عنوان: تاریخ بیهقی؛ تصنیف: ابوالفضل محمدبن حسین بیهقی؛ تصحیح: علیاکبر فیاض؛ نشر: مشهد، دانشگاه مشهد، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، ۱۳۵۰، در نوزده، ۱۰۲۰ ص؛ موضوع: ایران – تاریخ – غزنویان، نثر فارسی -- قرن ۵ق تاریخ بیهقی یا «تاریخ مسعودی» نام کتابیست نوشتهی «ابوالفضل بیهقی»، که موضوع اصلی آن تاریخ پادشاهی «مسعود غزنوی» پسر سلطان «محمود غزنوی»ست. این کتاب علاوه بر تاریخ غزنویان، قسمتهایی درباره تاریخ صفاریان، سامانیان و دوره پیش از پادشاهی «محمود غزنوی» دارد. نسخه اصلی کتاب حدود ۳۰ جلد بوده، که به دستور سلطان «مسعود» بخش زیادی از آن از بین رفتهاست. و از این کتاب امروزه مقدار کمی (حدود پنج مجلد) بر جای ماندهاست. برخی این کتاب را «تاریخ ناصری» نامیدهاند، از جمله: «ابن فندق بیهقی» که در سال ۴۹۰ ه. ق. در منطقه «بیهق» به دنیا آمده، و بسیاری دیگر پس از او. برای این نامگذاری دو احتمال است: نخست به اعتبار لقب «سبکتگین» (پدر محمود غزنوی)، که «ناصرالدین» است، و کتاب تاریخ خاندان و فرزندان و فرزندزادگان وی بوده، و دیگر این که لقب سلطان مسعود که «ناصرالدین الله» بودهاست. به هر حال کتاب به نامهای دیگری نیز خوانده میشده، از جمله: «تاریخ آل ناصر»، «تاریخ آل سبکتگین»، «جامع التواریخ (البته جامع التواریخ رشیدالدین فضلالله کتابی دیگر است در چهار مجلد)»، «جامع فی تاریخ سبکتگین» و سرانجام «تاریخ بیهقی» که گویا بر اثر بیتوجهی به نام اصلی آن «تاریخ ناصری» به این عنوانها شهرت پیدا کرده بود. بخش موجود تاریخ بیهقی را «تاریخ مسعودی» نیز میخوانند، از آن جهت که قسمتهای بازمانده آن بیشتر رویدادهای دوره پادشاهی سلطان «مسعود غزنوی» را دربردارد
بیهقی را باید ستود و تمام قد برایش ایستاد...وقتی کتابش را می خوانی گویا در کنار تاریخ که سعی می کند جانب عدالت را رعایت کند؛ صدای درس های دیگرش هم به گوش می رسد... هنوز این جمله ش در خاطرم است که می گوید: هیچ کتابی نیست که به یکبار خواندن نیرزد! در توانمندی ابوالفضل همین بس که توانسته است حوادث گذشته را برای خواننده ملموس و عینی کند. در این راه از زبان نمایشی و تصویری استفاده می کند به دور از هرگونی تکلف و پیچیدگی و لفاظی و به حق که داد تاریخ را داده است!
چاپ هرمس البته نه با این کاغذ جدید برای داشتن و خواندن و مراجعه کردن بهترین چیز است برای کار پژوهشی اگر میخواهید همان چاپ مشهور دانشگاه مشهد آقای فیاض باید تهیه شود که نسخهبدلها را دارد اگر صرفاً میخواهید همچون قصه دنبال کنید و برایتان خیلی مهم نیست نسخهها از چه قرار بود ه و نسخه بدلها کدام بوده و اینها همین چاپ مدرسصادقی
خواندن تاریخ بیهقی نه فقط به خاطر زیبایی زبانش، دست کم در بخشهایی که زبان فارسی زیر بار انبوه کلمات عربی ابوالفضل بیهقی، دبیر دربار غزنوی، خرد و نابود نشده، بلکه به خاطر شیوه روایتش بسیار خواندنی است. درسته که بیهقی درباری بوده و تاریخ را از زاویه منافع غزنویان روایت کرده اما تاریخ بیهقی شبیه رمان خونده میشه، با زمان غیر خطی و قصههای فرعی و توصیف های زیبا. حیف که از سی جلد این کتاب فقط اندکی بیش از پنج جلد آن به زمان ما رسیده است. قطعا شاملو بخشی ار زیبایی زبانش را وامدار بیهقی است.
از نوشتنِ چیزی سَرِدستی و ناآزموده درباره این کتاب که از متن های دلخواه و موردِ پسند اَم هست پرهیز میکنم، شاید در آینده و با مطالعه بیشتر و بازخوانی هایِ بسیار. همین اندازه بنویسم که لذت بردم و این متن رو چنان که گفتند نمیشه به تاریخ فروکاست و وای از قلمِ شیرینِ و وزینِ بیهقی، وای!
دربارۀ تاریخ البیهقی: تاریخ البهقی را دو نفر به عربی ترجمه کردند که هردو انسانهای سرشناسی در حوزۀ زبان عرب و ترجمه بودند؛ یکی صادق نشأت بود و دیگری یحیی الخشّاب. در ابتدا شرحی از زندگیِ بیهقی ارائه میدهد که جمع و جور است و برای خوانندۀ غیرفارسیزبان به کار خواهدآمد. در یکی از بخشهای خوبِ مقدّمه، چاپهای قبلیِ تاریخ بیهقی را نام میبرد و به فراخور، هرکدام را نقدی هم میکند؛ از چاپهای مورلی(در هند) و ادیب(در تهران) ایراداتی میگیرد ولی هنگامی که به چاپ نفیسی میرسد، سخن از نوعی دیگر میگوید: «و هذه الحواشی الطّویلة الّتی تصلح کلّ حاشیّة منها أن تکون کتاباً أو رسالة علی حدة تشهد بدقّة الاستاذ نفیسی و سعة اطّلاعه...». این ستایشی که از مرحوم نفیسی آورده، چندان هم بیراه نیست، که قطعاً آثار نفیسی در پیرامون تاریخ بیهقی، از مراجع اصلیِ تحقیقات دربارۀ بیهقی و کتاب اوست. بخشِ خوبِ دیگر مقدّمه، آنجاست که یحیی الخشّاب، خلاصهای در هفده هجده صفحه از تاریخ بیهقی به دست میدهد که برای خوانندۀ عربزبان، بسیار سودمند است؛ چرا مخفی کنم؟ برای خوانندگان فارسیزبان نیز راهگشا خواهد بود، خصوصاً برخی از مواردش که به طور کلّی در قسمت بعدی حرفم اشارهای به آنها خواهمداشت. فهرستهای مفصّلی هم که به این کتاب افزوده شدهاست، ارزش آن را دو چندان کرده؛ از فهرستِ اسامی(که عادی هم هست) گرفته تا فهرستِ قبائل و گروهها و شاید بهترینِ این فهرستها، فهرستی از اصطلاحات تاریخی و دیوانی باشد که در انتهای کتاب آمده و برای تعریفِ برخی از آنها بسیار سود دارد. امّا خودِ ترجمه؛ چنانکه ذکرش گذشت، این دوتن کسانی عربی را در حدّ اعلائی میدانند و صادق نشأت هم با تاریخ بیهقی آشنائی دارد؛ پس قاعدتاً ترجمه ترجمۀ ضعیفی نیست، چنانچه آنچه از این کتاب خواندهام نیز همین را نشان میدهد. یکی از مواردِ قابلتوجّه در این کتاب، آن است که زبان عربی، مؤنّث و مذکّر و مفرد و مثنّی و جمع دارد، و اصلاً از حیثِ مخفیکار بودن، مانند فارسی نیست؛ پس در ترجمه، تقریباً در تمام موارد، به وضوح میدانیم که نویسندگان، فلان ضمیر یا بهمان صفت را به چه کسی یا چه کسانی نسبت دادهاند و این، از جهتی برای خواندن و حتّی تصحیحِ بیهقی مهم تواند بود. ترجمۀ برخی از اصطلاحات دیوانی هم در زبان عربی دقیقتر امکان دارد، تا توضیح انها به زبان فارسی. امّا، برخی از افعال و صفات هستند که توضیحِ آنها با عربی، برای مخاطب عربزبان، چندان راحت نیست و از این حیث که تا حدّ زیادی از پسِ این مهم برآمدهاند جای تحسین محفوظ است. رفتاری که با اشعار عربی در این کتاب شده و حتّی با اشعار فارسی، اصلاً به مذاقم خوش نیامد. این را واقعاً از موارد ضعف کتاب میدانم. در کلّ، این کتاب ترجمۀ قابلقبولی از بیهقی ارائه داده، ولی نباید به عنوانِ یک منبعٌ صرف به آن اتّکا کرد، گرچه شاید حلّال بسیاری از مشکلات بیهقی باشد. اضافه میکنم که سال هشتاد و شش، پایاننامهای در دانشگاه اصفهان در خصوصِ نقد این ترجمه دفاع شد.
مواجه با بیهقی آن هم به صورت صوتی، اشتباه بود؛ اگر اشتباهی شیرین.
چرا اشتباه؟ چون بسیار پیش می آمد که رشته کلام از دستم در برود و ماجرا را نفهمم. چرا شیرین؟ صدای احسان چریکی و احساس آن در کنار قلم اعجاب انگیز بیهقی مگر می تواند شیرین نباشد؟
با این همه پیشنهاد می کنم، بیهقی را بخوانی به جای شنیدن؛ یا اقلا اگر خواستید بشنوید، با صدای احسان چریکی بشنوید و بدانید، شنیدن بیهقی کفایت نمی کند.
این تصحیح، آخرین تصحیح شناختهشدهای است که تاکنون از بیهقی وارد بازار کتاب شدهاست و حقّاً مصحّحین در آن تلاش بسیار زیادی کردهاند تا امرِ تصحیح، به تعصّبی و تزیّدی نکشد. خوب است این را هم ذکر کنم که نباید تأثیرِ آقای مهدی سیّدی را بر این تصحیح فراموش کرد، که ایشان در امر تصحیحِ بیهقی پای به پای استاد یاحقّی پیش آمد و بخش فبزرگی از ارزش این تصحیح، به تعلیقات و راهنمایی های ایشان است. اوّل بروم سراغ محسّناتش؛ مقدّمۀ مفید، گرچه در همین مقدّمه هم بخشهایی هست که اگر دور ریخته شود، باز هم ضرری نخواهد داشت. ولی کلّیّت مقدّمه واقعاً مفید است؛ نه که صخبتهایش جای دیگری نیامده باشد، نه! منظور این است که آن قسمتهای تکراری هم که در بیهقیپژوهیهای پیش از این هم آمدهاست(مثلِ فرضِ دو دسته بودن نسخههای خطّی-هندی و ایرانی-) یکجا و جمع و جور و منظّم، کنار هم نشستهاند. بخشِ معرّفی نسخههای خطّیش نیز بخش مفصّلی است که نشان میدهد مصحّحین واقعاً با نسخهها سر و کلّه زدهاند، گرچه یکی از انتقادات اصلیام به این تصحیح، به همین بخش مربوط است. در کلّ، فهرست مطالب و مقدّمه، خوب و قابلقبول از آب درآمدهاند. متن را فعلاً جای دیگر مینشانم و دربارۀ محسّنات کتاب حرفم را ادامه میدهم؛ تعلیقاتِ کتاب، که به عنوان جلدی مستقل عرضه شدهاست، بسیار بسیار خوب و دقیق است، خصوصاً آنچه که آقای سیّدی نوشتهاست، که بیشتر برای ما ادبیّاتیها تازگی دارد و جذّابیّت، درعینِ فضلِ آقای یاحقّی در نگارش تعلیقات ادبی و بعضاً حدسهای ایشان. امّا چیزهایی در این تصحیح واقعاً آزاردهنده است؛ اوّلین مسئله، حروفچینی کتاب است که نمیدانم تقصیر را به گردن چه کسی بیندازم. حروفچین یا مصحّح، که احتمالاً مصحّح. وصل و فصل برخی کلم��ت، خصوصاً «ببیند» و «به بیند» که این آخری صرفاً یک حالتِ کتابت در برخی نسخههای خطّی است، نه صورت جداگانهای از فعل! دربارۀ نسخهها، باید بگویم وضعیّت نگرانکننده است؛ آنگونهای گه از فهرستِ نسخهها و علامات اختصاری آنها بر میآید، تصوّر من این بود که با متنی شبیهِ متنِ شاهنامۀ خالقی روبرو باشم، نه اینگونه که در این کتاب هست. اگر بخواهم خیلی ریز باشم، باید به صورتِ خاص به نسخۀ گجرات، که در پاورقیهای کتاب، با نام n (چهاردهمین حرف الفبای انگلیسی) از آن یاد شدهاست، اشاره کنم. این نسخه، بنا به گفتۀ مصحّحین و نیز قولِ خودِ جناب فیّاض در یادنامۀ بیهقی، سوگلی و نسخۀ بالینیِ فیّاض در تصحیح خود بوده که برخی مواردِ اختلاف نسخهها را به درستی تصحیح کردهاست؛ در عین حال که نسخۀ چندان معتبری نیست و کاتبِ آن عملاً نقّاش است، هندی است و فارسی نمیداند احتمالاً. ولی باز هم نسخۀ قابل اعتنایی است. با این وجود، اشارۀ جناب یاحقّی به این نسخه، تاحدّی دلبخواه و شاید، دیمی انجام شدهاست؛ مواردِ بسیاری هست که نسخۀ گجرات، با متنِ یاحقّی اختلافاتی دارد، ولی مصحّحین آن را در پاورقیها نیاوردهاند؛ برخی از این موارد، واقعاً اختلافات مهمّی هستند و شاید برخی از آنها به کار تصحیح هم بیایند. منظورم این نیست که تاریخِ بیهقی باید تصحیح مجدّد شود؛ چون این نسخه خیلی نسخۀ معتبر و مهمّی نبوده و آش دهنسوزی نیست، ولی از وقتی که شصت هفتاد صفحۀ ابتدایی نسخۀ گجرات را با متن و پاورقیهای یاحقّی مقایسه کردهام، اعتماد خود را به پاورقیهای این تاریخ بیهقی از دست دادهام و تا نسخهها را نبینم، به شخصه هیچ تضمینی برای درستی متن نمیتوانم داشت. القصّه، این رفتارِ دوگانه و سلیقهای که با نسخهها انجام شده، شدیداً از ارزش کتاب برای من کاست، و خدا کند که همچین ضعفی دربارۀ سایر نسخهها وجود نداشته باشد. از این دو ضعف اصلی که بگذریم، چیزهای کماهمّیّتتری هم در این تصحیح، نادرست بودند که بعضیهایشان واقعاً قابلاغماضند و برخی دیگر را باید فقط دانست. همین؛ مثلاً، جایی(ص سی و هفتِ مقدّمه) ذکر کردهاند که چاپ مورلی، در هیچ کتابخانهای در ایران نبود جز در وزیری یزد؛ خودم به شخصه این کتاب را دیدهام، ولی تا آنجا که من میدانم، این کتاب در کتابخانۀ مرکزی دانشگاه و دانشکده هم هست، نه که در هیچ کتابخانهای در ایران نباشد. در مجموع، این کتاب را کمتر از آنچه میپنداشتم دوست داشتم. یعنی توقّعم این بود که این تعلیقات مفصّل و سودمند و این فهرست ریز و دقیق، با متنی جزءجزء و تا حدّ زیادی همراه با نسخهبدل و ارجاعِ دقیق به این نسخهها همراه باشد، نه اینکه در برخی از مواردِ اختلاف نسخ، صِرفاً به عبارتِ «چند نسخه» اکتفا شود! پ.ن: این نمرهای که دادهام، به «این تصحیح» است، آن هم به خاطر همین موضوعاتی که گمان میکنم در تصحیح بهتر بود رعایت میشد، وگرنه متنِ بیهقی بسیار خواندنی است و تردیدی در فضل جنابان یاحقّی و سیّدی و تلاشاین دو برای تصحیح متن ندارم.
واقعا لذت بردم از خوندن اش. مثل یه رمان جذاب هر لحظه منتظر بودم که وقت کنم بخونم. جاهایی که می دونستم قراره سلطان شکست بخوره و چقدر با بیهقی همراهی می کردم و ناراحت می شدم از این همه اشتباه که داشت اتفاق می افتاد.
اگه بخوام تاثیر و زمینه کتاب رو دسته بندی کنم: ۱- کتاب تاریخ هست با جزییات روزانه که از کمی قبل از آغاز سلطنت امیر مسعود غزنوی شروع می شه و تا کمی قبل از مرگ مسعود ادامه پیدا می کنه. کتاب در اصل ۳۰ جلد بوده که فقط از حدود اواسط جلد پنجم تا حدود اواسط جلد دهم باقی مونده. حیف و صد حیف که بقیه کتاب نیست. چون کتاب تاریخ ریز هستش می شه با جزییات حکومت سلطان دربار ارتش مردم و حتی جغرافیای اون موقع اشنا شد و به نظرم خیلی بیشتر از تاریخ کلی که فقط به سلسله ها و جنگ های اون می پردازه اموزنده است. ۲- کتاب رمانی شیرین هست که قهرمان داستان ناظر بر اتفاقاتی هست که در دربار می افته که محل کار نویسنده به عنوان دبیر دیوان هستش. بسیار زیبا و دلچسب و روان نوشته و ادم رو با تا اخر با خودش جلو می بره. ۳- کتاب یک قطعه هنری نثر هستش که نویسنده استادی تمام به کار برده در نوشتن اش. موجز و سر نکته بودن نویسنده بدون اطناب و حشو نشان از هنرمندی بیهقی داره. خود نویسنده بارها می گه خیلی خلاصه می نویسم و اگه جایی داستانی رو خارج از تاریخ بیان کرده باشه حتما گفته که توش عبرت هست و از خواننده عذرخواهی کرده که طولانی شد. ۴- کتاب درس عبرت هست برای سلاطین و پادشاهان که چطور می شه سلطانی که از هند و ماورالنهر و خراسان تا ری و جبال و سپاهان و از جنوب تا مکران و کرمان تحت سیطره اش بوده در انتها فقط از هند تا غزنین براش باقی می مونده و چطور از ترس حمله سلجوقیان حتی غزنین که پایتخت اش هست رو به قصد هند ترک می کنه با همه خزاین ای که داشته که البته معلومه چه اتفاقی خواهد افتاد.
اگه بخوام خلاصه بگم: درگیری درباریان با هم که به دو گروه محمودی و مسعودی تقسیم شدن (و حتی به دار کردن حسنک برای همین اتفاق می افته) - خوش گذران بودن سلطان که بیشتر مواقع به شکار و شراب خوردن می پردازه - دهن بین بودن سلطان که باعث می شه بسیاری از سرداران و افراد دلسوز و ساعی خودش رو از دست بده به خاطر بدخواهی اطرافیان - و در عین خودرای و مستبد بودن سلطان که به رای و مشورت وزیر و صاحب دیوان رسالت و دیگران گوش نمی کنه و برای مثال به جای حمله به ترکمن ها (که بعدا تبدیل به سلجوقیان می شن و عزنویان رو شکست می دن) به هند لشگر کشی می کنه به خاطر نذری که برای غزوه داشته.
و در روز جمعه چهار روز مانده از ربیع الاول سنه تسع و ثلاثین و اربع مائه و والف خواندن این تصنیف به پایان رسید. و خردمندان را چاره نیست از تدقیق و تدبر در احوال گذشتگان تا از دانستن رفت و آمد و سختی و خوشیهای آنان به رسوم این دنیا آگاهتر شوند و بدانند که دنیا و آنچه در اوست را به چیزی نباید شمرد که همگان ناچار رفتنیاند و جز کردار خویش با خود نمیبرند. (علاوه بر نکته فوق نثرش هم که خیلی خوب بود
شیوه بیهقی در نوشتن تاریخش به رسم زمانه اش نیست. تاریخ بلعمی، تاریخ سیستان ، تاریخ گردیزی و تاریخ یمینی و دیگران، چه در زبان و نثر و چه در جزییات فاصله ای زیاد با بیهقی دارند. مثلا در تاریخ گردیزی حرکت سلطان مسعود از بلخ تا هرات و سپس سرخس و تا نیشابور و سپس به سوی مرو و شکست از سلجوقیان در دندانقان نزدیک مرو و تا بازگشتش به غزنه و فرار به سوی هند در دو صفحه گفته می شود، در تاریخ بیهقی بالغ بر صد صفحه. هدف او فقط نقل وقایع نیست انگار می خواهد ما خود در دل حوادث، فضاها و روابط باشیم و با شخصیت ها نشست و برخاست کنیم. از این جهت تاریخ بیهقی بی شباهت به رمان نیست. از این منظر دو موضوع دارای اهمیت است: راوی و قصه. راوی در تاریخ بیهقی خودِ بوالفضل بیهقی است که پیشکار بونصر مشکان رییس دیوان رسالتِ سلطان مسعود است. هر جا خود حاضر بوده مشاهداتش را نوشته و هر جا نبوده می گوید که از چه کسی شنیده است و راوی را معرفی می کند. در موارد دیگر میگوید در جایی خوانده است، مثلا در اخبار خلفا یا اخبار سامانیان. (تاریخ نگاران پیشین خیلی به خودشان این زحمت را نمی دادند.) راوی های دیگر گاه می گویند که خودشان از راوی های دیگری شنیده اند و این ممکن است به چندین نسل قبل برگردد. وقتی واسطه ها زیاد می شوند گاهی قصه ها افسانه ای و غیرقابل باور می شوند. مسئله سندیت و امانت برای بیهقی بسیار مهم است و جاهایی از کتابش در این مورد حرف میزند و در مورد راوی های قابل اعتمادش توضیح می دهد. و گاهی انگار برایش مهم نیست که قصه ها غیرواقعی هستند چرا که ادعایی در مورد آنها ندارد و صرفا آنچه شنیده است گفته است. در نهایت همه ی قصه ها از هر جایی که آمده باشند به خود بیهقی برمی گردند و از دریچه ی او عرضه می شوند. از این جهت او همه چیزدان نیست که بر فراز روایت ها پرواز کند و هرگاه بخواهد تکه ای را بردارد و بگوید. زاویه ی نگاه او محدود است. گاهی نمی داند در فلان مجلس چه گذشته مثلا بین سلطان و وزیرش چون نه خودش آنجا بوده نه بونصر مشکان و نه آنقدر به وزیر نزدیک بوده که از او بپرسد. قصه در تا و پود متون کهن ما بافته است. شهرزاد قصه می گوید که کشته نشود. شاهنامه، خمسه نظامی و مثنوی معنوی سرشار از قصه هستند. حتی گاهی جایی که طبیعتا قصه نباید باشد: چهار مقاله نظامی عروضی درباره شعر، دبیری، نجوم و طب است اما برای روشن شدن موضوع حکایت هایی نقل می کند. سیاست نامه در باب مملکت داری ست اما بعد از هر فصل حکایت هایی می گوید تا مثال هایی بر درستی حرفش باشند. قصه های شیخ اشراق هم که معروفند. در دستان بیهقی قصه کارکرد خودش را دارد. خود قصه ها تاریخ اند اما آنگونه که او کنار هم می گذاردشان نشان دهنده نظرگاه او به حوادث است. او می خواهد که قصه هایش فهم منسجم و درستی ایجاد کنند، برای این کار همیشه داستانش را خطی تعریف نمی کند. گاه برای او مهم است که مطلبی روشن شود تا بعد به سیر حوادث بازگردیم. پیچیده ترین نوع روایت او در شرح فرستادن رسولان به درگاه قدرخان است دراوایل سلطنت سلطان مسعود. وقتی رسولان را معرفی می کند، یکیشان رو می گوید که از خاندان تبانیان است. بیهقی می گوید ابتدا باید خاندان ایشان را معرفی کنم و برمیگردد سراغ جد ایشان در زمان هارون الرشید. و لابلای شرح خاندان ایشان قصه هایی از سبکتکین و محمود و جنگهای محمود قبل از سلطان شدنش تعریف می کند تا باز دوباره برمیگردد به رسولان. وقتی دوباره بازمیگردیم دانسته ایم که سفر ایشان چه ارزشی دارد و اهمیت خاندان تبانیان تا به کجاست. و بارها و بارها بیهقی با شرح حادثه ای یاد چیزی در گذشته می افتد و روایت حال را رها می کند و قصه ای می گوید و باز بازمی گردد به حال. علاوه بر فضاسازی کارکرد دیگر این رفت و برگشت ها این است که بیهقی از منظر خودش قصه پیشینیان را می گوید. و به نوعی بخشی از تاریخ گذشته را به شکلی دیگر عرضه میکند. و با این همه حتی امروز بیهقی از منظر تاریخی مورخی ست بسیار موثق.
علاقه ی خاصی به تاریخ دوره ی غزنوی ندارم! ولی این کتاب رو می گفتن جزء بهترین های نثر کلاسیک فارسی ه. فقط حیف این نسخه که من دارم واژه نامه ی درست و حسابی ای ته اش نداره چون طرف واژه ها رو خیلی ظریف و هوشمندانه به کار می بره خصوصن افعال پیشوندی رو.
دبیرستان سال سوم و چهارم دوبار خواندمش! با پوستی کنده و صد البته با نافهمی دقیق. چه انتظاری داشتم از خودم!؟ هیچ جز عشق به کلمات . ذهن خسته مجال دوباره خوانی کامل نمیدهد اما هر از چند، نمیشود سراغش نرفت حتی شده برای خواندن چند صفحه.
تاريخ بيهقي، ثمرهي عالي و بيمانند يك دورهي طلاييست كه يكي از اولين آثار به جا ماندهاش، (ترجمهي تفسير طبري) است. (تاريخ بيهقي) متكيست به سنت فارسي نويسي ساده و بي تكلف ما قبل خود و معاصر خود؛ به علاوهي درك عميقي از زمانه و آن چه بيهقي در شغل دبيري و در ديوان رسالت فرا گرفت. بيهقي با تأكيد بر مشاهده و مقيد ماندن به ديدگاه راويان و ثبت جزئيات صحنهها و نقل گفت و گوها و مباحثات افراد درگير در ماجرا و نقل نامهها، تلاش ميكند روايتي مستند و داستاني باور كردني به دست دهد. آن چه را كه مينويسد گاهي تاريخ مينامد و گاهي مقاله مينامد و گاهي قصه. اما به وضوح ميگويد كه اين قصههايي كه مينويسد نه تاريخ است و نه افسانه. تاريخي كه مينويسد با همهي تاريخهايي كه نوشتهاند و مينويسند تفاوت دارد. عظمت كار او قالب تنگ تاريخ را شكست و تاريخ، او را به قلمرو ادبيات و رمان وارد كرد
I started reading the old book when I was about 14. At the time I thought it was just too 'straight' & I have no idea why... Maybe because I was reading 'Ghaboosname' too. But then I re-read the book when I was 17 & BAM! I liked it!
این کار مدرس صادقی که تاریخ بیهقی را به صورت راشهای جدا از هم در آورده و پای میز تدوین نشسته و این بار با نظمی که به نظرش منطقی میآمده برای آشنایی با بیهقی خوب است اما برای کار پژوهشی نه.
" و اخبار گذشته را دو قسمت است که آن را سه دیگر نشناسند: یا از کسی بباید شنید و یا از کتابی بباید خواند. و شرط آن است که گوینده باید ثقه و راست گوی باشد و نیز خرد گواهی دهد که آن خبر درست است." کتابی در خور تحسین با نثری شیوا و منحصر بفرد ، که گوشه ای از تاریخ را برای آیندگان ثبت کرده است . هر چند نااهلان قسمتهای زیادی از آن را از بین برده اند . به راستی ابوالفضل بیهقی را می توان یکی از تاریخ نویسان درجه یک نامید . این کتاب علاوه بر تاریخی بودن ، یکی از گنجینه های ادبی شمرده می شود. از دوران دبیرستان که داستان "حسنک وزیر" و "افشین و بودلف" را در کتابهای درسی خواندم شیفته این کتاب شدم تا اینکه بالاخره فرصت شد تا خوانش این کتاب را به پایان برسانم . چه عبارتهای زیبایی که در این کتاب خواندم و افسوس خوردم برای مجلدهایی که ناپدید شده اند . کتابی نیست که یکبار خوانده شود و تمام . باید دوباره در فرصت مناسب ، با خاطر آسوده ، بخوانمش .
این نگاره بیشتر از آنکه تاریخ باشد، قصه است، جایجای آن تعلیق دارد، قصهای را شروع می کند، میگوید بقیهاش بماند بعدا برایتان میگویم و ... فصل حسنک این کتاب خیلی معروف شده و حقا هم جذاب است ولی یکی از فصل هایی که برای من به همان اندازه جذاب بود شاید حتی بهتر، فصل نبرد آلتونتاش خوارزمشاه و نقش وزیرش احمد عبدالصمد است. توصیه میکنم حتما این بخش را بخوانید
I have read this book again and again and may be 40 times. It ends in teh medieval days and gives a concept of history prevailing in that era; the empire, the ereligion and ethics.
نمیدانستم از تاریخ لذت ببرم، از روایت یا از زبان! قدیمیها کامل بوده اند، و بوالفضل از زبان خواجه احمد حسن به در بوسهل زوزنی برای ما دیوارها میگفت که: «در همه کار ناتمامی..»
کتاب تاریخ بیهقی از دوران شکوه تا زوال غزنویان را دربرمیگیرد. غزنویان همزمان با خلافت عباسیان در بغداد و سلجوقیان در خراسان، بر بیشتر مناطق مرکزی ایران حکومت میکردند. این دوران یکی از پرتنشترین ادوار تاریخ ایران پس از اسلام بود.
اعظمِ کتاب دربارهی نحوهی به سلطنت رسیدن، زمامداری و زوال سلطان مسعود غزنوی است. مسعود، پسر سلطان محمود، پس از مرگ پدر درگیر جنگ قدرت با برادرش محمد شد. او جاهطلب، جنگطلب و مغرور بود. با وجود پیروزی در جنگ داخلی، در برابر ترکان سلجوقی شکست سختی خورد که به نابودی قدرت غزنویان در خراسان انجامید. مهمترین وقایع دوران سلطان مسعود: جنگ قدرت با محمد و کور کردن او برکناری و قتل حسنک وزیر شکست در نبرد دندانقان از ترکان سلجوقی از دست رفتن خراسان و سقوط اقتدار مرکزی شورش سپاه و کشته شدن مسعود در هند یکی از مهمترین اشتباههای سلطان مسعود در اوایل سلطنت، اعدام حسنک وزیر بود. حسنک وزیر از وفادارترین وزیران محمود غزنوی بود که پس از مرگ او، به اتهام خیانت و به تحریک دشمنان سیاسی، به دستور مسعود کشته شد. بیهقی با بیانی اندوهبار، مرگ او را از بزرگترین بیعدالتیهای تاریخ میداند. صحنهی اعدام حسنک یکی از تأثیرگذارترین بخشهای نثر فارسی است.
بهشخصه، قسمت مورد علاقهام در کتاب نامهی خواهر سلطان محمود به برادرزادهاش مسعود بود. این نامه از درخشانترین اسناد تاریخی است. خواهر سلطان با زبانی سیاسی و خردمندانه از مسعود میخواهد برای حفظ خاندان، بر تخت بنشیند و محمد را کنار بزند. لحن نامه سرشار از سیاست، احساس و نگرانی برای سرنوشت خاندان است و نشان میدهد در دورهای که تقریباً زنان هیچ نقشی در سیاست نداشتند و در اکثر متون تاریخی از آنان سخنی نمیرفت، یک زن سرنوشت سلطنت را تغییر میدهد. Personal Reflection on Tarikh-e Beyhaqi (The History of Beyhaqi)
The History of Beyhaqi covers the era from the glory to the decline of the Ghaznavid dynasty. The Ghaznavids, contemporaneous with the Abbasid Caliphate in Baghdad and the Seljuqs in Khorasan, ruled much of central Iran. This period marks one of the most turbulent times in Iranian history after Islam.
The major part of the book focuses on the rise to power, reign, and downfall of Sultan Mas‘ud of Ghazni. Mas‘ud, the son of Sultan Mahmud, engaged in a power struggle with his brother Muhammad after their father’s death. Ambitious, warlike, and proud, Mas‘ud eventually triumphed in the civil war but later suffered a crushing defeat against the Seljuq Turks — a loss that marked the collapse of Ghaznavid power in Khorasan.
⚔ Key events during Sultan Mas‘ud’s reign:
Power struggle with his brother Muhammad and blinding him
Dismissal and execution of Hasanak the Vizier
Defeat at the Battle of Dandankan by the Seljuqs
Loss of Khorasan and the fall of central authority
Army revolt and Mas‘ud’s death in India
One of Mas‘ud’s greatest mistakes early in his reign was the execution of Hasanak the Vizier — one of Mahmud’s most loyal ministers, unjustly condemned and killed due to political intrigue. Beyhaqi recounts Hasanak’s death with deep sorrow, portraying it as one of history’s gravest injustices. The scene of his execution remains one of the most moving passages in Persian prose.
Personally, my favorite part of the book is the letter written by Sultan Mahmud’s sister to her nephew Mas‘ud. This letter is one of the most brilliant historical documents: written with wisdom and political insight, she urges Mas‘ud to seize the throne and protect the dynasty. The tone is filled with intelligence, emotion, and concern for the family’s fate — showing how, in an era when women had little political power and were rarely mentioned in chronicles, one woman changed the destiny of a kingdom.