در«اتفاق و دو داستان دیگر» که بعدها دستمایه آثار سینمایی کیشلوفسکی نیز قرار گرفت، میتوان فضای رخوتزده و دلمرده لهستان دهه ۷۰ را مشاهده کرد که در آن اکثر آدمها در مسیر تندِ فراموششدن قرار گرفتهاند. از سوی دیگر بیشتر داستانها بر اساس دیالوگ شکل گرفته و در آنها عناصر بصری فراوانی نیز به کار رفته است
کیشلوفسکی در مقام داستاننویس، این داستانها را در نقد فضای سیاسی روزگار خودش نوشته و سعی کرده با پنهانکردن امر بیواسطه سیاسی در میان ماجراهای داستانها، فرصت انتشارشان را به دست آورد
اهمیت این داستانها به عنوان آثاری منفک از سینمای او کاملا روشن است و همین امر کتابش را جذاب کرده است
کیشلوفسکی همیشه به ادبیات علاقه بیحد و حصری داشت و همین امر باعث شد تا آثار سینماییاش نیز رنگ و بویی نزدیک به رمان و داستان پیدا کند
داستانهای این کتاب به ترتیب به سه فیلم «آرامش»، «آماتور» و «شانس کور» می پردازد. در این متنها قسمتهای زیادی وجود دارد که در فیلم نیست، یا نهایتاً در فیلمنامه به شکلی دیگر درآمده است
برای مثال، در داستان آخر این مجموعه، «اتفاق»، که به فیلم «شانس کور» انجامیده، تقریباً نیمه ابتدایی داستان در فیلم وجود ندارد. از همین رو دیدن دوباره فیلمهای کیشلوفسکی پس از خواندن این داستانها میتواند تجربهای کاملاً تازه باشد
Krzysztof Kieślowski was an influential Academy Award-nominated Polish film director and screenwriter, known internationally for The Double Life of Veronique and his film cycles The Decalogue and Three Colors (Trois couleurs).
جسارت و جرئت زیادی میطلبه،دادن یک ستاره به مجموعه داستان های کیشلوفسکی،گرچه به شخصه به شدت به سه گانه رنگ ها علاقه دارم و میان ان،سه رنگ،شیفته،سفید ،هستم،چون به شدت قصه گوست،و همون قدرت بینظیر و متقاعد کننده ی کیشلوفسکی در قصه پردازی در این اپیزود رنگ ها،من رو متقاعد کرد،این اثر رو بخرم،اما خب،ریتم کند و خسته کننده برام جذابیتی نداشت،هر چند که باز اثار کیشلوفسکی است و محترم....
در داستان كوتاه "اتفاق" كيشلوفسكى همانند فيلم "قرمز" به جهان تصادفى، تقديرگرايانه و غير عقلانى نظر دارد. مضمون داستان "اتفاق" را بسيار دوست داشتم اما نحوه نگارش و روايت داستان خيلى پخته نبود به استثناء پايان داستان كه به خوبى نگارش شده بود مخصوصاً تكه پاراگراف هاى نهايى٠
این کتاب از جمله کتاب هایی بود که بعد از مدتی دِلم رو زد و حس میکنم که فیلم نامه هایی که ازش نوشته و ساخته شده از جمله داستانِ «شانسِ کور» و «شیفته ی دوربین» به اندازه ی سه گانه ی «آبی»، «سفید» و «قرمز» و همینطور «زندگی دوگانه ی ورونیک» موفق نبودند. هرچند که نویسنده ی این کار بسیار توانمند بوده اما این داستان ها با کمک همکارشون جمع آوری شده و به چاپ رسیده و فکر میکنم که اگر خودِ کیشولفسکی در قید حیات بودند موفقیتشون بیشتر میشد. این کتاب داستان هایی رو شامل میشه که بهتره در قالبِ تصفیر دیدشون تا در قالب داستان و کتاب!
سه داستان که ساختاری فیلمنامه ای دارند. لهستان در سال های اخیر با اولگا توکارچوک نویسنده ی زن که نوبل را بُرد سروصدا کرده اما نگاهی اجمالی به تاریخ هنرِ این کشور کافی ست تا نام هایی درخشان مانند باشویس سینگر، کونویتسکی و... را ببینیم. در صدر تمام این اسامی اما کارگردانی حضور دارد که مخصوصا به خاطر سه گانه ی مشهورش یعنی فیلم سه رنگ شاملِ آبی، سفید و قرمز. داستانِ "آرامش" را بیشتر از دوتای دیگر دوست داشتم.