پس از این تهدید موثرا استفاده کرد. چندی پس از امضای توافقنامه ی آتش بس با ایران، سومین و شدیدترین عملیات «الانفال» در اوت 1988 روی داد. این تعرض متوجه مناطق شمالی تحت حکم حزب دموکرات کردستان بود. در این تعرض از گازهای سمی استفاده شد، هزاران تن کشته شدند، و بازماندگان دهشتزده گریختند

شش هفته پس از این حمله گزارشی که پزشک نظامی اسپانیایی به نام سرهنگ مانوئل دومینگوئز کارمونا به نمایندگی از سازمان ملل متحد تهیه کرده بود می گفت که نمی توان بطور قطع گفت که عامل شیمیایی بر حلبجه ایران بوده یا عراق، یا هردو. به این ترتیب قطعنامه ای که شورای امنیت متعاقب این جریان صادر کرد نتوانست بر عراق در مقام مقصر اصلی انگشت بگذارد

«از کتاب جامعه شناسی کُرد نوشته «مارتین وان برونسن

:ترکیه 2015
پارسال ارتش ترکیه دوباره آشکارا جنایاتش بر علیه کردها را تکرار کرد. خانه های آنها را ویران می کرد و به کودکان و پیرمردان و زنان بی دفاع هم شلیک می کرد(فیلم هایش موجود است) و با معترضان به بدترین شکل غیرانسانی رفتار می کرد

description

بستن جنازه یک جوان کُرد به دنبال ماشین پلیس

description

دختری که بعد کشتن لختش کرده بودند و با جسدش عکس گرفته بودند

description

به صدام حسین و دولتش برای بمباران شیمیایی حلبجه چیزی نگفتند فقط به این خاطر که داشت با دولت ایران می جنگید و اروپا و آمریکا از او حمایت می کردند. مهم همین بود و اینکه چگونه مردم سرزمینش را سلاخی کند برایشان اهمیتی نداشت
اردوغان هم داشت به مخالفان سوریه کمک می کرد و هدفش همسو با اروپا یعنی براندازی بشار اسد از حکومتش بود. به قول «ارهان پاموک»: اتحادیه اروپا تمام ارزش‌ های خود را فراموش کرده است و آنها اینگونه به ما می‌ نگرند؛ اگر ترکیه کاری را که ما می‌ خواهیم انجام دهد برای ما اهمیتی ندارد که درون کشور چه می‌ کنند


:حرف آخر
در کشور ما اقلیت های مذهبی وضع بسیار بدتری از کردها دارند حتی نمی توانند در دانشگاه درس هم بخوانند. با دیدن این همه جنایت و ظلم های زیاد، «بیژن نجدی» گاهی ایمانشو به وجود انسانیت در جهان از دست می ده
یه جور سرما که از پشت پیشانی آدم شروع می شه و روی استخوانهای آدم می ره پایین و با خودش هرچی رو که آدم دوستش داره و باورش کرده می شوره و می بره پایین

سیاست خیلی کثیف است...بیژن را می فهمم. با این حال تا وقتی انسان های بزرگی چون بیژن نجدی و ارهان پاموک وجود داشتند و دارند می توان به خوبی ایمان داشت

زندگی خالی نیست
مهربانی هست سیب هست ایمان هست
آری تا شقایق هست زندگی باید کرد



:این ریویو تقدیم روح بزرگ یک معلم

description

...عجیب اینکه ماهی ها بلد نیستند جیغ بکشند
بیژن نجدی
Profile Image for Dream.M.
1,038 reviews650 followers
March 3, 2025
خواب دیدم از چشمانت دو خط نور بیرون زد. یکی رفت سمت آسمان، یکی سمت زمین. هر دو انقدر امتداد پیدا کردند، تا از هم دور و ناپدید شدند. اما من می‌دانستم که این خط‌ها به هم خواهند رسید؛ جایی آن‌سوی جهان، آن‌سوی مرزهای پوست و استخوان.
صبح که بیدار شدم، حس کردم گنجشکی درون قفس سینه‌ام گیر کرده. تقلا می‌کرد، چنگ می‌کشید، به دنده‌هایم نوک می‌زد. وقتی سرفه کردم، یک پرِ سیاه از دهانم بیرون پرید که بوی گریه می‌داد. بعد، تمام روز با زبانم ته حلقم را می‌خراشیدم، چون حس می‌کردم هنوز چیزی آنجا مانده، یک آواز خفه، یک صدای ناشناخته که تلاش می‌کرد از تاریکی ته گلویم بیرون بیاید.
عصر، وقتی در کوچه‌ها قدم می‌زدم، سایه‌ای دیدم که روی دیوار دنبال من می‌آمد. پا نداشت، صورت نداشت، فقط یک خطِ کشیده و سیاه بود که نفس‌نفس‌زنان تعقیبم می‌کرد. ایستادم. آن هم ایستاد. خواستم دستم را روی دیوار بکشم، اما سایه عقب رفت. نفس عمیقی کشیدم و دویدم، گلویم سوخت، سرفه ام گرفت و دوباره پرِ سیاهی از دهانم بیرون پرید، در هوا شناور شد و افتاد درست جلوی پایت روی سنگفرش خیس آنطرف خیابان. پر را بین انگشتانت گرفتی، فوت کردی و به پرواز در‌اوردی‌اش. پَر چرخ‌زنان رفت بالا و بالا و نشست بین برگهای درختان خستگی درکند. درختانی که در خیابان بودند، حالا دریا شدند. درختانی که روزها برگ‌های سبز‌شان با نسیم میرقصیدند و می‌درخشیدند، حالا هرکدام دریاهایی بودند که درونشان موج‌های تند برداشته بود. و من در وسط این دریاهای خیابانی شناور بودم. دست‌هایم دیگر دست نبودند، بلکه شاخه درختانی بودند که زیر سطح آب داشتند غرق می‌شدند.
درحال غرق شدن، چشمان تو را به یاد می‌آورم که انگار هر بار نگاهشان به جهان می‌افتاد، چیزی تغییر می‌کرد، چیزی از هم می‌پاشید، و به جایش یک دریا با آبی عمیق و بی‌پایان می‌آمد. من غرق در این آبی، جایی میان ساحل و عمق دریا درحال مُردن بودم، جایی که هنوز هم نمی‌توانم بفهمم در کدام مختصات جغرافیایی یکی از دنیاهای موازی بود.
شب شد، وقتی روی تخت دراز کشیدم، حس کردم چیزی درون قفسه‌ی سینه‌ام سبک‌تر شده. شاید گنجشک رفته بود. شاید خطی که از چشمت به زمین می‌رفت به هسته رسیده بود، شاید خطی که به آسمان می‌رفت مسیر خودش را پیدا کرده و به خدا رسیده بود. اما درست همان لحظه که داشتم چشمانم را می‌بستم، صدایی شنیدم.
یک نوک زدن، پشت پلک‌هایم.
گنجشک هنوز آنجا بود.
و فردا، وقتی دوباره سرفه کنم، شاید بال‌هایش را باز کند. شاید از میان لب‌هایم بیرون بپرد. شاید خطی که از چشمت  به آسمان می‌رود را دنبال کند و به خانه برسد.
شاید هم دلش بخواهد در تاریکی پشت پلک‌های بسته‌ام، برای همیشه زندگی کند.
Profile Image for Mahsa.
64 reviews16 followers
August 2, 2025
برای نوشتن از این کتاب کلمه پیدا نمی‌کنم. انگار که باید با زبون خودش توصیفش کنی و من در برابر این همه زیبایی سکوت می‌کنم. این کتاب فقط داستان نیست، اثر هنریه. باید قاب کنم بزنم جایی که هروقت نیاز به عمیق‌ترین غم‌ها داشتم دوباره و دوباره بخونمش و بیشتر از قبل لذت ببرم. دلم نمی‌اومد تمومش کنم، انگار که با کامل خوندنش جادوش از سرم بپره. ولی بعد از حدود هشت ماه رضایت دادم که بره تو دسته ی خونده شده‌ها.
Profile Image for Hamed Manoochehri.
326 reviews39 followers
March 20, 2025
دوباره از همان خیابان‌ها | بیژن نجدی| آخرین کتاب ۱۴۰۳


نمیدونم توصیه کدوم یکی از شما بود که باعث شد این کتابو بردارم و دیدگاهمو به داستان‌نویسی ایرانی خونه تکونی کنم، ولی هرکی بود یه عیدی طلبت و یه دنیا ممنونم.

توی آپدیتام از کتاب زیاد گفتم و اینکه اصلا دوست نداشتم تمومش کنم. اگه هوای نوروز نبود بازم داستان آخرو نخونده میذاشتم تا مطمئن شم داستان من و "دوباره از همان خيابان" یه دلدادگی گُذری نبوده.

نجدی توی این کتاب شاعرانگی رُ وارد نثر داستانی کرده و به جرعت میتونم بگم کمیت و کیفیت صُوَر خیال‌ هایی که در هر تک داستان این کتاب هست از هر کتاب شعری که امسال توی ایران چاپ شده بهتر و بیشتره.

توی سایت آوانگارد دات آی آر یه نفر اینجوری درباره‌ش نوشته بود که خیلی خیلی خوشم اومد:

"نجدی به شیوه‌ای استادانه و ظریف، ساده‌ترین و بدیهی‌ترین اتفاقات و رخدادهای روزمره را طوری توصیف می‌کند که مخاطب غرق در حسی شیرین و دل‌انگیز از ابهام و تازگی می‌شود."

AVANGARD.IR

درباره پست مدرن بودن نجدی و استفاده از جریان سیال ذهن در نوشته هاش زیاد اینور و اونور نوشته شده که شخصا به این برچسب ها اعتقادی ندارم، کما اینکه نثر نجدی یه خام بودنِ دلچسب داره، یه کودکانگیِ معصوم، یه غمِ هوارنزده‌ی جاری در جوهر، که از این حرفه‌ای‌زدگیِ ایسم-محور به دوره.


 تخصص نجدی در ایجاز هست. مثالهای خیلی زیادی توی هایلایت هام هست که واقعا دلم نمیاد فقط یکی دو تاشو براتون اینجا نقل قول کنم. بهتون پیشنهاد میکنم بخونیدش و اگه خواستید پیام بدید که من بهتون هدیه‌ش بدم، خوشحال میشم.



سال نو مبارک
Profile Image for سـارا.
294 reviews229 followers
March 28, 2020
قلم بیژن نجدی پر از بازی با کلماته، توصیفای جادویی و منحصر به فرد، انگار جهان رو از زاویه‌‌ای می‌بینه که شکل یه شعره، عمیق و رویایی.
اما کلیت داستان‌ها برام جذاب نبود، نمی‌تونستم باهاشون همراه بشم، انگار فقط تصویری بودن قاب گرفته و پر زرق و برق از ذهن نویسنده. و خب برای منی که عاشق رئالیسم و ناتورالیسم ام خیلی سخت بود ارتباط برقرار کردن با این جنس روایت. روایتی که هیچ چیزش شبیه داستان نبود!
Profile Image for sAmAnE.
1,367 reviews153 followers
May 3, 2025
عالی بود..
تشکر از رویا جون و آقا حامد برای معرفی🥰
Profile Image for مهسا.
246 reviews27 followers
March 24, 2021
چهار اسفند یا چهار فروردین.
Profile Image for Narjes.
17 reviews
March 8, 2025
وقتی شروع به خوندن 'یوزپلنگانی که با من دویده‌اند'‌ کردم، دلم رو زد. سختم بود، سرعت پردازش ذهنم، کم‌تر ازین بود که بتونه همین‌طور که متن رو می‌خونم، استعاره، تشبیه و تشخیصی که به سمتم پرتاب می‌شه رو بفهمم. بعد کنارش گذاشتم و مدتی بعد دوباره سراغش رو گرفتم.
حالا بعد از حدود سه فصل، امشب که آخرین داستان از 'دوباره از همان خیابان‌ها' رو خوندم، دیدم که با بیژن نجدی، با ذهنش و کلامش، آشنائیت و یا شاید حتی دوستی دارم. نیازی نیست تا مکث کنم میون خط‌ها و جمله‌ها، مثل فیلمی که روایت می‌شه، می‌بینمش و بعد از تموم شدن هر فیلم کوتاه، بهش فکر می‌کنم.
خوش‌حالم که یک‌سره نخوندم این کتاب رو، و مزه‌مزه‌اش کردم. و الان احساس می‌کنم به سفری رفتم که قریحه‌ام رو روشن‌تر کرده.
ممنون آقای نجدی.
Profile Image for Marzieh Torabi.
119 reviews71 followers
January 17, 2016
عجیب. عجیب. عجیب!

تا جايى كه ميتونستم خوندنشو طول دادم كه زود تموم نشه. عاشق فضاى عجيب و غريب داستاناش شدم. سرخپوستى توى آستارا. زنى كه توى خالكوبى پنجره روى بازوى يه مرد ميره. پيرزنى كه شوهرشو ميكشه و از نجدى ميخواد پايان قصه رو عوض كنه. مردى كه يه عمر طول ميكشه تا به باغچه ى حياط برسه..

اولین کتابیه که از بيژن نجدى خوندم و بی شک آخرين كتاب نخواهد بود. كاش زودتر ميشناختمش. يادش گرامی.

يكى از بهترين هديه هاى تولدم از طرف بهترين دوست دنيا!
Profile Image for مجید اسطیری.
Author 8 books550 followers
November 12, 2017
داستانهای این مجموعه هم مثل مجموعه یوزپلنگان همگی محشر و شاعرانه هستند. مخصوصا داستانی که مرتضی توی لاهیجان میگرده دنبال کار و یه پنجره ساز بهش یه نشونی میده و میگه این پنجره را ببر اینجا و وقتی میرسه اونجا با مکانی روبرو میشه که...
بهتره خودتون برید بخونید
عالی براش کمه
شش ستاره
Profile Image for Ramin Azodi.
127 reviews
August 6, 2017

اون موقع ك شما مشغول بارون تهرون بوديد؛ دوباره از همان خیابان ها ي عزيز من تمام شد. ٤ماه درگيرش بودم و ميتونم بگم تاثير گذار ترين كتاب عمرم تا اينجا بود. آنقدر تاثير گذار كه مجموعه اي رو نوشتم تحت همين عنوان كه از خصوصي ترين اعماق وجودم، ميومد. بر خلاف تصور غلطي ك ممكنه از مجموعه من براتون شكل گرفته باشه؛ كتاب بيژن نجدي اصلن عاشقانه و اروتيك نيست.
هميشه فكر ميكردم كه سانسور تا مغز استخوان نويسنده هاي ايراني فرو رفته و حتي اگر كسي بالاي سرشان هم نباشد خودشان زحمت سانسور خودشان را ميكشند. بيژن نجدي مثال نقض من شد. كسي ك در دوران پهلوي تحت سانسور شديد بود بعد از انقلاب آزادانه نوشت و اين آزادي رو ميشه توي متنش حس كرد. ميشود حس كرد كه اگر جايي اروتيك ننوشته است و يا از عشق انساني آنگونه ك امروزِ روز سانسور ميشود حرفي ب ميان نياورده به خاطر زور و اجبار كسي نبوده. بلكه صرفن احساس كرده نيازي نيست كه چون از بند رژيم شاهي رها شده حالا آزاديش را با هر چيز دم دستي فرياد بزند. البته كه راه تا رهايي از سانسور خودآگاه و ناخودآگاه بسيار است؛ اما اميدي هست.
درسته كه كتاب شامل بيست مجموعه داستان كوتاهِ به ظاهر بي ربط است اما يك مجموعه است و نميشود بي هوا يك صفحه را باز كرد و شروع به خواندن كرد. چينش داستان ها به گونه اي است كه به ترتيب خواندن آنها اسرار نهفته اي را عيان ميكند و كلمات گنگ را معنا ميبخشد. و بيژن نجدي آگاهانه و بسيار خلاقانه داستان هايش را اين گونه مرتب كرده است.
سخن آخر اين كه ما! سه ساله كه تنها نويسنده ي قهار سورئال خودمون رو از دست داديم و كماكان خوشحاليم :)
Profile Image for Shaghayegh.l3.
421 reviews56 followers
January 21, 2020
یکی دو داستان گذشته بود که به حال و هوای قصه‌ها خو کردم و با شخصیت‌هایی که مدام تکرار می‌شدن -و این از چیزهایی بود که دوست داشتم- فضاهای مختلف رو قدم زدم. قلم بیژن نجدی رو دوست داشتم و شاید «یوزپلنگ‌ها..»شو نباید سریع کنار می‌گذاشتم.
Profile Image for Mahsa.
313 reviews391 followers
August 12, 2018
از معجزات کتاب خوندن اینه که هرلحظه و با هر کتاب جدید، ممکنه نویسنده ای رو کشف کنی که قراره دیوانه وار از خوندنش عشق کنی.
اولین بار بود که از بیژن نجدی می خوندم، و چقدر دیر...

هر داستان کوتاهش یه دنیای خارق العاده ی وصف ناپذیر بود و تو گم میشد�� میون توصیف خاصش از اون جهان. جهانی که در اون همه چیز زنده س و این تو نیستی که روی آسفالت خیابون راه میری؛ بلکه آسفالت داره زیر قدم هات راه میره و همراهیت میکنه. جهانی که در اون همه چیز زنده س و نفس میکشه... جهانی که در اون همه چیز در خلاف جهت توصیف شده انگار، در خلاف جهتی که همیشه ازش گفتیم و شنیدیم...

ریل بدون سر و صدا، افتاده بود روی زمین.

سخته وصف داستان هایی که تک به تک اونها یه جهان عجیبن و جملاتی که با خوندشون مکث میکنی و کیف میکنی از نگاه نویسنده.
من عشق کردم با این کتاب...
با دنیاش...
با نگاهش...
با صدای گریه ای که جون داشت و با صندلی ای که نفس می کشید.

اگر اسلحه داشتم یک گلوله توی مغز این صندلی شلیک می کردم. یکی از پایه هایش شکسته. کاری که با اسب ها می کنند وقتی که استخوانِ مثلا دستشان می شکند.

خلاصه کنم...
یه جورِ قشنگی قشنگ بود که نمی تونم بگمش؛
مثل حس قشنگِ بستن چشم هات و تصور جهانی که غیرممکنه.

همانجا هم آنقدر بایستد تا صدای گریه از استخوان هایش بگذرد، برود توی سینه اش، بعد بیاید در گلویش، از آنجا برود زیر پوست صورتش تا او بتواند صورتش را با دستهایش بپوشاند و به اندازه همان کف دستها گریه کند.

مرداد نود و هفت...
Profile Image for Miss Ravi.
Author 1 book1,167 followers
November 28, 2025
نه به قدرتِ کتاب «یوزپلنگانی که با من دویده‌اند» اما با همون سبک خاص نجدی که مخاطب خاص خودش رو داره و هرکسی نمی‌تونه بپذیره و بپسنده
Profile Image for Marziyeh Mirhadi.
57 reviews41 followers
April 20, 2018
فضای کتاب انقدر خاص ه که گاهی توش گم می شدم
همین گم شدن باعث می شد یه جاهایی گیج باشم
اما نمی تونم بگم دوستش نداشتم!

سبک داستان هاش خاص خودشه
انگار هر جمله داستان هاش خودش نماینده کلی جمله ی دیگه س
انگار هزارتا جمله رو خلاصه کرده باشه توی صدتا جمله و شده باشه داستان کوتاه.
کسی که بتونه اون صدتا جمله ی خلاصه رو تمام و کمال به هزارتای دیگه ربط بده تازه لذت می بره ازش!
وگرنه هر داستان که تموم بشه می گه چی شد؟؟

داستان "خال" ش رو خیلی دوست داشتم.
Profile Image for Sara.
31 reviews51 followers
Read
January 25, 2023
چندسال پیش تعدادی از داستان های این کتاب رو خوندم.
خوب بود اما خیلی زود به سرنوشت بقیه کتاب ها دچار شد و نیمه تموم موند.
معمولا قصه ها توی خاطر من نمی مونن ولی یکی از داستان های این کتاب بدجور توی ذهنم حک شد، اونقدر که گاهی وقتی به ناخن های لاک زده ام نگاه میکنم یادش میفتم.
Profile Image for Atamoghani.
94 reviews6 followers
June 25, 2025
متوسط
با نقش افرینی مرتضی و طاهر تو بیشتر داستانا
Profile Image for Mahsa Rami.
190 reviews12 followers
June 5, 2021
بخشی از کتاب:

«عجیب این که ماهی‌ها بلد نیستند جیغ بکشند . روزهای بارانی آنها دیر می میرند . در آخرین لحظه وقتی که رمق ندارند دمشان را تکان دهند و از گرم شدن پولکهایشان چیزی نمی فهمند چند قطره باران مرگ را دو سه قدم از ماهی ها دور می کند ، می شود این طور هم گفت که مرگ سیگاری روشن می کند و آن قدر همان طرف ها قدم می زند تا باران بند بیاید .»


این کتاب هم مثل سایر آثار آقای نجدی واسه من پر از تصویر و احساسهای مختلف بود.
بینهایت لذت بردم.
Profile Image for Amirreza Fakharian.
42 reviews7 followers
September 28, 2017
نجدی عزیزترین نویسنده‌ داستان کوتاه ایرانیه برای من
Profile Image for Ryhne.
110 reviews
July 21, 2025
برای منی که از "یوزپلنگانی که با من دویده اند" خاطره خوشی داشتم، خیلی ناامید کننده بود.
با این حال این داستان ها از بقیه بهتر بودن:
بی گناهان
نگاه یک‌مرغابی
بیمارستان، نه قطار
بی فصل و نادرخت
Profile Image for Sina Aghdasinia.
21 reviews6 followers
March 24, 2021
شاید کشیدن طرح یک پنجره روی بازویم در همان سالهایی که دیوارهای اطرافم پنجره‌ای نداشت یک اشتباه بود.
شاید هر پنجره‌ای حالا یک اشتباه است.
Profile Image for Liloofar.
38 reviews33 followers
November 24, 2017
کتاب دومی بود که از نجدی میخوندم.
مثل کتاب اول پر از تشبیهات، توصیفات و عبارتای قشنگ. همون قلم خاص...
با این حال 'یوزپلنگانی که با من دویده اند' رو خیلی بیشتر دوست داشتم. شاید برای اینکه اولین بار بود با همچین شاهکاری و سبکی آشنا میشدم. شایدم واقعا بهتر بود.
برعکس قبلی این یکی کتاب رو خیلی آهسته خوندم، هر چند روز یکبار دوتا داستانشو میخوندم، دلم نمیومد که زود تموم شه، دوست داشتم لذت خوندش حالا حالاها کش بیاد...

بنظرم کتاب همه پسندی نیست و فقط عاشقای ادبیات فارسی میتونن ازش لذت ببرن.
درهرحال من که لذت بردم و حتما کتاب بعدیش رو هم میخونم.

بَدا به حال ادبیات ما که دیگه نجدی رو نداره. حیف.
Profile Image for Mad.
31 reviews4 followers
May 24, 2025
نمی‌دونم از کجا ولی نجدی رو همیشه در قلبم داشتم اما این اولین کتابی بود که از او می‌خوندم. اینکه اشیا و اتفاقات و نورها و تاریخ‌ها و فصل‌ها و…، هر کدوم به شکلی، نقش یک المان پیش‌برنده قصه و نگاه خواننده رو بر عهده داشتند، بسیار هنرمندانه و زیبا بود. از خوندن ترکیب‌های بدیع کلمات (که با وجود اینکه اولین بار بود می‌خوندم اما تعجب می‌کردم که چقدر زیبا معنی رو انتقال می‌ده)، بسیار لذت بردم. قصهٔ «هتل نادری» من رو به یاد عزیزی انداخت و برای همین شاید قصهٔ موردعلاقه‌ام لقب بگیره و در نهایت، با اینکه دلم می‌خواست شبیه به سه قصهٔ آخر بیشتر بخونم اما در کل زیبایی‌های این مجموعه بی‌انتها بود و فعلا از اعجاز قلم نجدی، شگفت‌زده و سرخوشم.
Profile Image for Pedram.
168 reviews44 followers
September 1, 2013
کتاب مجموعه ای از 20 داستان کوتاه از بیژن نجدی که اسم شخصیت های داستان ها معمولا یکسانه. هر کدوم ازون ها رو میشه حول یک اتفاق سیاسی دهه های 40، 50 یا 60 مماس کرد. دومین کتاب چاپ شده از نجدی بعد از فوتش که هم خیلی فروش داشته هم لوح تقدیر.
اولین کتاب از نجدی بود که خوندم و از اکثر داستان ها لذت بردم، انگار نویسنده داشت با لغات بازی میکرد انگار که خودش مخترع ادبیات فارسیه و به زیبایی لغات رو میچید کنار هم که آدم حض میکرد. یکی از داستان های کتاب رو باید بزارن توی کتاب ادبیات فارسی راهنمائی. ایده های داستان ها ناب و ساده بود و نمیشه به هیچ نویسنده دیگری توی ایران نسبتش داد. بعضی داستان ها رو نمیشد فهمید و واقعا دوست داشتم که ببینم منظورش از فلان شخصیت توی داستان کی بوده در عالم واقعیت، چونکه مطئنم که شخصیت هاش مصداق خارجی داشتن.
اینکه داستان ها حال و هوای رشت و شهرهای شمالی رو داشتن برای من جالب تر میشد حتی اینکه آخر هر داستان نوشته میشد مثلا لاهیجان 1368. از بین داستان های کتاب، داستان "مانیکور" روایت کوتاه از مراسم ختم زنیست که مادرش از شوهر(احتمالا) زن فوت شده میخواهد برود استن از داروخانه بخرد تا لاک ناخن زن مرحومه را پاک کند در کنار جمله آخر داستان که "دستهای ملیحه آنقدر سفید و ناخنهایش طوری بلند و کشیده بود، طوری تمیز شده بود که توانستند ملیحه را دفن کنند." زیبا بود.
بخش هایی از کتاب:
از داستان بیگناهان: "و توی صورت مرتضی لبخند زد. لبخندی بدون مهربانی که فقط به درد آگهیهای خمیردندون می خورد. ... خیلی زود خیابان از مرتضی خالی شد..."
از داستان نگاه یک مرغابی: "من هجده ساله بودم ولی طاهر هیجده سالش بود. اما آقا مرتضی هیجده سال داشت. بچه های کوچه آشتی کنان رشت بودیم. توی کوچه باید مثل سربازها پشت گردن راه میرفتیم. یک روز صبح صدای در خانه بلند شد و دیگر بند نیامد."
"خیال میکردم اگر یک ماه، کاسه و تیغ را کش میرفتم، سبیلم به استالین میگفت زکی. آنوقت زن بابام جلوی من با پیرهن رکابی راه نمیرفت."
"جلوی مغازه رشته خشکاری اقا مرتضی گفت: رشته خشکار بی ماه رمضون مثل چهارشنبه سوری بعد از عیده.
طاهر گفت: مثل سیر ترشی توی ظرف مرباست.
من گفتم: مثل خنده زن باباس شب سال ننه آدم"
"قهوه خانه پر از کارگرهایی بود که ترکی حرف میزدند. ساکت بودند. ما را مثل همان غربتی باد کوبه ای نگاه میکردند. طوری نگاه میکردند که انگار میخواهند خستگی شان را بفروشند هشتاد تومن."
از داستان یک حادثه کوچک: "یک از روزهای تابستان بود. آفتاب دیگر زورش نمیرسید که عرق کسی را درآورد. پیاده رو افتاده بود زیر پای زنهای بی چادر، خانمهای چادری"
از داستان بی فصل و نادرخت: " اما عده ای با لذت صبحانه جلوی نانوایی ایستاده بودند."
از داستان خال: "گفت: باید می گذاشتی روغن آنقدر داغ شود که دود سوختگی را ببینی. نمک را هم باید توی روغن بریزی. بعد تخم مرغها را بشکنی. آن هم نه با هر دو دست، با یکی این طوری."
از آخرین داستان، به چی میگن گرگ به چی میگن... : "ما با هم میرفتیم حمام. یک روز جمعه همین که پشت سر مادرم پا گذاشتم توی صحن حمام گلشن، زنی که تکیه به ستون، روی کاشیهای داغ نشسته بود یک تاس را گذاشت... البته من علت گذاشتن تاس را نفهمیدم زیرا با آن همه چربی شکمش چیزی دیده نمیشد. و گفت:
-توکه آقازاده تو آوردی، باباشو هم می آوردی.
مادرم از راه نرفته اش تا خزینه برگشت. توی بینه و از لای گلوی گریه شده اش گفت: بپوش طاهر، تو رو خدا لباستو خودت بپوش.
زدیم بیرون، حالا بوی تن ما توی کوچه بود، یک بوی چرک و خیس خورده که قدم به قدم با ما راه می رفت، قدم به قدم که نه گاهی جلوتر بود، گاهی هم دوسه قدم عقب تر.
نبش کوچه مادر بقچه اش را به صورتش چسباند و از پشت بقچه گفت:
-خدا... خدا ذلیلت کنه استالین. خدا تو رو ذلیل ...
تا سالها بعد من نتوانسم حمام و استالین را باهم جفت و جور کنم."
Profile Image for Shabnam.
6 reviews14 followers
May 15, 2020
اوایل کتاب که پیش میرفتم مثل سایر دوستان گفتم" به سبک نجدی، اما نه به قدرتِ یوزپلنگانی که با من دویده‌اند". و احساس میکردم مرگ نویسنده و چاپ مجموعه بعد از مرگش باعث شده شاید داستان ها اون قدرت و کمال نهایی رو که در ویرایش های آخر بدست میارن نداشته باشن. اما الان که به انتها رسیدم فکر میکنم در عین این کامل نبودن و بی نقص نبودن زیباست و با آثار دیگه‌اش مقایسه نمیکنم. نکته‌ی بارز کارهای نجدی تصاویر بدیع و تبدیل اشیا و وقایع از ابژه به سوژه است‌. فاعلیت قائل شدن برای مکانها، احساسات، اشیا، اتفاقات.گویی این اونها هستند که انسان رو روایت می‌کنند. برعکس همیشه که انسان ها راوی اتفاقات هستند.
گاهی شدت این تصاویر به حدی میرسه که آدم گیج میشه یا از متن و جریان داستان جا میمونه، و در نهایت انگار بین یک مشت تصویر گم شده.
ارجاعات تاریخی و سمبلیک در داستان‌ها مثل واقعه‌ی سیاهکل، انقلاب، کودتا و..بی اینکه مستقیم توی ذوق بزنه و درگیر کلیشه های رایج بشه خیلی خوب بود.
تاثیر شهر محل زندگی نویسنده و جغرافیاش رو هم به وضوح میشه در کارها دید از توصیفات تا بستر تاریخی وقایع.
در نهایت فکر میکنم مثل بقیه آثار نجدی شبیه نسیم
خنکی بود که وزید و برای مزه مزه کردن دوباره‌‌ی تصاویر باید بارها بهش برگردم چون هرچه با سرعت بیشتری بدوی تصاویر بیشتر ازت می‌گریزن.
Profile Image for giso0.
530 reviews144 followers
August 5, 2020

مجموعه ای از بیست داستان کوتاه که در ظاهر جدا از هم هستن ولی استفاده از اسامی تکراری برای شخصیت ها و یک سری چیزهای کوچیک مشترک مثل نخ های نامرئی اون ها رو به هم مرتبط می کنه (درست مثل کتاب دیگه ای که از این نویسنده خوندم ... ولی عنصر تخیل و استفاده از فضاهای عجیب در این داستان ها پررنگ تر حس می شه).
..
چیزی که به نظر من نمیشه باهاش کنار اومد استفاده ی زیاد از موارد و تم های مشترک توی چند تا از داستان هاست که اون هارو خیلی شبیه به هم کرده، طوری که فکر می کنم اگر خودِ نویسنده در زمان حیاتش این مجموعه رو کنار هم می چید احتمالا حذفشون می کرد.
Profile Image for Zohreh Hanifeh.
388 reviews104 followers
July 4, 2018
تعبیرها و تصویرهای آقای نجدی گاهی به حدی زیبا بود که برای چند لحظه نفسم بند می‌آمد، از حیرت شاعرانگیِ داستان‌هایی که همین نزدیکی بودند. که بعد از هر داستان سرک بکشی به داستان بعدی تا ببینی این قصه، قصهٔ کدام مرتضی‌ست، یا روایت کدام طاهر. که همراهشان قدم بزنی در کوچه پس‌کوچه‌های رشت، لاهیجان...
فانتزی ها هم شاید بهترین نمونه‌های فانتزی ایرانی بودند که خوانده بودم تا به حال. (البته بگویم که زیاد هم فانتزی ایرانی نخوانده ام :)) )
در کل خیلی خوب بود و حالا هوایی شده‌ام بروم رشت، لاهیجان؛ ببینم خیابان‌هایی که یک نویسنده را این‌طور شاعر کرده‌اند چه رنگی‌اند.
Profile Image for Shady(i).
134 reviews28 followers
July 16, 2020
بیژن نجدی حتی در انتخاب اسم داستان های کوتاهش هم شاعرانگی به خرج داده؛ چه برسه به توصیفات و استعاره هاش. به شخصه داستان های کتاب «یوزپلنگانی که با من دویده اند» رو بیشتر دوست داشتم. این کتاب بوی دهه های ۵۰ و ۶۰ ایران رو تداعی می‌کنه. برای منی که در اون‌ دوران زندگی نکردم، شاید تداعی کلمه ی درستی نباشه، اما بیژن نجدی با قلمش کاری کرد که احساس کردم در اون زمان ها نفس کشیدم.
Profile Image for Ehsan Jafari Nia Parizi.
17 reviews1 follower
March 9, 2025
سبک متفاوتی از داستان نویسی رو با بیژن نجدی تجربه کردم تا به حال با ادبیات روس گیج می‌شدم اما حالا با کاری از هموطنم. بیشترین چیزی که دوست داشتم فراواقعگرایی بخشهایی از داستانش در کنار واقع گرایی بود. زیاد بلد نیستم راجع به کتاب چیزی بنویسم پس بیژن نجدی کار رو برام تمام کرد. داستان هتل نادری رو نتونستم بخونم چون حسابی گیج شدم. اما میخونم
Displaying 1 - 30 of 98 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.