تا حالا گربه ای داشتی که حرف بزنه و کتاب دوست داشته باشه؟ تا حالا یک مامان بابا داشتی که سال ها جوون مونده باشند؟ تا حالا تند تند دویدی و از درهای بسته رد شدی؟ تا حالا جوش خوردن زخم خودت رو به چشم دیدی؟ یا اصلاً بگو ببینم تا حالا از توی سماور مسافرت کردی؟ . . . زندگی برای بهاران، نیلوفر و نیما اصلاً معمولی نیست. آن ها خصوصیات عجیبی دارند که از هم پنهانشان کرده اند. ولی وقتی کنار هم قرار می گیرند آرام آرام راز ها فاش می شود... عمق فاجعه بیشتر از آن است که فکرش را می کردند...
چونکه خوندن این کتاب منو یاد اون لیوان هاتچاکلتی انداخت که یه بار وقتی بچه بودم وسط زمستون، کنار شومینهی خونهی یکی از فامیلای دورمون خوردم. خونهی ما شومینه نداشت و ما هم دیگه بعد از اون خونهشون نرفتیم. از اون موقع به بعد هرچی شومینه دیدم و هرچی هاتچاکلت خوردم، هیچکدوم با حسی که اون شب داشتم برابری نمیکرد. بنابراین از جهاتی میشه گفت حسی که این کتاب بهم داد، بین همهی گرفتاریهای آخر سال و درس و امتحان، شبیه همون هاتچاکلته بود که من اون موقع نمیفهمیدم قراره تبدیل بشه به یکی از آرامشبخشترین خاطرههام. از همون اتفاقای نادر و خوشایندی که لازمه تعدادشون بطرز قابل توجهی کم باشه تا همیشه بشه ازشون لذت برد. برای همین هم من این کتاب رو بعنوان یه خاطره خوندم که در حقیقت متعلق به من نبود؛ و تلاش کردم موقع خوندنش فقط چشمامو ببندم و برگردم به اون شب کنار شومینه.
اگر یه کتاب برای ادامه داشت ؛ تازه معنا پیدا میکرد... حتی اگر در ابتدا قصد ادامه ی مجموعه رو داشتن؛ کتاب باید کمی توضیحات بیشتری تا پایان به خواننده بدهد و همه ی سوال ها و نقاط کور را بی جواب برای جلد بعدی که نوشته نشده باقی نگذارد
اول درباره کتاب: این کتاب دقیقا یک فانتزیِ تفننیِ فکر شدهٔ خوبِ دورگه در سطح کودک و نوجوان است. فانتزی تفننی که خیلی توضیح نمیخواهد: یعنی (با حفظ احترام اساتید و شاهکارهایشان) یک چیزی بین کارهای نوجوانان رولد دال و هابیت تالکین: فانتزی و بی قید و راحت اما قابل باور. فکر شدهٔ خوب هم یعنی اینکه هم ایده، یک ایده نو، جاندار و خوب بود و هم موقع پیادهسازی پیرنگ خوبی داشت و به اندازه کافی گره و تعلیق و عناصر لازم داشت. هر چند یک جاهایی تغییر فضا (مثل قصه هیربد و هیراد و مهتاب) خیلی پرت تر از باقی تکههای پازل بود و آدم را برای چند لحظهای سر در گم میکرد،اما خوشخوان بود و سر جمع یکی دو ساعته و بدون وقفه خوانده شد. اما! کتاب دورگه ست: یک فانتزی اروپایی در بستر اساطیر و افسانههای ایرانی. به شخصه از اینکه به افسانهها و اسطورههایمان به چشم یک سری مواد خام نگاه کنیم و بیفتیم به جانشان و از توی دلشان ایدهها و داستانهای خوب در بیاوریم استقبال می کنم: گنج عظیمی کنج خانهای افتاده که بچههای تنبلش حتی حاضر نیستند با آن بازی بازی کنند چه برسد به آنکه با آن دست به کار شایستهای بزنند. از این لحاظ واقعا این کتاب سر شوقم آورد. ولی با این که عناصری از ادبیات بومی این کشور دارد نمی توانم این کتاب را یک محصول بومی بدانم: میتوانست یک رمان ترجمه شدهباشد که به جای جک و جانورهای خارجی، نسخههای ایرانیشان دنبال ماجراجویی رفتند. اما نکته آخرم درباره این کتاب: بارها در نظراتم درباره کتابها از عدم وجود ردهبندی سنی نالیدم و الان خوشحالم که نشر هوپا لااقل به صورت خودجوش کتابهایش را ردهبندی میکند. این کتاب به عنوان مثبت ۱۲ ردهبندی شدهاست. نسبتا قابل قبول است. داستان در همین سطح سنی است مثبت ۵ و منفی ۲ سال نهایتا میتوانم این بازه را جابهجا کنم. فقط یک امای بزرگ وجود دارد: احتمالا به نظر خیلی از خانوادههای ایرانی، برخی از محتویات این کتاب برای این که توسط فرزندانشان خواندهشود مناسب نیست / با شرایط فرهنگی خانوادهشان متناسب نیست.
دوم درباره بازار کتاب کودک و نوجوان: (الزاما ربطی به این کتاب ندارد و حاصل مجموع مشاهداتیاست که چند ماهی هنگام خرید کتاب انجام دادم) مدتی میشود که به صورت خیلی نامحسوس اتفاقات بزرگی دارد در حوزه نشر کودک پ نوجوان اتفاق میافتد که باعث میشود شاخکهایم تیز شوند: بازیگران بزرگ و مطرحی دارند پا به عرصه میگذارند و برخی غولهای پیر دارند خسته و نزار زمین را آرام آرام ترک میکنند، نویسندهها و مترجمان جدیدی وارد میشوند و از همه مهمتر اینکه دست بازار (رک بگویم: عطش پول) رویکردهای انتخاب کتابها را تغییر میدهد؛ تغییرات اساسی. به زودی شاهد زیر و زبر شدن این زمین بازی خواهیم بود و من دلم شور میزند...
وااییی بالاخره این کتاب بی نظیر رو تموم کردم خانم ذبیحی من عاشقتوووووونم آخه چطوری اینقدر باحال نوشتین😭😭😭😍 من از شخصیت بهاران و جاوید خیلییی لذت بردم و وایی چی میتونم بگم؟ عالیه جان من بگین که دارین جلد دومش رو هم مینویسین😭
از جمله کتابهایی بود که منو به فانتزی ایرانی علاقمند و امیدوار کرد زمان نوجوانی. جلد یکش یه مقدمهی خوب برای داستان بود که چشم ما به انتظار جلدهای بعدیش به در خشک شد 🥲