لیبرالیسم موفقترین نظام سیاسی-اقتصادی دنیای مدرن است . رقبای آن همگی شکستهای سنگین خوردهاند و بخش اعظم کشورهای جهان به ویژه کشورهای پیشرفته، با همین نظام اداره میشوند. به نظر میرسد گسترش بیسابقه رفاه، فراوانی، بهداشت، آموزش و فرهنگ محصول آزادی لیبرالی و نظام بازار بوده است . با وجود این، به فراوانی مورد اعتراض و انکار قرار داشته است، و روشنفکران سلسله جنبان اصلی مخالف و بلکه دشمنی با آن بودهاند. در این کتاب ریمون بودن متفکر بزرگ معاصر به بررسی علل و انگیزههای ضدیت روشنفکران با لیبرالسم پرداخته است. چاپ ۱۳۹۴
بودُن با مهارت تمام نشان میدهد که چگونه نظریههای سطحی جمعگرایانه دربارهی جوامع انسانی غالب شدند و به نهاد علم و آموزش عالی لطمه زدند. ظهور پدیدهی دانشگاه تودهای هم محمل مناسبی ساخت برای رواج این نظریهها. به نظر بودن، جوامع غربی به دلایل سیاسی تصمیم گرفتند انبوه جوانان را روانهی دانشگاهها کنند، حال آنکه اینها به لحاظ فکری آمادگی حضور در دانشگاه را نداشتند. نتیجهی گریزناپذیر این وضعیت تنزل حیرتانگیز سطح معیارهای فکری و علمی در نهاد دانشگاه بود
صدای اعتراضی که از خیابانها برمیخیزد، از تظاهرات دانشجویی گرفته تا بحثهای روشنفکری در کافهها و روزنامهها، اغلب با واژههایی چون «عدالت»، «برابری» و «مردم» آمیخته است. اما در زیر این فریادهای پرشور، پرسشی بنیادی پنهان میماند: چرا بخش بزرگی از روشنفکران، که مدعی درک عمیقتری از جهاناند، همواره خصومتی پنهان یا آشکار با لیبرالیسم داشتهاند؟ این همان پرسشی است که ریمون بودون، جامعهشناس نامدار فرانسوی، در کتاب «چرا روشنفکران لیبرالیسم را دوست ندارند» به آن پرداخته است؛ کتابی که نه فقط جدلی فلسفی با مخالفان لیبرالیسم، بلکه کالبدشکافی روانشناختی و جامعهشناختی از ذهنیت روشنفکری مدرن است.
بودون بهعنوان یکی از چهرههای اصلی جامعهشناسی عقلانی در فرانسه، همواره کوشیده است فراتر از شعارهای سیاسی و ایدئولوژیک بیندیشد. او در این کتاب نشان میدهد که بسیاری از مواضع ضدلیبرالی، نه از یک تحلیل دقیق از واقعیت، بلکه از سوءبرداشتها، آرزوهای ناکام و حتی نوعی میل ناخودآگاه روشنفکران به جایگاه «پیامبر عدالت» برمیخیزد. لیبرالیسم، با تأکیدش بر فردیت، بازار آزاد، و نظام حقوقی مبتنی بر قرارداد، برای چنین روشنفکرانی همواره چیزی سرد و بیروح جلوه کرده است؛ سیستمی که به جای آرمانهای بزرگ، به «محاسبات خرد» دل بسته است.
یکی از نکتههای کلیدی بودون این است که لیبرالیسم، بر خلاف بسیاری از ایسمهای رقیب، به دنبال رؤیاپردازیهای یوتوپیایی نیست. لیبرالیسم میکوشد نظمی حداقلی فراهم آورد که در آن، آزادیهای فردی تضمین شوند و تعارضها از طریق قواعد حقوقی و نهادی مدیریت گردند. اما درست همین ویژگی است که آن را برای روشنفکران ناخوشایند میسازد. چرا؟ چون ذهن روشنفکری عموماً شیفتهی کلانروایتها و تغییرات عظیم است؛ او دوست دارد جهان را از بنیاد دگرگون کند و تصویری ایدئال از آینده ترسیم کند. در برابر چنین شور آرمانخواهانهای، لیبرالیسم چیزی بهجز یک «عقلانیت خاکستری» به نظر نمیآید.
بودون با دقت نشان میدهد که چگونه این ذهنیت روشنفکری، در تاریخ معاصر، بارها با ایدئولوژیهای توتالیتر همپوشانی پیدا کرده است. روشنفکرانی که شیفته انقلابهای رادیکال شدند، اغلب نتوانستند محدودیتهای انسانی و نهادی را درک کنند و در نتیجه، به توجیه سرکوب و خشونت کشیده شدند. نمونههای تاریخی فراوانی از روشنفکران طرفدار استالین، مائو یا انقلابهای پوپولیستی را میتوان دید که در همان حال که از آزادی سخن میگفتند، از بدترین دیکتاتوریها حمایت کردند. این تناقض، بهزعم بودون، ریشه در خصومت ذاتی آنان با لیبرالیسم دارد: لیبرالیسم مانعی است در برابر جاهطلبیهای مداخلهجویانه و رویاپردازیهای تمامیتخواهانه
یکی دیگر از محورهای ظریف کتاب، تحلیل روانشناختی نقش روشنفکر است. بودون مینویسد که روشنفکران نیازمند آناند که جهان را برای دیگران معنا کنند. کار روشنفکر، دستکم در خودآگاهی او، این است که به جامعه «بگوید حقیقت چیست». اما مشکل اینجاست که در جهان لیبرالی، حقیقتی واحد وجود ندارد؛ بلکه مجموعهای از دیدگاهها، منافع و ترجیحات است که در یک میدان رقابتی با هم برخورد میکنند. بازار آزاد اندیشهها، همانند بازار اقتصادی، هیچ پیامبری را در جایگاه مرجع نهایی نمینشاند. روشنفکر، در چنین وضعی، احساس بیجایگاهی میکند. از همین روست که بسیاری از آنان، ناخودآگاه، به سمت ایدئولوژیهایی متمایل میشوند که وعدهی «معنای کلان» میدهند.
این بخش کتاب، بیشک، برای خوانندهی ایرانی بسیار آشناست. کافی است نگاهی به تاریخ معاصر روشنفکری ایران بیندازیم تا ببینیم چگونه بسیاری از نویسندگان، شاعران و متفکران، همواره در پی یافتن یک «راه نجات» کلان برای جامعه بودهاند؛ خواه در قالب سوسیالیسم، خواه اسلام سیاسی، خواه انواع رادیکالیسمهای دیگر. برای بسیاری از آنان، لیبرالیسم چیزی حقیر و بورژوایی جلوه کرده است؛ نوعی تسلیم در برابر وضع موجود، نه تلاشی برای رهایی.
یکی از بخشهای خواندنی کتاب، حمله صریح بودون به ذهنیت چپگرایانه است. او نشان میدهد که بخش بزرگی از مخالفت با لیبرالیسم، در واقع از دو منبع میآید: نخست، برداشتهای سطحی از نابرابریهای اجتماعی؛ دوم، ناتوانی در درک مکانیسمهای پیچیدهای که جوامع مدرن را اداره میکنند. چپگرایان، بهزعم او، با تمرکز بیشازحد بر ایدهی «برابری مطلق»، از دیدن این نکته غافل میشوند که نابرابری همیشه و همهجا وجود دارد؛ آنچه اهمیت دارد، سازوکارهای مدیریت و جبران آن است، نه حذف کاملش.
بودون میگوید چپگرایی روشنفکری اغلب از نوعی اخلاقگرایی کودکانه تغذیه میکند: این باور سادهانگارانه که اگر چیزی ناعادلانه به نظر میرسد، حتماً باید بهسرعت با مداخله دولت اصلاح شود. در حالی که واقعیت بسیار پیچیدهتر است. دخالتهای دولت، اگر بیمحابا و ایدئولوژیک باشد، میتواند نتیجهای معکوس داشته باشد و در نهایت آزادیها را از میان ببرد. این نکته، بهخصوص وقتی به سرنوشت کشورهایی چون شوروی یا کوبا نگاه کنیم، کاملاً روشن میشود.
در اینجا بودون در حقیقت پرده از یک مکانیسم روانی برمیدارد: بسیاری از روشنفکران چپ، به جای آنکه خود را درگیر تحلیلهای دقیق و پیچیده کنند، ترجیح میدهند بر شعارهایی ساده تکیه کنند که از نظر اخلاقی جذاباند. همین سادگیِ شعاری است که برای عامه مردم نیز کشش دارد و به روشنفکر اجازه میدهد نقش «منجی» به خود بگیرد. لیبرالیسم اما چنین امکانی را نمیدهد: لیبرالیسم میگوید جهان پر از سازوکارهای متداخل است و هیچ راهحل سادهای وجود ندارد.
بخش دیگری از کتاب به این پرسش میپردازد که چرا لیبرالیسم، با وجود تمام موفقیتهای تاریخیاش، هنوز از سوی بخش بزرگی از روشنفکران و حتی مردم عادی با بدبینی نگریسته میشود. بودون توضیح میدهد که لیبرالیسم، بر خلاف پوپولیسم، قادر به تولید شور و هیجان عمومی نیست. پوپولیسم با شعارهای تند و ساده، با وعدهی «بازگرداندن قدرت به مردم»، بهسرعت دلها را میبرد. اما لیبرالیسم، چون بر قواعد و سازوکارها تأکید میکند، فاقد آن جاذبهی عاطفی است.
اینجاست که روشنفکر، بار دیگر، نقش دوگانهای مییابد: او هم میتواند در برابر پوپولیسم بایستد و از عقلانیت دفاع کند، و هم میتواند خود را به خدمت شعارهای پوپولیستی درآورد. متأسفانه تاریخ نشان داده است که بسیاری از روشنفکران، به جای دفاع از عقلانیت لیبرال، ترجیح دادهاند با موج پوپولیسم همراه شوند.
اگر نگاهمان را از فرانسه و اروپا برداریم و به ایران بیاوریم، اهمیت کتاب دوچندان میشود. روشنفکری ایرانی، از آغاز قرن بیستم تا امروز، همواره نسبت به لیبرالیسم بدگمان بوده است. از سوسیالیستهای دهههای بیست و سی گرفته تا اسلامگرایان انقلابی دهه پنجاه، همه در یک چیز مشترک بودند: نفی لیبرالیسم بهعنوان ایدئولوژی بورژوازی غربی. همین ذهنیت، در عمل، ما را از تجربهی یک نظام سیاسی و اقتصادی لیبرال محروم کرد. نتیجهاش آن شد که جامعهای گرفتار تمامیتخواهی، سانسور و سرکوب ساختیم، در حالی که بسیاری از همان روشنفکران، همچنان از برابری و عدالت سخن میگفتند.
خواندن کتاب بودون، برای مخاطب ایرانی، نوعی آینهنگری است: میبینیم که چگونه ما هم اسیر همان مکانیزمهای روانی و گفتمانی بودهایم که روشنفکران فرانسوی یا آلمانی گرفتار آن بودند. میل به قهرمانسازی، بیصبری در برابر اصلاحات تدریجی، و نفرت از «عقلانیت خاکستری» لیبرالی، همه در تاریخ ما حضور داشتهاند.
کتاب «چرا روشنفکران لیبرالیسم را دوست ندارند» اثری است هم تحلیلی و هم هشداردهنده. بودون در این متن نشان میدهد که دشمنی با لیبرالیسم، اغلب نه از دل تجربههای واقعی، بلکه از توهمات و میل به سادهسازی ناشی میشود. روشنفکران، به دلیل نیاز به «معنادهی کلان»، لیبرالیسم را خنثی و بیروح مییابند و در نتیجه، به ایدئولوژیهای پرشور اما خطرناک پناه میبرند.
این کتاب ارزشش در این است که نه فقط به ما میگوید چرا روشنفکران از لیبرالیسم بیزارند، بلکه به ما هشدار میدهد که فریب این بیزاری را نخوریم. لیبرالیسم، با همهی نقصها و کاستیهایش، هنوز تنها چارچوبی است که توانسته آزادی فردی، دموکراسی و رشد اقتصادی را همزمان تضمین کند. نفی آن، راهی است به سوی آشوب و استبداد.
کتاب رِمون بودُن را باید کتابی جدلی و خطابی دانست تا کتابی که به سنت نوشتار تحلیلی و نقّاد وامدار است. سهم مرتضی مردیها در این لحن ژورنالیستی -و اغلب عوامانه و تحقیرآمیز- البته ناچیز نیست. نویسنده سعی دارد خاستگاههای مخالفت با لیبرالیزم و علل رواجش را نقد کند؛ او از فروید و مارکس، تا رفتارگراها، فرهنگباورها، نسبیگراها و ساختارگراها را به سطحیترین شکل ممکن نقد میکند و... راستش کتاب تنها از این باب خواندنی ست که بگوید لیبرالهای دستراستیِ متعصّب، چهطور فکر میکنند
متاسفانه کتاب های معدودی به فارسی چاپ شده اند که به اتهامات واهی چپ ها پاسخ دهند و این کتاب یکی از جامع ترین کتاب ها در این زمینه است. اما کتاب دو ایراد اساسی دارد یکی لحنه گزنده برای کسانی که با وعده های خیالین چپ ها فریفته شده اند آزار دهنده است و بد تر از آن نویسنده بیش از حد لازم توضیح می دهد. البته در مقدمه هم مینویسد که این کتاب نسخه تفصیل و بسط داده شده یک سخنرانی است. شاید شنیدن یک سخنرانی جذاب باشد اما این همه شرح و بسط اضافه خواننده را خسته می کند.
کتاب بسیار خوبی بود. این کتاب را میشود به نوعی در سنت جدلی قرار داد، اما این به آن معنا نیست که خالی از شناخت و استدلال باشد. اتفاقا بودن در این کتاب تبیین بسیارخوبی -گاهی تا حدی تبارشناسانه- از صورتهای گفتمانی ضدلیبرالی جهان امروز به دست ما داده است. و از طرفی پاسخهایی تند و تیز، رک و بیپرده، مستدل و محکم همراه با ارجاعات فراوان به سنت لیبرالی و هستههای شناختی آنها، برای مخاطبی که علاقهمند به دنبال کردن عمق مطلب باشد، داده است. کتاب هرچند خارج از مرسومات رایج آکادمی نوشته شده و طبیعتا ترجمهی آن هم نمیبایست ترجمهای دشوار باشد، اما مردیها با توضیحی که ابتدای کتاب آورده، درنهایت به این نتیجه رسیده است که ترجمهای بسیار شسته رفته -گاهی تا حد زبان کوچه و بازار!- از آن ارائه دهد؛ که البته نه تنها از غنای مطلب نکاسته، که گاهی کنایات متن را با بامزه هم کرده است. ترجمهای متفاوت و به یاد ماندنی! که حتما در خوانش کتاب تاثیرگذار است و دستکم روانی آن باعث میشود به سرعت بتوانید مطلب را پی بگیرید و ادامه دهید. بودن در این کتاب همچنین به اتهامات رایج و تفسیرهای نادرست و جبههگیریهای متفاوت روشنفکران در برابر لیبرالیسم به شکلی جذاب و صریح پاسخ داده است. اگر منتقد لیبرالیسم هستید، اگر از پیروان از جمله روشنفکرانی که بام تا شام در ضدیت با لیبرالیسم و آفتهای آن که امروزه جهان را درنوردیده و تمام مشکلات زمین و بشر را از آن میبینند هستید، و درنهایت اگر علاقهمند به لیبرالیسم هستید یا موضوعات امروز جهان و منازعات شناختی مکاتب برایتان موضوع جالب توجهیست، پیشنهاد میکنم حتما این اثر ارزشمند را بخوانید.
کتاب خیلی خوبی درباه نقش روشنفکران و دیدگاه و بررسی علل اجتماعی فردی و روانشناسی مخالفت با سنت لیبرال را بررسی می کند کتاب خیلی ارجاعات به کتاب ها دیگه داشت که لازم میدونم در پی تمام کردن این کتاب به آنها مراجعه شود
متن سخنرانی های ریمون بودن راجع به این مسئله ست که چرا روشنفکران لیبرالیسم رو دوست ندارند؟ بحث های جالبی رو مطرح میکنه که میشه به صورت ملموس در محیط اطراف دید