مجموعه موجود ترجمه هنرمندانه و بازآفرینی بیمثال پنج اثر از معروفترین آثار شکسپیر است. مترجم در انتقال سبک و لحن این اثر، نثر مترسلانه منشیان کهن را برگزیده تا حال و هوایی را که به احتمال زیاد در نثر فارسی هم عصر با دوره شکسپیر حاکم بوده بازآفریند. علی اصغر حکمت به این پرسش اصلی مترجمان که «اگر نویسنده این اثر را به فارسی مینوشت، چگونه مینوشت؟» با صلابت پاسخی درخور داده است.
تا حالا از آثار ویلیلم شکسپیر مطالعه ای نکرده بودم تا این کتاب توسط یکی از دوشتان به من معرفی شد و پنج داستان تاجر ونیزی، مکبث، غمنامه اتللو، رومئو و ژولیت و غمنامه هاملت را در این کتاب خوندم با متنی روان و بسیار جذاب و بدون پیچ و خم، بسیار جذاب و دوست داشتنی است این کتاب
مدتها بود میخواستم داستان چند نمایشنامه از شکسپیر رو بدونم. این کتاب در حد برآوردهکردن این خواسته مفید بود؛ اما به نظر میاد نقطه قوت و متمایز این آثار، طرح داستانشون نباشه و بهتره اصل نمایشنامههارو بخونم تا با شخصیتها و تحولات دراماتیک این نمایشنامهها بهتر آشنا بشم.
راستش قبل از اینکه کتاب را شروع کنم تصور میکردم که شاید ترجمه صقیل و حتی خسته کننده ای داشته باشد اما.... از همان صفحه ی اول با یک ترجمه شکوهمند مواجه شدم ترجمه ای واقعا برازنده ی قلم نویسنده سترگی چون شکسپیر شاید شبیه یک شعر منثور ! مخصوصا که در جای جای متن آقای حکمت ابیاتی متناسب با محتوا و موضوع آن داستان گنجانده اند که به زیبایی هرچه بیشترترجمه افزوده است در عین اینکه کتاب به واسطه ترجمه واقعا قابل احترام علی اصغر حکمت، از متنی وزین و متفاوت بهره مند هست اما در هیچ صفحه ای از کتاب احساس نمیکنید که از مطالعه ی آن کسل شده اید
نکته مثبت دیگر به نظرم این هست که کتاب مشتمل بر پنج نمایشنامه بسیار معروف شکسپیر هست بنابراین میتواند مجموعه مناسب و نسبتا جامعی باشد برای افرادی مثل من که نمایشنامه های این نویسنده بزرگ را نخوانده اند(به جز هملت در چندسال قبل که چندان هم به دلم ننشسته بود) و به لطف این کتاب میتوانند همزمان چند اثر را هرچند با اندکی ایجاز و اختصار (شاید) مطالعه کنند.
این نام و نشان را رها ساز آخر نام را چه قیمت است؟ گل سوری را اگر به نام دیگر بخوانند رایحه ی جان فزای او دیگرگون نخواهد شد ...این نام عاریتی که جزء وجود تو نیست
بامدادان که چهره طربناک صبح بر روی عبوس شب تبسم کرد، و شمشیر شعاع ابرهای تیره خاور را از هم شکافت، ظلمت شب مانند مستی خمارآلود از پیش گردونه خداوند آفتاب افتان و خیزان میگریخت.
آن دم که هوای پرنیان پوش
خلخال فلک نهاد بر گوش
سیماب ستارهها در آن ظرف
شد ز آتش آفتاب شنگرف
رومئو که سر تا پا مست معشوق بود به جای آن که به خانه رود و لختی بیاساید راه را کج کرد به جانب دیری که در آن نزدیکی بود روان شد. در آن دیر راهبی سالخورده مقام داشت موسوم به «پیرلورانس»، مردی سلیم و نیکدل و مهربان، و صاحب خلق کریم و کرم عمیم. رومئو به صومعه وی درون آمد. چون پیر راهب را که در آن سپیدهدم به قصد عبادت برخاسته بود چشم به رومئو افتاد، دانست که شب دوش نخفته و اضطرابی در خاطر دارد و سودای جوانی دل پر مهر او را آشفته داشته، و بیآرام و قرار ساخته. آری تشویش عشق اگر در سر مقام گرفت در دیده جای خواب نماند.
حکمت به اقتضای مسئولیتهایی که بر عهده داشت دست به اقدامات سیاسی- اجتماعی و فرهنگی گوناگونی زد که از جمله آنها میتوان بدین موارد اشاره نمود: تأسیس کتابخانههای (ملی، فنی معارف، دانشسرای عالی)، احیای انجمن آثار ملی، تأسیس موزههای (ایران باستان، مردمشناسی، پارس شیراز و موزه حضرت معصومه قم)، تأسیس دانشگاه تهران به همراهی جمعی از روشنفکران و سیاستمردان دیگر و تأسیس دانشکده علوم معقول و منقول، دانشسراهای مقدماتی، تأسیس مدارس جدید، دارالتربیه عشایر، برگزاری کلاسهای ملی شبانه جهت مبارزه با بیسوادی، تغییر نام مدارس خارجی به فارسی، تأسیس پیشاهنگی و سازمان تربیت بدنی، تأسیس صحیه مدارس، و تأسیس فرهنگستان ایران
نکته شایان ذکر:
سال ۱۳۱۳ او از صادقِ هدایت شکایت کرد و صادق هدایت به ادارهٔ تأمینات احضار شده و از او تعهد گرفته شد [نیازمند منبع] که دیگر ننویسد و چیزی چاپ نکند و بدین گونه صادقِ هدایت از اولین ممنوعالقلمهای تاریخِ سانسورِ ایران شد.