سفرنامهای از سفر به دیار بلوچستان و مسائل مختلفی که نویسنده موشکافانه بررسی میکند. ومیتوان گفت یک نوع کتاب جامعهشناختی نیز میباشد. شاید همانند کتاب اورازان جلال آل احمد . در قسمتهایی از خودش و دوران کودکی و فقر و تهیدستی خانواده خود میگوید. مانند این قسمت : مرا با فقر دیدار کهنه بوده است. کهنه، به همان کهنگی دیدار مادرم. به همان کهنگی خطوط چهره و چینهای ژرف پشت ابروان پدرم. ....این است که فقر، همچنان که کهنه است، همواره تازه است. زیرا جلوه گاه فقر، آدمیست و در اوست که فقر نمود مییابد، و او پیوسته و گوناگون و همیشه نوچهره است. به گمانم تالستوی بزرگ عبارتی در این مضمون دارد که: فقر به تعداد مردم فقیر، شکلهای گوناگون دارد .
Mahmoud Dowlatabadi is an Iranian writer and actor, known for his promotion of social and artistic freedom in contemporary Iran and his realist depictions of rural life, drawn from personal experience.
برنده لوح زرین بیست سال داستاننویسی بر کلیه آثار، به همراه امین فقیری ۱۳۷۶ دریافت جایزه یک عمر فعالیت فرهنگی، بدر نخستین دوره جایزه ادبی یلدا به همت انتشارات کاروان و انتشارات اندیشه سازان ۱۳۸۲ برنده جایزه ادبی واو ۱۳۹۰ Award for International Literature at the House of Cultures in Berlin 2009 Nominated Asian Literary Award for the novel Collon Collin 2011 Nominated for Man Booker International prize 2011 برنده جایزه ادبی هوشنگ گلشیری برای یک عمر فعالیت ۲۰۱۲ English translation of Colonel's novel, translated by Tom Petrodill, nominee for the best translation book in America 2013 Winner of the Literary Prize Ian Millski Switzerland 2013 Knight of the Art and Literature of France 2014
سفرنامه 5 روزه از زبان محمود(خود نویسنده) به سیستان.بسیار روان و گیرا و با توضیحات بسیار هنرمندانه و ساده از مردم و زندگیشان و طبیعت و رفتار افراد.بحث شیعه و سنی.بیکاری مردم.قاچاق.گرما و مشکلات.صفا و ساده دلی و مردم دوستی اهالی سیستان
مرا با فقر دیدار کهنه بوده است . کهنه ، به همان کهنگی دیدار مادرم . به همان کهنگی خطوط چهره و چین های ژرف پشت ابروان پدرم . ....این است که فقر ، همچنانکه کهنه است ، همواره تازه است . زیرا جلوه گاه فقر ، آدمی ست و در اوست که فقر نمود می یابد ، و او پیوسته و گوناگون و همیشه نوچهره است . به گمانم تولستوی بزرگ عبارتی در این مضمون دارد که : فقر به تعداد مردم فقیر ، شکل های گوناگون دارد .
یک سفر پنج روزه به زاهدان، میرجاوه و زابل برای شناخت مردم یک قوم و شهر کافیه؟ قطعا نه. اما آیا نمیشه مشاهدات همین پنج روز رو نوشت بدون قضاوت و تعمیم به بقیه ی مردم و نتیجه گیری؟ صرفا گزارشی از یک سفر؟ قطعا میشه. حرف و نقد خاصی نداره نثر دلنشینی داره و میشه به عنوان مشاهدات یک نفر در یک سفر پنج روزه در حدود پنجاه سال قبل خوند و اتفاقا از این نظر میتونه جذاب هم باشه.ه
سفرنامه ای بسیار کوتاه (تمام سفر در پنج روز رخ می دهد) راجع به سیستان و بلوچستان. قطعاً در این مدت کوتاه نمی توان هیچ چیز راجع به مردمی دانست. اما دانش قبلی دولت آبادی از کویر و اهالی کویر، باعث می شود که با نگاه گذرا و سطحی اش به سیستان و بلوچستان و از طریق قیاسش با اهالی کویر به طور کل، تحلیل های جالبی از شخصیت و سابقه ی قومی این مردم داشته باشد. نثر قدرتمند و شوخ طبعی های گهگاه، چشم گیرترین خصوصیت اثر بود.
گاهی وقتی سفرنامه مینویسی، آنقدر زمان اندک است و دانش پیشین تو پیرامون شرایط محیطی غالب که انگار همه چیز را در آینه تصورات گذشتهات تحلیل میکنی و اینجا دولتآبادی بعنوان فرزند کویر تحلیلی صرفا گذرا ارائه میکند. بخشهای غیرجذاب نگاه انتقادی به سیستم اداری و تبختر افراد است که رویکرد غالب در بخش بزرگی از روایت است اما آنجا که مردم عادی را میکاود و بانگاه تیزبین مینگرد تاریخ را به نیکی روایت میکند. شاید نثر داستانیاش را مخصوصا در داستانهای نزدیک به نگارش این کتاب بیشتر میپسندم
"هرچه و هر جور ، ما نيز مردمي هستيم " . . . نثر استاد دولت آبادي نظيري ندارد . سرد و گرم روزگار را چشيده و اين در تمام اوصاف و نوشته هايش به خوبي ديده مي شود.
دیدار بلوچ. دانشجوی زاهدانم. یکی از دوستان بلوچم کتاب را برایم فرستاده. ظهر یک روز خسته کننده زمستانی است. چشم که باز میکنم ۷۵ صفحهاش را تمام کردهام. زاهدان در سال ۱۳۵۳ ، زاهدان در سال ۱۳۹۵. مدتی گذشته است. زاهدان دیگر آن شهری که کتاب توصیف کرده نیست. بلوچ هم دیگر آن بلوچ نیست. یک بکر بودنی در کتاب ذکر شده بود که دیگر اثری از آن نمیبینی. یک چیزهایی هم هنوز هست، نژادپرستی و تنفرهای نژادی، محرومیت و فقر. یک چیزهایی که لابد تا آخر عمر بشری هم خواهد بود.
کتابش توصیه میشه.
پ.ن: اون زمان هم اسم این استان سیستان و بلوچستان بوده؟ چیزی که تو نثر کتاب بود فقط"سیستان" بود
گزارشی مختصر اما خواندنی از سرزمین سیستان. طبق انتظار، قلم دولت آبادی متمایزکننده این اثر با یک سفرنامه معمولی است. تشبیهات تاریخی زیبا و به جا و خط و ربطهای دلنشین که در جاهای مختلف اثر نمایان است، لذت خواندن آن را دو چندان می کند؛ ولو اگر مثل من آن را در یک ظهر تابستانی داغ و در شرایطی که برق قطع شده و شرشر عرق میریزید بخوانید:)
"به یاد همه ی آنچه در این پنج روزه دیده ام می افتم, احساس می کنم چه بسیار دیدنی ها که از زیر نگاه من گریخته اند, در خود احساس نقص و کمبود هوش و حواس می کنم. دلم می خواهد می توانستم تمامی زندگانی را با چشم هایم ببلعم و به راستی که نبلعیده ام. آن چه به صورت عصاره ای در خاطرم مانده این ها است. قاچاق. افیون. مسجد. سنی. شیعه. خشکی و آفتاب و شن." ص 75
شرح سفر 5 روزه ی محمود دولت آبادی به زاهدان و میرجاوه و زابل. دوست داشتم. انگار فرصتی کوتاه داشته در بین مشغولیت ها و تنها پا شده رفته زاهدان تا آن دیار را ببیند و شرح سفر نوشته. توصیف گشتن هایش در زاهدان و دیدار از بازار و کتابفروشی ها و کتابخانه ها و میخانه ها و قهوه خانه ها تا شرح دیدارش با کامبوزیا (مردی که روی دیوار خانه اش عکس امام علی و هیتلر را در کنار هم داشته) و توصیفش از همسفری با بلوچ ها در راه میرجاوه و زابل خواندنی بود... و البته که ارزش اجتماعی این سفرنامه بالا است. چند تا از توصیف ها و واژه سازی های دولت آبادی یادگرفتنی بود: گوش هایم سیر شد... آفتاب روی سرم چتر زده... راضی بودم ازین کتاب.
داستانی از سفر پنج روزه ی محمود دولت آبادی به بلوچستان. ساده، صمیمی و دل نشین. واگویه ای از دشواری های زندگی، فقر، خشکی و بی حاصلی، کینه توزی های قومی و مذهبی و جدایی هایی که به زعم او "می باید بسیار کار ضمنی و موذیانه روی فرهنگ ما شده باشد، تا ناکسانی توفیق یافته باشند به این صورت غم انگیز مردم ما را از هم، از خود دور گردانند." این کتاب طرح واره ای از یک پرسش ریشه دار است. این که به راستی ما دیگر چه جور مردمی هستیم؟! و جواب شاید این است: "هرچه و هرجور، ما نیز مردمی هستیم!"
قلم دولت آبادی قلم خاک، آب و آبادی است. پر از عطوفت، نجابت و مردم دوستی است. از دل بر می آید و به دل می نشیند. هیچ نویسنده ایرانی را این چنین دوست نداشته ام. (لازم به ذکره که چهره هیچ نویسنده ای رو هم اینقدر دوست نداشته ام!)
نکته ای که همیشه آزارنده است، بیگانگی مردم ولایات ما است ، نسبت به هم، و گاهی بدبینی های توأم با تحقیرهای کینه توزانه. اینکه کمتر به یکدیگر نظر خوش دارند. جوری دشمنی بیهوده و دردناک . وقتی فکرش را می کنم می بینم ، می باید بسیار کار ضمنی و موذیانه روی فرهنگ ما شده باشد ، تا ناکسانی توفیق یافته باشند به این صورت غم انگیز مردم ما را از هم ، از خود دور گردانند. می باید حساب شده این کار شروع شده و ادامه یافته باشد تا اینکه جهت کینه ي مردم را از دشمن به خود برگردانده باشد. کینه اي مضحک و در عین حال فجیع! تقویت بیگانگی مردم، نسبت به خود بی سببي نیست. این تفرقه خود اطمینان بخش ترین پایگاه بوده و هست برای بیگانگان و مهاجمان. مردم را از یکدیگر بیزار کردن ! چه سمی ثمربخش تر از این؟! منطقه به جای طبقه! تبار به جای تنخوار! اگر پای صحبت مردم همدان بنشینی، از خصومت خود با کرمانشاهیان میگویند! اگر در چالوس باشی شاهد بد زبانی ایشان به گیلانیها هستی ! و هرگاه با مردم رضائیه همسخن بشوی ، بدگویی از تبریزیان آغاز میشود…..نمی دانم این تخمه ي نادرست در کدام زمینه ي مساعد رشد یافته است؟ در ملوک الطوایفی آیا ؟ شايد ! با تقویت بيگانه آيا ؟ حتما . دریغا ، همچنان ادامه دارد! تا یگانگی مردم چند فرسنگ است؟ چند ده فرسنگ آیا ؟
کتاب زیباو جذابیه، با قسمتی از گذشته شهر و قومم اشنا شدم. الحمدلله که نژاد پرستی و سردار گرایی کم کم داره در شهر ما کم رنگ میشه اما متاسفانه افراط گرایی مذهبی روز به روز بیشتر میشه یکی میگه اون شیعه است یکی میگه اون سنیه واقعا از افراط گرایی مذهبی و قومیتی متنفرم امیدوارم روزی برسه که این ذهنیات از کله مردم شهرم بیرون بره و فقط انسانیت واسشون مهم باشه.
غروب غریبان مفهومی قدیمی است.غبار گرفته ترین عواطف را بیدار می کند.غم غروب غریبان واگیر دارد.غمگین می شوم.... ..
خاطرات سفر محمود دولت آبادی به زاهدان این اثر استاد خسته کننده و پر از جزئیات غیر ضروری است به طوری که نتوانستم کتاب را تمام کنم...و نزدیک ۳۰ صفحه از آن باقی مانده بود که بدون مطالعه رها کردم...
جدایی از اینکه این کتاب یه سفرنامه یا بهتر بگم شرح حال نویسنده در یه سفر کوتاه ولی جذابه. یه دیدگاه هایی داره دولت آبادی تو کتاب که عاشقشونم مثل بحث شیعه و سنی یابحث اختلاف بین منطقه های مختلف ایران ولی از همه بیشتر این جمله رو دوست دارم : «یادم می آید که در زاهدان امامزاده وسید ندیده ام٬ اما کوهپایه های این سرزمین پر است از مزار و مزار. آب و هوای پاکیزه هم عجب جذبه ای برای عرب جماعت داشته»
این کتاب فوق العاده نه فقط روزمرّگی مردم بلوچستان بلکه گزیده ای از همه چیز و همه کس است . در این کتاب از مردمان آذربایجان هم گفته شده . از خوی خصال مردم کشور ما که به نوعی هنوز در تعصبات قومی و قبیله ای گیر افتاده ایم . از صهیونیسم و استعمار گفته می شود و از شیعه و سنی که هنوز بعداز گذشت قرنها در ساده ترین مسائل اجتماعی وامانده اند . خلاصه اینکه کتاب جالب و خواندنی ست .
با خوندنش بازم از این تعجبم بیشتر شد که چطور بعضی ها از جمله دولت آبادی حدود 40 سال پیش به درک و توضیح بعضی از مسائل رسیدن که هنوز هم خیلی از ما از درکشون عاجزیم. موضوعات کم و جالبی توی این خاطره 5 روزه استاد دولت آبادی بود که نه تنها خیلی واضح و صریح در موردشون صحبت میکنه بلکه انقدر جذابه که ای کاش به جای 70 صفحه 700 صفحه بود
"هر چه و هر جور، ما نيز مردمى هستيم" محمود دولت آبادى براى من نه فقط داستان نويسى فوق العاده ست كه در روايت نويسى هم، همواره خواندنى ترين به حساب مياد. كتاب ديدار با بلوچ، روايت سفر پنج روزه نويسنده در دهه پنجاه شمسى است كه به زيبايى و دقت بسياز نوشته شده و به قول غربى ها حقيقتا page turner به حساب مياد.
من واقعا این کتاب رو دوست داشتم. با این که سفرنامه از سفری کوتاه بود ولی انتخاب لغات و سوژه ها بی نظیر بود خودم در سفری که به بلوچستان داشتم جز خوبی هیچ ندیدم و واقعا لذت بردم
قلم دولتآبادی را دوست دارم، جوری که به پس صورت آدمها میرود و درونیاتشان را روایت میکند. همان گونه که در این کتاب هم کرده است. از نگاهِ خودش است، قطعاً، اما خواندن همین نگاه هم دلپذیر است. کتاب سفرنامهی دولتآبادی به زاهدان، میرجاوه و زابل است. برای من که پر سفر اخیرم به بلوچستان کتاب را خواندم، دیدن ردپای چیزهایی که از آن وقت (سال۱۳۵۳) تا الان همچنان بوده و حضور داشته بسیار تأمل برانگیز بود. فایده نوشتن، و به ویژه سفرنامه نوشتن، همین است به نظرم. فرصتی میدهد که تکهای از سرزمینی را بارها و بارها ببینی در طول تاریخ.
فکر کنم فقط محمود خان دولتآبادی قادر به نوشتن سفرنامه یا خاطرهای کوتاه از یک سفر، به این شیوه و با این قلم شیواست. به لطف توصیفهای ناب نویسنده، تونستم تمام صفحههای کتاب رو در ذهنم مجسم کنم و اکثر کتاب رو با صدای خود نویسنده میشنیدم! گویی که در حال شنیدن خاطرهای از یک سفر هستم، نه خوندن یک سفرنامه.
کتاب گزارشی از یک سفره چند روزه به استان زاهدان است. راوی ظاهرا خود نویسنده و در سالهای اوایل دهه 50 شمسی است. نکته ای که از نثر به ذهنم می رسد، کم شباهت به توصیفات و سبک نگارش «خسی میقات» جلال آل احمد نیست که در آن توصیف سفر حج و حال و هوای بیابانی عربستان و وضعیت راه و ... بی شباهت به زاهدان نیست. برخی نکاتی که بیشتر برایم جلوه بود، تغییر نکردن برخی سنن و رفتارها علی رغم عبور پیش از 4 دهه از زمان نگارش کتاب است (که به صورت به روزرسانی هایی بخش هایی از آن ها را نقل کرده ام) من جمله شکل تکدی گری های شهرها، معماری یکسان شده همه شهر های ایران، قاچاق و اختلافات مذهبی (شیعه و سنی). اما بخش جالب تر از دیدگاه خودم، اتفاقات و توصیفات این سفر بسیار شباهت به سفر خودم به قصر شیرین در حدود 1 سال پیش دارد (بهمن 96). قاچاق، هوای بیابانی، اختلافات عقیده ای، موج شدید فقر و... همه و همه مواردی است که انگار پیشانی نوشت شهرهای مرزی ایران و مردمان آنان شده است.
هر آدم باطن خاص خود را داردو نفوذ کردن در این باطن،این جهان گنگ و عجیب از دشوارترین کارهاست.شاید بتوان بلندباروترین قلعه ها را فتح کرد و تا ژرفاهای ژرف ترین دریاها فرو رفت، اما ورود به جهان باطن یک آدم، به آن آسانی ها شدنی نیست.هر آدم هم اندازه یک کهکشان عمق و گستردگی دارد.آدم عجیب ترین و پیچیده ترین موجود است، پس نباید با پنداری احمقانه و قالبی با او برخورد کرد. درون هر انسان گنجینه شگفتی ست، اما این نکته نیز دانستنی ست که بر هر گنجینه کلیدی هست. همان کلید را باید جست. دشواری این جاست.
یک ستاره دادم بخاطر اشکالاتی که وجود داره. انگار نویسندههای چپ اصلا مفهومسازی بلد نیستن. تو همه کتابهاشون یه شرکت خصوصی هست که کارگرهاش رو استثمار کرده. یه جور دیگه ایدهتون رو تبلیغ کنید. از مزایاش بگید نه از معایب حریف! من بیرجندی هستم و تعداد زیادی دوست زاهدانی دارم. ما به هیچ بنیبشری نمیگیم آمیرزا! مردم بلوچستان اهلِ سنتان، نه مردم سیستان... اینکه مولف از اراجیفگوییِ یک نفر، نسبت به اخوان و نادرپور حس بدی پیدا میکنه، کیفیت قضاوت و تفکرش رو برام زیر سوال میبره و به نظرم همچین اشارهای، چیزی غیر از خودزنی نمیتونه باشه.
سفرنامه ای از سفر کوتاه محمود دولت آبادی به سیستان. بعید میدونم بلوچ های توی کتاب (1353) با بلوچ های الان (1396) تفاوت داشته باشند. دلم میخواد کوله ام رو ببندم و خودم برم سیستان رو از نزدیک ببینم. نثر دولت آبادی گرم، روستایی و دل نشین بود. پر از صداقت، پر از درد و پر از گرما و عاری از تعصب. کتابی لیبرال، کوتاه و طوفانی بود.
فکر میکنم این سفر دولتآبادی به بلوچستان و شناخت و توصیف روحیات مردم بلوچ در شخصیت پردازی قربان بلوچ در رمان کلیدر بسیار تاثیرگذار بوده... دوران خدمت سربازی در زابل بودم و تمام توصیفات این کتاب کاملاً برام ملموس بود. اگر مدتی با مردم خوب این استان زندگی کرده باشید، کشش و گیرایی این کتاب براتون بیشتر میشه و ملموس تر..
فقر، همچنان که کهنه است، همواره تازه است. زیرا جلوهگاه فقر، آدمی است و در او است که فقر نمود مییابد؛ و او پیوسته و گوناگون و همیشه نوچهره است. به گمانم تالستوی بزرگ عبارتی در این مضمون دارد که: " فقر، به تعداد مردم فقیر، شکلهای گوناگون دارد." هم چنین است. فقر اگر چه زمینهای واحد به رنگ خاکستری و کبود دارد؛ اما جلوههای آن در رنگها و رویههای گوناگون پنهان و پوشیده است و گهگاه رخ مینماید.
غروبِ غریبان مفهومی قدیمی است. غبار گرفتهترین عواطف را هم بیدار میکند. غم غروب غریبان واگیر دارد
تمام مردم یک طبقه حتی،ممکنست ویژگی مشترکی داشته باشند،اما بدون شک ویژگی های شخصی شان کم عمق تر از ویژگی مادی و طبقاتیشان نیست. هر آدم باطن خاص خود را دارد و نفوذ کردن در این باطن، در این جهان گنگ و عجیب از دشوارترین کارهاست. شاید بتوان بلندباروترین قلعه ها را فتح کرد و تا ژرف های ژرف ترین دریاها فرو رفت، اما ورود به جهان باطن یک آدم، به آن آسانی ها شدنی نیست. هر آدم هم اندازه ی یک کهکشان عمق و گستردگی دارد. آدم عجیب ترین و پیچیده ترین موجود است، پس نباید با پنداری احمقانه و روشی قالبی با او برخورد کرد . درون هر انسان گنجینه ی شگفتی است، اما این نکته نیز دانستنی است که بر هر گنجینه کلیدی هست.همان کلید را باید جست. دشواری اینجاست.
سفرنامهای خوب بود از سیستان و بلوچستان، جایی که هرگز به آنجا نرفتهام ولی با مردماناش برخورد داشتهام. کتاب کم حجمیست از منظر شخصی فارغ از دغدغههای مردم آنجا و در عین حال دلسوز و غمدار آنان. خواندنش مفید است. از فقر میگوید، از کمی آب، از فاصلهی میان قومهای ایران، از اختلاف مدام شیعه با سنی و چیزهایی از این قبیل که گویی علتند همهشان برای روزگار نابهسامان ما. کتاب بهنظرم میخواهد بگوید «هرچه و هرجور، ما نیز مردمی هستیم» و اینگونهگی ما، هم از خودمان است، هم از بیگانه، هم از دولت، هم از مردم.