مجموعه هفت داستان کوتاه با اسامی: 1- خواب سنگین شیخ خزعل 2- زایر گیاه هرز 3- نگهبان اسکله 4- برای من بنواز، مادام 5- جزیره بر آب 6- در پشت آن مه 7- خرچنگ ها چاپ اول : شرکت تهران فاریاب دی ماه 1364 تیراژ 2000 نسخه ، قطع رقعی ، 153 صفحه چاپ دوم : انتشارات نیلا 1387 تعداد صفحات: 112 رده دیویی : 3/62فا8 طرح و نقاشی روی جلد چاپ اول کتاب از آیدین آغداشلو است
این مجموعه هفت داستان دارد که دست کم پنج تای آن ها از نظر من شاهکارهای خواندنی هستند. داستان اول به نام «خواب سنگین شیخ خزعل» روایتی بِکر و کم سابقه است از برخورد و مراودۀ مردم جنوب با استعمارگران اروپایی؛ ابهام را - که یکی از نقاط قوت داستان های عبداللهی است و در راستای ایجاد فضا و تعلیق استفاده می شود - در این داستان می شود یافت، در کنار هستۀ مرکزی داستان که رخدادی جذاب و خواندنی است؛ داستان دوم و سوم، «زایر گیاه هرز» و «نگهبان اسکله»، زندگی کارگران و مردم بومیِ تهیدست را دستمایه قرار می دهد و دو روایت پر کشش و عمیقاً خواندنی خلق می کند از فضای بارانی و مه آلود شهرهای جنوب، و ساحل تاریک دریا؛ این دو داستان از نظر فضاسازی، شاید جزو بهترینهای داستان فارسی باشند. دو داستان بعدی، «برای من بنواز، مادام» و «جزیره بر آب»، را در قیاس با سایر داستان های مجموعه ضعیف می دانم، اما در این دو هم فضا سازی قوی، گفتگوهای متفاوت و حساب شده، زبان زیبا و شاعرانه و پیرنگ محکم، از نقاط قوت به حساب می آیند؛ اوج مجموعه، که نه، ولی شاید یکی از بهترین های مجموعه داستان «در پشت آن مِه» است که فضای کارآگاهی-معمایی را ترکیب می کند با دغدغه های شریف اجتماعی در آن روزگار و آن اقلیم، که البته دغدغه هایی هستند مربوط و مناسب امروز ما؛ به نظرم یکی از اوج های هنر عبداللهی را در کم گویی و گزیده گویی شاعرانه می توان در این مجموعه سراغ گرفت؛ و پایان بندی خاص عبداللهی-طور هم در این داستان به بهترین شکل یافت می شود؛ در نهایت داستان «خرچنگ ها» است که تکنیک جالبی را در روایت موازی دو داستان مربوط به کار می گیرد.
از جملۀ بهترین مجموعه های داستانی فارسی است که تا به حال خوانده ام؛ نویسندگان جنوبی در داستان کوتاه نویسی بهتر و قوی تر از نویسندگان سایر مناطق ایران عمل کرده اند؛ گواهی بر این مدعا - تا این لحظه - اینها هستند: خالو نکیسا، بنات النعش و یوزپلنگ سیاسنبو کنیزو از این مکان و مجموعه های دیگری که الان به یاد ندارم.
موقعیت داستان عبدالهی جدا از پرداختن به موضوع و سبک نوشتاری, بیشتر در خلق اتمسفر و فضای داستانی است که باعث شده است رد پای یک فیلم نامه نویس را در داستان ببینیم در داستان پشت آن مه نویسنده دست به فضای غریب و مه آلود داستان زده: (هیاکل جنبان مومیان, آنطور که با شتاب در گل و لای چسبناک شط می دویدند به رقص مار ماهی شبیه بود) شروه داستان از اوج و نزدیک به گره گشایی شروع شده: (وقتی دختران نو بالغ از دهانه ی خن لنج بیرون آمده بودند) زمان داستان میان گذشته و حال است که همین همین امر باعث یکرنگ شدن و زیبایی فضا و اتمسفر داستان است دو شخصیت راوی (معلم) و خانم صادقی نشانه ی یک فرهنگ به روز, مدرن و درست هستند که میان فرهنگ سنت و خرافه قرار گرفته اند که رسوم اهالی جزیره است که در آخر تنها کاری که راوی می تواند انجام بدهد نوشتن گزارش به اداره است و ....
داستانها انگار از تجربههای شخصی، خاطرات و پیشزمینههای ذهنی و بومیشده اصغر عبداللهی آمده بودند. جغرافیا در آنها بیشتر از مجموعه هاملت در نمنم باران نقش داشت و به واقعیت جنوب نزدیکتر بود. هاملت در نمنم باران را که تمام کردم، دو روز بعد خبر رفتن عبداللهی را شنیدم. آن مجموعه به تجربههای تازهتر او و حضورش در تئاتر و سینما نزدیکتر بود و گاهی فضایی کاملاً تخیلی پیدا میکرد که رگههایی از جنوب در آن جریان داشت. من از آن مجموعه بیشتر لذت بردم، خلاقیت و خیال و شخصیتهایی که در عین معمولی بودنشان تجربهای متفاوت از تئاتر، صحنه و نمایش داشتند، برایم جذاب بود. تجربههای تنیده به تئاتر گره میخورد با قصهای که میتوانست عاشقانه باشد یا نباشد. اما در داستانهای این مجموعه که در سالهای دهه شصت نوشته شدهاند هم خلاقیت ویژهای به چشم میخورد. توصیفها از باران و مه، دریا و آدمهایی که لقب بیشترشان زائر است، زنده است و جاندار.
نخلستان مهگرفته، آواز غمناک جزیره، خندهٔ موذیانه زنها، چشمهای شیشهای و غریبهٔ انگلیسیها، بوی خرمای نمزده، صدای پا روی پلکان فلزی اسکله، صدای سوت کشتی، دانههای سفید تگرگ، نفخهٔ مهی که بعد از تگرگ از روی خلیج حرکت میکند و بوی نخلهایی را که آنسوی خلیج زیر آب رفتهاند میآورد، جاشوها و لنجهای به گل نشستهٔ نزدیک اسکله، بلور باران در دایرهٔ کوچک نور و حضور مرگ در میان مه و آبهای خلیج؛ پر از تصویر، تصویرهای سبک و زنده. مدتها بود اینطور حواس و تخیلم فعال نشده بود.
در داستانها گاهی ریزه کاری های وجود داره که انگار یه مهندس در کنار یه نویسنده نشسته و با هم اجزای ظریف داستان رو به هم وصل کردن تا یه موجود کامل جاندار خلق بشه
:داستانِ دوم «زایر گیاهِ هرز» به روایتِ موسیقی https://athousandarms.bandcamp.com/al... «سنگهای نوکتیز از آب کمعمق ساحل بیرون زده بودند. جلبکها و چولانها میرقصیدند. موج در لای سنگها میدوید و شاخهشاخه میشد.» انگار تابوتی عظیم را سیل ساکت آدمیانی عزادار بر دوش میکشند. :«برای داستانِ چهارم «برای من بنواز، مادام https://thombrennan.bandcamp.com/albu... آنقدر مه بود که انگار دنیا کپک زده بود.