Henrik Johan Ibsen was a major Norwegian playwright largely responsible for the rise of modern realistic drama. He is often referred to as the "father of modern drama." Ibsen is held to be the greatest of Norwegian authors and one of the most important playwrights of all time, celebrated as a national symbol by Norwegians.
His plays were considered scandalous to many of his era, when Victorian values of family life and propriety largely held sway in Europe and any challenge to them was considered immoral and outrageous. Ibsen's work examined the realities that lay behind many facades, possessing a revelatory nature that was disquieting to many contemporaries.
Ibsen largely founded the modern stage by introducing a critical eye and free inquiry into the conditions of life and issues of morality. Victorian-era plays were expected to be moral dramas with noble protagonists pitted against darker forces; every drama was expected to result in a morally appropriate conclusion, meaning that goodness was to bring happiness, and immorality pain. Ibsen challenged this notion and the beliefs of his times and shattered the illusions of his audiences.
یکی از بهترین نمایشنامه هایی که خوندم. خیلی خیلی عالی بود. اولین بار توی کتاب دنیای سوفی با این نمایشنامه آشنا شدم و مترصد فرصتی بودم که دستم بیاد و بخونمش، که یه مدت پیش توی کتابخونه ی عمومی پیداش کردم و قاپیدم!
نویسنده خیلی خوب نمایشنامه رو پیش برده بود. تا اواسط پرده ی سوم، فکر می کردم می دونم چه اتفاقی داره میفته و با علاقه پی گیری میکردمش. اما از وسط پرده ی سوم، یه دفعه چرخشی توی داستان اتفاق افتاد و تازه هدف اصلی نویسنده از تمام ماجرا معلوم شد و همه ی اتفاقات دو پرده ی قبل، رنگ جدیدی گرفت.
بیشتر از این نمیتونم اینجا راجع بهش توضیح بدم. اگر میخواید این نمایشنامه رو بخونید، بهتره ریویوهایی که راجع بهش نوشته شده رو نخونید. چون اغلب ریویوها با پرداختن به درونمایه داستان، همه ی مزه ی غافلگیری رو ازتون میگیرن و نمایشنامه رو خراب می کنن.
1. کتاب را برای اولین بار در خانه ی مادربزرگم خواندم. نه ساله بودم و ظهر های تابستان در خانه ی آن ها حوصله ام سر می رفت. همه چیز را برای سر حال آوردن خودم امتحان کرده بودم و تنها گزینه ی موجود انتخاب کتاب از کتابخانه ی دایی ام بود.خانه ی عروسک شد اولین نمایشنامه ی تمام عمرم. نیم بیشتری از ماجرا ها را نمی فهمیدم. سیزده سال بعد، تنها چیزی که از نمایشنامه به خاطرم مانده بود خرده های بادام بود و زنی که از خوانده هایم گمان می کردم مرد داستان با او رابطه داشته. 1.5. دانستن روند داستان و یا به اصطلاح اسپویل شدن آن به نظر من چیزی از زیبایی های داستان کم نمی کند. مقدمه ی مترجم را در باب داستان ها که در ابتدای کتاب آمده بود قبل از خواندن نمایشنامه ها خواندم. چیزی از لذت نمایشنامه برایم کم نشد. چون روند اتفاقات،دیالوگ ها و تغییرات شخصیت ها از نظر من بسیار زیبا تر از سیر داستان بود. با این حال اگر می خواهید چیزی از پایان داستان ندانید بهتر است موارد بعدی را نخوانید! 2. در یادداشت های قدیمی ام نوشته بودم تنها چیزی که می تواند مرا حسابی از کوره به در کند این است که مثل بچه ها با من رفتار کنند. تمام قربان صدقه رفتن ها و ابراز محبت های تورووالد حالم را به هم می زد. نورا سنجاب کوچولو خطاب می شد و بدون ذره ای فکر و منطق و مواجه شدن با اتفاقات واقعی به زندگی اش ادامه می داد. روند تغییر نورا در آن مدت زمان کم و تصمیم قطعی اش برای ترک کردن تورووالد و به خصوص بچه هایش شتاب زده به نظر می رسید. اما با توجه به محدودیت صحنه ی تئاتر، پایان بندی خوبی از آب در آمده بود. تمام نمایشنامه در سه روز به وقوع می پیوندد. و تفاوتی که بین روز اول و سوم وجود دارد تلاش برای "فکر کردن" است. داستان و هسته ی اصلی آن از رابطه ی زن و پول آغاز می شود. در ادامه با تغییرات شخصیت اصلی داستان، این رابطه از جزء به کل می رسد و مسئله ی اصلی زنان (هویت مستقل آنان) به مسئله ی اصلی نمایشنامه تبدیل می شود. 3. در نه سالگی ام نتوانستم خانه عروسک را تمام کنم و هیچ گاه به اشباح نرسیدم. اشباح را بیشتر دوست دارم. پایان بندی آن به اندازه ی خانه عروسک شتاب زده نیست و شخصیت ها ثبات بیشتری دارند. وقایع و دیالوگ ها ماهیتی نمادین دارند و نوشته ی ایبسن به نظرم پخته تر می آمد. به دلیل همین نماد ها ترجیح می دهم درباره ی داستان چیزی ننویسم. اگر قرار بود بین اشباح و خانه عروسک یکی را برای دیدن در تئاتر انتخاب کنم انتخابم قطعا اشباح است.
نمايشنامه اول: خانه عروسک، زن مرید و حرف گوشکنی که به دنبال فداکاری، آزار میبینه و داستان به سمتی میره که یکباره با قیام زن مواجه میشیم. مونولوگهای زن با خودش اگرچه خیلی کوتاه و کمه (بیشتر از اونم حتی لازم نبوده که باشه) ولی ما رو به دنیای درونش راه میده، که دائما با خودش درگیره و سعی داره از اتفاقی که رازشو برملا میکنه جلوگیری کنه. زیبایی قصه اینجاست که در نهایت دیگه هیچ تلاشی برای حفظ زندگیش نمیکنه و خودش رو مستحق دوری، آزادی که ظاهرا هيچوقت نداشته و کشف خودش میدونه. این رها کردن شاید از دور زیاد جالب به نظر نرسه ولی با نزدیک شدن به شخصیت زن، به نظرم چارهای نمیمونه جز اینکه تشویقش کنیم!!
نمايشنامه دوم: خانه اشباح، اینبار زنی ثروتمند و جنس متفاوتی از فداکاری رو میبینیم. قصه دوم تم غلیظی از مذهب داره. و برخلاف قصه اول که یه مسئله اصلی داشت، چندبار به خواننده شوک میده و با ریتم تندتری هم پیش میره.
+ نمیتونم این دو داستان رو ادامه هم بدونم، زنی که میره و زنی که میمونه. هرکدوم تجربه های متفاوتی بودن و تنها عنصر مشترک همین فداکاری زنانهست.
شاید برای من جذاب ترین بخش این دو نمایشنامه ، گفتگویی بود که بین خانم "آلوینگ" و کشیش ماندرز صورت گرفت. جایی که خانم آلوینگ خطاب به کشیش ، اقرار می کنه که : وقتی شما از چیز هایی که من از آنها به شدت متنفر بودم تعریف و تمجید می کردید ، من به این فکر افتادم که عقاید و افکار شما را با نظر انتقاد مطالعه کنم. من اول می خواستم فقط یک نکته را کشف کنم. ولی همین که آن یک نکته کشف شد ، تار و پود این تعلیمات دینی از هم گسست . آن وقت من ملتفت شدم که این ها یک پارچه ، دروغ و دغل است
ایبسن در نمایشنامه "اشباح" ، تلاش و کوششی را که عقل انسان برای رهایی از قید سنن و عقاید بی پایه و اساس به کار می برد ، مجسم می سازد و جسورانه ، ضعف ها و نقصان های عقاید سخت گیرانه ی عصر حاضر را به رخ عموم می کشد
خوشحالم که مرور نوشتن در آوانگارد باعث شد دوباره سری به نمایشنامههای ایبسن بزنم. این کتاب شامل نمایشنامه عروسک و اشباحه و ترجمه خوبی داره. درباره اشباح اینجا Ghosts نوشتم و در این ریویو میخوام درباره خانه عروسک بنویسم. ۴ سال پیش که خونده بودمش دیالوگها تقلبی و لوس به نظرم اومده بود. اما حالا بهتر میتونم ببینمشون. اولا که دیالوگها بر اساس شخصیت پردازیای هست که ایبسن انجام داده، پس این ایراد نیست و نقطهی قوته که شخصیت درست تصویر شده. حالا شاید کمی آب و تاباش زیاد شده باشه، که به نظر مشکلی نیست. مثلا شخصیت زن شاید بعضی جاها بیش از حد خنگ به نظر بیاد، ولی وقتی بدونی ایبسن از این شخصیتپردازی چه هدفی داشته دیگه زیادی جلوه نمیکنه.
داستان زنیه که برای نجات جون شوهرش از بیماری پولی قرض میکنه ولی به شوهره نمیگه و در این راه امضای پدرش رو هم جعل میکنه و کسی از این ماجراها خبر نداره. تا این که شوهرش رئیس بانک میشه ومیخواد کارمندی که به زن پول قرض داده رو اخراج کنه و کارمند میگه اگر اخراج شم ازت شکایت میکنم بابت جعل اون امضا.
خانه عروسک داستان زنیه که تموم زندگی باهاش مثل عروسکی رفتار شده. اول در پیش پدرش و حالا پیش شوهر. شوهر دائما با دیالوگهاش اونو موجودی ضعیف تصور میکنه که فقط بلده برقصه و آواز بخونه و دلبری کنه. زن هم با توجه به این که هیچوقت در اجتماع نبوده دچار مشکل میشه. به گفتهی خودش تصور میکنه قانون پشت زنیه که برای شوهرش داره پول جور میکنه تا نجاتش بده و جعل یه امضا مسالهای نیست که در دادگاه بر علیهاش استفاده بشه. خلاصه این کار رو انجام داده و وقتی ماجرا لو میره، متوجه میشه که شوهر فقط به فکر خودشه و از بیآبرویی خودش حرف میزنه. اینجاست که تصمیم میگیره شوهر رو رها کنه و بره به دنبال کشف زندگی. میفهمه که خودش رو نمیشناخته و هویت خودش براش بیمعنا بوده. میفهمه باید مذهب رو کشف کنه و در کل زندگی رو.
نمایشنامههای ایبسن خیلی رادیکالن. بحثی که در انتهای نمایش بین زن و شوهر در میگیره خیلی خوبه و از زمانهی خودش خیلی جلوتره و به نظر خیلی روشنکر. به همین دلیل هست که در زمان خودش همیشه نقدش کردن و مورد سانسور قرارش دادن. خود ایبسن میگه این نمایشنامه فمنیستی نیست و بیشتر درباره انسانه، و دوست نداره نمایشنامهش محدود بشه. ولی در جای دیگهای هم خودش میگه که به نظر من زنها در جامعه مردسالار نمیتونن خودشونو پیدا کنن و این نمایشنامه داره این حرف رو میزنه.
همه چیز نمایش خوبه، تنها ایرادی که بهش میگیرن اینه که مثلا زن این نمایش که انقدر ساده شخصیتیافته، ازش ممکن نیست یهو در پرده آخر به اون شکل بحث کنه و بذاره بره. در باره این هم به نظرم مهم نیست که نمایشنامه واقعگرا باشه. همین که زنی در سال ۱۸۷۹ که نمایشنامه نوشته شده بچهها و شوهرش رو ول میکنه میره تا خودش رو بشناسه، کافیه و شوک بزرگ و لازمی به جامعه خودش زده.
استادی میگفت تو تاریخ سه نفر هستند که تونستند تراژدی رو نجات بدن: سوفکل، شکسپیر و ایبسن.
خانه عروسک
خانه عروسک یه شاهکار به تمام معنا بود... شاید به جای 5 باید امتیاز بالاتری میگرفت اما امکاناتش وجود نداره! تغییرات نورا به درستی و فوقالعاده ترسیم شده... و نکتهی جالب اینه که نویسندهای مرد 150 سال پیش نمایشنامهای نوشته که طعم خام فمینیستی توش وجود نداره و چقدر خوب و به جا این زندگی رو ترسیم میکنه! هر چند نوشتههای ایبسن معروف به اکسپرسیونیستی و کامشپیل هست اما رگههای ناتورالیستیای هم توش تشخیص دادم که شاید از علم کم من بوده مثلاً اینکه نورا خصلت ولخرجی رو از پدرش به ارث برده بود.
اشباح شاید این نمایشنامه رو جداگانه میخوندم امتیاز 4 بهش میدادم اما چون با هم چاپ شده بود و خانهی عروسک حقش 5 بود نتونستم امتیاز پایینتری بهش بدم. این نمایشنامه هر چند خوب و حساب شده بود اما اون احساساتی که تو خانهی عروسک حس کردم رو نتونست تو من به وجود بیاره! ویژگی موروثی بودن تمام ویژگیها که از سرفصلهای ناتورالیستی هست بیشتر از خانهی عروسک توش وجود داشت.
یک. و حالا مایی که از زمین ایمن خود بیرون پریدیم، همهچیز را بهم زدیم تا سودای تغییر را به عمل آوریم، اکنون کجا ایستادهایم؟ من؟ زیرِ زمین. سالهاست.
دو. جنون، که از پس مواجه با زیست، گذشته، حال و آینده، انسانهای قبیله و درنهایت منِ اسیر در اینمیان، ظهور مییابد، همیشه به حقیقت، چشمان گشوده به حقیقت میرسد. گاهی زریم در پس مرگ یوسف، گاهی لیر در برابر فرزندان، و گاهی نورام.
در هر دوي اين نمايشنامه ها كه البته پايان تراژديكي دارند باز هم ايبسن يكي از معضل هاي اجتماع را به تصوير ميكشد و اينجا موضوع اصلي حمايت از نهضت زنان و اين كه حقوق زنان چقدر در جامعه پايمال مي شود هر چند اين موضوع در نمايشنامه ي اشباح پررنگ تر است و در اينجا كاملا استفاده ي ابزاري از زن را ميبينيم. هن از جانب آلوينگ ملوان كه اكنون در نمايشنامه نيست و هم رژين كه تراژدي زندگي او هم به نحوي عميق است. شخصيت پردازي هاي اشباح را بيش تر از خانه ي عروسك پسنديدم اما از جهتي روايت خانه ي عروسك روايت جذاب تري داشت. بحثي كه براي من بسيار جذاب است ايناست كه در خانه ي عروسك نورا وسيله ي بازي و به نوعي عروسك خيمه شب بازي شوهر و وام دهنده است و زير فشار آن خرد ميشود اما تصميمي كه براي توك منزل مي كيرد كه به واسطه ي آن خودش را بشناسد كمي از رنگ تراژديك كم مي كند و اندكي اميدواري را چاشني پرده ي سوم ميكند. به هر حال هميشه از خوانش نمايشنامه هاي ايبسن لذت مي برم.
This entire review has been hidden because of spoilers.
چقدر غافلگیرم کرد این کتاب! جواهری که 4سال توی کتابخونه م بود و من انقدر دیر کشفش کردم. 150سال پیش ایبسن از حقوق فردی زن گفته؛ روان و خوشخوان. خیلی بهم چسبید. 5 ستاره کمه براش🍃
از این کتاب، فقط "خانه عروسک" رو خوندم و نمایشنامهی دوم رو با عنوان "جنزدگان" از نشر بیدگل خوندم. جدای از مفهوم اصلی، یکی از چیزهایی که توی هر دو نمایشنامه تکرار شده بود، این عقیده بود که فرزند تاوان گناههای والدینش رو میده و یا اینکه اخلاق و رفتار ناپسند اونها رو با خودش یدک میکشه. این برای من عجیب بود. گفتگوی آخرِ هلمر و نورا واقعا معرکه بود و میشه گفت نقطهی اوج و کلیدی نمایشنامه بود.
عروسک خانه داستان زن خامی است که ناگهان چشم به چند و چون زناشویی و دروغی که زندگیاش را بر آن بنیاد کرده، باز میکند. میبیند شوهرش، پدر سه فرزندش، بیگانهای بیش نیست که همواره با او چون بچهْ و دارای خود رفتار کرده. درمیباید که خوشبختیاش دروغیین بوده و خودش، نه آدمی آزاد و برابر، که عروسکی و خانه اش نه خانه، که عروسکخانهای بوده است.
تا سه چهارم خانه عروسک رو که میخوندم، عینا یاد نمایش اسکار وایلد "بادبزن خانم ..." و "شوهر دلخواه" بودم، یه زوج خوشبخت، تدارک مهمانی، یک دوست خانم که از ناکجا اباد برگشته و یک فاجعه، اما انتهای نمایش به طرز شوکه کننده و رضایت بخشی متفاوت بود، خواننده رو شوکه کرد و به دل نشست! از اشباح که دیگه نگم، تاثیر گذار و عصبی کننده بود و من مفاهیمی که دربارش بحث میشد رو عمیقا دوست داشتم. از اون انا بیشتر، نگاه نویسنده رو نسبتا به استقلال و توانایی زنان رو عمیقا تحسین میکنم.
دو نمایشنامه مهم و درخشان خانه عروسک داستان زنی ست که بعداز تحمل رنجهای بسیار میرود و برعکس اشباح داستان زنی ست که تن به ماندن میدهد و عواقب آن را هم میبیند بعد از حمله های فراوانی که بعد از خانه عروسک به ایبسن شد(که چرا زنان را به رفتن ترغیب میکند و...) ایبسن در جواب نمایشنامه اشباح را نوشت که زن نمایش با همه ی فشارها / دروغها و رذالتها می ماند و نتایج مصیبت بار آنرا هم ،هم خودش و فرزندش و هم خواننده به چشم می بینند . ایبسن علاوه برتغییربنیادین در شیوه نمایشنامه نویسی تاثیر فراوان و غیر قابل انکاری بر جنبشهای طرفدار حقوق زنان در قرن اخیر گذاشت . ایبسن یکی از برجسته ترین نویسندگان تاریخ ادبیات ست
۵ ستاره میدم چون از نمایشنامهی "خانهی عروسک" خیلی خیلی لذت بردم. با اینکه قبلاً یه فیلم اقتباسی از این نمایشنامه دیده بودم و میدونستم داستان چیه ولی این باعث نشد که از روند داستان و اتفاقات شوکه نشم و لذت نبرم.
نمایشنامه دوم رو که اصلا نتونستم تحمل کنم نمیدونم چرا هرچقدر جلوتر میرم، نماینشامههای یونانی برام دلنشینتر بودن ادیت: داها الان که برگشتم دوباره نمایشنامه دوم، اشباح رو خوندم دیدم خیلیم بد نبود😂
نمایشنامه سفری طولانی از روز به شب من رو به نمایشنامه علاقه مند کرد. این کتاب دومین و سومین تجربهی نمایشنامهم است.
خانه عروسک چه مرورهای خوبی دوستانم روی این نمایش نوشتهاند. به نظرم نیازی به توضیح بیشتری نیست الا دو نکته:
1- در نمایشنامه شخصیت کروگستاد به صورت مردی بدذات و شرور و پلید نشان داده شده است قصد دارد اما وقتی که کریستین قول زندگی "با هم" را به او میدهد دیگر خواسته ای ندارد. نه پست و مقاوم میخواهد و نه پول و سرمایه. اسناد حواله را پس میفرستد و از شکایت هم صرفنظر میکند. این شخصیت در تقابل آشکار با توروالد است که در انظار عموم شخصی با ارج و قرب است اما .....
2- با اینکه موضوع نمایشنامه کاملا مترقی و متجد�� برای زمانه اش بوده، اما به نظرم شیوه ی پرداخت این نمایشنامه چندان به پختگی مضمون و پیام آن نیست. انگار نویسنده چندان به رساندن پیامش به عموم شوق داشته که عجولانه پایانه را سر هم کرده. البته بگم من چندان تخصصی در نمایشنامه نویسی ندارم. ولی بالاخره حس زیبایی شناسی برای خودم قائل هستم.
اشباح نکته اصلی در مورد این نمایشنامه شخصیت پردازی درست و با حوصله آن است. تقریبا میشود گفت به روایتهای مدرن نزدیکتر شده است و از آن حس درام نویسی قرن 19 کمی فاصله گرفته. با این حال همچنان عمق شخصیت ها کم است. پیام و مضمون نمایشنامه هم به نظر جالب بود. انتخاب بین دروغ خوش آیند مردم و مفید فایده، و حقیقت دردآور و خانمان سوز.
در کل به صورت نا خود آگاه هر نمایشنامهای که میخوانم با سفری طولانی از روز به شب یوجین اونیل مقایسه میکنم. در دو نمایشنامه بالا در اولی پیام و مضمون را پسندیدم و در دومی شیوهی نگارش و پرداخت را. فکر میکردم شاید از تلفیق این دو نتیجه ی بهتری حاصل میشد.
دوست داشتم این نمایشنامه رو با بازیهای خوب روی صحنهی تئاتر تماشا کنم، چون درونمایهی اثر بعد از گذشت این همه سال هنوز هم جزو مسائل و دغدغههای ماست و متاسفانه همچنان خیلی جاها جنسیت تعیینکننده ست، هنوز هم ظلم به زنها در ابعاد گسترده ادامه داره و تو خیلی زمینهها اسیر قیدوبندهای قراردادی و افکار پوسیدهای هستیم که نسلبهنسل بدون بازبینی و ترمیم به ارث رسیدهن و قربانی گرفتهن. تو این نمایشنامه شاهد ازدواجی هستیم که در اون زن و شوهر طبق باورهای رایج درگیر یک رابطهی سطحی و نابرابر هستند. عنوان نمایشنامه اشاره داره به همین وضعیت و نگاه و رفتار شوهر نسبت به همسرش: عروسکی برای سرگرمی و بازی، موجودی ضعیفتر و از نظر ذهنی پایینتر که باید سرپرستیش رو پذیرفت، ازش مراقبت کرد و اشتباهاتش (به زعم مرد) رو به دیدهی بزرگواری به نقصهای ذاتیش (!) بخشید. هنریک ایبسن با هنرمندی ذهنیت مرد و زن تربیتشده در نظام مردسالار رو با جزئیات و به وضوح تصویر کرده و پرترهی کاملی از یک مرد خودخواه و خودبین پیش چشم خواننده گذاشته. خواننده با خوندن افکار زن نمایشنامه و دنبال کردن دیالوگها به خوبی متوجه غیرمنطقی بودن عقاید منجر به این نابرابری میشه و نمیتونه با شخصیت زن همذاتپنداری نکنه. به نظرم ایبسن با نوشتن این نمایشنامه به خوبی نقش خودش رو به عنوان یک نویسندهی اثرگذار ایفا کرده و با بیان ساده و قابل درک، پوسیدگی و غلط بودن بعضی افکار و عقاید رایج رو نشون داده. با این همه، اثر خالی از ایراد نیست. تحول ناگهانی و کامل شخصیت زن تو صحنهی آخر برای من منطقی نیست. با توجه به اونچه از اخلاق و رفتار شخصیت زن میخونیم، برام قابل قبول نیست که چنین آدمی انقدر ناگهانی با این شدت تغییر کنه و افکارش چنین سمتوسویی پیدا کنن و در نهایت هم یه تصمیم بزرگ و قاطعانه بگیره. زنی که سالها از نظر فکری و توی تصمیمگیری تحت سلطهی پدر، شوهر و جامعه بوده، هیچ آبشخور فکری دیگهای نداشته و سالها با اطمینان خطوط فکری قراردادی رو دنبال و اجرا کرده، مخصوصن با نقش مادری خودش از هر نظر خو گرفته، منطقی نیست که یک شبه علیه همهی اینها طغیان کنه و مثل یه آدم کاملن مستقل و مطمئن که عقاید خاص خودش رو داره تصمیم بگیره و دست به عمل بزنه. انتظار داشتم نویسنده نشانههایی از حضور این قبیل افکار و احساسات رو در طول اثر از طریق گفتار و رفتار زن به من خواننده منتقل کنه تا این تصمیمگیری انتهایی، نه یه تحول عجیب و ناگهانی، که سر بیرون آوردن یه بذر مدتها آبیاریشده باشه. پایانبندی هرچند منطقی نیست، اما همچنان ارزشمنده و حرفهای خوبی برای زدن داره. در نهایت، نمایش با یه سوال به پایان میرسه: ازدواج و رابطهی حقیقی یعنی چی؟!
بعدنوشت: توی ریویوهایی که خوندم به محدودیتهای نمایشنامه و اجرای اثر روی صحنه اشاره شده بود و اگر بخوام از این زاویه به پایانبندی و لزوم نتیجهگیری به این شکل نگاه کنم، به ایبسن حق میدم که اینطور ناگهانی شخصیتش رو تغییر بده تا در نهایت بتونه همهی اونچه که میخواد رو در محدودیت زمانی نمایش منتقل کنه. هر چند هنوزم فکر میکنم میشد از ابتدا سرنخهایی توی گفتار و رفتار زن داستان گذاشت، حتا اگر کمی از غافلگیری اثر کم میشد. در کل این همخوان نبودن ابتدا و انتهای نمایشنامه رو نقطه ضعفی میدونم که محدودیتهای نمایش هم نمیتونه تمامن توجیهش کنه.
«اشباح»
تو نمایشنامهی دوم، اشباح، ایبسن مقصود خودش رو با هنرمندی و ظرافت توی داستان گنجونده و تا یک جایی بیکه حرف و اشارهی مستقیمی پیش بیاد، خواننده به واسطهی رفتار و گفتار شخصیتها به تفکر دربارهی بعضی مسائل ترغیب میشه. این نوع از بیان منظور هم نشان از هوشمندی و نبوغ نویسنده داره هم ذهن مخاطب رو به چالش میکشه و درگیر میکنه تا مستقلن فکر کنه و به نتیجه برسه. هنوز به اندازهای نمایشنامه نخوندم که بدونم این قالب روایت رو برای داستانخوندن دوست دارم یا نه، اما از دغدغهمندی ایبسن و فرصتی که برای بازبینی بعضی چیزها و فکر کردن برام فراهم کرد لذت بردم. شاید بارزترین ویژگی نمایشنامه این باشه که یک جور ارتباط مستقیم بین خواننده و شخصیتها ایجاد میکنه و انگار پای خواننده هم به ماجرا باز میشه و بیشتر تحت تاثیر قرار میگیره. به هر حال، ایبسن با این دوتا نمایشنامه حسابی تو دلم جا باز کرده و حتمن باز هم ازش خواهم خوند.
خانه عروسک و اشباح. دو نمایشنامه از هنریک ایبسن. خانه عروسک نمایشنامه معروفی که اقتباسهای زیادی ازش شده. فیلم سارا اثر مهرجویی هم اقتباسی از این نمایشنامه س. تو هردو نمایشنامه، نویسنده سیر تحولی دو زن رو نشون میده. زنهایی که تو قرن نوزده میلادی زندگی میکنن. دورهای که زن زیر سایه مرد معنا پیدا میکنه. تو داستان خانه عروسک، روایت زنی رو میخونیم که به خاطر نجات جون و آسایش شوهرش هرکاری میکنه. اما در نهایت برخورد بسیار بدی از همسرش میبینه چون همسرش اونو زنی کمعقل و زیبا میدونه و دوست داره همیشه زنش شخص دوم زندگی باشه. همین برخورد باعث تصمیمی اساسی و تحول زن میشه. تو نمایش اشباح هم داستان زنی رو میخونیم که عمری مجبور بوده برای حفظ آبرو و بودن سایهی شوهر متمولش، رو زندگی کثیف شوهرش سرپوش بذاره. اما کار به جایی میرسه که حقیقت بعد از سالها رو میشه و قربانی این ماجرا، زن و پسرشن. در کل نمایشنامه خوندن زنگ تفریح خوبیه و چی بهتر از خوندن نمایشنامههای هنریک ایبسن.
امتیاز: 3.5 از این کتاب فقط نمایشنامه "خانه عروسک" را خواندم. پیش از مطالعه (متاسفانه) جایی خواندم که کتاب تم فمینیستی داره ... و خب از صفحات اول منتظر این موضوع بودم اما هرچه پیش میرفتم نه تنها با افکار فمنیستی و زنی آزادی خواه و متفاوت اشنا نمیشدم بلکه با زنی ساده و برده روبرو بودم زنی که نه برای انتخاب لباس و نه برای خوراک خودش هیچ حقی نداره تا اینکه ده صفحه انتهایی پرده سوم با انقلاب و اشراقی درون زن روبرو میشیم و به یکباره نمایشنامه دچار چرخش کامل میشود اینکه چطور زنی به اون سادگی عوض میشود حقیقتا برای من جای سئوال دارد و باورپذیری داستان رو اندکی کم کرد با این حال من این موضوع رو پای نداشتن اطلاعات کافی و زندگی نکردن توی اون دوره میزارم همچنین هرچه با خود فکر کردم نفهمیدم وجود دکتر چه نقشی در پیشبرد داستان داره و نبودش به نظر من لطمه ای به داستان نمیزنه همانطور که شخصیت زن دیگر (کریستین) و ماجرای عشقی اون با وکیل(کوگستاد) و یا مشکلات کوگستاد که باعث اخراج و بدنامی اون شده بود و بعد خودش گفت اینطور ادمی نیست , به نظرم سطحی و فاقد پرداخت درست و حسابی بود و فقط باعث خارج شدن داستان از هدف غایی اون و پیچیدگی بیمورد بود (حال شاید اهداف خاصی ایبسن داشته و شاید هم نمیخواسته صرفا داستانی درباره زنی طغیان گر بنویسه)
ایبسن به ما نمیگه از زن چه توقعی داره مشخص نمیکنه قراره چه اتفاقی در آینده برای او رخ بده, چه تصمیماتی بگیره و چه مسیری رو انتخاباب کنه, این حرکت به شدت نمایشنامه رو تاثیرگذار میکنه, مهم نیست چه بلایی سرت میاد و روزگار و تقدیر با تو چکار میکنه مهم اینه به خودت جسارت بدی, بندها پاره کنی و از قفس فرار کنی... یه مقدار واکنش مرد داستان(توروالد) با توجه به آنچه از 150 سال پیش تصور میکنم برام اغراق آمیز و غیرواقعی بود. در واقعیتِ امروز چند درصد حاضر هستن که همسرشون اینجوری ترکشون کنه و درمقابل واکنشی نشون ندن و بزارن همسرشون به راحتی بره؟ ( حتی اصرار کنه بزار من بهت نامه بنویسم) ایا مردی که جعل امضا رو بی آبرویی میدونه, ترک شدن رو مصداق بی ابرویی نمیدونه و چنین ساده و روشنفکرانه باهاش کنار میاد؟ (ممکن هم هست برای کاهش میزان حملات و واکنش های مخالف از شخصیتی متشخص و تحصیل کرده با رفتاری معقول برای مرد استفاده کرده تا بدین طریق بتونه دل مخاطبان مرد رو هم بدست بیاره و از حجم انقلابی بودن افکارش و نمایشنامه بکاهد)
با خود فکر میکردم بعد از گذشت 150 سال و ادعاهای کرکننده گروه ها و دولت ها آیا جامعه به راستی و از ریشه تغییر کرده است یا خیر ؟ قطعا نمیشه منکر پیشرفت ها شد اما وقتی من در سال 2020 میتونم این نمایشنامه رو بخونم و درک کنم و احساس غیرملموسی در من ایجاد نشده ینی من با این معضلات در جامعه و اطراف خود آشنا شدم و اونارو تجربه کردم و دیدم ... تا جایی من میدونم این کتاب 90 سال پس از انتشار به زبان اصلی به فارسی ترجمه شده است و این خود نشان میدهد ما از نظر اجتماعی فاصله زیادی با دیگر کشور ها داریم هنوز هم عروسک ها و عروسک گردان ها در سراسر دنیا کم نیستند... فکر میکنم هنوز هم درون ما میل به عروسگ گرد��نی وجود داره باید بیش از این ها تلاش کرد باید همیشه مراقب باشیم و نگذاریم خانواده و دیگران باعث بشه این ویژگی بالقوه بروز پیدا کنه... به امید تغییر بنیادی در افکار و آزادی تمام انسان ها از بند فکر و تابوهای خود و آزادی از چنگال های دولت و خانواده و همسر و پدر و ... باید جناب ایبسن را ستایش کرد که تاثیری جاودانه در تاریخ ایجاد کردند و زنان را به عصیان در مقابل ظالم ها دعوت میکنه ..
This entire review has been hidden because of spoilers.
از نظرِ من «خانهی عروسک» در کنارِ «مرغابیِ وحشی» از بهترین آثارِ ایبسنه. از نظر فرم، این اثر جزو سادهترین کارهای ایبسن بهشمار میاد و از استعارات و ارجاعاتِ کمتری برخورداره. ولی در عین این سادگی، تراژدی با نهایتِ تعلیق روایت میشه. تعلیقی که تا آخرهای کار میمونه و از «مانیفستِ فمنیست» بودن فاصله میگیره و یه شاهکارِ ادبی میسازه. ایبسن با این فرم برای تماشاگر تئاتری میسازه مانند باقیِ آثاری که تا الان عادت داشته ببینه. درست زمانی که تماشاگر حسابی غرقِ تعلیقِ طولانی شد، دامش رو پهن کرده تا تماشاگر به زمین بخوره. در نهایت هم میره وقتی همهی تماشاگرها شوکه شدهاند میره بالایِ منبر و اون چیزی که میخواسته بگه رو میگه. و اما در مورد اون چیزی که میخواد بگه. از نظر تاریخی این اثر و خودِ ایبسن از بزرگترین و اولین نمودهای فمنیستی درونِ ادبیات حساب میشن. ولی ایبسن خودش «عروسک» بودن رو فقط مخصوصِ زنان نمیدونه. در عروسکخانه هم ما شاهد متنی با درونمایهی «انسانی» هستیم که بهخوبی منظور از «عروسک» و جهانشمول بودنِ اون رو نشون میده. نه فقط «نورا» بلکه همهی اشخاصِ این نمایش بهنوعی عروسکاند. همینطور که میبینیم حتا «لینده» که در ظاهر زنی قوی و مستقل به نظر میاد هم در زندگیِ خودش چیزی برای جنگیدن نمیبینه. اون دنبالِ اینه که هرچه زودتر ابژهی بیرونیای پیدا کنه و این قوی بودنش رو برای اون ادامه بده. و در آخر هم اینکار رو با پیچشای سریع انجام میده.
ترجمه خوب از مهدی فروغ دو نمایشنامه مطرح از نویسنده مطرح نوروژی. نمایشنامههایی که دغدغههایی که از دل آنها جریان فمینیسم بیرون آمده است را به خوبی نشان میدهد. این سخن، به خصوص در مورد خانه عروسک (و پرده آخر آن) مشهود است. اشباح کمتر درونمایه فمینیستی داشت. اما در آن، مانند خانه عروسک، روح مدرنیسم و عقلگرایی حاکم بود. در انتهای خانه عروسک، نورا شجاعانه، بهسان قهرمانان گذشته، به جستجوی زندگی خود رفت. اما اشباح، پایان غمانگیزتری داشت. در اشباح، راه چندانی برای گریز از آنچه بر ما تحمیل شده است وجود ندارد. بسیاری از عوامل با حالتی ریاکارانه (به خاطر رعایت احوال و نرم جامعه) بر ما تحمیل شدهاند، اما این باعث نمیشود تاثیرات واقعی آنها از ما دور باشند. در اشباح، در نهایت، برای جدایی از این تاثیرات گذشته، سوختن در آتش، راه رهایی بود.
بخش اول این نمایشنامه یعنی خانه ی عروسک: روایت زنی است که بعد از هشت سال زندگی مشترک به این پی برد در زندگی زناشویی اش عروسکی بیش نبوده است. درست در موقعیتی که انتظار حمایت از شوهرش را داشت، خودخواهی مردی را دید که گمان می کرد عاشق اوست و... بخش دوم: ارواح که فکر کنم به اندازه ی کافی بقیه توضیح دادند. غم انگیز بود. اصلا رسم دنیا یه جوریه که تاوان بعضی خطاهای بزرگترها رو بچه هاشون میدن.
نورا شخصیتی ست که بعد از چهارسال هنوز از ذهنم بیرون نرفته. (چه بسا که اسمش هنوز در گوشه ی ذهنم مانده.) با توجه به وضعیت زنان و زندگی زناشویی در کشورم ، لمس عروسک بودن در خانه ی مرد عروسک گردان اصلا سخت نیست. (لطفا سری به زندگی نامه ی خود ایبسن بزنید. خواندن چالش های پدر نمایشنامه نویسی مدرن در نوع خود جالب است. )
خانهی عروسک: ۲، تغییر ناگهانی شخصیت نورا در آخر داستان، برای منم ملموس نبود.
اشباح: ۴، کیست که مرا از وحشت نجات دهد؟ ترسهایی که اوزوالد رو درگیر کرده بود، ترسهای منم هست، جزو ترسناک ترین ترسهای زندگی، از وحشت مرگ هم ترسناک تررررر