خاموش مانده اینک، خاموش تا همیشه چشمِ سیاه چادر با این چراغ مرده
رفت آنکه پیش پایش دریا ستاره کردی چشمانِ مهربانش یک قطره ناسترده
در گیسوی تو نشکفت آن بوسه لحظهلحظه این شب نداشت آری، الماسِ خردهخرده
بازیکنان زِ گویی خون میفشاند و میگفت روزی سیاهچشمی سرخی به ما سپرده
میرفت و گردِ راهش از دودِ آه تیره نیلوفرانه در باد پیچیده، تابخورده
سودای همرهی را گیسو به باد دادی رفت آن سوار، با خود یک تار مو نبرده
من خیلی طرفدار غزل نئوکلاسیک نیستم اما جسارت سیمین بهبهانی رو برای سرودن در وزنهای جدید ستودنی میدونم! چون معمولا گوش ما با اوزان جدید آشنا نیست، یکمی خوندن اشعار رو سخت میکنه و باید چند مصراعی خوند تا وزن و ضربآهنگش دستمون بیاد و باز هم بیرونزدگیهای وزنی دیده میشه؛ اما جدای وزن و آهنگ، چیزی که برای من بسیار لذتبخش بود مفاهیم پنهانشده در پشت هر شعر و محتوای فکرشده و پروراندهشده بود! چیزی که در اکثر اشعار معاصر نمیبینیم! و این سبک از اشعارِ سُسپز شده با مفاهیم دقیق و استعارههای قوی و تلمیحهای بهجا خیلی سخت پیدا میشه!
در مورد اشعار مربوط به کولیها علاوه بر زیباییهای کلامی، داستانهای جالبی در پسِ اشعار وجود داره که وقتی متوجهش بشید شعر یه جور دیگه بهتون میچسبه!! شاید معروفترینش شعر «رفت آن سوار کولی» باشه که در ابتدا آوردم و این شعر رو همایون شجریان در قطعهای به نام «کولی» خونده و اگر داستانش رو نشنیدید خیلی مختصر میگم.
رسمی بین کولیها بوده که در شبی بهخصوص آتش بزرگی به پا میکردند و دخترها زیباترین لباسهایی که داشتند رو میپوشیدند و موهاشون رو آراسته میکردند و باز میذاشتن و دور آتش حلقهای تشکیل میدادند و میرقصیدند. از طرف دیگه پسرها سوار بر اسب دور حلقه دخترها میچرخیدند و از اونجایی که چهره دخترها رو نمیدیدند، باید دختر مورد علاقهشون رو از روی موهاش میشناختند و یار و همسرشون رو انتخاب میکردند تا اگر دختر پذیرفت با خودشون همراه کنند.
و اما این شعر، داستان دختری هست که بعد از پایان مراسم وقتی خورشید غروب کرده کنار آتش خاکستر شده نشسته و و به این فکر میکنه که چرا توسط مرد موردعلاقش انتخاب نشده ؟ و بهجای اون، دختر دیگهای رو با خودش همراه کرده... «رفت آن سوار کولی با خود تو را نبرده»
دختر کولی به قدری عاشق هست که دلش نمیاد معشوقه خودش رو مقصر بدونه و به جای اون موهای خودش رو سرزنش میکنه! برای اینکه تا این حد زیبا نبوده که با مرد موردعلاقش همراهش کنه... «سودای همرهی را گیسو به باد داده / رفت آن سوار و با خود یک تار مو نبرده»
پن: شنیدم بعضیها این شعر رو به عشق آیینه و مانس، شخصیتهای رمان «کولی کنار آتش» از منیرو روانیپور ربط میدند! که این کتاب خانم بهبهانی حداقل 5 سال زودتر از کولی کنار آتش منتشر شده!
من با سیمین بهبهانی خیلی خاطره دارم. نمیتونم بگم چقدر از این مجموعه لذت بردم...
با اینکه همۀ اشعار خوب نیستن! شعر متوسط خیلی زیاد داره! اما اولاً نگاهش، و بدعتهایی که داره... مثلاً وزنهایی که تجربه کرده که حداقل به گوش من ناآشنا بودن. و خیلی خوب هم درشون آورده. یادمه جایی خونده بودم که چند تا وزن رو اصلاً بهبهانی به غزل فارسی آورد. هرچند زبان کارهاش رو نمیپسندم؛ جاهایی به زمانه نمیخورن، شبیه معاصرهاش خیلی نیست، اما باز به یکسری از شعرهاش این زبان میخورن. خیلی هم خوب نشستن. شاید به خاطر همین هم حس کرده سخته که اینو تغییر بده.
قبل تر هم گفته بودم که فعلا سیمین بهبهانی محبوب ترین غزل سرای معاصره برای من. البته زیاد غزل نخوندم که قضاوتم معقول باشه اما فعلا که اینجوری فکر می کنم
آن چند شعر منقول از خطی ز سرعت و از آتش را قبل تر همانجا خوانده بودم اما دوباره خواندنشان هم لذتی داشت
اشعاری که بهتر بودند: کولی واره 6 و 8، زنی که با قرص خورشید، میان مه نهان می شد، فارغ ز من چگونه شوم، شبی همرهت گذر، سرو سبز شکیب آموز، تیک تاک تیک تاک، دلم گرفته ای دوست، آه چگونه بگویم، شب لاجورد و خاموشی، خط به آخر آمده است، خورشید زلف نارنجی، و آیا تمام شد بازی
خورشیدِ زلف نارنجی! کی آفتاب خواهی کرد؟ این برفهای چرکین را کی آبِ آب خواهی کرد؟ توفان اخم بر اَبرو! کی این سرای وحشت را با ساکنان ارواحش از پی خراب خواهی کرد؟ دریای چشم زنگاری! با نُطفهی کدامین وصل شن ریزهی صدفها را دُرِّ خوشاب خواهی کرد؟ ابر ستبرِ باران! در برکهی کدامین دشت با موجِ چرخیِ لغزان رقص حباب خواهی کرد؟ ای تاک! دلو و آب است این، صد دست و صد رَسَن داری کی خوشههای نارس را پُر شهدِ ناب خواهی کرد؟ ای آسمان! سرِ خفتن با یارِ مهربان دارم گهوارهی کمانت را کی جای خواب خواهی کرد؟ آه ای دل تهیدستم! مهمان که میرسد از راه با سکّهی کدامین قلب نُقل و شراب خواهی کرد؟ ای شهسوار رؤیایی! میگویی و نمیآیی با این درنگ میمیرم، پس کی شتاب خواهی کرد؟ گر بگذری به دیدارم، تمثیلِ عشق خواهد شد نقشی که از منِ کولی در دیده قاب خواهی کرد.
مجموعهی اشعار کولی و نامه و عشق گرد آمدهای است از غزلهای نوآیین، در برگیرندهی کولیوارهها، طبل بیمرگی، نامهها و عاشقانهها، که از کتابهای خطی ز سرعت و از آتش، دشت ارژن و یک دریچه آزادی گزین شده است و شاید دلخواه کسانی باشد که جنبهی عاطفی و تغزلی را در شعر بیشتر میپسندند.
بالاترین نقطه ای که غزل مدرن فارسی به آن رسیده تسلط بر زبان و زیرو بم های آن ، رسایی کلام در کنار نوآوری های خیره کننده یک ستاره کم! به خاطر انتخابی که برخی غزلهای خوب را جا انداخته