Jump to ratings and reviews
Rate this book

آینه در آینه

Rate this book
برگزیده‌ی اشعار هوشنگ ابتهاج به انتخاب دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی

221 pages

First published April 1, 1991

35 people are currently reading
584 people want to read

About the author

هوشنگ ابتهاج

23 books601 followers
معروف به ه. الف. سایه. او در ۶ اسفند ۱۳۰۶ در رشت متولد شد و ۱۹ مرداد ۱۴۰۱ درگذشت. پدرش آقاخان ابتهاج از مردان سرشناس رشت و مدتی رئیس بیمارستان پورسینای این شهر بود. ابتهاج سرپرست برنامه گل‌ها در رادیوی ایران، پس از کناره گیری داوود پیرنیا و پایه‌گذار برنامه موسیقایی گلچین هفته بود. تعدادی از غزل‌های او توسط خوانندگان ترانه اجرا شده‌است. ابتهاج در جوانی دلباخته دختری ارمنی به نام گالیا شد که در رشت ساکن بود و این عشق دوران جوانی دست مایه اشعار عاشقانه‌ای شد که در آن ایام سرود. بعدها که ایران غرق خونریزی و جنگ و بحران شد، ابتهاج شعری با اشاره به همان روابط عاشقانه‌اش با گالیا سرود.
او همچنین از مهمترین شاعران سیاسی اجتماعی روزگار خود بود. بسیاری از شعرهای او علیه استبداد دوران پهلوی سروده شده بودند. ابتهاج پس از قتل عام ۱۷شهریور در اعتراض به رژیم پهلوی از مدیریت رادیو استعفا داد

آثار
سایه هم در آغاز چندی کوشید تا به راه نیما برود؛ اما، نگرش مدرن و اجتماعی شعر نیما، به ویژه پس از سرایش ققنوس، با طبع او که اساسا شاعری غزلسرا بود؛ همخوانی نداشت. پس راه خود را که همان سرودن غزل بود را با پیروی از شهریار؛ دنبال کرد.

سایه در سال ۱۳۲۵ مجموعهٔ «نخستین نغمه‌ها» را، که شامل اشعاری به شیوهٔ کهن است، منتشر کرد. در این دوره هنوز با نیما یوشیج آشنا نشده بود. «سراب» نخستین مجموعهٔ او به اسلوب جدید است، اما قالب همان چهارپاره‌است با مضمونی از نوع تغزل و بیان احساسات و عواطف فردی؛ عواطفی واقعی و طبیعی. مجموعهٔ «سیاه مشق»، با آنکه پس از «سراب» منتشر شد، شعرهای سالهای ۲۵ تا ۲۹ شاعر را دربرمی‌گیرد. در این مجموعه، سایه تعدادی از غزل‌های خود را چاپ کرد و توانایی خویش را در سرودن غزل نشان داد تا آنجا که می‌توان گفت تعدادی از غزل‌های او از بهترین غزل‌های این دوران به شمار می‌رود.

سایه در مجموعه‌های بعدی، اشعار عاشقانه را رها کرد و با مردم همگام شد. مجموعهٔ «شبگیر» پاسخ‌گوی این اندیشهٔ تازهٔ اوست که در این رابطه اشعار اجتماعی باارزشی پدید می‌آورد. مجموعهٔ «چند برگ از یلدا» راه روشن و تازه‌ای در شعر معاصر گشود. بسیاری از تصنیف‌ها و آوازهای انقلابی گروه چاووش با شعرها و ترانه‌های سایه ساخته شدهاند. از جمله این تصنیف معروف که مربوط به پیروزی انقلاب است:
ایران ای سرای امید

Hooshang Ebtahaj

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
360 (43%)
4 stars
287 (34%)
3 stars
137 (16%)
2 stars
30 (3%)
1 star
10 (1%)
Displaying 1 - 30 of 96 reviews
Profile Image for Saman.
1,166 reviews1,073 followers
Read
April 8, 2020
ارغوان، شاخه‌ی همخون جدا مانده‌ی من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی‌ است هوا؟
یا گرفته‌ست هنوز؟

من درین گوشه که از دنیا بیرون است
آسمانی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه می‌بینم دیوارست
آه، این سختِ سیاه
آن چنان نزدیک است
که چو بَر می‌کشم از سینه نفس
نفسم را بر می‌گرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک‌قدمی می‌ماند

ارغوان
این چه رازی است که هر بار بهار
با عزای دل ما می‌آید؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ می‌افزاید؟
Profile Image for Seyed Hashemi.
217 reviews95 followers
November 7, 2024
تصاویرِ سایه؛
ایماژهای شاعرانه و تصویر یک شاعر.

0- خیلی عجیب است که «نثرخوان» شده ایم. ایرانی جماعت است و تاریخی از شعر؛ ایرانی است و نظم و ریتم. ایرانی است و سنتی از شعر، اما اینجا دور هم جمع شده ایم و نثر می‌خوانیم. کجای راه را اشتباه رفته ایم؟

1- آینه در آینه تنها کتابی بود که سه ماه تابستان چندسال پیش هر روز هفته در کوله‌ام بود و وقت و بی‌وقت در لای صفحاتش بُر می‌خوردم. البته گزیده غزلیات سعدی و گزیده اشعار فریدون مشیری هم گاهی همدم بودند، ولی هیچ‌کدام به ماناییِ آینه در آینۀ سایه نبودند. سایه بود و لحظاتی مکرر از شاعرانگی و تصاویرِ ناب.

2- معمولا هرشاعری چند عنصر و المان تکرارشونده دارد که این ویژگی‌ها را عطف به نام خود می‌کند. از رقت کلام سعدی گرفته است تا کنایت‌های حافظ و جهانِ تیرۀ خیام. صلابت و هیبت زبان فردوسی هم ایضا. برای من سایه شاعر تصویر است و تصویر سایه این چنین است. حتی ابتهاج از تخلصِ شاعرانۀ خود که سایه باشد نیز بازی‌های بسیارِ تصویری دارد، برای نمونه در شعر «رحیل» در بیت تخلص داریم:
[آغاز شعر]
این عمر سبکسایه‌ی ما بسته به آهی است
دودی ز سر شمع پرید و نفسی رفت
[پایان شعر]
در این تصویر زندگی که مانند یک شمع تصویر شده است به آه فردِ محتضر شمع را خاموش می‌کند و این زندگی که بذاتِ سبک«سایه» است محو می‌شود. علیت معکوس هم به نوعی در این بیت داریم، شمع خاموش می‌شود و نفس می‌رود (در تصویر معمول باید با نفسِ نهایی شمع را خاموش کنیم و نه بالعکس).
برای نمونه همین تصویرِ «زندگی به مثابۀ نور و آتش» را در این بخش از «سنگواره» می‌بینیم:
[آغاز شعر]
شب‌ها در انتظار سپيده،
با آتشي كه در دل من بود،
چون شمع، قطره قطره چكيدم.
افسوس! بر دريچه‌ي باد است
فانوس نيمه‌جان اميدم!
[پایان شعر]
باز تصویرِ آتشِ زندگی‌ای که به واسطۀ باد خاموش می‌شود.
یا در بیتِ تخلصِ «دلی در آتش» داریم:
[آغاز شعر]
چراغ دیده روشن کن که من چون سایه شب تا صبح
ز خاکسترنشینِ سینه، آتش وام می‌کردم
[پایان شعر]
باز می‌بینیم که تخلصِ سایه به تصویری‌ترین شکل ممکن در این بیت بیان شده است.
باز در بیتِ تخلصِ «شبیخون» می‌بینیم:
[آغاز شعر]
در فروبند که چون سایه درین خلوت غم
با کسم نیست سر گفت‌وشنود ای ساقی
[پایان شعر]
باز تصویر تنهایی در این بیت به تصویر یک سایه در خلوتِ غم حواله شده است.
یا در «کهربا» عدم امکان جدایی از معشوق را به این تصویر می‌بینیم:
[آغاز شعر]
سایه اون شدم، چون گریزم از او؟
در پی‌اش می‌روم تا کجا می‌کشد
[پایان شعر]
پس می‌بینیم شاعر به منظور بیان گرایش ابدیِ خود به معشوق از استعارۀ تصویریِ «سایۀ همجوار» استفاده می‌کند. سایۀ فرد هیچگاه از فرد جدا نمی‌شود همانگونه که سایه از معشوق خود نمی‌تواند.
یا باز در بیت مطلعِ «آینه در آینه» (که از مشهورترین‌های سایه است) شعر اینگونه آغاز می‌شود:
[آغاز شعر]
مژده بده ، مژده بده ، یار پسندید مرا
سایه ی او گشتم و او برد به خورشید مرا
[پایان شعر]
سایه یار گشتن همانا به خورشید رسیدن است و تصویر این بیت واضح!
پس دیدیم که سایه بسیار تصویری می‌سروده است، به نحوی که این تخلصِ شاعرانه نیز در این فضای تصویری است که به جانِ شعرها می‌نشیند و از جهان شعریِ ابتهاج برون نمی‌زند.

3- تصاویرِ شاعرانۀ ابتهاج در تخلص‌های خود منحصر نمی‌شود. برای نمونه از بهترین تصاویرِ شاعرانۀ زندگی‌ام در شعر «پرنده می‌داند» تصویر شده است:
[آغاز شعر]
خیال دلکش پرواز در طراوتِ ابر
به خواب می‌ماند.
پرنده در قفس خویش
خواب می‌بیند.
پرنده در قفس خویش
به رنگ و روغن تصویر باغ می‌نگرد
پرنده می‌داند
که باد بی‌نفس است
و باغ تصویری است.
پرنده در قفس خویش
خواب می‌بیند.
[پایان شعر]
هربار این شعر را می‌خوانم، تصویر کاری می‌کند از سویدای وجود آه بکشم.
در شعر «سرگذشت» از بهترین تصاویرِ توصیفیِ شاعرانۀ شعر فارسی را داریم. شعری طولانی و برای نمونه در بخشی از آن داریم:
[آغاز شعر]
کوچه تاریک است
بانگ پایی می شود نزدیک
شاخه ای بر پنجره انگشت می ساید.
اشک باران می چکد بر شیشه تاریک.
من نشسته پیش آتش، در اجاقم هیمه می سوزد.
دخترم یلدا
خفته در گهواره می جنباندش مادر...
[پایان شعر]
یعنی برای کلاسِ درسی به بچه‌های کلاس می‌خواهم اهمیت توصیف در ادبیات را بگویم و قطعا این شعر و تصویر از بهترین انتخاب‌های ممکن می‌تواند باشد.
اصلا در یکی از بهترین اشعارِ نوی فارسی به نظرِ من که شعر «بوسه» باشد، تصویر غروب خوشید که همانا استعاره‌ای از اضمحلال امید است، از بهترین ترکیب‌های شعریِ تمام تجربۀ نحیفِ شعری من است:
[آغاز شعر]
آرزویی دلکش است اما دریغ
بخت شورم ره بر این امید بست
و آن طلایی زورق خورشید را
صخره های ساحل مغرب شکست
[پایان شعر]
هر چه قدر از تصویر این شعر و میزان استفاده‌ام در موقعیت‌های مختلف از این شعر بگویم، حق مطلب ادا نمی‌شود.

4- سایه شاعر تصویر است یا لااقل تصویرِ سایه برای من این است.

5- در ضمن دفتر اشعار را نمی‌توان «خواند» و پرونده‌شان را بسته دانست. اگر دفتر شعری خوانده شد، بسته شد و در رستۀ «خوانده‌شده‌ها» قرار گرفت یعنی شکست شاعر و شعرش. شعر همواره باید مکرر شود و قند باشد.
توی گودریدز برای اینکه بتونم مرورم رو قرار بدم کتاب رو در رسته خونده‌شده‌ها قرار دادم.
Profile Image for Peiman E iran.
1,436 reviews1,093 followers
January 18, 2016

چه ذوقی... چه جسارتی... چه شجاعتی... یادت گرامی ای بزرگمرد
ی دل ، به کوی او ز که پرسم که یار کو
در باغ پر شکوفه ، که پرسد بهار کو
نقش و نگار کعبه نه مقصود شوق ماست
نقشی بلندتر زده ایم ، آن نگار کو
جانا ، نوای عشق خموشانه خوش تر است
آن آشنای ره که بود پرده دار کو
ماندم درین نشیب و شب آمد ، خدای را
آن راهبر کجا شد و آن راهوار کو
ای بس ستم که بر سر ما رفت و کس نگفت
آن پیک ره شناس حکایت گزار کو
چنگی به دل نمی زند امشب سرود ما
آن خوش ترانه چنگی شب زنده دار کو
ذوق نشاط را می و ساقی بهانه بود
افسوس ، آن جوانی شادی گسار کو
یک شب چراغ روی تو روشن شود،ولی
چشمی کنار پنجره ی انتظار کو
خون هزار سرو دلاور به خاک ریخت
ای سایه ! های های لب جویبار کن
بله دوستان خردمندِ من
خون هزار سرو دلاور به خاک ریخت
ای سایه ! های های لب جویبار کن
اون سپهسالار های بزرگ و اون بزرگمردان میهن پرست چه بر سرشان گذشت؟ به چه جرمی؟ به جرم میهن پرستی؟ دلم به حال سرزمین مظلومم میسوزه... کوه های ایران، رودخانه ها، دریاها، جنگل ها، بیشه زاران، حیوانات و پرندگان... همه و همه مظلوم واقع شدن... بیش از هزار سال هست که مردم سرزمین من مظلوم ترین هستن و چه جفا ها که در حقِ مادرم.. این مادرِ عزیزتر از جانم « ایران عزیزم » روا داشتن.. صدایِ گریه و شیون خواهران و برادرانم که به اسارتِ تازیانِ حرام زاده در اومده بودن، هنوز در گوش تاریخ میپیچه... نگاه ملتمسانۀ دختران معصوم و پاکِ سرزمینم که در دستِ اعرابِ حرام لقمه دست به دستِ میشدند هنوز هم کوه هایی رو که ناظر این صحنه های کثیف بودن رو به گریه درمیاره.. چه بر نوامیس ما گذشت؟ واااای... هنر و نشاط زندگی رو از ما گرفتن
وقتی دین در مغز انسان جای میگیره.. غیرت و میهن پرستی از سرش بیرون میره.. خاک میهن خودشو میفروشه و بوسه بر خاکِ بیگانه میزنه
بگذریم... مغز ما از نصیحت پر شده... ولی کوو گوش شنوا؟؟
به قول حافظ:
در کنج دماغم مطلب جای نصیحت
کاین گوشه پر از زمزمه چنگ و رباب است
دیگه انقدر نصیحت و چرت و پرت در سرِ جوانان ما فرو رفته که دیگه جایی واسه حرف های انسان کوچکی چون من باقی نمونده
صحبتم رو با شعر زیبایی از هوشنگ ابتهاج به پایان میبرم..درود بر ایرانیانِ اهل مطالعه و خرد
من چه گویم که کسی را به سخن حاجت نیست
خفتگان را به سحر خوانی من حاجت نیست
این شب آویختگان را چه ثمر مژده ی صبح؟
مرده را عربده ی خواب شکن حاجت نیست
ای صبا مگذر از اینجا،که در این دوزخ ِروح
خاک ِ ما را به گل و سرو و سمن حاجت نیست
در بهاری که بر او چشم خزان می گرید
به غزل خوانی مرغان چمن حاجت نیست
لاله را بس بود این پیرهن غرقه به خون
که شهیدان بلا را به کفن حاجت نیست
قصه پیداست ز خاکستر خاموشی ِ ما
خرمن ِ سوختگان را به سخن حاجت نیست
سایه جان! مهر وطن کار ِ وفاداران است
بادساران ِ هوا را به وطن حاجت نیست
بلهههه.... بادسارانِ هوا رو به وطن حاجت نیست... بزن بر سرت واسه فلان عربی که واسه قدرت و جاه طلبی سر همدیگرو بریدن.. سیاوش مظلوم کی بوده دیگه؟ عرب و تازی بیابانگرد و غارتگر رو بچسب... میهن میخوای چیکار؟ افسوس
پیروز باشید و ایرانی
Profile Image for ZaRi.
2,316 reviews876 followers
Read
April 8, 2016
مژده بده ، مژده بده ، یار پسندید مرا
سایه ی او گشتم و او برد به خورشید مرا

جان دل و دیده منم ، گریه ی خندیده منم
یار پسندیده منم ، یار پسندید مرا

کعبه منم ، قبله منم ، سوی من آرید نماز
کان صنم قبله نما خم شد و بوسید مرا

پرتو دیدار خوشش تافته در دیده ی من
آینه در آینه شد ، دیدمش ودید مرا

آینه خورشید شود پیش رخ روشن او
تاب نظر خواه و ببین کاینه تابید مرا

گوهر گم بوده نگر تافته بر فرق ملک
گوهری خوب نظر آمد و سنجید مرا

نور چو فواره زند بوسه بر این باره زند
رشک سلیمان نگر و غیرت جمشید مرا

هر سحر از کاخ کرم چون که فرو می نگرم
بانگ لک الحمد رسد از مه و ناهید مرا

چون سر زلفش نکشم سر ز هوای رخ او
باش که صد صبح دمد زین شب امید مرا

پرتو بی پیرهنم ، جان رها کرده تنم
تا نشوم سایه ی خود باز نبینید مرا


Profile Image for Nirvana.
209 reviews34 followers
November 10, 2025
چقدر اشعار استاد ابتهاج لذت بخش و آرامش بخش هستند.
احساسات این شاعر بی‌نظیر بود.

*آه،هرگز صد عکس
پر نخواهد کرد
جای یک زمزمه ی ساکت پا را بر فرش.
این که همراه تو می گرید، آیینه ست.
تو همین چهره ی تنهایی*
Profile Image for Mahdiar.
62 reviews6 followers
October 28, 2023
عشق من و تو؟...آه
این هم حکایتی است.
اما، درین زمانه که درمانده هر کسی
از بهر نان شب،
دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست.
Profile Image for Mahsa.
313 reviews391 followers
June 21, 2017
گفتمش
شیرین ترین آواز چیست؟
چشم غمگینش به رویم خیره ماند
قطره قطره اشکش از مژگان چکید
لرزه افتادش به گیسوی بلند 
زیر لب غمناک خواند 
ناله زنجیرها بر دست من

گفتمش آنگه که از هم بگسلند...
خنده تلخی به لب آورد و گفت
آرزویی دلکش است، اما دریغ
بخت شورم ره برین امید بست
و آن طلایی زورق خورشید را
صخره های ساحل مغرب شکست
من به خود لرزیدم از دردی که تلخ
در دل من با دل او می گریست ...

یکم تیر 96
Profile Image for Amir Ghahremani.
19 reviews1 follower
February 20, 2025
خون میچکد از دیده در این کنج صبوری
این صبر که من میکنم افشردن جان است
Profile Image for Abas Azimi.
63 reviews37 followers
May 19, 2018
برگزیده ای از اشعار هوشنگ ابهتاج به انتخاب دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی


بسترم صدف خالی یک تنهاییست
و تو
چون مروارید
گردن آویز کسان دگری!
_____________________


ارغوان

شاخه ی هم خون جدا مانده ی من
آسمان تو چه رنگ ست امروز ؟
آفتابی ست هوا ٬
یا گرفته ست هنوز ؟
من درین گوشه
که از دنیا بیرون ست ٬
آسمانی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
Profile Image for Omid Hosseini.
66 reviews3 followers
August 10, 2022
اندرین گوشه‌ی خاموش فراموش‌شده
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
یاد رنگینی در خاطر من، گریه می‌انگیزد:
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می‌گرید
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
Profile Image for Gypsy.
433 reviews710 followers
October 3, 2015

ستاره‌دادن برام خیلی سخت بود. اشعار نو، خیلی قشنگ بودن و غزل‌ها.. من کی باشم که بگم قشنگ نیستن. ولی چیز خاصّی نداشتن واقعاً. جز چن غزل که اوج هنر شاعری ِ سایه رو نشون می‌داد. مسئله اینه که به‌لحاظ فنّی و زبانی، غزل‌های پخته‌ای بودن. ولی همون‌معانی و پیام‌ها و حتّی فضاسازی‌های دوره‌های قبلـو داش. چیزی نبود که بگم منحصر به‌سبک سایه‌س. گرچه در کتاب اوّل- سراب- فضاسازی‌ها و تصویر‌سازی‌ها معرکه و محشر بودن؛ به‌قدری که من بعضیاشونو بارها و بارها خوندم و بارها و بارها هم خواهم خوند، بس که قشنگ بودن. با خودم می‌گفتم با این‌که بعضی از تصویرها تکراری‌ـه. ولی عجب متفاوت و بدیع سروده شدن.

به‌هر حال، من با این‌کتاب خاطرات خیلی خوبی دارم. به‌همین‌خاطر، هر از گاهی هوس می‌کنم برم سراغش و پراکنده بخونم. ولی هیچ‌وخ نشده بود کامل بخونم.

+ فک می‌کنم می‌شد غزل‌های بهتری هم اضافه کرد. هم بهتر، هم بیشتر. غزل‌ها به‌نظرم کم بودن.

+ می‌تونم به‌خاطر شاهکارهایی از جمله ارغوان، نقش دیگر، آهِ آینه، آینه در آینه، مرثیه‌ی جنگل، پرنده می‌داند و زبان نگاه، چار بدم؛ همینا رو می‌شه چار داد. ولی.. نمی‌دونم. :-? شایدم بعداً اومدم و چار دادم.
Profile Image for JJ Khodadadi.
451 reviews129 followers
June 25, 2019
مژده بده ، مژده بده ، یار پسندید مرا
سایه ی تو گشتم و او برد به خورشید مرا
جان دل و دیده منم ، گریه ی خندیده منم
یار پسندیده منم ، یار پسندید مرا
كعبه منم ، قبله منم ، سوی من آرید نماز
كان صنم قبله نما خم شد و بوسید مرا
پرتو دیدار خوشش تافته در دیده ی من
آینه در آینه شد ، دیدمش ودید مرا
آینه خورشید شود پیش رخ روشن او
تاب نظر خواه و ببین كاینه تابید مرا
گوهر گم بوده نگر تافته بر فرق ملك
گوهری خوب نظر آمد و سنجید مرا
نور چو فواره زند بوسه بر این باره زند
رشك سلیمان نگر و غیرت جمشید مرا
هر سحر از كاخ كرم چون كه فرو می نگرم
بانگ لك الحمد رسد از مه و ناهید مرا
چون سر زلفش نكشم سر ز هوای رخ او
باش كه صد صبح دمد زین شب امید مرا
پرتو بی پیرهنم ، جان رها كرده تنم
تا نشوم سایه ی خود باز نبینید مرا
Profile Image for Sara Alaee.
206 reviews201 followers
July 23, 2015
خیال دلکش پرواز در طراوت ابر
.به خواب می ماند
پرنده در قفس خویش
.خواب می بیند

پرنده در قفس خویش
.به رنگ و روغن تصویر باغ می نگرد

پرنده می داند
که باد بی نفس است
.و باغ تصویری است
پرنده در قفس خویش
.خواب می بیند
Profile Image for Amin.
Author 15 books216 followers
July 7, 2017
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست ...

این مجموعه خیلی خوبه . البته یکی از دلایل اصلی خوب بودن این مجموعه اینه که انسان بزرگی مثل دکتر شفیعی کدکنی این اشعار رو از میان اشعار سایه انتخاب کرده اند

سایه شعرهاش ورودی بسیار خوبی داره . در همون بیت اول جذب میشی اما به همون قوت ادامه پیدا نمیکنه .

امشب به قصه ی دل من گوش می کنی

فردا مرا چو قصه فراموش می کنی ...
Profile Image for Hossein.
246 reviews37 followers
March 24, 2019
گر خون دلی بیهده خوردم، خوردم
چندان که شب و روز شمردم، مردم
آری، همه باخت بود سرتاسر عمر
دستی که به گیسوی تو بردم، بردم
بعضی از شعرهاش به دلم نشست اما حقیقتا بیشترش نه
لطف این مدل کتاب ها اینه که صوتی گوش بدی با صدای خود سایه
Profile Image for Mitra.
77 reviews76 followers
February 10, 2015
تا خریدمش توی اتوبوس تا برسم به خونه خیلی ش رو خوندم.
چند تاش رو قبلا با صدای قربانی شنیده بودم. 8->
یک سره نشستم و خوندمش. چه قدر دوست داشتنی.

فکر می کنم سایه را دوست داشته باشم.
Profile Image for Ehsan Bahrami.
59 reviews4 followers
February 21, 2021
خیلی دوست داشتم کتاب رو شعر های خیلی خوبی رو استاد شفیعی کدکنی برگزیده بود. من بیشتر از همه غزل هاش رو دوست داشم به نظرم سایه در غزل هر آن چه که لازم باشد از حافظ و سعدی آموخته و بعد با شاعرانگی فوق العاده خودش این غزل هارو به این شکل زیبا و امروزی سروده.

حافظ:
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
وظیفه گر برسد مصرفش گل و است و نبید


شعر بهار سوگوار:

نه لب گشایدم از گل، نه دل کشد به نبید
چه بی نشاط بهاری که بی رخِ تو رسید

نشان داغ دل ماست لاله ای که شکفت
به سوگواری زلف تو این بنفشه دمید

بیا که خاک رهت لاله زار خواهد شد
ز بس که خون دل از چشم انتظار چکید

به یاد زلف نگونسار شاهدان چمن
ببین در آینه ی جویبار گریه بید

به دور ما که همه خون دل به ساغرهاست
ز چشم ساقی غمگین که بوسه خواهید چید؟

چه جای من که در این روزگار بی فریاد
ز دست جور تو ناهید برفلک نالید

ازاین چراغ توام چشم روشنایی نیست
که کس ز آتش بیداد،غیر دود ندید

گذشت عمر و به دل عشوه میخریم هنوز
که هست درپی شام سیاه،صبح سپید

کراست سایه در این فتنه ها امید امان؟
گذشت آن زمان که دلی بود در امان امید

صفای آینه ی خواجه بین کزین دم سرد
نشد مکدر و بر آه عاشقان بخشید
Profile Image for Moh. Nasiri.
334 reviews108 followers
September 15, 2018
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست

گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه عشق نهان من و توست

این همه قصه فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست

نقش ما گو ننگارند به دیباچه عقل
هرکجا نامه عشق است نشان من و توست
سایه
Profile Image for Hessam.
60 reviews1 follower
July 29, 2020
خانه دلتنگ غروبی خفه بود..
Profile Image for Sadra Kharrazi.
539 reviews102 followers
March 14, 2025
شب آمد و دل تنگم هوای خانه گرفت
دوباره گریه بی طاقتم بهانه گرفت

دل گرفته من ، همچو ابر بارانی
گشایشی مگر از گریه شبانه گرفت
Profile Image for Elinaz Ys.
96 reviews27 followers
October 14, 2014
دیرست، گالیا!
در گوش من افسانۀ دلدادگی مخوان!
دیگر ز من ترانۀ شوریدگی مخواه!
دیرست، گالیا! به‌ره افتاد کاروان.

عشق من و تو؟ . . . آه
این هم حکایتی‌ست.
اما، درین زمانه که درمانده هر کسی
از بهرِ نانِ شب،
دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست!

شاد و شکفته، در شبِ جشن تولدت
تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک،
امشب هزار دختر هم‌سال تو، ولی
خوابیده‌اند گرسنه و لُخت، روی خاک.

زیباست رقص و ناز سر انگشت‌های تو
بر پرده‌های ساز،
اما، هزار دختر بافنده، این زمان
با چرک و خونِ زخم سر انگشت‌هایشان
جان می‌کنند در قفس تنگ کارگاه
از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن
پرتاب می‌کُنی تو به‌دامانِ یک گدا!

وین فرش هفت‌رنگ که پامال رقص توست
از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ.
در تار و پود هر خط و خالش: هزار رنج
در آب و رنگ هر گُل و برگش: هزار ننگ.

اینجا به‌ خاک خفته هزار آرزوی پاک
اینجا به باد رفته هزار آتش جوان
دست هزار کودک شیرین بی‌گناه
چشم هزار دختر بیمار ناتوان . . .

دیرست، گالیا!
هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست.
هر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمان.
هنگامۀ رهایی لب‌ها و دست‌هاست
عصیان زندگی است.

در روی من مخند!
شیرینی نگاه تو بر من حرام‌باد!
بر من حرام‌باد ازین پس شراب و عشق!
بر من حرام‌باد! تپش‌های قلبِ شاد!

یاران من به بند؛
در دخمه‌های تیره و نمناکِ باغشاه،
درعزلتِ تب‌آور تبعیدگاهِ خارک،
در هر کنار و گوشۀ این دوزخ سیاه.

زودست؛ گالیا!
در گوش من فساۀ دلدادگی مخوان!
اکنون ز من ترانۀ شوریدگی مخواه!
زودست، گالیا! نرسیده‌ست کاروان . . .

روزی که بازوان بلورین صبحدم
برداشت تیغ و پردۀ تاریک و شب شکافت،
روزی که آفتاب
از هر دریچه تافت،
روزی که گونه و لبِ یارانِ هم‌نبرد
رنگِ نشاط و خندۀ گمگشته باز یافت،
من نیز باز خواهم گردید آن‌زمان
سوی ترانه‌ها و غزل‌ها و بوسه‌ها،
سوی بهارهای دل‌انگیز گُل‌فشان،
سوی تو،
عشق من!
Profile Image for Mohy_p.
274 reviews120 followers
December 16, 2018
ب پیشنهاد کتابفروش عزیزی ک معمولا میرم پیششون خوندمش
یعنی ب روایتی خودم خواستم ک یک کتاب شعر بهم پیشنهاد بدن
بعصی شعرا واقعا دلنشین بود😊
Profile Image for Faezeh .
13 reviews12 followers
December 7, 2023
بس آرزو که در دل من مرد
چون عشق های خام جواني
اما امید همره من ماند
با من نشست در پس زانو
تنها گریستیم نهانی...
Profile Image for Hesam.
164 reviews18 followers
January 3, 2016
بسیار بسیار دلنشین و عالی است
تو بعضی از شعرها واقعا دلم میخواست بدونم که جناب ابتهاج به چی فکر میکرده ، چه حال و هوایی داشته
گاهی اوقات در برخی بیت ها احساس میکردم یه حس غریبی توی رگهام جاری میشد
بخوانیدش

ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﺸﻢ ﺧﻮﯾﺶ
ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﻔﺮﺕ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪﻭﺍﺭ ﺧﻮﯾﺶ
ﻣﯽﮐﺸﻢ ﻓﺮﯾﺎﺩ :

ﺍﯼ ﺟﻼﺩ !
ﻧﻨﮕﺖ ﺑﺎﺩ !

ﺁﻩ، ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺍﻧﺴﺎﻥ
ﻣﯽﮐُﺸﺪ ﺍﻧﺴﺎﻥِ ﺩﯾﮕﺮ ﺭﺍ
ﻣﯽﮐُﺸﺪ ﺩﺭ ﺧﻮﯾﺸﺘﻦ
ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ

بشنو ای جلاد!
می‌رسد آخر
روز دیگرگون:
روز کیفر،
روز کین‌خواهی،
روز بار آوردنِ این شوره‌زار خون

زیر این باران خونین
سبز خواهد گشت بذر کین
وین کویر خشک
بارور خواهد شد از گل‌های نفرین

آه، هنگامی که خون از خشم سرکش
در تنور قلب‌ها می‌گیرد آتش،
برق سرنیزه چه ناچیز است!
و خروش خلق،
هنگامی که می‌پیچد
چون طنین رعد از آفاق تا آفاق
چه دلاویز است!

بشنو، ای جلاد!
می‌خروشد خشم در شیپور،
می‌کُوبد غضب بر طبل،
هر طرف سر می‌کشد عصیان
و درون بستر خونین خشم خلق
زاده می‌شود طوفان.

بشنو، ای جلاد!
و مپوشان چهره با دستان خون‌آلود!
می‌شناسندت به‌صد نقش و نشان مردم.
می‌درخشد زیر برق چکمه‌های تو
لکه‌های خون دامنگیر.
و به‌کوه و دشت پیچیدست
نام ننگین تو با هر «مُرده‌باد» خلق کیفرخواه.
و به‌جا مانده‌ست از خون شهیدان
بر سوادِ سنگفرش راه

تقش یک فریاد:
ای جلاد!
ننگت‌ باد!
Profile Image for Shadi.
28 reviews
May 31, 2015
وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی
تا با تو بگویم غمِ شب‌هایِ جدایی

بزمِ تو مرا می‌طلبد، آمدم اِی جان
من عود ام و از سوختن‌ام نیست رهایی

تا در قفسِ بال و پرِ خویش اسیر ست
بیگانه‌یِ پرواز بود مرغِ هوایی

با شوقِ سرانگشتِ تو لبریزِ نواها ست
تا خود به کنارت چه کند چنگِ نوایی

عمري ست که ما منتظرِ باد صبا ییم
تا بو که چه پیغام دهد بادِ صبایی

اِی وای بر آن گوش که بس نغمه‌یِ این نای
بشنید و نشد آگه از اندیشه‌یِ نایی

افسوس بر آن چشم که با پرتوِ صد شمع
در آینه‌ات دید و ندانست کجا یی

آوازِ بلند ای تو و کس نشنودت باز
بیرونی از این پرده‌یِ تنگِ شنوایی

باز هم صدای همایون شجریان به گوش میرسد:))
تصنیف بزم تو از البوم چه آتش ها
Profile Image for Negar Ghadimi.
321 reviews
February 19, 2016
آن چه من دارم ازو، هست خیالی که ز دور/ چهره برتافته در آینه ی خاطرِ من/ همچو مهتاب، که نتوانیش آورد به چنگ/ دور از دستِ تمنای من و در برِ من...
------------------------------------------------
چرا پنهان کنم؟ عشق است و پیداست/ درین آشفته اندوهِ نگاهم/ تو را می خواهم ای چشمِ فسونبار!/ که می سوزی نهان از دیرگاهم/ چه می خواهی ازین خاموشیِ سرد؟/ زبان بگشا که می لرزد امیدم!
------------------------------------------------
نشود فاشِ کسی آن چه میانِ من و توست/ تا اشاراتِ نظر نامه رسانِ من و توست/ گوش کن با لبِ خاموش سخن می گویم/ پاسخم گو به نگاهی که زبانِ من و توست/... / گرچه در خلوتِ رازِ دلِ ما کس نرسید/ همه جا زمزمه ی عشقِ نهانِ من و توست...
-------------------------------------------------
داغ و درد است همه نقش و نگارِ دلِ من/ بنگر این نقشِ به خون شسته، نگارا تو بمان/.../ هر دم از حلقه ی عشاق، پریشانی رفت/ به سرِ زلفِ بتان، سلسله دارا تو بمان...
-------------------------------------------------
نقش و نگارِ کعبه نه مقصودِ شوقِ ماست/ نقشی بلندتر زده ایم، آن نگار کو؟
-------------------------------------------------
بگذر شبی به خلوتِ این هم نشینِ درد/ تا شرحِ آن دهم که غمت با دلم چه کرد/ خون می رود نهفته ازین زخمِ اندرون/ ماندم خموش و آه که فریاد داشت درد...
-------------------------------------------------
که ما خود دردِ این خون خوردنِ خاموش می دانیم...
Profile Image for Setayesh Dashti.
157 reviews298 followers
November 26, 2015
یکی از چیزهایی که به خاطرش کمیته المپیاد را شاید هیچ‌گاه نبخشم منبع قرار دادنِ این کتاب است! از دوم دبیرستان آینه در آینه را گاهی می‌خواندم و دوستش داشتم. اما ال‍ان دیگر غزل‌های سایه به دلم نمی‌نشینند. البته من اصول‍اً با غزل‌های شاعران این دوره کیف نمی‌کنم، بیت‌های خوبی دارند، زبان خوبی دارند، اما یک آن ـی کم است. انگار غزل دیگر حرف‌هایش را زده باشد. من با غزل معاصر بعد از حامد ابراهیم‌پور توانستم آشتی کنم.
نو هایش را بیشتر می‌پسندم. واقعاً دوست‌داشتنی‌ترند! :)

+ انتخاب شفیعی کدکنی را هم می‌پسندم.
Profile Image for Maryam.
107 reviews16 followers
March 5, 2017
درین سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشتِ پُر مَلال ما پرنده پَر نمی زند

یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کُند
کسی به کوچه سارِ شب درِ سحر نمی زند

نشسته ام در انتظارِ این غبارِ بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند

گذرگهی ست پُر ستم که اندر او به غیرِ غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند

دل خراب من دگر خراب تر نمی شود
که خنجر غمت از ین خراب تر نمی زند!

چه چشم پاسخ است ازین دریچه های بسته ات؟
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند!

نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند
Profile Image for Amir .
592 reviews38 followers
January 22, 2010
بستر من صدف خالی یک تنهاییست و تو چون مروارید گردن آویز کسان دگری
...
Profile Image for Matin  Pyron.
456 reviews18 followers
December 4, 2021
مژده بده ، مژده بده ، یار پسندید مرا
سایه ی او گشتم و او برد به خورشید مرا

جان دل و دیده منم ، گریه ی خندیده منم
یار پسندیده منم ، یار پسندید مرا

کعبه منم ، قبله منم ، سوی من آرید نماز
کان صنم قبله نما خم شد و بوسید مرا

پرتو دیدار خوشش تافته در دیده ی من
آینه در آینه شد ، دیدمش ودید مرا

آینه خورشید شود پیش رخ روشن او
تاب نظر خواه و ببین کاینه تابید مرا

گوهر گم بوده نگر تافته بر فرق ملک
گوهری خوب نظر آمد و سنجید مرا
Displaying 1 - 30 of 96 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.