Jump to ratings and reviews
Rate this book

قصه های امیرعلی #2

قصه‌های امیرعلی ۲‍

Rate this book
«قصه‌های امیرعلی» نوشته‌ی «امیرعلی نبویان» نویسنده‌ی جوان و مجری نام‌آشنای برنامه‌های تلویزیونی است. این مجموعه شامل داستان‌هایی است که پسری به اسم «امیرعلی» آن‌ها را روایت می‌کند. امیرعلی با پدر و مادرش زندگی می‌کند و خواهرش مریم و شوهرخواهرش فرهاد هم در داستان حضور دارند. او به تازگی در رشته‌ی مهندسی برق قبول شده و یک دوست گیج و خنگ به اسم مهران دارد که دقیقا مثل امیرعلی در همان دانشگاه مهندسی برق قبول شده. مهران که به تازگی گواهینامه هم گرفته و رانندگی می‌کند حضور پررنگی در ماجراهای طنز امیرعلی دارد. کتاب دارای مقدمه‌هایی از «منصور ضابطیان» و «محمد صوفی» تهیه‌کنندگان برنامه «رادیو هفت» است که خواندنشان خالی از لطف نیست. در پشت جلد کتاب از قول نویسنده می‌خوانیم: «من امیرعلی نبویان هستم. متولد دوم فروردین هزار و سیصد و پنجاه و نه. فارغ‌التحصیل رشته‌ی مهندسی برق از دانشگاه صنعتی مازندران. این قصه‌ها -شکر خدا- «اتو بیوگرافی» نیستند و تمامش ساخته‌ی این ذهن مشوش ژولیده است! امیدوارم که دوستان، آنچه قلم نحیف و سواد خفیف بنده مرتکب شده را به بزرگواری ببخشند.» مجموعه قصه‌های امیرعلی از سوی انتشارات «نقش و نگار» منتشر شده و در اختیار مخاطبان قرار گرفته است.

160 pages, Paperback

First published April 1, 2012

42 people are currently reading
750 people want to read

About the author

امیرعلی نبویان

7 books211 followers
امیرعلی نبویان نویسنده، مجری و بازیگر ایرانی می‌باشد. وی فارغ‌التحصیل رشتهٔ مهندسی برق از دانشگاه مازندران بوده و شهرتش را از برنامهٔ تلویزیونی رادیو هفت بدست آورد. او علاوه بر اجرا در برنامه‌های تلویزیون، نویسندهٔ خوبی نیز می‌باشد و چهار کتاب از مجموعهٔ قصه‌های امیرعلی از وی منتشرشده و در بازار وجود دارد.

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
309 (39%)
4 stars
242 (31%)
3 stars
156 (20%)
2 stars
53 (6%)
1 star
17 (2%)
Displaying 1 - 30 of 48 reviews
Profile Image for Bahar.
32 reviews3 followers
April 24, 2023
می‌شود به سادگی ضرب المثل‌های ایرانی الاصل را از نمونه‌های وام گرفته‌شان تمیز داد.
به اعتقاد حقیر، کاملا پیداست که عبارت "چو فردا شود فکر فردا کنیم " را اگر جان به جانش کنید، داد می‌زند که متعلق به فرهنگ همین مرز و بوم است ولاغیر.
اما مثلی چون "وقت طلاست" قطعا ترجمه‌ای است بی‌مناسبت و نسنجیده؛ چرا که ملت شریف ما بارها و بارها ثابت کرده‌اند که این وصله‌ها به هیچ عنوان به آنها نمی‌چسبد.
Profile Image for Kian.
74 reviews11 followers
August 18, 2024
به اندازه‌ی کتاب اول دوستش داشتم.
Profile Image for Farnaz Farid.
355 reviews40 followers
July 9, 2024
با نمک و جذاب و خنده دار !
با صدای خودش گوش کنید

۳۶
Profile Image for Milad Freeman.
70 reviews5 followers
April 21, 2016
جلد دوم کمی از لحاظ طنازی از جلد اول عقب افتاد ولی شخصیت سازی های امیرعلی در این جلد شکل بهتری گرفت به نظرم و جملات بانمکی که به سبک این کتاب هست در این شکل گیری موثر بودن. داستان های آخر جلد دوم برام خیلی جذاب تر بودن به خصوص قسمتی که مهمان آلمانی برای مهران و خانوادشون اومده بودن :))) فوق العاده بود
Profile Image for Rozhan Sadeghi.
312 reviews453 followers
June 15, 2020
و کتاب دوم که باعث شد از شدت خنده گریه کنم! تا ابد قصه آخر که راجع به مواجه یه آقای آلمانی با خانواده و فرهنگ ایرانیه غش غش میخندم=)
يه چیزی که تو جلد قبلی اذيتم میکرد پایان بندی غیر قابل قبول برای هر داستان بود که تو جلد دوم بهتر شد!
Profile Image for Mojtaba Taherzadeh.
13 reviews7 followers
February 25, 2016
جلد دوم جذابیت جلد اول رو نداشت و یه کم تکراری شده بود ولی بازم کتابی نبوده که اینقدر باهاش بخندم پس همچنان جایگاهشو حفظ می کنه و میریم واسه جلد بعد که با توجه به فاصله انتشار بین دو جلد اول و 2 جلد بعدی امیدوارم نوآوری های بیشتری تو جلد بعدی کتاب باشه
Profile Image for SetareArani.
37 reviews36 followers
June 10, 2013
مجموعه ی دو جلدیِ جالبی بود که کتاب فروش به دلیل ابراز علاقه ام به طنز عطر سنبل عطر کاج بهم معرفی کرد.
Profile Image for Saba.
32 reviews
July 26, 2016
خب به نظرم جلد اول‌ش بس بود. یعنی گه آدم رو زده می‌کرد دیگه و یه حالت تکراری‌طور به خودش می گرفت.
اما در کل به نظرم کتابی ه که سلیقه‌ای ه و بعضی‌ها ممکتنه چار جلد ُ پشت سر هم بخونن و خوش‌شون بیاد.
1 review2 followers
March 17, 2014
بایدروی چی کلیک کنم تابتونم این کتابوبخونم؟؟
Profile Image for Laleh.
1 review
July 3, 2024
اسم امیرعلی نبویان و این کتاب رو قبل‌ترها خیلی شنیده بودم. ولی نمی‌دانم چرا همیشه در ذهنم تصور می‌کردم که کتابی برای بچه‌ها باشد. برای همین محبوبیت کتاب و نویسنده را درک نمی‌کردم.
بعد از خوندن داستان اول علت محبوبیت دستم آمد. داستان‌ها و فضاهایی که داستان در آن روایت می‌شود خیلی آشناست. حتی شخصیت امیرعلی هم هم شاید برای بعضی‌ها آشنا باشد: فردی معمولی (حتی عاقل هم نه) که در میان جمع دیوانه‌ای اسیر شده.
نویسنده نخواسته شاخ غول رو بکشند و از چه و چه روایت کند، از روزمره و با زبانی آشنا سخت گفته. همین هم از نظر من کتاب رو خوندنی (و در این روزها مجددا شنیدنی) کرده.
Profile Image for Ryhne.
110 reviews
May 22, 2024
انتظارم از جنس طنز پردازی و البته کیفیتش بیشتر بود؛ شاید هم کمی دیر شروع به خوندن این مجموعه کردم؛ نمیدونم.
در کل جالب بودن؛ اما اینطور نبود که در آینده بخوام بازخوانی کنمشون.
از بین ۲۲ عنوان، این ۴ داستان رو دوست داشتم:

عیدی
امتحان
بلیت جشنواره
مهمان نوازی
Profile Image for VAHARAV.
55 reviews5 followers
May 24, 2023
شخصیت مهران در این مجموعه قصه فوق العاده بود، فوق العاده 🤣🤣🤣🤣

تاریخ پایان خوانش: اردیبهشت ماه سال ۱۴۰۲
Profile Image for Zeinab.
13 reviews2 followers
June 15, 2021
از خوب های داستان فارسی :)
Profile Image for Samaneh.
60 reviews29 followers
June 25, 2015
مثل اولین کتابش متوسط رو به بالا
من سر اون تعریف کردن از نوع حرف زدن بابای مهران بیشتر از همه میخندیدیم اونجاش که به خارجیه میگه ، یاروها رو چی چی کردی و فلان و اینا !


تنها نکته قابل ذکر در طول مسیر٬ صدای بلند ضبط ماشین بود و تصنیفی که مربوط می شد به خاطرات مسافرت دسته جمعی خواننده اثر و دوستان شان٬ در بهار سال گذشته که گویا یک بانوی با محبتی هم همسفرشان شده بود و همراهشان می آمد و این که آن هنرمند وارسته تردید داشتند سر صحبت را باز کنند یا نه. البته سرانجام "راز دلشان را به او گفتند و یک چیزی هم جواب شنفتند" که بنده لا به لای سوز و کوران خیلی متوجه اش نشدم٬ اما انگار آن خانم٬ ضمن رد پیشنهاد آقای خواننده نادانی ایشان را مورد نکوهش قرار داد.

و اما هر جا که سخن از خرابکاری است نام مهران می درخشد! احتمالاً هیچ یک از مکاتب روانشناسی کودک٬ تنبیه بدنی را برای اصلاح و تربیت بچه ها جایز نمی دانند اما هر قاعده ای استثنایی هم دارد. مثل قواعد جدول تناوبی! که گویا مرحوم مندلیف بعضی روزها آن طور که باید و شاید دل به کار نداده است و برخی نواحی جدول را با بی حوصلگی ماست مالی کرده. و الا عناصری که این همه با هم اختلاف نظر دارند و نصفی شان استثنا محسوب می شوند٬ چرا باید عضو یک گروه باشند؟!

در یک شب سرد زمستانی و در حالی که دلتنگ بلاهت ها و خرابکاری های استاد شده بودم به خانه شان رفتم تا هم دیداری تازه کنم و هم فکر تماشای فیلم از سرم بپرد اما به محض ملاقات با آن فرزانه وارسته ایشان در راستای همان قمبوس های کلی ای که در می کردند و از دهان مبارکش پرید رفیقی دارد که خودش و پدرش با اهالی سینما آشناست و استاد میتواند با یک تلفن برای هردویمان بلیط جشنواره فراهم کند. بدیهی ست آتش دوباره ای که مهران به جانم انداخته بود دامنش را بگیرد و تا تهیه بلیط و تماشای فیلم فرو ننشیند و راستش دود غلیظ آن هم چنان چشمم را کور کرده بود که نفهمیدم شاید این حرف هم از مجموعه پر شمار و بی نظیر چرندیات عمومی و روزمره استاد باشد.

در طول مسیر آزار دهنده تر از باد و بورانی که با عزمی جزم قصد داشت حقیر را تلف کند پیامک کوته فکرانه ی سوپر استار بود که :"من دارم میرم لوکیشن میای؟"بنده هم در جوابی سریع و واکنشی تند برایش نوشتم :"من تصمیم گرفتم با تو معاشرت نکنم"و بلافاصله پاسخ مهران که "تصمیمت رو عشقه ،کبری"

Profile Image for Samane.
364 reviews59 followers
June 13, 2021
اخلاق تصميم گيري به جاي ديگران تبديل به يك عادت عذاب آور ناپسند شده كه با توجه به كثرت موارد، اگر آدم بخواهد به تك تك آنها اعتراض كند بايد تمام عمرش را به غرغر و شكايت بگذراند، مثلا تاكنون به فلسفه آهنگ هاي پيشواز انديشيده ايد؟ موضوع اين است كه تمام كساني كه با فرد موردنظر تماس مي گيرند بايد به سليقه او منتظر بمانند حال آنكه خودش هرگز آن را نخواهد شنيد!
Profile Image for Zoha.
20 reviews
March 6, 2023
خیلییی دلنشین و ملموس بود جوری که هر وقت از درس و مدرسه و.. رها میشدم میومدم سراغش
شروعش خیلی جالب بود و زود جذبت میکرد
اتفاقا و بدشانسی هاش منطقی بود و دور از باور نبود
تعریفاش ا�� هرجیزی خیلی جالب بود مثلا تعریفش از قسمت یا عیدی یا..
فقط به نظرم خیلی همه رو می کوبید جوری که تو حتی یه ویژگی مثبتم تو مهران ، فرهاد یا مریم نمیدیدی
(این ریویو در مورد هر دو جلد بود)
Profile Image for Karim Pazoki.
7 reviews
March 31, 2013
من واقعاً عاشق این مجموعه داستان دو جلدی ام! طنز فوق العاده، بیان عالی و قوی،و ایده هایی که دست مایه ی داستاناش قرار داده فوق العاده هست.
1 review
Read
April 7, 2016
اگه قرار نیست اینجا کتابو بخونیم پس قضیه این برنامه چیه؟؟؟
Profile Image for ZaRi.
2,316 reviews876 followers
Read
September 9, 2015
اردو
یکی از روز های خاص در دوره ی مدرسه که شاید سالی یکی دو بار اتفاق می افتد،موعد برگزاری اردوهای تفریحی است که همواره در نگاه اول به سبب تعطیلی باد آورده ی کلاس ها و امید به ساختن یک روز شاد،دلچسب می نماید. اما خستگی راه و بی برنامگی و فراهم نبودن امکانات در مقصد و از همه مهم تر خوردن غصه ی مدرسه ی فردا در مسیر برگشت ،تمام آن شیرینی های فرضی را زهر مار آدم می کند!اضافه بفرمایید که به دلیل همنشینی اجباری با مهران و تحمل نا میزانی و بی کله گی هایش ،چنین ایامی برای بنده ،زجر مضاعف داشت!
خاطرم هست که در روزهای پایانی دبیرستان،مسوولین محترم مدرسه،اردویی تدارک دیدند تا لابد آن همه خفت و خواری،فلاکت و شب بیداری،مشق و تکلیف و گرفتاری که ظرف آن همه سال ذره ذره به ما تحمیل کرده بودند را یک روزه از دل ما در بیاورند،باشد که با روحیه ای مضاعف و دلی پر امید آماده ی کنکور شویم!
استاد در طول چهل کیلومتر مسیر آن مسافرت برون شهری از هیچ تلاشی برای انقراض سلسله ی اعصاب همسفرانش فروگذار نکرد.نخست آنکه به واسطه ی یک تعارف نیم بند از آقای ناظم که:اگه کسی صداش خوبه،یه آوازی بخونه شاد شیم.روح و جان همه را با آن صدای نخراشیده و سلیقه ی بی مثالش سمباده کشید.عصاره ی فرزانگی،پشت سطل،کوچک پلاستیکی معروفی که به منظوری مشخص در برخی وسائط نقلیه ی عمومی تعبیه شده،ضرب گرفته بود و در حالی که گویا نمی دانست داریم از شهر خارج می شویم،شاد و غزلخوان بود که ما دسته جمعی به سمت تهرون می رویم،و لابه لای این حرف ها هم یک خط در میان قربان صدقه ی آقای راننده و کلاچ و دنده ی مینی بوس اوراقش می رفت ،وبعد همه را به دیدن پدال گاز و فرمان چپ و چوله ی ماشین و شور و حال خود دعوت می کرد...
راننده ی عزیز هم،گویا تحت تاثیر فرمایشات دوست خرفت ما قرار گرفته بود،بی توجه به خواهش ها ی نماینده مدرسه،چنان مار پیچ و پر خطر می راند که کار نیمی از مسافران به استفاده از ساز تخصصی آقا مهران کشید.
آقای ناظم که از راننده نا امید شده بود،تنها راه نجات سرنشینان را در خفه خوان گرفتن دوست عزیزمان دید که کارساز شد!استاد در مرحله ی بعدی پروژه ی تخریب روان مسافران،پیله کرد به یکی از هم کلاسی ها که:تو چرا بابات شاعره؟مگه شعر گفتن شغله؟به طور کلی آن دانشمند عالی قدر،متخصص اظهار نظرهای بی پایه و غیر اصولی در زمینه هایی است که از قضا هیچ آگاهی و تخصصی در آن ها ندارد!جای تعجب نداشت آن ادیب فرهیخته که حتی تا دوره ی راهنمایی،با استناد به مصراع«به کام و آرزوی دل چو دارم خلوتی حاصل»گمان می کرد خواجه ی شیراز هوادار دیوید بکهام بوده که این را سروده،راجع به شعر و شاعری افاضه بفرماید،اما واقعا باور کردنی بود که ناگهان و از سر بیکاری گیر به شغل شریف پدر آن طفلکی بدهدسرک هم که او از توهین های ابلهانه ی آن خرفت بی ملاحظه به تنگ آمده بود و بغض به گلو داشت،قصد کرد خرخره ی استاد را بجود که خدا را شکر رسیدیم.نکته ی جالب در این میان و موقع پیاده شدن،آن نوشته ی پند آموز پشت مینی بوسی بود که تا همین چند دقیقه پیش داشت ما را به کشتن می داد:به خاطر اشک های مادر آهسته تر.
اگر روزی اتفاقی،والده ی مکرمه ی آقای راننده را ملاقات می کردم،حتما به عرضش می رساندم که پای پسری که به تهییج ضرب و تکنیک ناقابل مهران،این چنان عنان و اختیار از کف می دهد و رسن پاره می کند،اشکش را حرام نفرماید.
القصه!به اصرار همه که رفتار استاد را ناپسند می دانستند،اسوه ی ادب و متانت ناچار به عذر خواهی از دوست هم کلاسی شد و بعد دوربین دیجیتالی که گویا به تازگی از دست مبارک جمشید خان کادو گرفته بود را به آقای ناظم داد تا از او و پسرک عکس یادگاری بگیرد!ایشان هم بعد از فشار دادن دکمه با تردید پرسید:گرفت؟مهران گفت:صدا داد؟
- بله!
- حلّه!صدا بده،یعنی گرفته.
پس از ثبت خاطره ی آن بی آبرویی ،دوربین را گوشه ای گذاشت و سپس برای اثبات حسن نیت و محض هرچه بیش تر در آوردن از دل رفیق تازه اش،در پیشنهادی بی حساب و کتاب که فقط از خودش بر می آمد رو به جمع گفت:حالا می خوام از دوست عزیزم،امیرعلی خواهش کنم که ادای بابای من رو برای شما دربیاره.
یکی از آزاردهنده ترین موقعیت های زندگی،زمانی است که آدم برخلاف میل باطنی مجبور به انجام کاری شود!درست که جمشید خان با آن دایره ی لغات منحصر به فرد،شخصیت جذابی بود و یادآوری خاطرات با مزه اش موجب انبساط خاطر،اما نه در حضور آقای راننده،ناظم و تعداد زیادی دوست همسن و سال که شناخت چندانی از ایشان نداشتند!ظاهرا چاره ای نبود و من می بایست به یاری رفیق کودنم می شتافتم تا بلکه بدین طریق بشود به حال گرفته ی آن هم کلاسی دلخورمان سامانی داد!ناگفته نماند به مهران خیلی اصرار کردم که دست از سر کچل بنده بردارد،اما استاد با پافشاری و واگذاری کپی رایت آثار جاودانه ی جمشید خان به حقیر،وادارم کرد به ایفای نقش پدر محترمش پیش چشم حضار!من نیز در فرصت مناسب که لا اقل دور از چشم آقای ناظم دست می داد سنگ تمام گذاشتم و کمی جهت خوش آمد بیشتر عزیزمان سیر داغ و پیاز داغش را هم اضافه می کردم!خاطرات زیادی نقل شد از جمله ماجرای برگشت خوردن چک مشتری جمشید خان و زنگی که ایشان در عصابنیت،به اشتباهی به فست فود محل زد و با فریاد فرمود:«یاروت فلان نداشت ،چی چی نکردم،گفتی شنبه باز فلان شد!تا کی چی چی!تا کی یارو؟» سپس گوشی را قطع کرد!تلفنچی هم که مجالی برای حرف زدن نیافته بود گمان کرد موضوع مربوط به غذای نا مطبوع روز شنبه شان است و بدین ترتیب چند دقیقه ی بعد یک پیتزا مخلوط سفارشی برای مشترک برافروخته اش فرستاد!همه کلی خندیدند از جمله خود دوست کم آبرویم،اما خدا به سر شاهد است که به این کار راضی نبودم!تنها حسن کار در این بود که با طولانی شدن اجرای من،باتری دوربین روشن مانده ی مهران ته کشید و شکر خدا ما از هنر کلافه کننده ی عکاسی استاد بهره مند نشدیم!
عجالتا خداوند با باعث و بانی دوربین دیجیتال،مثل پدر و مادر کسی که دم در خانه ی ما آشغال می ریزد،رفتار کند که وقتی اختراعش دست افراد بی ظرفیت می افتد،فقط از اعما و احشای آدم عکس نمی گیرند.
القصه!در راه بازگشت بس که همه جست وخیز و تقلا کرده بودند کسی نای آتش سوزاندن نداشت،حتی مهران که از فرط خستگی سر به روی شانه های مهربان من گذاشته بود و در وضعی بین خواب وبیداری اصرار می کرد به خانه ی آن ها بروم!
راستش وقتی به یاد مکافات کلاس های کنکور فردا افتادم،تعارف راکنار گذاشتم و ترجیح دادم یکی دو ساعت باقی مانده از روز را کنار یکی مثل خودم بگذرانم،هر چند که استاد بی خیال تر و بی عارتر از این حرف ها بود که وصله ی غمخواری و همدرد به او بچسبد!به محض ورود به خانه سلام و احوال پرسی،جمشید خان پرسید«:یارو کردین؟» و با آن که لحن جمله سوالی بود،مهران جواب داد:«دست شما درد نکنه!»و بعد پدرش گفت :«خدا رو شکر! »و سپس دوست عزیزم در حالی که داشت دو تا باتری نو را در خشاب دوربین جا می زد،ادامه داد:«بیشتر از یه دونه عکس نتونستیم بگیریم،خاموش شد!» و بدین ترتیب دریافتم که آن جمله ی نا مفهوم اول،پرسشی در باب میزان رضایتمندی مهران از کادوی مرحمتی جمشید خان بود!وقتی دوست بنده به مقصد نمایش تصویر و بررسی کیفیت آن در پیشگاه پدرش،دوربین را روشن کرد و فایل مورد نظر را گشود در کمال بهت و ناباوری و با شنیدن صدای آقای ناظم و مهران که:«گرفت؟»«اگه صدا داده گرفته»دریافتیم که دوربین وامانده موقع برداشتن آن عکس یادگاری «مود فیلمبرداری» بوده.مهران خواست دوربین را خاموش کند تا گند مسخره بازی مان درنیاید که جمشید خان دوربین را از او ربود و در حالی که گویا تازه به قابلیت تصویر برداری آن پی برده بود،با لحنی شگفت زده گفت:« اِ یارو کرده.»استاد باز رنگش مثل گچ دیوار سفید شده بود و من دست و پایم می لرزید که تا لحظاتی دیگر مطلقاّ آبرویی برای مان نخواهد ماند.جمشید خان هم این وسط در تمجید از پیشرفت های تکنولوژیک «جل الخالق»می گفت.ثانیه به ثانیه ی وقایع گذشته مرور می شد و ما به فضاحت پیش رو نزدیک تر!فقط دلم به این خوش بود که به قدر کافی در مقابل خواسته های مهران برای اجرای آن تئاتر شرم آور مقاومت کرده بودم،پس لابد جمشید خان در مجازاتم تخفیفی قائل خواهد شد اما واقعا دلم برای مهران می سوخت!
حرف های مهران را از توی دوربین شنیدم که گفت:«خوب بچه ها حالا من از دوست عزیزم آقای امیر علی نبویان...»می خواستم زمین دهان باز کند مرا ببلعد که ناگهان تصویر و صدا قطع شد!وجمشید خان با حالتی از تمام شدن فیلم گفت:«اِ چی چی کرده» خدا را شکر که باتری دوربین پیش از آن اجرای منحوس خالی شده بود.
Profile Image for Maryam Peyrovi.
194 reviews4 followers
February 4, 2024
اولش می‌خواستم برای این جلد دیگر چیزی ننویسم و مستقیم بروم سراغ جلد بعدی، ولی احساس کردم لازم است این را بگویم:
ممنون امیرعلی که مرا از وسط هزاران فروپاشی روانی ناشی از امتحانات پایان ترم دانشگاه و سختی‌های خوابگاه و افسردگیِ تقریبا شدیدم بیرون کشیدی و هر شب قبل از خواب دنیایی را به من نشان دادی که برایم آشنا و دوست‌داشتنی بود؛ مثل سریال‌های کودکی‌ام، دغدغه‌هایی از جنس "خانه به دوش" و شوخی‌‌های "پاورچین" و رنگ و بوی "متهم گریخت". ممنونم که دستم را گرفتی و کمکم کردی باز هم نفس بکشم، باز هم بخندم و باز ��م دل ببندم.
همین :)
Profile Image for ghazal.
156 reviews6 followers
January 8, 2025
مثل جلد یک جذاب و دلنشین بود. با خوندن جلد دوم شخصیت ها کم کم در ذهنم جان گرفتند و بیشتر از همنشینیشان لذت بردم. با ارادتی ویژه به داستان مهمان آلمانی باید بگویم خواندن چنین کتاب آموزنده و خوشمزه ای را برای درک هر چه بیشتر فلاکت های جوان ایرانی به هر انسانی توصیه میکنم.
پ.ن.: ما که چی چی و یارویمان را کردیم دیگر انتخاب خواندن یا نخواندن کتاب با خودتان
12 reviews
June 22, 2017
طنز جلد اول بیشتر بود. اما بیشتر از طنز داستان ها ،قلم خاص نویسنده است که من رو همراه کتاب میکنه. امیدوارم جلد سوم بهتر باشه
Profile Image for Mehrbod Shamss.
125 reviews2 followers
February 28, 2019
باز هم اثری عالی از امیرعلی نبویان.شخصیت پردازی در این کتاب به غنای خود رسیده و استفاده از طنز اشعار در جای جای داستان به زیبایی اثر افزوده است.
23 reviews
January 12, 2023
کمتر دوست داشتنی بود نسبت به جلد اول برام. با بعضی بخش‌هاش خندیدم ولی نه به اون حدی که بگم چه چیز بدیع و خیلی جدیدی بود توی طنز پردازی. در مجموع یه چیز معمولی و قابل قبول بود.
Profile Image for سیاووش.
238 reviews3 followers
April 3, 2023
این یکی یه کم بامزه‌تر از قبلیه بود :>.
220 reviews
August 30, 2024
سبک بیان روایات و طنز متفاوتی که در قلم آقای نبویان هست وقتی با صدای خودشون ترکیب بشه بسیار دلنشین و جذاب هست. از گوش دادن به این کتاب و خاطره های جالب و طنزش لذت بردم
Profile Image for Sahar.
8 reviews
October 2, 2024
+ من تصمیم گرفتم دیگه با تو معاشرت نکنم!
- تصمیمتو عشقه کبری!
Displaying 1 - 30 of 48 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.