علی اسفندیاری یا علی نوری مشهور به نیما یوشیج (زاده ۲۱ آبان ۱۲۷۴ خورشيدی در دهکده یوش استان مازندران - درگذشت ۱۳ دی ۱۳۳۸ خورشیدی در شمیران شهر تهران) شاعر معاصر ایرانی است. وی بنیانگذار شعر نو فارسی است.
نیما پوشیج با مجموعه تأثیرگذار افسانه که مانیفست شعر نو فارسی بود، در فضای راکد شعر ایران انقلابی به پا کرد. نیما آگاهانه تمام بنیاد ها و ساختارهای شعر کهن فارسی را به چالش کشید. شعر نو عنوانی بود که خود نیما بر هنر خویش نهاده بود.
تمام جریانهای اصلی شعر معاصر فارسی مدیون این انقلاب و تحولی هستند که نیما مبدع آن بود.
دوستانِ گرانقدر، همانطور که از عنوانِ کتاب پیداست، در این کتاب نامه هایِ زنده یاد <نیما یوشیج> جمع آوری شده است... برایِ آشنا شدن با زندگی و اندیشهٔ نیما، خواندنِ این نامه ها میتواند جالب باشد... البته اگر وقتِ کافی داشته باشید در زیر به انتخاب، بخش هایی از نامه هایِ نیما را برایتان مینویسم
--------------------------------------------- به برادرش: آه، چه کسی میتوان گفت که مرتب کردنِ کاغذ جاتِ یک ادارهٔ دولتی و سنجاق زدنِ آنها برایِ من کارِ خوبی نبود.. سرانگشتانی که میتوانند کتابها نوشته و به عالمِ انسانیت خدمت کرده باشند، اگر به وظیفهٔ خودش عمل نکرده باشد، خیلی جایِ تأسف است ************************** به خواهرش: هیهات! من میتوانم وحشی ترین حیوانات را آرام کنم، اما از آرام کردنِ این قلبِ کوچک عاجزم.. میتوانم انسان و حیوان را بفریبم، اما قلبِ خود را نمیتوانم فریب بدهم.. تو سلام و محبتِ ابدیِ مرا به موجِ رودخانه ها و دره هایِ تاریک و گلهایِ صحرایی برسان ************************** به همسرش: موجِ دریا، که در وقتِ طلوعِ ماه و خورشید، اینقدر قشنگ و برازنده است. کسی توانسته به آن اعتماد کند و روی آن بیفتد!؟ ولی کوهِ محکم، اگرچه به ظاهر خشن است، تمامِ گلها رویِ آن قرار گرفته اند **************************
به برادرش: وقتی ادارهٔ دولتی را ترک کردم، پیش از همه پدرِ من بود که با اقوامِ من مشغولِ ملامتِ من شدند.... همه میگفتند بدکاری میکند و غالباً میگفتند: بیچاره، دیوانه است ************************** به نصیر: آیا ممکن است، کسی میانِ آتش برود و طبیعتاً نسوزد؟ شهر منبعِ بدبختی است.. خوشبختی در او برایِ یک مغزِ حساس محال است، محال!! کسی حرفِ مرا گوش نمیدهد.. اما من هم با اشخاص چه کار دارم؟ این منم که باید سرمشقِ زندگانیِ خودم باشم، نه آنها ************************** به همسرش: سعی داشته باش در قلبِ کسی که با او زندگی میکنی، یادگارهایی بگذاری که در ایامِ پیری، موقعی که خواهی نخواهی شکسته و ناتوان میشوی، آن یادگارها مانع از این باشند که آن آدم از تو دور بشود ************************** به برادرش: مادرم این روزها برایِ خواهرِ کوچکِ من، کبکِ زنده ای خریده است و من خودم پرهایش را مثلِ اینکه با او کینه ای داشتم بریدم.. در این حین به او گفتم: مثلِ من اسیر شو.. حقیقتاً به این حیوانِ قشنگ حسد میبردم که چرا تا به حال آزاد بوده است ************************** به میرزاده عشقی: من و تو هیچکدام نمیدانیم، فردا از این امواج چه اشکالی بیرون می آید.. ملت دریاست، اگر یکروز ساکت بماند، بالاخره یک روز، منقلب خواهد شد ************************** به خواهرش: رودخانه در شبهایِ وحشی چه حال دارد؟ گلهایِ زردِ کوچکی که رویِ ساحل باز میشوند، مثلِ اینکه میخواهند از پستانهایِ رودخانه شیر بخورند.. شبیه به چه چیز هستند؟ برایِ تو یک کلاه از گُل درست میکنم که هرچه پروانه هست، دورِ آن کلاه جمع بشود.. برایِ تو پیراهنی به دست می آورم که در مهتاب، مهتابی رنگ و در آفتاب به رنگِ آفتابی باشد. این چه رنگ پیراهنی است؟ ************************** به یک دوست: تأسیسِ مدارس در روستاها، مطلقاً یک ظاهرسازی و هوسرانی است. بدونِ توجه در تنظیمِ دروس و ادواتِ مدرسه و تنظیمِ کارِ معلم و فراهم کردنِ وسایلِ کار و این قبیل چیزها و آنچه مربوط است به تعلیم و تربیت و طرقِ معلومِ آن... فقط سوراخ هایِ بدهوایِ تنگی کرایه کرده اند و چند میزِ شکسته در آن گذاشته اند و در رأسِ آن معلمی با حقوقِ بسیار ناچیز... چون میخواهند در ولایات و دهات هم مدرسه داشته باشند.. اسمِ این سوراخ ها را مدرسه گذاشته اند --------------------------------------------- امیدوارم این ریویو در جهتِ معرفی این کتاب، مفید بوده باشه <پیروز باشید و ایرانی>
برای «نامههای نیما» هر چاپ و هر گردآورنده بهتر است صفحهی جدایی و پروفایل جدایی تعریف شود. چاپ دفترهای زمانه که زیر نظر طاهباز بوده است چند نامه اضافه دارد. چاپ نگاه که بیشتر دست شراگیم بوده در فهرست تاریخ نامهها را دارد که کمکحال است ولی مثلاً یادداشتهای طاهباز آخر کتاب را ندارد و در آنها بعضی چیزها روشن میشود مثلاً نامهی درجهیک و خیلی شاهکار نیما به احسان طبری اگر کسی نقد طبری به شعر نیما را نخوانده باشد نمیفهمد قصه چیست و چرا نیما اینقدر از اجتهاد بیخود و بیجهت طبری و جلال آلاحمد گله دارد که دست بردهاند توی شعر و بعد تازه نظریه هم صادر فرمودهاند که نیما را زیر بلیت حزب توده ببرند و نیما جوابی چنان صریح و دقیق و تند میدهد که طبری ازآن تاریخ (سال ۱۳۲۲) اسم نیما را نیاورد. طرفه اینکه هنوز کسانی هستند بگویند نیما را توده بزرگ کرد انگار نیما قبل توده کاری نکرده بود و یکی بود مثل طبری و جلال و سایر پروردگان حزبی. نامهها بعضیش برای بارها خواندن است. یکی دو نامه هم برای مخاطب ناشناس است و دور نیست که اصلاً نامه نباشد بلکه جزو تأملات راجع به شعر باشد. بعضی جزییات نسخهپردازی در چاپ نگاه بهتر است ولی من چاپ زمانه را که تازه به دستم رسیده ترجیح میدهم امروز.
پرنده ی کوچک من، مهربانم، عالیه عزیزم می نویسی با دوازده دختر دوست هستم ؟ به من بگو در سینه ام دوازده قلب وجود دارد؟ بیا ! بیا ! روی قلب من قرار بگیر دوست کوه نشین تو، یک متهم بدبخت و ناشناس که تو را دوست می دارد
بعد از یک وقفه ی طولانی که در خوانش این کتاب افتاد بالاخره امشب تمام شد بعضی از قسمت های کتاب واقعا خسته کننده بود اما کلیت کتاب برام لذتبخش بود. در نهایت به قول جلال آل احمد:«پیرمرد چشم ما بود»
در درجهی اول اگر به نیما یوشیج علاقه مند هستید و در درجه ی دوم از خواندن نامه لذت میبرید این کتاب مناسب شماست.