مجموعه مقالاتی از «جلال آلاحمد» در موضوعات گوناگون اجتماعی و فرهنگی است. در این نوشتار ابتدا هفت مقاله از جلال آلاحمد در مورد شخصیت صادق هدایت و ارتباط با بوف کور، مشکل نیما یوشیج در مورد ابداع وی در شعر نو، سفرنامه وی به یونان و توصیف این کشور، توصیف زندانهای راکفلر و چند داستان دیگر ارایه شده آنگاه دیدگاههای سیدمحسن امین در مورد برخی از امور نامشروع در زمینه عزاداری امام حسین(ع) که آن هم ترجمه جلال آلاحمد است مطرح گردیده است. در این زمینه مسایلی مانند دروغ گفتن در روضهخوانیها، نعرهکشیدن در عزاداریها، تحریف تاریخ کربلا به جهت استناد به مقتلهای غیرمعتبر و برخی اعمال زشت در عزاداری، بدعت و غیرمشروع دانسته شده است.
وجود او بعدم پیوست اما برگ های وجودش در دسترس ماست.
بگذاریم خودش [هدایت] بگوید: 《 حس می کردم که این دنیا برا من نبود. برای یکدسته آدم های بی حیا، پررو، گدامنش، معلومات فروش، چاروادار و چشم و دل گرسنه بود. 》
بوف کور انعکاس دقیق زندگی ملتی است در یک دوره ی استبداد.
وقتی آدم میترسد با دوستش، با زنش، با همکارش و یا با هرکس دیگر درددل کند و حرف بزند ناچار 《فقط با سایه ی خودش خوب میتواند حرف بزند.》بوف کور گذشته از ارزش هنری آن یک سند اجتماعی است. سند محکومیت حکومت زور.
۲-مشکل نیما یوشیج
عده ای شعر را میسازند، عده ای آن را میسرایند، عده ای هم شعر را میگویند. اما او هبچکدام این ها را نمیکند. نیما شعر را می پراکند. شعر را می پاشد. گر چه خودش نوشته است که 《من برای بی نظمی هم بنظمی اعتقاد دارم. 》
نفس آدم بالا می آید تا بنشیند و در شعر او مطالعه ای کند.
《هان ای شب شوم وحشت انگیز/ تا چند زنی بجانم آتش/ یا چشم مرا زجای برکن/ یا پرده زروی خود فروکش 》هنوز از بهترین اشعار نیماست...که قطعه《دماوند》 ملک الشعرا بهار نیز بعدها و در همین وزن آمده.
هنر هرگز با مدافعه سر و کاری ندارد، و اگر داشته باشد نیز وجود یک اثر هنری خود بهترین مدافع آن است.
نیما نوشته است که 《من برودخانه ای شبیه هستم که از هر کجای آن لازم باشد بدون سر و صدا می توان آب برداشت. 》
۳-درباره ی آدن
آدن معتقد است که اساس مشکلات تمدن امروزی بشر برین مسئله قرار گرفته است که 《فرد》پس از درک عالی ترین مقامات فضل و کمال متوجه جدائی《نفس》خود از دیگران می گردد. و روابط اجتماعی با دیگران را زیر پا می نهد. در صوریتکه به بعقیده ی او در قرن ما《فرار بتنهایی》ممکن نیست.
۶- یک داستان کوتاه: سلمانی زنش را کشته
پسرک اینطور جواب داد و دسته ی پنجه زا با خود برد، در گوشه ای از دکان نهاد و دو زانو رویش نشست و شروع کرد بگریه. چون بالاخره بچه بود و این هم روش مبارزه ی کودکان است در مقابل بی عدالتی های جهان.
چه چیز باعث میشود که نویسندهای را دوست بداریم؟ آیا چون نوشتههایش دوست میداریم به او هم علاقهمند میشویم یا این که چون او را دوست داریم نوشتههایش جالب به نظر میرسد؟ به نظر من چیزی فراتر از کلمات و سطور کتاب است که آدم را جذب میکند. مقالههای جلال به اندازهای که باید خوب بود. حتی بیشتر از آنچه انتظار داشتم. دقیق، عمیق و صادقانه. اما داستانهایی که ترجمهی آن در در کتاب آورده شده بود چنگی به دل نمیزد. و نمایشنامهی آخر هم چیزی نزدیک به فاجعه. هیچوقت نتوانستم با تئاتر رابطه برقرار کنم. هیچوقت
در بوف کور دنیای وجود مشکوک است. تکرار بیهودهی اشیا و اشخاص و وقایع است. کارها تکرار میشوند. مجاز و واقع به هم میآمیزد. اما آنچه اصالت دارد رویاهاست. کابوسهای مکرر است. هذیانهای بیمارانه است. خوابی است که میان خواب و بیداری میتوان دید. خوابی که سرحد زندگی و مرگ است
هفت مقاله در واقع دو مقالهش نوشته خود جلال هست و پنج تای دیگر ترجمه توسط جلال. (به انضمام عزاداریهای نامشروع که آن هم ترجمه مقالهای از یکی از علمای لبنان است). مقاله اول در مورد هدایت جالب بود. «سلمانی زنش را کشته» هم.
عزادارایهای نامشروع را هم که باید در همه هیأتها ابتدای جلسه بخوانند!!