یک. قرار بود عید امسال سفری داشته باشیم به گلستان و حوالی ترکمن صحرا. با خودم فکر کرده بودم فرصت خوبی است برای شروع خواندن "آتش بدون دود"؛ هم شروع کردن داستان صحرا در دل صحراست و هم به نظر، الان با نادر ابراهیمی به اندازهی کافی آشنا هستم که این کتاب را، که احتمالاً مهمترین کتابش است، شروع کنم. صبر برایش بس است! ولی کرونای عمومی سفر را کنسل کرد و کرونای خصوصی من را خانهنشین. پس برنامهی پیشین به هم خورد.
دو. سایت نشر روزبهان یک نظرسنجی گذاشته و به کسانی که در نظرسنجی شرکت کنند، یک کد تخفیف 50 درصدی میدهد. با خودم گفتم منطقاً، مثل اسنپ و دیجیکالا، این کد تخفیف یک سقف دارد و مثلاً برای خریدهای تا 50 هزار تومان است. اما در کمال تعجب اینطور نبود و من مجموعهی "آتش بدون دود" 320 هزار تومانی را با 50 درصد خریدم و پیک کتابها را برایم فرستاد. راستش هنوز هم موجودی حسابم را چک میکنم که مبادا نظرشان برگشته باشد و بهنحوی الباقی پول را از حسابم کم کنند. :) خریدن این کتابها به نوعی هدیهای هم بود به خودم، برای دو هفته خانهنشینی که احتمالاً دو هفته دیگر هم تمدید خواهد شد! اگر هنوز فروردين 99 تمام نشده و دارید این ریویو را میخوانید، هنوز تخفیفهای خیلی خوبی در سایت نشر روزبهان برقرار است. اگر کتابی لازم دارید، سری به سایتش بزنید! :)
سه. حس میکنم دارم وارد یکی از کمسابقهترین تجربیاتم میشوم. برای خواندن کتاب ذوق و شوق عجیبی دارم، و فکر میکنم پس از خواندن چندین کتاب از نادر ابراهیمی، و آشنایی کافی با نثر او، وقتش است حظی وصفناپذیر از این داستان ببرم.
و حالا بعد از خواندنش مینویسم:
یک. در ستایش مرحوم نادر ابراهیمی حقیقتاً نادر ابراهیمی از آن دسته بزرگمردان این کشور بوده است که آنطور که باید و شاید قدرش شناخته نشده است. نادر ابراهیمی پیش از هر چیز یک انسان واقعی و بسیار قابل احترام است. دغدغهی جدی نادر، انسان است، و زندگی این انسان. در سطر به سطر کتابهایش میتوان علاقه به انسان و کامرواییاش را دید و بویید و لمس کرد و لذت برد. هر جا و در هر کتابی که دست به روایتی زده، گویی تمام تلاشش را کرده است که مهمتر از هر چیز، به منزلت انسانی احترام بگذارد و این وجود ارزشمند را خدشهدار نکند. او خود در ابن مشغله و ابوالمشاغل صريحاً میگوید کلّهشق است و طرفدار کلّهشقی و معتقد است انسان را کلّهشقیها و غرورش میسازد؛ بله، غرور، و نه خودخواهی. این غرور، خود را در جایجای نوشتههای نادر ابراهیمی جای داده و به کرّات اهمیت این مسئله به مخاطب یادآوری شده است.
دو. در مورد فضای آتش بدون دود آن چه در این اثر بیش از هر چیز به چشم میآید، همان دو ویژگی فوق است: دغدغهی انسان و غرور و کلّهشقیهای این انسان. آتش بدون دود، کتاب شریفی است؛ مسئلهی جدیای را انتخاب کرده و سراغ مردمانی رفته که کمتر به آنها پرداخته شده است و میشود و چقدر تلاش کرده، با روایتش زخمی سر باز نکند.
سه. قهرمان کتاب مثل سایر آثار نادر ابراهیمی، حول قهرمانها میچرخد و روایت در مجموع، روایتی حماسی است از خشم و آرامش، عشق و نفرت، برادرکشی و پدرکشی، تحجر و پیشرفت (ساعت نزدیک 3 شب است و متضاد تحجر در ذهنم نمیآید :)) و... اینجا قهرمانها به خوبی شخصیتپردازی شدهاند و اگر چه گاهی اعمالی غریب انجام میدهند، اما سعی شده این روایت با همهی لحن حماسی و خارج از عادتش، خیلی هم با دنیای مخاطب فاصله نگیرد.
چهار. زندگی کتاب پر است از زندگی و در قالب زندگی دو قبیلهی گوکلان و یموت، مسائل مهمی از زندگی انسانها در کتاب آمده است که واقعاً تجربههای زیستهی جدیای در خود دارند.
پنج. درگیری احساسات خواننده کتاب، لااقل برای من اینطور بود که عمیقاً همهی حواسم را به خود معطوف میکرد. با کتاب خندیدم، اشک ریختم، حرص خوردم و و و که کمتر چنین اتفاقی را تجربه کرده بودم. من عمیقاً با مردم صحرا همراه شدم و با آنها زیست کردم. و این زیست انشاءالله چهار کتاب دیگر هم ادامه دارد...
شش. یک تجربهی ناب برای این خواننده اولین بار بود تجربهاش میکردم: به آخر صفحه رسیده بودم. موقعیت عجیبی بود و قرار بود خبر وحشتناکی داده شود. جرأت نمیکردم کتاب را ورق بزنم. چند بار پاراگراف آخر صفحه را خواندم و نهایتاً با ترس و دلهره و اندوه و بغض و اشک، به صفحهی بعد رفتم... برای خودم هم عجیبه که چرا انقدر با کتاب درگیر شدم و اینقدر احساساتم درگیر کتاب شد :) دوستی نوشته بود این کتاب را در آغاز دوران جوانی بخوانید؛ زمانی که هنوز آنقدر سنگ نشدهاید که درگیر اتفاقاتش شوید. خوشحالم و تا حد زیادی متعجب از اینکه سنگ نشدم :))) البته قطعا حال و هوای این روزهایم در این مسئله بیتاثیر نبوده است!
نکات زیادی هست که ننوشتهام. سعی میکنم بعدها باز در مورد این کتاب مهم در زیست شخصی خودم بنویسم؛ فکر میکنم نکات بیشتری در مورد کتاب باید در این ریویو آورده شوند و هنوز راضی نشدهام به این ریویو :)
جلد اول یکی از محشرترین و بهترین تجربههای من در کتابخوانی بود. اما شایعاتی در مورد جلد دوم و سوم گفته میشه که با توجه به تغییر روند شاید حقیقت داشته باشن.
کتاب روحم را پویا کرد و بر عمق جانم نشست. وقتی بهش فکر میکنم دلم میتپد و میجنبد... سه بار خواندمش و باز هم هر جای کتاب را که باز کنم برایم تازهست❤️
در ستایش خیرهسری (مرور کتاب آتش بدود دود، قسمت اول)
بالاخره سه کتاب اول آتش بدون دود (جلد اول) رو تموم کردم (خدا رو شکر که تو عید فرصت کردم بعد از مدتها زیاد رمان بخونم)، میخوام در موردش دو تا مرور بنویسم، یکی در مورد درونمایهی کتاب و یکی در مورد سبک داستانیش، با توجه به این که حدس میزنم که سبک و درونمایهی دو جلد بعدی هم یکسان هست؛ در نتیجه، احتمالش کمه برای دو جلد باقی مونده مرور دیگهای بنویسم
اما در مورد درونمایهی جذاب این کتاب، خیرهسری: معنی خیرهسری میشه، تمرد، خودسری، گستاخی (فرهنگ دهخدا . جلد اول کتاب روایتِ پدر، پسر و نوهای ترکمنه که به شدت خیرهسر هستند و با نظم جامعهشون در ستیز اند. کتاب رو خیلی دوست داشتم، چون من هم فکر میکنم برای این که جامعهمون بهتر بشه، باید خیرهسری کنیم؛ باید با مردمان جامعهمون (کسایی که به شخصه خیلی دوستشون دارم) دعوا کنیم و بجنگیم و ازشون بخواهیم که اعتیادشون رو به نظمهای بدی که تو جامعه رواج داره کنار بذارند، مشخصا که اونها هم به راحتی تغیر رو قبول نمیکنن و در مقابل، مقاومتی سخت از خودشون نشون میدن (البته منظورم همهی رسمها نیست، خودم شخصا خیلی از رسوم سنتی ایرانی رو دوست دارم). طبعا نتیجهی این دعوا، طرد شدن و فحش خوردن و هزارتا چیز دیگه است. آیا ماها که ادعای دوست داشتن بهبود جامعه رو داریم، توانایی تحمل همچین فشاری رو داریم؟ آیا به اندازهی کافی خیرهسر هستیم؟
یکی دیگه از درونمایههای مستتر کتاب، دوست داشتن قومیتهای مختلف ایرانیه. چقدر برام دلچسب که نادر ابراهیمی آذری، در مورد ترکمنهای عزیز نوشته و چقدر این کتاب قلب من رو به ترکمنهای دوستداشتنی نزدیک کرد. الان که کتاب رو تموم کردم در آرزوی این هم که یه ترکمن پیدا کنم و ازش در مورد سرنوشت ترکمنها سوال بپرسم (اگر کسی رو میشناسید که ترکمن هست، لطف بزرگی میکنید که اون رو بهم معرفی کنید 🙏).
از حدود سه ماه پيش كه شروع به خوندنش كردم سعى كردم بين هر دو فصلش كتاباى ديگه رو بخونم؛ اوايل به اين دليل كه لذت خوندنش برام كم نشه و خسته كننده نباشه ، اما بعد از دو فصل به خاطر اينكه دلم نمى خواست زود تموم بشه و لذتى كه يه بار قرار بود تجربه ش كنم زمانش كوتاه بشه. درباره كتاب چیزی نميشه گفت... فقط اگر نخوندينش لذت خوندنشو از دست نديد ، شايد شما هم مثل من با سطر به سطرش آه حسرت بكشيد از زود رفتن "نادر"...
این نظر اولیه هست دقیقاً بعد از تموم کردن کتاب بعد از نزدیک ۳ هفته خواندن آرام و عاشقانه و تماما احساس : نوشتن از نادر ابراهیمی و کتاباش برای من سخته چون به طرز عجیبی شیفته قلمش هستم و این کتاب محشره و کاملا لایق همه ی تعریف هایی که ازش شنیده بودم ، هست موقع خوندن احساس هیچ کمبودی در متن و داستان و شخصیت ها ندیدم و همه چی به اندازه هست واقعا پیشنهاد میکنم بخونید داستان این ترکمن های دوست داشتنی و جذاب و دیدنی
خب این ۳ جلد کتاب در یک کتاب، تموم شد. اولین نکته ای که باید گفت اینکه در گودریدز به اشتباه دو هزار و خورده ای ثبت شده صفحات این کتاب اما در صورتیکه 707 صفحه هست و جدیدا گودریدز خیلی مشکل هست درش اصلاح کردن و یا کتابی رو وارد کردن. من چندین کتاب خوندم که در گودریدز ثبت نشده و هر کاری هم کردم و به پشتیبانی هم پیام دادم هنوز ثبت نشده.
اما حالا حرف از آتش بدون دود... من واقعا قلم نادر ابراهیمی برام مسحور کننده و دلچسب هست. از اون قلم ها که انگار هیچ زمانی ازش سیر نمیشم و هر قدر از اون کتاب بخونی و با قلمش آشنا بشی، باز جایی داره که شگفت زده ات کنه. آتش بدون دود حاصل سالها زحمت و سختی کشیدن نادر ابراهیمی برای زندگی در صحرا است. او با شناخت کاملی که از قوم ترکمن پیدا کرده و آن را به تصویر کشیده، خواسته گوشه ای از سختی ها و رنج های یک قوم اصیل ایرانی را روایت کند و در میان آن تاریخ معاصر ایران را هم به زبان خودش به تصویر بکشد.
*کتاب اول : گالان و سولماز* اینجا در دنیای قدیم هستیم. دنیایی به مراتب سرد و سخت. دنیایی از جهالت و شقاوت. اینکه در عین دلیری و شجاعت، سنگدلی و بدویت وجود داره. جایی که قانون در گرو احساس عمل میکنه و قومیت، در براساس تفکر و تحلیل. دنیای دلیران ، یکه بزن ها، مردان و زنان افسانه ای، انسان های مغرور لجوج... شخصیت اصلی داستان گالان اوجای افسانه ای است که رستم وارپیش می تازد و می تاراند و می اندازد و برای خود حد و مرزی قائل نیست... دنیای این کتاب دنیای مدیحه سرایی و مرثیه سرایی است. غم و شادی عجین است. گاهی قهرمان داستان را دوست داری و گاهی ازش بیزاری می جویی...
*کتاب دوم : درخت مقدس* کم کم اینجا از مردان و زنان افسانه ای فاصله گرفته و وارد جهل مقدس می شویم. این بار دوران گذر قهرمانان از جهل مقدس به سوی تفکر و تعقل است. دوران گذار از قبیله و قومیت و نژاد به سوی فکر و تحلیل است. ترک برداشتن شیشه جهل است و سختی در برابر جمع جهالتایستادن. تنها شدن و غریب ماندن فکر و یار کشی و لشگرکشی عظیم خرافات در برابر یاران محدود عقل و منطق.
*کتاب سوم : اتحاد بزرگ* جنگ با خرافه و جهالت شروع می شود و این جنگ هم قربانی های خودش را می گیرد. اما قربانی هایی به مراتب کمتر و اینکه در راه هدفی عقلانی قدم نهاده و جان در آن راه میگذارند. مبارزه با دستانی خالی اما با عزمی راسخ و خستکی ناپذیر. شاید مثل بیشتر سه گانه ها این بار هم در آخر سه گانه دو لشگرکشی عظیم در برابر هم را شاهد هستیم که رخ در رخ هم کشیده و یکدیگر را به مبارزه می طلبند.
تنها صورتیکه میشد داستان رو اسپویل نکرد این بود که مفاهیم داستانش رو بگیم:))
این آن لحظهء خطیر عشق است که انسان را به اوج می رساند یا به حضیــض می کشد. " اگر عاشق صادق منی ، چنان باش که من می خواهم" یک روی سکه ء عشق است. " اگر عاشق صادق منی ، همان باش که باید باشی" روی دیگر این سکه " اگر عاشق راستین منی،تمام در خدمت من باش" یک غزل از غزلهای عاشقانه عشق است. " اگر عاشق راستین منی، در خدمت همان آرمانی باش که تو را عاشق شدن آموخته" غزل دیگری از دیوان بزرگ عشق " تو را همانگونه که هستی عاشقم" یک جمله از دفتر عشق است. "تو را زمانی عاشقم که یکپارچه خمیر نرمی در دست های من باشی" جمله دیگری از دفتر عشق است. عشق این هجوم بی محاسبه می تواند تو را برای وصول به عشقی بزرگتر و باز هم بزرگتر به جنبشی ساحرانه وادارد و تا نهایت " انهدام خود در راه چیزی فراسوی خود" پیش برد، می تواندبه سادگی زمینگیرت کند به خاک سیاهت بنشاند و از تو یک بردهء مطیع و امربر و ضد جنبش بردگان بسازد...
.....
میتونم بگم جذاب ترین کتابی که خوندم این کتاب بوده حتی از هری پاتر هم جذاب تر! عاشقانه، حماسی، هیجان انگیز و....
نگو که دوستم داری اما قدرت جنگیدن به خاطر مرا نداری- آلنی اوجا!؛ نگو که عاشق منی اما کشته شدن به خاطر مرا نمی خواهی- آلنی اوجا!؛ نگو که دلت پر از گریه است اما اشکی به چشمانت نمی آید - آلنی اوجا!؛ نگو که شیرینی دوست داشتن را طالبی اما تلخی هایش را نمی خواهی- آلنی اوجا!؛
کتابی با حس خوب، نثر خوب، و مفاهیم خوب... آدمای این داستان نه خوب خوبن، نه بد بد. شخصیت ها اونقدر خوب پرداخته شدن که بعد از مدتی حس می کنی کاملاً می شناسیشون، و دوسشون داری، با وجود لغزش های گاه و بی گاهشون.... بی دلیل نیست که بارها به این ضرب المثل ترکمنی در کتاب اشاره شده که آتش بدون دود نمی شود، جوان بدون گناه....؛ ------ تنها نکتش این بود که به نظرم آخرای کتاب آخر، نویسنده کمی خسته شده بود، کمی عجله داشت برای تمام کردن، شاید... اما در کل واقعاً لذت بخش بود خوندنش :)
آتش بدون دود "نادر ابراهیمی نوشته آتش بدون دود نمی شود" ایران سالهاست که داره می سوزه و مردم همیشه داخل آتش بودن و تو مسیر دودش و جهل یکه تاز میدان بوده با ابزاری قوی به اسم "دین" قرن ها باید بگذره بلکه ایران کمی به آرامش برسه البته اگه ایرانی بمونه جلد یکش که عالی بود و تلخ انگار ایرانِ الان رو دارم مرور می کنم.
از کرد و لر و عرب و ترک و تبعیض ها و ظلم ها زیاد شنیدیم ولی من از ترکمن ها نشنیده بودم، از محرومیت هایی که کشیدن، از دلاوری هاشون، از تحقیرهایی که شدن، از میارزاتشون. این کتاب اول از همه از نظر تاریخی خیلی مهمه، از سال های خیلی قبلتر از پهلوی دو قبیله یموت و گوکلان رو معرفی میکنه و سریع به دو شخصیت اصلی سولماز و گالان میرسه با اینکه این دونفر زود تموم میشن ولی تاثیرشون تا پایان جلد هفت هست و همیشه تو ذهن میمونن. در ماجرای جلد دوم خیلی خوب باورهای غلط و خرافات و سواستفاده از اعتقادات مردم بیان میشه و اینکه بالاخره بزرگ قبیله مجبور به قبول تغییر میشه چون نابودی مردمش رو داره میبینه و به خاطر بچه های قبیلش خودش رو فدا میکنه. در جلد سوم همه تابو ها و مقدسات اشتباه از بین میره و دو قبیله همیشه دشمن باهم متحد میشن آلنی شخصیت اصلی داستان میشه و داستان پر میشه از پسران و دختران و زنان و مردان مبارز.
This entire review has been hidden because of spoilers.
ابراهیمی در «آتش بدون دود» خیلی خوب از افسانه تدریجاً به سمت مسائل عمیقتر میره. جلد اول روایت عشق و انتقام و درگیریهای قبیلهایه، قبیلههایی که میتونستند برادرانه زندگی کنند، اما تعصب و انتقام باعث میشه گرفتار دور باطلی از جنگ و خونریزی بشن. جلد دوم از جنگهای قبیلهای عبور میکنه و به تعصبات مذهبی و سنتی میرسه و ایستادگی بیمنطق مردم در برابر علم؛ تا حدی که حاضرند پارهجگرشون جلوی چشمشون بمیره اما نزد طبیب نرن. و جلد سوم حکایت یکی شدن و اتحاد و مرهم گذاشتن بر زخمهای قدیمی و آماده شدن برای مبارزهای بزرگتره، مبارزه با ظلم، تبعیض و بیعدالتی.
این سه جلد خیلی جذاب بودند، انگار که فیلم میدیدی، اینقدر که صحنهها خوب توصیف شده بودند. ابراهیمی با زبانی شاعرانه ما رو به دل ترکمنصحرا میبره، جایی که افسانه با تاریخ و فرهنگ گره میخوره. برای من ناآشنا با ترکمنها، این کتاب نه فقط یک رمان، که دریچهای به دنیایی ناشناخته و دوستداشتنی بود.
بر همه واجب است خواندن این کتاب. از لحظه به لحظهاش لذت بردم . به جرات میتونم بگم که خالی از هر نوع اضافه نویسی هست تمام روایتها دلیل دارد و شما را بی خود سردرگم نمیکند. بی صبرانه منتظر شروع جلد بعدم🥲
آتش بدون دود. نادر ابراهیمی. نشر روزبهان. جلد اول. 703 صفحه.دوره ی سه جلدی: 320 هزار تومان آخ از این کتاب. چقدر یک کتاب می تونه زیبا باشه. هم قصه ی عاشقانه نه یکی که هزارتا، هم قصه ی وطن هم تحجر هم تغییر هم مبارزه و عجب شخصیت هایی. انگار که نادر ابراهیمی برای خلق هر کدام از این شخصیت ها روزها و سال ها وقت گذاشته جوری که کاملا انسانی و واقعی باشند و چقدر دیدگاه های متفاوتی رو به نمایش می گذارند. این کتاب به نظرم برای هر ایرانی واجبه خوندنش. صرف نطر از قصه ها اینکه با فرهنگ و رفتارهای ایرانی به این زیبایی آشنا بشیم خیلی جذابه. من این کتاب رو به همه توضیه می کنم اما قطعا خواننده حرفه ای از این کتاب بیشتر لذت می بره. "اندیشه در راه است تا عادات را سرنگون کن. ص 11 در آزادی هیچ سفره ای خالی نمی ماند. ص 28 عشق چه ذلت مطبوعی دارد. ص 32 در راه چیزی مردن به آن چیز رسیدن است. ص 76 هر منطقی هر قدر هم قدرت توجیه داشته باشد قدرت از میان بردن اندوه بازمانده از یک فاجعه را ندارد. ص 66 همدردی کن، دلداری بده، نوازش کن اما هرگز مگو که گریستن دردی را درمان نخواهد کرد. گریستن به خاطر شفای انسان نیست به خاطر وفای انسان است. ص 66 هرگز مجسم نکن که در برابر فاجعه ای که هنوز اتفاق نیفتاده چگونه باید عزا بگیری. بویان میش هرگز عزاداری را در ذهنت تمرین نکن! این کار ذهنت را تاریک می کند و روحت را ذلیل. ص 109 اکثریت به اندیشیدن فراخوانده نشده بود تا به هنگام بتواند به عنوان یک کل اندیشمند راه را از بیراهه تشخیص دهد. ص 116 تاریخ در وجود اکثریتی که ستم کشیده بود و ستم کشیدگی را همچون یک اصل طبیعی و الهی باور کرده بود یله داده بود و چرت می زد. ص 116 تاریخ را تنها خرده دروغ های خنده آور تاریخی قابل تحمل می کند و گرنه چیزی جز خون مظلومان مرکب تاریخ نبوده است. ص 132 آن ها که نمی جویند و نمی پرسند و نمی شناسند خیل کوران را مانند دلبسته ی بن عصای بینایی. و وای اگر آن بینا به راه خویشتن برود نه راهی که کوران را آرزوست. و وای اگر آن به ظاهر بینا خود در معنا کوری باشد که بن عصای بیگانه ای را گرفته باشد. ص 140 قلب خاک خوبی دارد. هر دانه که در آن بکاری از هر جنس، از همان جنس صدها دانه بر میداری. ص 155 از عشق باید سخن گفت، همیشه از عشق باید سخن گفت. عشق در لحظه پدید می آید، دوست داشتن در امتداد زمان. این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است. عشق معیارها را در هم می ریزد. دوست داشتن بر پایه ی معیارها بنا می شود. عشق ناگهان و ناخواسته شعله می کشد. دوست داشتن . از شناختن و خواستن سرچشمه می گیرد. عشق قانون نمی شناسد. دوست داشتن اوج احترام به مجموعه ای از قوانین عاطفی است عشق فوران می کند چون اتشفشان و شره می کند چون ابشاری عظیم. دوست داشتن جاری می شود چون رودخانه ای بر بستری با شیب نرم. عشق ویران کردن خویشتن است دوست داشتن ساختنی عظیم. عشق دق الباب نمی کند، مودب نیست، حرف شنو نیست، در سخوانده نیست، درویش نیست، حسابگر نیست، سربه زیر نیست، مطیع نیست. عشق دیوار را باور نمی کند ، کوه را باور نمی کند، گرداب را باور نمی کند، زخم دهان بازگرده را باور نمی کند، مرگ را باور نمی کند. ص 157 عشق سحر است و دوست داشتن باطل السحر. عشق و دوست داشتن از پی هم می آیند اما هرگز در یک خانه منزل نمی کنند. عشق انقلاب است و دوست داشتن اصلاح. ص 157 ادمی که عشاق خودش باشد مجنون مخبطی است. ص 159 کوه را می توان پنهان کرد اما عشق را نمی توا. تمام آسمان زیر تکه ابری وشانده می شود اما هیچ جمله ای از دفتر عشق پوشاندنی و پنهان کردنی نیست. ص 159 چای و نان و عشق داغ داغ مزه دارد. ص 159 زندگی در غم انگیز ترین شکل خود ، هرگز از لحظه های منفرد شیرین و دلنشین، تهی نبوده است و نخواهد بود. ص 199 بویان میش! چرا نمی میری تا کمی آبرو کسب کنی؟ اگر حالا بمیری، مردم فرصت می کنند خوبی هایت را جمع کنند؛ اما اگر خیلی معطل کنی حوصله ی مردم سر می رود و خرده خوبی هایت را هم از یاد می برند. ص 201 آقشام! این چطور زندگی کردن است؟ انسان که دوبار به دنیا نمی آید، دوبار مزه ی زندگی را نمی چشد، دو بار فرصت انتخاب کردن پیدا نمی کند. آخر تو انسانی یا برگ درخت؟ چرا حرف نمی زنی؟ چرا اسب نمی تازی؟ چرا تیر نمی اندازی؟ چرا نمی خندی؟ چرا نمی رقصی؟ ص 211 با مغز خودت فرک کن نه با مغز پوسیده ی گذشتگان! مگذار که اراده ی مردگان به جای ارادهی تو بنشیند، و راهی را که آن ها رفته اند باز رفتنش به تو تحمیل شود! ص 211 سکوت کردن گاهی دروغ گفتن است- دروغ گفتنی بزدلانه و ریاکارانه. ص 222 مردم اگر لیاقت بزرگتری تو را ندارند بزرگتری شان را قبول نکن. ص 222 قوی گندم ضعیف را می گیرد و نان ضعیف را می برد. قوی ضعیف را قضاوت می کند و بد قضاوت می کند. قوی ضعیف را له می کند و بی رحمانه له می کند. قوی برای ضعیف تاریخ می نویسد و رذیلانه می نویسد. ص 244 یک نوع انسان بیشتر وجود ندارد، آن هم انسان سیاسی ست. ص 278 هیچ مرگ قشنگی بی دلیل نیست. ص 295 انسان، در جمع انسان است، و در تفرد حتی اگر بسیار عظیم باشد درخت مقدس! ص 311 هیچ چیز دنیا را به فساد و تباهی نکشانده است مگر زور گفتن معدودی و زور شنیدن بسیاری. ص 337 برای گذشتن از مرداب و رسیدن به هوای خوش، لجن، به مرگ تهدید می کند، و آن کس که از جنس لجن است تهدید را می پذیرد و در کنار لجنزار می ماند. ص 337 هیچ بوی خاکی، بی خبر از بوی باروت نبود. ص 369 حکایت محبت حکایت درد است. ص 381 وچه ترحم انگیزند آن ها که عاشق کامل زادگاهشان نیستند و چه خشم انگیزند آن ها که از میهنشان همان گونه نام می برند که از یک ستاره ی دورص 401 ابله برای آن که از خودش قهرمان بسازد از دشمنش فوق قهرمان می سازد. ص 411 فاصله تصویر را عمیق می کمد. ص 417 کورباد چشمی که گدای دیدن خوبریوان نیست. ص 417 بگو جرات آن را داشته باشند که از خودشان حرف بزنند و آن قدر بزدل نباشند که از غایب سخن بگویند. ص 427 در دنیا هیچ چیز بهتر از این نیست که پدرها قبل از بچه هایشان بمیرند. ص 445 ..آن لحظه ی خطیر عشق است که انسان را به اوج می رساند یا به حضیض می کشد. ص 446 بی طرف ها، بدترین بودند. بی طرف ها، جانب نیرنگ را داشتند و در سپاه رذالت روح می جنگیدند. ص 457 همیشه دست به خنجر داشتن را زمانه یادم داد. همیشه تفنگ بر دوش داشتن را زمانه یادم داد. چشم از ماه برداشتن و به ظلمت دوختن را زمانه یادم داد. خون خوردن و درد کشیدن را زمانه یادم داد. عزیز من! دلیل خشونت از من نخواه، از روزگار بخواه! عزیز من گله از من نکن از روزگار بکن! ص482 بیدار بیمار، بهتر از خفته ی سلامت است. ص 509 عقلا کاری از پیش نبرده اند، بگذار گاهی هم دیوانگان به شیوه ی خود عمل کنند. ص 514 حرف درست ، قاضی را در درون خود دارد. ص 527 در قلب اوجاهاهمیشه غمی بود که از اندیشیدن مایه می گرفت؛ غمی که با سیلاب خروشان چه باید کردها می آمد و سراسر وجود حیرت زده ی ایشان را فرا می گرفت. ص 551 دریای تفکرات را مد غم چنان بالا می آورد که ضاحب غم، همچون جزیره یی متروک، جزیره یی بی قایق و تهی از حیات، ، فریاد خوف از تنهایی بر می کشید و گمان می کرد که فروخواهد رفت و دیگر برنخواهد آمد. ص 551 اندوهی که از اعماق تفکر سرچشمه نگیرد، اندوه نیست، عزای باطل و بی اعتباری به خاطر سرکوب شدن امیال فردی ست؛ و انسان متفکری که گهگاه گرفتار اندوه نشود، علیل و ناقص است؛ دور از دریا، دور از توفان، دور از پرواز، ذئر از شکفتن روح است. اما تفکر، همانگونه که اندوه می آفریند، در دوام مثبت خویش، پلی خواهد ساخت میان جزیره و جماعت، میان فرد و خلق، میان امروز و فردا؛ پلی به سوی شادمانی روح. ص 551 غم قانع نیست. هرچه مدارا کنی ستیز می کند؛ هرچه عقب بنشینی پیش می آید؛ هرچه خالی کنی، پر می کند؛ هرچه بگریزی تعقیب می کند؛ چون که بنشانی اش می نشیند آرام؛ چون پروبال دهی او را، می پرد بسیار. غم بیشتر خواه است و سیری ناپذیر...می برد، می تراشد، سوراخ می کند، می شکند، می سوزاند، ویران می کند؛ و در سرزمین های تازه به دست آورده ، خیمه و خرگاه برپا می دارد. غم، جوع غم دارد. مب لعد ، آماس می کند و برگ می شود....در عین حال غم مهارشدنی است..عقب می نشیند، مچاله می شود، در خود فرو می رود، کوچک و کوچک تر می شود و چون لکه ابری ناچیز، در آسمان پهناور روح تو، کنج دنجی را می پذیرد و التماس می کند: بگذار اینجا بمانم، مرا برای روز مبادا نگه دار! شادی مقدس است اما همیشه به کار نمی آید. محکومم کن و در سلولی به زنجیرم بکش؛ اما اعدامم نکن! انسان همیشه شاد انسان ابلهی است. روزی به من نیازمند خواهی شد؛ روزی به گریستن به در خود فرورفتن، به در خود فر ورفتن و به غم متوسل شدن..مرا برای آن روز نگه دار. ص 552 مگذار ناامیدی ، روزنی به اندازه ی سرسوزنی در قلبت پیدا کند و از آنجا هجوم بیاورد. امید را برای روزهای بد ساخته اند. چراغ را برای تاریکیو ص 586 مزاح در کلام ، مثل نمک در طعام است. کمش خوب است ، زیادش بد. ص 589 ما ملتی هستیم که همیشه برای حرف زدن فرصت داریم؛ اما حرف تنها در صورتی که مقدمه ی عمل باشد معتبر است. ص 653 آدمیزاد تنا وقتی که نفس می کشد باید به همه ی کارها کار داشته باشد. هر حادثه یی که در هر گوشه ی دنیا اتفاق می افتد، یک قسمتش حتما به ما مربوط است، یا بعدها مربوط خواهد شد. ص 697
آتش بدون دود، روایت شیرین، غافلگیرکننده و تا سرحد مرگ جذاب قصهایست که قدمتی به قدمت صحرا دارد ثانیهای نبود که داستان خستهکننده شود. رحمت خدا به نادرابراهیمی
•از عشق سخن باید گفت •همیشه از عشق سخن باید گفت •حتی اگر عاشق نیستی هم از عشق سخن بگو •تا دهانت به شیرین ترین شربت های معطر جهان شیرین شود •تا خانه ی تاریک قلبت، به چراغی که مهمان آورده یی، روشن شود •تا کدورت از روحت-همچو ابلیس از نام خدا- بگریزد... ••بی عشق هیچ سلامی طعم سلام ندارد، هیچ نگاهی عطر نگاه . توی یکی از نظرات همینجا نوشته بود این کتاب رو باید در سنین نوجوانی و اوایل جوانی خواند وقتی آنقدر با احساس هستید که دلتان برای عشق های توی کتاب و شخصیت هاش بلرزه و بتونین عشق های عجیب و فراتر از تصورش را باور کنید، زمانی باید خوانده بشه که وقتی نامه ی آرتا به مادرش را میخوانید اشک بریزید و جمله های کتاب براتون کلیشه ای مطلق نباشه و خلاصه وقتی باید خوانده بشه که قلبتون هنوز سنگی نشده باشه من خیلی با این نظر موافقم • سه جلد اول کتاب از سیاست حرف نمیزنه شیرین تره از قبایل ترکمن حرف میزنه و افسانه هاشون ولی در چهار جلد بعد، سیاست و تاریخ هم اضافه میشه منتها با زمینه ی شاعرانه و عاشقانه که من خیلی دوست داشتم خیلی .
به قول یه دوستی از نادر ابراهیمی هر چی پیدا کردین، نوش جان کنید تا روحتان قد بکشد. قلم ایشون واقعا بی نظیره چه در سه دیدار که روایت بزرگ مرد زمانه ماست یا کتاب مردی در تبعید ابدی که داستان زندگی ملاصدراست و یا کتابی که در مورد زندگی شغلی خودش نوشته با عنوان ابن مشغله و ابومشاغل، همه اینا بی نظیرن و کتاب جدیدی که ازش میخونم با عنوان آتش بدون بی نظیر براش کمه🚶🏼♀️ احساسات ضد و نقیضی در طول کتاب پیدا میکنید، هم شخصیت های داستان رو دوست دارین و هم ازشون متنفرین:/ در عین حال با جنگیدنشون میجنگی، با خنده هاشون میخندی و با گریه هاشون غمگین میشی کتاب زندگی ترکمنها رو در سالهای بسیار دور روایت میکند. بیشتر داستان به مکالمه شخصیتها میپردازد اما این کار با قلمی که نادر ابراهیمی داره به هیچ وجه خسته کننده نیست و بسیار زیبا و ماهرانه نوشته شده. خلاصه بخونید و لذت ببرید. «آتش بدون دود (جلد اول از مجموعه سه جلدی)» را از طاقچه دریافت کنید https://taaghche.com/book/79572
حرف زدن از قبایل ایران صحبت هاست از جنگ، از شهامت، از شجاعت، از خونریزی، از سنگدلی ، از همبستگی از تعصبات قبیلهای، خلاصه که جمعی ست اضداد را و او که یارای تصویر کشیدن این جمع باشد باید خود شوری در سر داشته باشد و هنگامه عبور و مرور در ذهنش ترانهای بشنوی چنین... "امشب در سر شوری دارم..." حال که چنین رقممیخورد بایسته این است که حرف از مردی بزنیم که مردی در تبعید ابدی را نگاشت چرا که هموست یارای تصویر کشیدن جمع اضداد نادر عصر خودش که انگار همرهش بویی از ادیان آسمانی دارد که ابراهیمی گشت لقبش سراسر وجودم شعفی ست که وصفش در این کم ، نگنجد باید ایستاد و بر ایستادگی نادر ابراهیمی بر نزدیکای قله کوه ادب پارس معاصر کف زد... هنوز معرفی اثر جا دارد بماند برای زمانش...
بعنوان یک تورکمن اول از همه باید قدردان نویسنده باشم که سعی کرده بخشی از ماهیت تاریخ معاصر تورکمنها رو منعکس کنه. کتاب اول بیشتر جنبه رمانتیسم. ملیگرایانه داره و فرهنگ تورکمن رو تا حد زیادی به خوبی بازتاب کرده. اما بزرگترین ایرادی که به کتاب وارده، اشتباهات تاکتیکی نویسنده در نقل موقعیت جغرافیایی تیرهها و طوایف تورکمنهاست. گوکلانها در شرق تورکمنصحرا (کلاله) هستند و یموتها در امتداد اونها تا تورکمنستان زندگی میکنند. این خودش ممکنه خواننده غیرتورکمن رو به اشتباه بندازه. چه بهتر بود نقل قول چنان باشه که اکر خواننده بعدتر خواست در دنیای واقعی هم نشانی از رمان پیدا کنه، دچار دوگانگی نشه.
این کتاب خیلی اتفاقی سال دوم دانشگاه به دستم رسید … یه هدیه زیبا از یک دوست بسیار عزیز ، من با این کتاب هم اشک ریختم و هم خندیدم ، با شعرهاش به رویا رفتم و افسانه ی عشق پاکشون رو زندگی کردم تو ذهنم من خودم دختر ترکمن صحرام و خیلی از چیزایی که نادر ابراهیمی اشاره کرده بود من هیچوقت با دقت نتونسته بودم تو صحرا ببینمشون به قول سپهری که میگفت چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید این کتاب چشم هامو شست راجب عشق ، فرهنگ ، ایمان و چیزایی که همیشه میبینمشون و زیباییشونو درک نکردیم تا حالا
این کتاب از یک افسانه آغاز میشود و به قلب تاریخ واقعی ایران معاصر میرود. جایی که انسان ها از برادرکشی به دیوکشی میرسند. عاشقانه های لطیف و دیوانه کننده کتاب، عشق را به سرتاسر کتاب هدیه میدهد. کمتر کتابی را میتوان شبیه به آتش بدون دود پیدا کرد. حتما توصیه اش میکنم مطالعه کنید.
داستان مربوط به قبیله ترکن در زمان رضا شاه است و در اون عقاید و سنتها و تعصبات خاصی رو توصیف میکنه و اتفاقاتی که در جهت مبارزه و برداشتن اینها صورت میگیره. داستان خیلی جذابه و قلم نادر ابراهیمی در این رمان خیلی گیراست
به نسبت زمانی که صرف خواندن بیش از هفتصد صفحه کردم، دستاوردی بسیار بیش از این مورد انتظارم بود، هرچقدر هم که به پایان فصل ۳ نزدیکتر میشد به نظرم متن و محتوا ضعیفتر و ضعیفتر میشد. اگر همین زمان را صرف خواندن کتابی در مورد فرهنگ و تاریخ ترکمنها میکردم بسیار مفیدتر بود.