"The Arab world's greatest living poet."—The New York Times
"Adonis is one of the most important major literary figures of our century. His vision is extraordinary, his poetry sublime . . . a master of our times."—V. S. Naipaul
At first glance, Sufism and Surrealism appear to be as far removed from one another as is possible. Adonis, however, draws convincing parallels between the two, contesting that God, in the traditional sense, does not exist in Surrealism or in Sufism, and that both are engaged in parallel quests for the nature of the Absolute, through "holy madness" and the deregulation of the senses.
This is a remarkable investigation into the common threads of thought that run through seemingly polarised philosophies from East and West, written by a man Edward Said referred to as "the most eloquent spokesman and explorer of Arab modernity."
Adonis is one of the most celebrated poets and essayists of the Arab world. Born in Syria in 1930, he fled political persecution and settled in Lebanon in the 1950s, where he led the modernist movement in Arabic poetry. He has written more than thirty books in Arabic, including the pioneering work An Introduction to Arab Poetics, and was awarded the Goethe Prize in 2011 for his contribution to international literature. His other awards include the Spiros Vergos Prize for Freedom of Expression, the Bjørnson Prize, the International Nâzim Hikmet Poetry Award, and the Syria-Lebanon Best Poet Award.
Adonis was born Ali Ahmed Said in the village of Al Qassabin in Syria, in 1930, to a family of farmers, the oldest of six children. At the age of nineteen, he adopted the name Adonis (also spelled Adunis), after the Greek god of fertility, with the hopes that the new name would result in newspaper publication of his poems.
Although his family could not afford to send Adonis to school, his father taught him to read poetry and the Qu'ran, and memorize poems while he worked in the fields. When he was fourteen, Adonis read a poem to the president of Syria who was visiting a nearby town. The impressed president offered to grant a request, to which the young Adonis responded that he wanted to attend school. The president quickly made arrangements for Adonis to attend a French-run high school, after which he studied philosophy at Damascus University.
In 1956, after a year-long imprisonment for political activities, Adonis fled Syria for Beirut, Lebanon. He joined a vibrant community of artists, writers, and exiles in Beirut, and co-founded and edited Sh'ir, and later Muwaqaf, both progressive journals of poetry and politics. He studied at St. Joseph University in Beirut and obtained his Doctorat d'Etat in 1973.
Considered one of the Arab world's greatest living poets, Adonis is the author of numerous collections, including Mihyar of Damascus (BOA Editions, 2008), A Time Between Ashes and Roses (Syracuse University Press, 2004); If Only the Sea Could Sleep (2003); The Pages of Day and Night (2001); Transformations of the Lover (1982); The Book of the Five Poems (1980); The Blood of Adonis (1971), winner of the Syria-Lebanon Award of the International Poetry Forum; Songs of Mihyar the Damascene (1961), Leaves in the Wind (1958), and First Poems (1957). He is also an essayist, an editor of anthologies, a theoretician of poetics, and the translator of several works from French into Arabic.
Over the course of his career, Adonis has fearlessly experimented with form and content, pioneering the prose poem in Arabic, and taking a influential, and sometimes controversial role in Arab modernism. In a 2002 interview in the New York Times, Adonis declared: '"There is no more culture in the Arab world. It's finished. Culturally speaking, we are a part of Western culture, but only as consumers, not as creators."
Adonis's awards and honors include the first ever International Nâzim Hikmet Poetry Award, the Syria-Lebanon Best Poet Award, and the Highest Award of the International Poem Biennial in Brussels. He was elected as Stephen Mallarme Academy Member in Paris in 1983. He has taught at the Lebanese University as a professor of Arabic literature, at Damascus University, and at the Sorbonne. He has been a Lebanese citizen since 1961 and currently lives in Paris. - See more at: http://www.poets.org/poet.php/prmPID/...
نوعی تفکر صریح و خشک و غیر منعطف هست که تفکر غالب جامعه است، شاید چون کنترل و اداره جامعه نیاز به چنین صراحت و خشکی و عدم انعطاف داشته باشه. فلسفه، علم، قانون، شریعت، عرف، نمونه هایی از این نوع تفکر هستن. اما این تفکر درست به خاطر وضوحش بخش های بزرگی از حیات رو سرکوب می کنه، بخش هایی که در ذات خودشون مبهم و غیر قابل بیان با مفاهیم ساخته و پرداخته و منطقی هستن. و در نتیجه این تفکر غالب همیشه بخش بزرگی از نیازهای روحی انسان رو بدون جواب باقی می ذاره. در جوامع مختلف نمونه های فراوانی هست از گذشتن از اقلیم وضوح و صراحت به اقلیم ابهام، اقلیمی که از لحاظ احساسی غنی و سرشاره و منجر به آفرینش های هنری شگفت انگیزی میشه که گاهی در تقابل با ساخته های هنری عقلانی قرار می گیره و از اون ها قابل تشخیصه. از جمله نمونه های این بر گذشتن از عقل به بی عقلی، تصوف در تاریخ اسلام و سوررئالیسم در اروپای قرن بیستمه. آدونیس شاعر معاصر عرب توی این کتاب به شباهت های بین رویکردهای این دو جنبش می پردازه و سعی می کنه نشون بده که عناصر اساسی این دو به هم شباهت تام داره. از جمله جستجو به دنبال اصلی در ورای ظواهر، جایی که تضادها از بین بره و کثرت ها به وحدت تبدیل بشن. همین طور جایگاه مهمی که تخیل برای هر دو جنبش داره. و دست آخر شیوهٔ خلق هنری که در هر دو جنبش بسیار به هم شبیهه: سوررئالیست ها از نگارش خودکار استفاده می کنن و صوفی ها از شطح، یا گفتار در حال سکر و بیخودی، که هر دو به دنبال محو خودآگاهی و پیوستن به نوعی تجربهٔ حضوری و ناخودآگاهن.
چرا دو ستاره؟
خیلی وقت پیش برای سایتی راجع به سوررئالیسم مطلب جمع میکردم و همون موقع شباهت ها و تفاوت های تجربهٔ سوررئالیستی و تجربهٔ عرفانی توجهم رو جلب کرد. به خاطر همین وقتی این کتاب رو توی گودریدز دیدم، از این که موضوعی که نظر من رو جلب کرده بود، توجه یک شاعر بزرگ رو هم جلب کرده و راجع بهش کتاب نوشته، حسابی ذوق کردم و از همون موقع با این که خبر نداشتم کتاب ترجمه شده، مشتاق خوندنش شدم.
بعدها باز توی گودریدز متوجه شدم که کتاب ترجمه شده، و کتابخونه هم ترجمه ش رو داشت. این شد که در اولین فرصت گرفتمش و با اشتیاق شروع کردم به خوندن. اما دریغ که هر چی جلوتر می رفتم مایوس تر می شدم. تا اینکه مقالهٔ اصلی کتاب رو تموم کرده نکرده، گذاشتمش کنار.
مشکل بزرگ کتاب اینه که به جای مقایسهٔ روح نظریات صوفیه و سوررئالیه، اومده و خوش رو صفحه پشت صفحه درگیر لفاظی های بی اهمیت عرفا و سوررئال ها کرده. حتی مهم ترین بخش کتاب که به نظرم بحث مقایسهٔ نگارش خودکار و شطح بود و جا داشت با آوردن مثال های مختلف از هر کدوم عناصر اصلی این دو رو استخراج و مقایسه می کرد، باز همچنان لفاظی بود و لفاظی بود و بحث در این که ریشهٔ لفظ شطح چیه و نمی دونم کدوم عارف در دفاع از سطح چی گفته و به نظر نویسنده بهتره به جای لفظ «نگارش خودکار» از چه کلمه ای استفاده بشه و و و...
جدای از این که نویسنده اصرار داشت اثبات کنه که این دو جنبش به صورت تمام و کمال شبیه هم هستن، با وجود تفاوت هایی که به نظر می رسه با هم دارن از نظر تعریف و جایگاه خیال، یا از نظر استفاده یا عدم استفاده از عنصر تمثیل و استعاره و... شاید هم به خاطر همین بود که از تحقیق واقعی احتراز می کرد و مدام درگیر جزئیات بی اهمیت می شد. در حقیقت داشت با اجتناب از تحقیق از تز اصلی خودش، یعنی شباهت کامل این دو جنبش، دفاع می کرد.
ما العلاقة بين التجربة الصوفية والتجربة السوريالية؟ كيف يمكن المقارنة بين حركتين إحداهما دينية والأخرى إلحادية؟ وما الأسس التي تعطي لهذه المقارنة المشروعية الفكرية أو الثقافية؟
هذه الأسئلة الثلاثة تختصر موضوع البحث\الكتاب الذي يقارن فيه أدونيس بين التجربة الصوفية بوصفها مسارًا فكريًا\روحيًا، وليس بوصفها معتقدًا دينيًا .. وبين السوريالية أو الفواقعية أي "فوق الواقع" وهي مذهب فرنسي حديث في الفن والأدب يهدف إلى التعبير عن العقل الباطن بصورة يعوزها النظام والمنطق
يمكن القول إن للتجربة الصوفية أهمية فريدة، بالنسبة للإنسان المسكون بهاجس التحرّر من عالم مادي يقيّده. والتجربة السوريالية موازية هنا للتجربة الصوفية: فهي تخلّص الإنسان من اغترابه أو من غيابه في هذا الواقع. وهي تبدو -بشكل أو بآخر- كأنها نوع من التصوف
خصوصًا أنها تؤسس لممارسات لغوية ذات مجالات ودلالات ومناخات تتشابه جميعًا مع ما تؤسسه التجربة الصوفية. فكما أن اللغة الصوفية تعيد النظر في لغة السائد الشرعي (الظاهر) لتؤسس لغة الأصل (الباطن)، فإن اللغة السوريالية تعيد النظر في لغة السائد (الثابت، التقليد) لتؤسس لغة الأصل (التحول، الإبداع).
ومن أجل ذلك تتشكل صورا غير عادية ينفر منها القارئ العادي بالنسبة إلى السوريالية، ولا يقبلها الشرع بالنسبة إلى الصوفية. تسمى في الحالة الأولى هذيانًا، وتسمى في الحالة الثانية شطحًا. وكما تتجاوز التجربة الصوفية النظام الديني المؤسسي، تتجاوز التجربة السوريالية، هي كذلك، النظام الثقافي الاجتماعي المؤسسي السائد.
رغم نجاح أدونيس في التقريب، أو خلق نقاط تلاقي بين الصوفية والسوريالية في أماكن عديدة من الكتاب؛ إلا أنه فشل في ذلك، أو فلنقل تعسف في الجمع بين هذين الاتجاهين في أماكن أخرى، وخصوصا في الفصول الأخيرة من الكتاب
المؤلف في هذا الكتاب يحاول أن يضع مناطق تتلاقى فيها الصوفية مع السوريالية ويبدو أن أغلب الأفكار التي جاءت من السوريالية تلتقي مع نظيرتها وعلى الرغم من أن وجود معارضين لهذه الفكرة لأن الصوفية حركة دينية بينما الثانية إلحادية لكن لم يمنع هذا أدونيس من أن يجد هناك نقاط متشابهة بينهما التلاقي بين الصوفية والسوريالية يتضح حين تتمادى في القراءة فالحركتيتن تماهت مع مجهول الصوفية مع الغيب والسوريالية مع عالم خفي بعيد عن المعاني التقليدية الصوفية اعتمدت على المعاني الباطنية أي الخفية الغير ظاهرة لذلك تأتي أغلب أشعارهم مغلفة برموز وإشارات و السوريالية سافرت إلى عوالم مجهولة يقول أدونيس إن غايتي هي التوكيد على أن في الوجود جانبا" باطنا" لا مرئيا" مجهولا" وأن معرفته لا تتم بالطرق المنطقية العقلانية وأن الإنسان من دونه كائن ناقص الوجود والمعرفة وأن الطرق إليه خاصة وشخصية , وأننا نجد استنادا" إلى ذلك قرابات وتألفات بين جميع الاتجاهات التي تحاول أن تستشرف هذا الغيب وبينها بخاصة الصوفية والسوريالية فالتجارب الكبرى في معرفة الوجود تتلاقى بشكل أو آخر فيما وراء اللغات وفيما وراء العصور وفيما وراء الثقافات "
يمضي أدونيس في هذا الكتاب شارحا المعاني الخفية للمعرفة والتي تأتي من حالة الإنخطاف التي يصل إليها الصوفي وفي المقابل اللحظات الهذيانية التي يعيشها السوريالي ، يتعمق الكاتب ويحلل أبرز أفكار الصوفية مقارنا بينها وبين السوريالية ومستشهدا بأهم من إنضموا للحركتين كبريتون وابن عربي كتاب يثير الشهية والتفكير ويطرح العديد من التساؤلات
بعيدا عن الاحكام المسبقة وبعيدا عن تقليدية النظرة للسوريالية او الصوفية سنجد القواسم المشتركة لاي اتجاهات فكرية روحية في هاجس السؤال الانساني لسر وجوده ...ادونيس حفر في منطقة غير مألوفة فكريا ولغويا في حضور تواصلي للذات والموضوع
كما حال أليس التي كانت تارة كبيرة جداً وطوراً صغيرة جداً لكي تلج الباب السحري الذي يقود لآرض العجائب، إلى أن وصلت لل"حالة" الصحيحة، كذلك فعل بي هذا الكتاب، فتح لي الباب....لأرض العجائب.
Adonis's examination of the parallels between Sufism and Surrealism is nothing short of electrifying, and impossible (for me) to encompass in a review. So let me just give an example of Adonis's insights, from his final chapter, entitled "Rimbaud, Orientalist, Sufi":
"The great thinkers of mankind taught orally. Their teachings, which are written down, die if they are not read in ever-changing ways. Such teachings do not provide us with the truth about anything but only help us to discover it. It is a moveable organic truth, which must be constantly reinterpreted if it is to continue to live. It is the same with the world: it is not given to man so that he can enchain it in limited knowledge, but it is given to him so that he can interpret it. Heraclitus describes the world as a river, in which we never swim twice. A great book is similar. When we embark on a book, determining the meaning of every world and applying our finite knowledge to what it says, we kill it. Every reader, through the ages, must start the book as if plunging into a river. When he returns to it a second time, he will interpret it differently, he will have changed and book will have changed. The book is the person who is reading or interpreting it."
Of course, this is a translation ( by Judith Cumberbatch) from Adonis's Arabic, and at times I suspected that her English doesn't capture the subtleties of the author's prose. Still, the book is illuminating (in a Sufi, Surrealist, Rimbaudistic sense), and anyone who cares about "the struggle for freedom and for authentic expression" will profit from reading it.
عنوان الصوفية و السوريالية عنوان ليس غريبا بالمرة للمهتم بهما و لكن للذى لا يفكر فيه قد يجد بعض الغرابة من أقتران هذين المذهبين , حيث أن التصوف هو تيار دينى أسلامى نابع من بيئة و تراث شرقى من العصر الوسيط و السوريالية حركة فنية أوروبية حديثة ظهرت بعد الحرب العالمية الأولى و تتبنى خلفية فكرية لا دينية إن لم تكن ألحادية بالكامل من المعروف أن علاقة الدين بالفن هى من العلاقات القوية جدا فالفن طالما ترعرع فى حض الدين و الدين طالما حفز و شجع الفن عن طريق ألهامه و كذلك توظيفه المستمر , و هذا بشكل عام,أما فيما يتعلق بالصوفية و السوريالية بالتحديد فهما يشتركون فى أكثر من هذا فالصوفية ليست هى الأسلام الرسمى ذو المذاهب و المدعوم من المؤسسات الدينية العريقة كالأزهر و الزيتونة و غيرها ,الصوفية تتمحور على تجارب روحية شخصية تسير فى مسارات غير تقليدية غرضها الأجبابة عن أسئلة و الفهم لمعانى لم يتصدى الدين الرسمى لها بالنجاح الذى يتوق أليه المتصوفة. كذلك السوريالية هى حركة فنية غير تقليدية هدفها الوصول الى فن يعبر و يلمس جوانب شعورية و عاطفية لم يستطع الفن أن يعطيها حقها فى السابق أى أن كلا من الصوفية و السوريالية هى خروج عن المألوف و كسر علنى واضح للقيود و الأعراف بغرض الوصول الى هدف أنسانى كبير ألا و هو التعامل مع و التعبير عن التساؤلات و المخاوف الكبرى التى تبحث البشرية لصيغ ناجحة و حلول لها منذ الأزل الكتاب يعرض تشابهات جيدة بين الحركتين الفنية و الدينية فى مجالات شتى تعكس تشابه أهدافهما فى النهايةو هى أهداف لها علاقة وثيقة بأعماق النفس البشريةو كأن الكاتب يريد أن يقول أن هاتين الحركتين على الرغم من خلافهما الجوهرى فيما يتعلق بالإيمان المتفانى فى الصوفية و الحداثيةالملحدة فى السورياليةإلا أن الجوانب الأنسانيةالتى يلتقون فيها فيما يتعلق بالأهداف و الغايات و الى حد ما بعض النتائج هى الأقوى و بالتالى الأهم أى أن التقسيم بينهما بالإيمان و الكفر هو هنا تقسيم مصطنع فرضته ثقافات و أفكار و تاريخ و كل هذه المؤثرات و من ثم ما ينتج عنها من تقسيمات هى أصلا غير مهمة أو فى مرتبة دونية عندما يتعلق الأمر بالأنسانيةو تجاربها و صراعاتها الأزلية الكتاب يعيبه أنه و فى بدايته بالخصوص به بعض الملل و بعض الغموض فيما يتعلق بالمعانى و لكن بشكل عام هو أضافة ضرورية للفكر العربى الذى و منذ 200 عام لا يزال يتأرجح بشدة بين الأصوليه و الحداثة
کتاب از سه بخش 1-تصوف و سوررئالیسم 2-مرئی و نامرئی3-پیوست ها که شامل گزیده ی آثار سوررئالیستی است که من قسمت اول یعنی تصوف و سورئالیسم را بیشتر پسندیدم در بیانیه نخست سوررئالیسم آمده است که در همه ی آنها ،به گونه ای خاص، منزلت خیال و توهم را به عنوان اصل و عنصر بنیادین آزادی و خصوصا آزادی اندیشه بالا می برد.این ارج گذاری در عین حال، سبب پایین آمدن ارزش عقل و منطق می شود که فقط برای حل مشکلات و معضلات ثانوی و درجه دوم مفیدند
كتاب رائع وصادم ومضغوظ وغني بالأفكار والحِكم. وهو في آن مدخل آخاذ نحو العرفان والتصوف. كتاب كتبه واحد من أعظم شعراء زمانه عن تقاطع الشرق والغرب في تيارين من تياراتهما الروحية. هذا التقاطع العجيب لا ينبئ إلا عن أصالة وأحقية ما يحمله هذان التياران من معنى ومنهج للوجود والحياة. إذ كيف لصدفة أن تجمع أوجه التطابق العديدة ما بين تيارين روحيين فصلت بينهما الجغرافيا والثقافة واللغة والتاريخ؟
قررت فيما قررت أن أعلّم الفقرات المهمة وأشير إلى العبارات التي تسترعي مزيد تأمل واستذكار. فإذا بي أترك صفحات الكتاب كلها محبّرة بالأحمر إلا ما نجا منها لشتات ذهني وضعف فهمي. وإذا بي أفاجأ أن الفقرات تحتوى على متتاليات ومتلازمات تذهل العقل وتنعش الوجدان.
إن الفكرة المحورية للكتاب لهي لفتة عبقرية من كاتبنا الشاعر. أما إخراج هذه الفكرة بكل تفاصيلها وأبوابها ومواضيعها فهي أكثر عبقرية من شاعرنا الكاتب. وأنا أظلم نفسي وأظلم هذا الجهد العبقري إن لم أعطه النجمات الخمس التي لا تكرم هذا المجهود بقدر ما تكرمني أنا كقارئ.
هذا الكتاب يقدم مقارنة فريد من نوعها بين تجربتين يخال القارىْ للوهلة الأولى ألا تشابه بينهما و لا تقارب. فالصوفية الحركة الدينية كيف يمكن لها أن تتشابه مع السوريالية و هي حركة إلحادية متحررة من الأديان و من القيود الاجتماعية؟ بيد أنه مع الولوج لعمق النص تتضح طبيعة المقارنة و طبيع التشابه بين المدرستين ، و فضاء الالتقاء الميتافيزيقي اللذان تتشاركاته، فكلاً من الصوفية و السوريالية تعد تجربة لتجاوز المادة و حدودها و القيود النصية و الاجتماعية و التقليدية و كلُ منهما تسعى لتحرير الكلمة و اللغة و الفن و الشعر و أساليب التعبير الأخرى من المحاكمات التقليدية التي يقوم بها النص في حالة الصوفية أو العلم و المادة في حالة السوريالية. في اعتقادي أن السوريالية حركة متأثرة بالفكر الشرقي من ناحية البناء البراديغامي ، فحضور الشرق واضح أكثر من حضور الغرب في فكرها و ممارستها من تحرير للكلمة و الفن و الشعر و الكتابة اللا أدرية و الدعوة للحلم و الخيال و نكران الواقع و غيرها من وسائل استخدمتها السوريالية لبسط أيديولوجيتها.
A quite unusual book which combines knowledge of Sufism with that of Surrealist art, music and poetry. The author doesnt claim that one influenced the other (even though there are connections, such as with the French poet Rimbaud). Rather the focus is on showing how both movements attack rationalism within their respective cultures. The book isnt a work of probing scholarship. Its strength lies in expounding a personal perspective on both Sufism and Surrealism. The writing is interesting but not exciting. It doesnt grip you but neither is it a boring read.
لا يمكن وصف هذا الكتاب إلا بجملة وردت فيه لِليانغ كياي - أحد معلمي تشان " نسمي العبارة ميتة ، عبارةً لا تزال في لغتها لغةً ، و نسمي عبارةً حيةً تلك التي لم تعد لغتها لغةً "
وحسب هذه العبارة الجميلة و الثمينة في لغتها و معناها يمكن وصف هذا الكتاب بأنه كتاب حي و أن نبضات من الفكر و الجمال و الفلسفة تنتشر عبره و من خلاله كموجات ، موجة إثر الموجة لتجتاحنا في عقولنا و تنقلنا إلى أماكن لست أدري إن كانت "البرزخ " أم "الخيال " و ما أروع كلاهما .
الصوفية والسوريالية ، عنوان مثير ، متحرّش ، يطرح ألف سؤال. أدونيس نفسه يعرف خطورة هذا العنوان ويدعونا للتمهّل والسير معه لنعرف ما الذي قد يكون الرابط بين حركتين احداهما دينية والأخرى إلحادية ، هذا عدا المناخ الغير متقارب للحركتين ، زمنياً ، وثقافياً ، ولغوياً. لا يريدنا أن نفهم أن السوريالية إمتداد للصوفية ، ولا بينهما علاقة تأثر وتأثير. بل كيف أن السوريالية سارت بنفس الطريق التي سارت عليه الصوفية، بل واتبعت نفس المنهج. تشابهت كثيراً فلسفتهما في المعرفة والخيال والحب والكتابة والبعد الجمالي .. الخ. وكلها فصول وردت مرتبة في الكتاب يعرضها أدونيس لنرى كيف تشابهت رؤى منظّري كل حركة. * في البداية، كيفية النشوء: يعتقد أدونيس أن دوافع نشوئهما متشابهة إلى حد بعيد. فما سوّغ لنشوء الصوفية هو عجز العقل والدين والعلم عن الإجابة عن الأسئلة والمشكلات التي تؤرق فكر الإنسان. وترتبط كلمة صوفي بمعاني مثل (غيبي ، خفي) ، ودعوى السوريالية الأولى هي لقول ما لم يُقَل او ما لا يقال، بتركيز على الخيالي واللامعقول وإطلاق اللاشعور خارج كل رقابة يمارسها العقل ، خارج سجنه ، سجن الأعراف والأخلاقيات والجماليات التقليدية. * الغاية والهدف: تلخّص إجمالياً (بالسعي إلى المطلق)، معرفة الجانب الخفي من الوجود ، ليس المهم ماهية المطلق بل كيفية التماهي معه. سواء كان الله، العقل الفكر، الروح. أو كما يعبر عنه اندريه بريتون بلفظة (النقطة العليا) حيث -زوال التناقضات- ، تلك النقطة هي المناخ الأساسي الذي تتلاقى فيه الصوفية والسوريالية. النقطة العليا ، زوال التناقضات. كلمات هي مفتاح فهمي لرسالة الكتاب. زوال التناقضات بين الواقع/الخيال ، المرئي/اللامرئي ، الذات/الموظوع ، الأنا/اللاأنا ، العقلي/الروحي ... الخ. حيث نفهم أن الصوفية والسوريالية تعليان من قيمة الخفي والغيبي والروحي والميتافيزيقي واللامنطقي واللامحسوس ... الخ. فغياب العقل والمنطق والوعي شرط رئيس في التجربة الصوفية والسوريالية ، مما يفتح طريق للعبور إلى اللاوعي ، إلى ما وراء الوجود ، عبر القلب أو الروح كما الصوفية ، أو لاإرادية الفكر، بعقل لاواعي مشوّش الحواس خارج سيطرة العقل المحكوم بالآراء التقليدية المسبقة ، بمعنى أدق (الآلية النفسية لفرويد) كما في السوريالية، لبلوغ ما لا يمكن بلوغه في العالم المحسوس، لبلوغ العتبة بين الشعور واللاشعور ليرى واقع آخر مغاير لواقع العقل المادي، واقع أكثر غنى واتساعاً. في كلا الحركتين ، السعي إلى المطلق ليس بهدف إيجاده وبلوغه ، بل لعيش لذة التماهي معه دون بلوغه ، كلا الحركتين تعرف أن بلوغه يستحيل. يقول أراغون: "إن ما وراء الواقع ميدان يجب الوصول إليه، ومع أنه سيفلت بإستمرار من الإنسان". فهو سعي لا يوصل لشيء إلا لرغبة إلى المزيد من الحاجة إليه، والمقدار الضئيل مما يعرفه عنه يظل عتبة لما هو غير معروف، وهو بقدر ما يعلم منه يزداد جهلاً به. تلك اللذة التي يشعر بها الإنسان حين يلعب لعبة السير وراء المجهول ومحاولة الكشف عمّا وراء الوجود. *الآلية: كما فهمت، كلا الحركتين أعلنت القطيعة مع الثقافة السائدة الرافضة للنظر لما وراء الضاهر، للبعد الخفي والمعنى الباطني. استخدموا آليات لإستكشاف الغيبي والباطني وما وراء الوعي مثل الحلم والجنون والخيال والتنويم المغناطيسي والكتابة اللاإرادية ... الخ. بإعتقادي بالغ أدونيس في ذكر الروابط المشتركة بحيث لم يذكر أي جوانب أو نقاط قد تختلفان عليها. *إجمالي الكتاب ، يريد أدونيس أن يقول بأن "كلا الحركتين سلكتا الطريق المعرفي نفسه، لكن بأسماء مختلفة. فالمنهج واحد وفي تطبيق هذا المنهج مشابهات كثيرة تدفع إلى القول بأن السوريالية صوفية وثنية ، غايتها البحث عن المطلق والتماهي معه وهو نفس مدار الصوفية".
مباحث جميلة على شكل مقالات صغيرة، تعكس اسلوب ادونيس الشاعري في رؤيته نحو التوحيد بين التجربة الصوفية والتجربة السوريالية، التجربة الصوفية التي اعتادت على القفز باللغة على النص الديني الظاهري متخطية القواعد والقوانين الموروثة، هي نفسها في المجال الفني في المدرسة السوريالية كسرت كل العلاقات السببية. ومكّن لك أدونيس ان تتدرج في مراحل التصوّف للوصول إلى الغاية وهو الاتحاد بالذات المقدسة العليا بعد التخلص من كل الحواس والعقل، هي نفسها في الرؤية السوريالية أن تتدرج إلى ان تتحد بالطبيعة دون أن تراها بالعين الباصرة. فينتج عند الصوفية الكتابة المغلقة في اللغة والنفتوحة في التأويل، والشطحات، وكذا في السوريالية، الكتابة اللاارادية وأحلاظ اليقظة. صحيح أن الكتابات تحاول ان تعيش الموضوعية الأكاديمية، لكن تبقى الرؤى الشعرية المجازفة دائما تحتل مكانها في النصوص هذه. وفي رأيي فإن تحليله لقصائد رامبو ورؤيته الإشراقية أجمل المباحث الذي حواها هذا الكتاب
يتحدث عن التجربة الصوفية والسوريالية في القسم الأول/ من حيث المعرفة، الخيال، الحب، الكتابة، البعد الجمالي، المختلف المؤتلف..
يعرض التجربة الصوفية بوصفها مسار فكري روحي وليس بوصفها معتقد ديني، فيمكن القول أن للتجربة الصوفية أهمية فريدة، بالنسبة إلى الانسان المسكون بهاجس التحرر من عالم مادي يشعر أنه يقيده، ذلك أنها تجربة تصله بذاته العميقة وبما يتجاوز الواقع الذي يحجبه عن هذه الذات. والتجربة السوريالية موازية هنا للتجربة الصوفية، فهي تخلص الإنسان من اغترابه أو من غيابه في هذا الواقع، وهي تبدو بهذا المستوى كأنها نوع من التصوف، خصوصاً أنها ممارسة للغة متميزة تؤسس مجالات ودلالات تتشابه جميعاً مع ما تؤسسه التجربة الصوفية.
افتح تلك النافذة داخلك وحلق على أجنحة الكلمات لتسمع أصداء أقوالهم "إن لم تجدني بداخلك.. فإنك لن تجدني أبدا"
في هذا الكتاب استمتعت بقراءة أدونيس للصوفية من عمق الثقافة العربية والإسلامية وقراءته للسوريالية من عمق الثقافة الفرنسية
وبالرغم من كل محاولات التقريب بينهما من منظور الرؤيا والحرية ورفض محدودية الوضع الإنساني إلا ان السؤال يتكرر: هل المساواة بين الصوفية والسوريالية عادلة أم جائرة؟
قد تتمكن من الحكم بعد رحلتك وتجربتك فتتخلص من اغترابك وتفهم القليل عن أعماق محيطك يقول أدونيس العلاقة بين الأنا والوجود، علاقة معرفة" "تكبر المعرفة بقدر ما تصغر المسافة بينهما
إذا كانت القصيدة قد استفزّت أدونيس مرةً حين قالت له: ما "لغم الحضارة"؟ فأجابها وقتها "هذا هو اسمي"، فقد حاول هنا أن يستفزّ هو كتابَه، فإذا به لغماً لحضارتين. لغماً شرقياً في ربط السوريالية الغربية بصوفيّته، ولغماً غربياً في ربط الصوفية الشرقية بسورياليّته. المهمة كانت صعبة لا شك، وطريق الربط حتى اجتازها، احتاج الى الكثير من مجازها. سأبدأ بالقول أن إختيار الموضوع فيه إبداع فريد، أدونيسيّ الرؤية، بغض النظر عن نجاحه فيما يصبو إليه أم لا. وبالرغم من التجاوزات والإنتقائية في اختيار النصوص والتجارب وغض النظر عن أخواتها "الناقصة"، نجح الى حدٍ ما برأيي، خاصة في بحثه المتعلّق ب"الكتابة" واعتبارها امتداداً للكيان الإنساني لا وسيلةً فقط أو أداة، وفي قوله أن الكتابة الصوفية والسريالية تعتبر رواية الخروج من المنفى، وإن كان لكلٍّ منهم هروبه ومنفاه، ومما لا ريب فيه أن "الخيال" كان الطريق المشترك. وهنا أرض أدونيس الذي يعهدها، على تغيّرها وتجدّدها، فمتى قفزتَ في النهر أراك ما يرى، وقد قفز بعيداً. كان كلامه عن الخيال، كلام من يغوص في البحر لا من يقف على شاطئه. وكلام البحر فيه ملح التجربة وزرقة الأفق وشوق الترحال الى سفر لا ينتهي، وفيه أيضاً عطش الهذيان وسطوة الأسطورة وعبث المجهول، وهنا ترى نفسك تجتاز جسراً مضروباً بين المرئي واللامرئي لتصل الى المختلف المؤتلف الأدونيسي وهو أم الكتاب هذا. يبدو لي الآن أني قد استمتعت بقراءة الكتاب هذا، ولا أنسى ذكر بعض الملاحظات، من عدم التدقيق اللغوي للنص والتكرار للمعنى والمبنى في بعض الأحيان. ومن كلام أدونيس السطحي عن "العلم" والأفضل كان أن لا يذكره في معرض بحثه. وفي كلامه عن الحب، كان من الضروري بيان ماهية رمز الأنثى عند مدرسة التحليل النفسي فهي الأساس في الرؤية السريالية للجنس. وفي نقد ما يذهب أدونيس إليه، شاطحاً، من إقصاء العقل تماماً من ميدان التجربة الفنّية، أنقل فقط كلام واحد من الشاطحين السرياليين وهو Max Ernst، وأترجمه مجازياً قائلاً: أغمض عيناً للحلم، وللعقل عينٌ لليقظة أُتركها مفتوحة، انتظر طوْراً، وليكن بعد ذلك ما يكون.
“...and I believe the best to do is to have one eye closed and to look inside, and this is the inner eye, and with your other eye you have it fixed on reality, what is going on in the world. If you can make a kind of a synthesis of these two important worlds, you come to a result which can be considered as a synthesis of objective and subjective life.”- Max Ernst
فالفن تجربةٌ ذاتية يجب أن لا تفقد قابليّتها للفهم وقدرتها على التواصل.
وها أنا ذا قد وضعت كلماتي في فضاء لم تعهده، عسى أن يكون الصدى جدلاً مجازياً يزيد الجمال وضوحاً.
The BEST book on Sufism I've read so far! My previous reads on Sufism have been mostly confusing and hard for me to digest. But Adonis, the legendary Arab poet, wrote the book in such a smooth flow. Everything is clear. . Adonis made comparisons between Sufism and Surrealism. So many commonalities, I am amazed! Both concepts do believe that some abandonment of logic is needed for one to pursue the highest form of love and spirituality. The scholars mentioned a lot here are Ibn Arabic, Rimbaud and a few others. . The main chapters of the books are - 1. Knowledge 2. Imagination 3. Love 4. Writing 5. The Aesthetic Dimension 6. The Harmonious Difference . Now that I am done reading it, I now realise that I love stoicism more. Haha. Why? Because the ideas presented about both concepts really focus on how logic and rationality hinder true love. It seems that rationality and love are of binary opposition. And I disagree with this idea wholeheartedly. . But no, I don't have a counter-argument haha. . I loved loved loveeeeeed reading this soooo much. Adonis' writing is sooo beautiful. He is a poet and I was worried about his style being too confusing but no. I was so surprised as the book is addictive. I felt like sharing every page.
لقد رأت الصوفية في الكتابة الشعرية الوسيلة الأولى للافصاح عن أسرارها، ورأت في اللغة الشعرية وسيلة أولى للمعرفة، وفي هذا نرى استمرارا لما قبل الاسلام والوحي، واستعادة للعلاقة الوثيقة بين الشعر والغيب. لقد استخدم الصوفيون في كلامهم على الله والوجود والانسان، الفن : الشكل، الاسلوب، الرمز، المجاز، الصورة ، الوزن، القافية، والقارئ يتذوق تجاربهم ويستشف أبعادها عبر فنيتها. هي مستعصية على القارئ الذي يدخل اليها معتمدا على ظاهرها اللفظي، بعبارة تانية، يتعذر الدخول الى عالم التجربة الصوفية عن طريق عبارتها، فالاشارة لا العبارة، هي المدخل الرئيس.
السريالية هي الأخت غير الشقيقة للصّوفية فكلاهما تفتقران للمنهج والأساس وكلاهما تجربتين شخصيتين تماماً _أي ذاتيتان إلى أبعد حد، تتميّزان بالخصوصية المطلقة لتجاربهما التي لا يمكن نقلها للآخرين مهما حاولنا. باختصار “الصوفية/السريالية” لا تَعدو عن كونها تجربة شخصية خاصّة جدّاً، وضمن سياقٍ محدّد لا يمكن لغير مُختَبِرِها النفاذ إليه.