سالها پیش کودکی با قطعه ذغالی توی کوچه روی دیوار خانهشان نوشت: اگر میخواهی مرا بشناسی سر این خط را بگیر و بیا. او خط را پیچاند و پیچاند و رفت روی دیوار کناری و بعد روی دیوار همسایه رفت تا انتهای کوچه و خط را ادامه داد تا کوچههای بعدی. تا اینکه ناگهان متوجه شد در یک محله غریبه گم شده است. شروع کرد به گریه و زاری. چون گم شده بود. البته طبیعی بود که سر آن خط را دوباره بگیرد و برگردد سر جای اول. ولی از آنجا که خطها را در هم پیچانده بود دیگر نمیتوانست این کار را انجام دهد. حالا ببینیم قضیه چه بوده است؟ اصلاً کسی قرار نبود این بچه را بشناسد که سر آن خط را بگیرد و آن را دنبال کند تا بداند این بچه کیست؟
من بیشتر کتابها رو روی کتابخوان میخونم. فارسی هارو اغلب داخل فیدیبو یا طاقچه. نقدها و نظرها و بازخوردها در مورد پرویز کلانتری خیلی تند و عجیب غریب بود. اینجا نقد و ریویویی ندیدم، ولی از امتیازش مشخصه که اینجا هم طرفداری نداره. مرگ پایان کبوتر نیست، یک اثر بسیار دلنشین، مدرن، مینیمال، معصوم، و جسور در فرم و شکل است. مخاطب نباید با پیش داوری و پیش قضاوت سراغ این کار بیاد. این کتاب خیلی خیلی مستقل هست. نویسنده و نقاش ذهنی به عظمت اقیانوس داره، و تخیلی به وسعت آسمان. باور کنید تمام این داستانک های کوتاه، قابلیت تبدیل شدن به یک رمان سترگ رو داره، ولی نویسنده با دست و دلبازی تمام، بدون خساست اونارو پیش روی ما گذاشته. پرویز کلانتری بیش از اینکه به دنبال خلق یک یا دو شاهکار برای کارنامه هنری و ادبیش باشه، دنبال خلق و آفرینش و جست و جو هست. و من شخصا به این جسارت و صداقت غبطه میخورم. من کلا به ادبیات داستانی نمره و ستاره نمیدم. این بار، این کار رو میکنم. چون شخصا این کوچکترین رو بهش بدهکارم.
اصلا اصلا اصلا کتاب جالبی نبود . اگه می شد همون یه ستاره رو هم نداد بهتر بود حتی . ولی یه ستاره نشونه اینه که یه کتاب چقدر بده . مجموعه ای از داستان های کوتاه که هیچ نکته خاصی نداشتن !!!!