ژاپنیها همواره برای کسب برتری کوشیدهاند. هم رهبران و هم مردم ژاپن، در سرتاسر تاریخ طولانیشان با این اندیشه که در جهان بیهمتا هستند، برای خودکفایی، بیباکی، و رفاه خود اولویت قائل شدهاند. بخشی از خودآگاهی ملی آنها ناشی از این احساس است که ژاپنیها از سایر مردمان جدا میمانند و از این جدایی عمیقاً احساس غرور میکنند. هر چند ژاپنیها به ندرت چنین آشکارا به زبان آوردهاند، اما بسیاری از آنها احساس میکنند از دیگران تا حدودی سختکوشترند و بنابراین شایسته موفقیت بیشترند. با توجه به این حس بیهمتا و جدا بودن ژاپنیها به طور سنتی احساس کردهاند که لازم است روی پای خودشان بایستند و نمیتوانند به دیگران متکی باشند که به تضمین موفقیتشان کمک کنند. ژاپنیها تقریباً همیشه روش خاص بومی خود را در انجام امور حفظ کردهاند. مثلاً وقتی عقایدی را از خارج ــ عمدتاً از چین ــ وام میگرفتند، این عقاید را متناسب با سرشت و خمیره ژاپنی تغییر میدادند. نتیجه این بود که مفاهیم و نهادهای وام گرفته شده خصلت منحصراً ژاپنی پیدا میکردند. علاوه بر این، احساس شدید غرور ملی این باور را القا میکرد که نسخههای ژاپنی به نحوی بهتر، بهسازی شده، کارآمدتر یا با قابلیتترند.
Don Nardo (born February 22, 1947) is an American historian, composer, and writer. With close to four hundred and fifty published books, he is one of the most prolific authors in the United States, and one of the country's foremost writers of historical works for children and teens.
در روزگاری که سلاطین "معظم" قاجار، پیوسته برای جبران بی ثمری دردناکشان، دنباله ی نام های بی رنگ و پُر از خالی خود را به القاب مختلف، فلان الدوله و بهمان السلطنه رنگین می ساختند و از سویی دیگر با میلی سیری ناپذیر، یک به یک بر شمار زیبارویان و رعنا قامتان ِ "افتد و دانی"ِ حرم می افزودند، تا از آن رهگذر بلکه ژن های خوبشان را هم کلونی وار تکثیر کرده باشند، هزاران کلیومتر آن سو تر از مِلک طِلق ایشان، مردمانی در اقیانوس آرام مشتاقانه نه در پی انبساط حرم که در پی اکتشاف جهان بودند.
و همان مردمانی که "جهان خارج" را به معنای واقعی کلمه درک نکرده بودند، اندکی بعدتر، همگان را غافلگیر کردند و چشم ها را به خود خیره ساختند...
و از آن پس، اقیانوس آرام، دیگر خیلی هم آرام نبود...
مدتها بود که دوست داشتم بدانم ژاپن، چطور "ژاپن" شد و "ما" ما شدیم...."ما" ی شعاری، متکبر، مغرور، "خیییلی باحال" و خودشیفته ای که گویی هنوز در خماری خواب سنگین گذشته ی پر شکوه و "فرهنگ" هزاران ساله اش! غوطه می خورَد و معلوم نیست که این چُرت کسل کننده ی تاریخی، کی قرار است به انتها برسد...
کتاب "ژاپن امروز" که یکی از جالب ترین کتاب هایی بود که اخیرا خوانده ام، تا حدی نشان داد که این "دوران گذار و تحول" چگونه رقم خورد و چه شد که ژاپنی که تا اواسط قرن نوزدهم، منزویانه سر در لاک خود داشت در دورانی کوتاه شبیه اژدهایی شد که یکباره سر از خواب بر می دارد...
در مورد این کتاب و آنچه که بر ژاپن گذشته، حدود پنج صفحه ی آ-چهار مطلب نوشته بودم که در بازخوانی، حس کردم برای یک ریویوی گودریدزی، خیلی زیاد هست و حوصله سر بر این بود که این چکیده را جایگزین کردم.
بر اساس روایت کتاب، ژاپنِ در عصر نو، در دو نقطه ی عطف تاریخی در مسیر شکوفایی قرار گرفت
نخست: ژوئن 1853 ناخدا پِری ِ آمریکایی با چهار کشتی جنگی با ورود به خلیج اِدو (توکیوی کنونی) و به رخ کشیدن نیروی نظامی خود، مُصرانه و با چاشنی تهدید، تمایل یا اجبار خود را به شوگون های توکوگاوا (فرمانروایان وقت ژاپن) تحمیل کرد و بعد از کش و قوس هایی، عاقبت ژاپن، هرچند با اکراه، قراردادهایی را با آمریکا و به تدریج با سایر دول به امضا رساند و این امر رفته رفته مردمان آن سرزمین را با چشم اندازهایی متفاوت با آنچه که تا آن زمان تجربه کرده بودند، مواجه ساخت.
دوم: دوران پس از آگوست 1945 به گفته ی کتاب، از اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیست، ژاپن با هدف تبدیل شدن به قدرت بلامنازع آسیا، به کشورهای اطراف از جمله چین و کره و البته منافع برخی از دول اروپایی و آمریکا حمله کرد. پس از فراز و نشیب های فراوان (که ذکر آن خارج از حوصله ی این نوشتار هست) و تحریم شدن در 1940، مقامات ژاپن ِ حالا به خشم آمده و فاشیستی، یک رشته از حملات پی در پی را آغاز کردند که هدف از آن یورش ها، انتقام، تصرف و تسلط بر همان منافعی بود که ذکرش رفت. اما این حملات ِ سرسختانه و پایان ناپذیر ژاپن ِ به شدت مغرور سالهای ابتدایی دهه ی چهل میلادی هرگز بی پاسخ نماند ...
اتم، تلخ ترین پایانی بود که "اختاپوس ترسناک و سیری ناپذیر ژاپن" ِ آن روزگار را ناگهان خاموش کرد.
..."من به موقعیت جهان و ژاپن با دقت بسیار تامل کرده و به این نتیجه رسیده ام که ما نباید به جنگ ادامه دهیم درست است که درباره ی صیانت از سیاست ملی نگرانی هایی وجود دارد اما من پس از بررسی همه جانبه ی پیشنهاد دشمن، نمی توانم به نیت خیر آن ها بی توجه بمانم، البته همه چیز به مردممان بستگی دارد که من به آنها اعتماد دارم بنابراین من برای پذیرش اعلامیه [تسلیم] آماده ام..."
اینها بخشی از سخنان امپراتور هیروهیتو در پانزدهم آگوست 1945 بود، امپراتوری که مدتهای مدید، مقیم آسمان ها بود تا اُلیگارش ها و دولتمردان ژاپن نوین، روی زمین به رتق و فتق امور بپردازند. اما روزگار به گونه ای رقم خورد که "امپراتور"، حالا تلویحا پذیرش پایان جنگ را به دنیا و به ژاپن اعلام می کرد، ژاپنی که اکنون پس از به جان خریدن ویرانی ها و پذیرش خفت بار صلح، باید حضور نیروهای آمریکایی را در خاکش تحمل می کرد...حضوری هفت ساله
ص114: "آمریکایی ها بی درنگ تمایل جدی خود را به بازسازی ژاپن و تبدیل آن به یک کشور دموکراتیک و مسئولیت پذیر، کشوری که بتواند با دشمنان سابقش همزیستی مسالمت آمیز داشته باشد، نشان دادند بسیاری از رهبران متفقین انتظار داشتند که ژاپنی ها در برابر چنین اصلاحات بنیادینی به شدت مقاومت کنند اما معلوم شد که آنها در اشتباه بوده اند و ژاپنی ها از میان خاکستر شهرهای ویرانشان برخاستند و به مشکلات فایق آمدند...." ت
بعد از این، کتاب به شرح اصلاحاتی می پردازد که توسط آمریکایی ها و رهبران جدید ژاپن به سرعت آغاز می شود و ادامه می یابد از اصلاحات ارضی برای دهقانان فقیر تا تحولات آموزشی و صنعتی و...و تا حدی هم می پردازد به ژاپن سال های اخیر تا 1993
برای من یک مقدار عجیب بود که چطور مردمان ژاپن، پس از فجایع اتمی، نه تنها حاضر به پذیرش نیروهای بیگانه شدند بلکه به تغییراتی که ره آورد آنها بود نیز پاسخ مثبت نشان دادند...."ژاپنی ها، پس از امضای معاهده صلح با ایالات متحده و دیگر دشمنان پیشین خود در 1952 به بازسازی کشورشان که در دوره ی اشغال آغاز شده بود با اتکا به توان خودشان ادامه دادند. به برکت موفقیت سیاست های دوره ی اشغال و سختکوشی و اشتیاق مردم ژاپن، این گذار نسبتا راحت و بی دردسر صورت گرفت..." ص129
یک نکته ی دیگر هم بر اساس محتوای کتاب، همین بود که انگار شروع پیشرفت و جهش های چشمگیر ژاپن در هر دو مقطع زمانی ذکر شده، به نوعی به حضور آمریکا پیوند می خورد. (یا حتی به نوعی مدیون آمریکا)...که البته با توجه به آمریکایی بودن نویسنده ی کتاب، شاید خیلی هم مطلب عجیبی نباشد هرچند به نظرم نویسنده سعی کرده بود واقعا در ذکر مطالب و حوادث بی طرف باقی بماند....و بی انصافی خواهد بود که این تلاش نویسنده نادیده گرفته شود
به هرحال برای من که تا به حال در مورد تاریخ ژاپن مطلب خاصی نخوانده بودم، کتاب جالبی بود هرچند شخصا دوست داشتم بیشتر به فرهنگ و رسوم وسنن ژاپن و تغییرات آن می پرداخت
همانطور که قبلا هم نوشته ام مجموعه ی "تاریخ جهان" نشر ققنوس، به نظرم پیش درآمد موجز و مفیدی ست برای آشنایی و مطالعه ی هرچه بیشتر با حوادث مختلف تاریخی...ترجمه بسیار خوب و روان، گزیده های به اندازه و حجم مناسب، همه مزایایی ست که این مجموعه دارد
خلاصه که سیر تحولات ژاپن برای من جالب و بعضا عجیب بود...این کشور و مردمان جدی و پر تلاشش، جذاب تر از آنچه که گمان می کردم بودند... اگر به تاریخ ژاپن علاقه مند هستید فکر می کنم این کتاب دست کم برای شروع، گزینه مناسبی باشد...
و ای کاش "عبرت" همان اندازه جذاب بود که خواندن تاریخ
در وصف ژاپن جز زبان به تحسین نمی توان گشود،در تاریخ ملل فراوانی خود را انتخاب شده،خاص و بی مانند می پنداشتند و غیر خود را بربر،بی دین یا گمراه می دانستند ژاپنیان نیز این ویژگی را داشتند..افتخاری ملی و اعتقاد به خود،به ژاپنی بودن در وجودشان ریشه داشت،هویتی ملی که سبب سیاست های انزوا گزینانه ای تا قرن هجدهم شد،ژاپن سرزمینی با در های بسته بود،که تک تک مردمانش این چنین انتخاب کرده بودند،ناقوس پیشرفت اما در جهان به صدا آمده بود،در یکی از بی نظیرترین لحظات تاریخ،رهبران ژاپن اما کور نبودند،سنت ها در وجود ایشان نیز بود اما آنان مسیر بهتر را می شناختند،استفاده از سنت ها،ایمان به برتری ژاپن در هر چه مردمانش نیروی جمعی خود را صرف آن کنند،با تکیه بر همین هویت ملی مدرن سازی ژاپن از ۱۸۷۰آغاز شد..در طی ۱۲۰ سال مردمی که بر کنار شالیزار ها ساکی مینوشیدند و روحشان از پیشرفت های صنعتی و علمی خبری نداشت،تبدیل به یکی از بزرگترین قدرت های اقتصادی جهان شدند.
برای من که مطالعاتم در حوزه کشورهای آسیای جنوب شرقی واقعا کم هست، کتاب مفیدی بود. البته که نگاه آمریکایی و از بالا به پایین کتاب کمی آزاردهنده است اما نگاه خوبی به آدم میده در راستای فهم روند توسعه غربی ژاپن
فصل اول کمی خسته کننده س اما به مرور جذاب میشه و روایت های ناب و خاصی رو دنبال میکنه که واقعا اطلاعات فوق العاده ای به آدم اضافه میکنه
کشور و مردم ژاپن همیشه برای من جالب بوده و دربارش کنجکاو بودم. چیزی که فکر میکنم برای خیلیها همینطور باشه. قبلا هم مطالعات جستهگریختهای دربارش داشتم و حالا شنیدن این کتاب یه جمعبندی یکپارچه از اون اطلاعات لکهای قبلی بهم داد. به نظرم خلاصه و مفید بود و البته باید توجه داشت که صحبت ژاپن امروز هست و نه تاریخ گذشته که خودش داستان بسیار مفصلی داره (همین نویسنده یک کتاب با عنوان ژاپن سنتی یا گذشته داره). در کل مثل یه جور تایملاین با توضیحات اضافه هست.
نکته دیگر اینکه این کتاب رو یه نویسنده آمریکایی (دان ناردو) نوشته که بالای 500 جلد کتاب تاریخی تالیف کرده و بیشتر این کتابها به همین فرم خلاصه و ساده برای کودکان و نوجوانان نوشته شده. از طرفی آمریکاییبودنِ نویسنده کمی من رو مشکوک میکنه که ممکنه کمی جانبدارانه نوشته شده باشه. حقیقتش انقدر دیگه از کاردرستبودن و برنامهریزی دقیق و کماشکال آمریکاییها و اینکه چقدر انسان بودن که به موقع دو بمب هستهای انداختن رو سر اختاپوس ژاپن و بعد چقدر پشتیبانی کردن و بشردوستانه برخورد کردن و خیلی شیک هم رفتن و غیره صحبت میکنه که آدم رو به شک میندازه. به هر حال به نظرم بستری بدی نبود تا زمانی که برم سراغ منابع دیگه و این اطلاعات رو مقایسه کنم.
کتاب خلاصه ای در رابطه با نقاط عطف قرن نوزدهم و بیستم ژاپن رو شامل می شه. بیشتر مطالب از اواخر دوران شوگانی توکوگاوا شروع می شه، به پیشرفت های چشمگیر صنعتی در دوره میجی می پردازه، موضع ها و درگیری در جنگ های جهانی رو روشن می کنه و تا تبدیل شدن ژاپن به یک قدرت اقتصادی در اواخر قرن بیستم ادامه پیدا می کنه. مثل بیشتر کتاب های تاریخی انتشارات ققنوس، این هم برای آشنایی ابتدایی، اطلاعات کلی خوبی ارائه می ده. از این جهت، این کتاب برای من که اطلاعات گسترده ای راجع به ژاپن معاصر نداشتم، خوب بود.
"هاشیموتو کینگورو، یک نظامی گرای دست راستی برجسته ژاپنی بود که می کوشید در نوشته هایش توسعه طلبی ژاپن را در آسیای شرقی توجیه کند... تنها سه راه گریز از فشار جمعیت ژاپن باقی مانده است: ما مثل انبوه عظیم جمعیتی هستیم که در یک اتاق کوچک و باریک جا داده شده اند و تنها سه در وجود دارد که از طریق آنها می توانیم فرار کنیم یعنی مهاجرت، پیشروی در بازارهای جهانی و گسترش قلمرو. در اول، مهاجرت را سیاست های ضد ژاپنی کشورهای دیگر به روی ما بسته است. در دوم، پیشروی در بازارهای جهانی را موانع تعرفه ای و الغای معاهدات بسته است. ژاپن چه باید بکند وقتی از سه در، دو در را به رویش بسته اند؟ کاملا طبیعیست که ژاپن باید به آخرین در باقی مانده حمله ور شود."
به نظر من به یک کتاب تاریخی در مورد یک موضوع نمیشه اکتفا کرد چون ممکنه نویسنده حقایق رو پنهان کنه و به نفع خودش نتیجهگیری کنه!
هیچوقت فکر نمیکردم که ژاپن به اون کوچک بودنش چشمش دنبال چین بوده باشه، کره رو ممکن بود انتظار داشته باشم چون میشه گفت مساحت دو کشور تقریبا تو یه سطحه! ولی چین رو نه! از رابطه ژاپن با آلمان تا جنگ ژاپن با آمریکا، خودکشی فرماندهان، شروع جنگ جهانی، بمبهای اتمی در شهرهای هیروشیما و ناکازاکی و همینطور چطور تسلیم شدن ژاپنیها میگه!
احتمالا این کتاب کم و کاستی هایی هم داره و به مسائل دیگه هم شاید پرداخته نشده ولی برای شروع خواندن تاریخ ژاپن یه کتاب مختصر و مفیدی هست! و اینکه برای نوجوانان هست پس قابل فهمه!
فهرست: پیشگفتار: جویای مقام اولی 1. دگرگونی شگفتانگیز ژاپن، دورهی بازگشت میجی 2. غولی که بیدار میشود: گسترشیابی اولیهی ژاپن 3. از ستایش تا تشویق: گام نهادن به صحنهی جهانی 4. آسیا برای آسیاییها: برآمدن نظامیگران ژاپنی 5. امپراتوری آفتاب: جنگ تمامعیار در اقیانوس آرام 6. شعلههای شکست: ژاپن خطر میکند و به کلی میبازد 7. دشمن من، دوست من: اشغال پس از جنگ 8. معجزهی اقتصادی: کامیابی ژاپن امروز
قسمتهایی که نتایج انفجار بمب اتم رو توصیف میکرد وحشتناکه و تابحال نمیدونستم عمق این فاجعه درچه حدیه و واقعا چه جنایتی بوده. قلب آدم به درد میاد تو اون فصل. در مجموع کتاب خوبیه هم اطلاعات هم نحوه بیان و هم ترجمه