Jump to ratings and reviews
Rate this book

نیمه تاریک ماه

Rate this book
مجموعه ۳۶ داستان نوشته شده بین سال‌های ۱۳۳۹ تا ۱۳۷۷
چاپ اول ۱۳۸۰
چاپ ششم ۱۴۰۲

565 pages, Hardcover

First published January 1, 2002

95 people are currently reading
792 people want to read

About the author

هوشنگ گلشیری

41 books498 followers
From the Golshiri foundation website

Writer, critic and editor, Hooshang Golshiri, the prominent Iranian literary figure, published his first collection of short stories, As Always, in 1958. His second book, a short novel, Prince Ehtejab (1959) brought him fame and was later made into an internationally acclaimed film (1974). It has since been translated into several languages. His writings include eight novels, five collections of short stories, two books on literary theory and criticism, and a 2 vol. collected essays and articles.

Alongside his writing, he set up workshops and classes to nurture new generations of writers, edited various literary journals, and actively participated in the struggle for freedom of thought and expression in Iran, and the establishment of an independent Iranian writers association. He was awarded the Hellman--Hammett Prize (Human Rights Watch) in 1997, and the Erich Maria Remarque Peace Prize (City Of Osnabruck) in 1999, in recognition of his commitment to human rights and freedom of speech.

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
310 (33%)
4 stars
366 (39%)
3 stars
189 (20%)
2 stars
44 (4%)
1 star
18 (1%)
Displaying 1 - 30 of 110 reviews
Profile Image for Dream.M.
1,038 reviews653 followers
September 21, 2024
کتاب برای من از نظر داستان ها ۳/۵ بود ، اما از نظر جایگاهش توی ادبیات معاصر و تاثیرش ۵ ستاره هم کمه براش.
بنابراین فکر میکنم ۴ ستاره بتونه حق مطلب رو ادا کنه.
ممنون از همه بچه های «همخوانی کتاب های بد» که همه تلاششون رو برای شکستن طلسم کتابها کردن و موفق شدن ♥⁠╣⁠[⁠-⁠_⁠-⁠]⁠╠⁠♥
Profile Image for HAMiD.
518 reviews
September 8, 2021
در کشاله ی آفتاب شهریور، تن سپرده بودم، سپردم به خواندن. سبب، مهربانیِ حسام عزیز بود که در پسینِ آتشینِ شنبه رسید از بوشهر و دست پُر آمد مانند هر بار دیگرش. پس خواندنِ این مجموعه را به طریقی وام دار اویم، هستم
و اما، در آن یک وجبِ اتاقِ زاویه، دلزده از هیاهوی دروغ زنانِ نانجیب، که بوی پاییز همین حالا هم پُرش می کرد و با بوی تریاکی که می کشید همسایه ای ناشناس هر روز، شگفتی آور بود نشئه ی خواندنِ هر داستان. و گاه چنان نفس گیر بود متن که بایستی بر می خاستم و می گذشت زمان تا بروم سراغ داستانِ پسین و می گذاشت تا جان برگردد برای ادامه دادن... و چه خون دلها بود گاه و بی گاه از یادآوری ها و به یاد نیامدن ها گویی پس از مزه مزه کردنِ تلخیِ گسِ شرابی سرخ، دور از هر فریبی
اینچنین بود؛ هر روز برخاستن، کمی نان و عسل یا پنیر خوردن و آغازِ خواندن، پس از نخستین داستانِ روزانه فنجانی قهوه دم کردن و ادامه دادن و اما پس از هر داستان سرگشته بودن و پیاپی قهوه نوشیدن و چه دشوار گاهی ادامه را پی گرفتن و این داستان می رفت تا شبانگاه و می ماند باقی اش برای روز دیگر که به کول بکشم خوانده ها را. بی رمق اما مشتاق تر
باری در این انزوای آفتابی، دور از همه ی عفونتِ این سالیان همه، حضور زندگی روشن ترین رخداد بود. در ناامیدیِ روشنِ بی سرانجامی، هر داستان روایتی شد از ناکامیِ ایمان در مسلخِ نادانی! که ایمانی نبود جز همه در هر داستان. نه آن ایمانِ برساخته از هیچ که ایمان به مفهومِ هر واژه، ایمان در تلاش برای یافتنِ آنکه دل بستنِ به دروغ همان تاریکیِ محضِ همه ی این روزهاست
دریغ از قلم تو هوشنگ گلشیری... دریغا

یکم تا هفتم شهریورِ دو صفر چهاردهِ تهی
Profile Image for Sara.
1,802 reviews561 followers
September 22, 2024
کتاب رو همراه با گروه هم‌خوانی کتاب‌های بد خوندم و تجربه بسیار جالبی بود برام. بخصوص که حرف‌های بچه‌ها راجع بهش خیلی مفید بودند.

اوایل داستان ها بسیار گنگ بودن و برا منی که رابطه خوبی هم با نقد خوندن ندارم بسیار حوصله سر بر شده بود تا اینکه کم کم از دخمه جالب تر شدن و دیگه از یه جا به بعد اول به تاریخ نوشته نگاه میکردم میرفتم می‌دیدم چی شده اون زمان یا حوالی میومدم داستان رو می‌خوندم بیشتر می‌چسبید. وقتی به معصوم ها رسیدیم (و مرسی از علی بابت معرفی باقیشون) یهو گلشیری برام درخشید. خیلی جذاب نوشته بود.

کتاب داستان‌ها رو به ترتیب سال‌های چاپ آورده بود و گذر و تغییر نوشتار نویسنده رو میشد توشون دید. 
باید قبل خوندن این کتاب این نکته رو در نظر بگیری که وقتی می‌شینی یه کپه نوشته از یه نویسنده میخونی طرف چه چخوف باشه، چه بورخس باشه، چه گیمن و چه گلشیری، اون وسط کلی نوشته‌های ضعیف‌تر و یه سری نوشته‌های خیلی خفن رو میخونی.
و از اون‌طرف باید بدونی تو چه بطنی نوشته شدن، بخصوص نویسنده‌ای که از همون داستان چنارش متوجه میشی میخواد حرف سیاسی اجتماعی بزنه.

یه جایی جلوتر از زبان کاراکتر داستانش یه حرفی میگه که فکر میکنم خود گلشیری داره به ما میگه:
«عیب شعر شاید همین است، نمیشود چیزی را همان‌طور گفت که هست.»

احتمالا ارجاعاتش از همون داستان فتحنامه مغان و طوطیه دیگه بسیار آشنا تر بشه و دیگه نیاز نباشه بری تاریخ و وقایع رو چک کنی چون با اتفاقات آشنا‌تری و کاملا ارتباط رو میتونی ببینی.
حالا شاید نویسنده خودش به مرور زمان نوشتارش رو از گنگی اولیه خارج کرده بود (که باز تو امثال خانه روشنان گنگی رو هنوز میبینی حتی به حدی که گره خوردم، اما اشاراتش به شعر ها خیلی ظریف و زیبا بود نمیشد ازش خیلی هم بدم بیاد.)

ولی کلا راجع به داستان نویسیش‌ هم فکر میکنم باز این رو خطاب به ما گفته بود:
«آخر، جانم موضوع داستان که همه‌اش این چیزها نباید باشد. اینجا یعنی در این موقعیت من و تو عادت کرده‌ایم فقط به یک یا دو مقوله فکر کنیم، انگار همه هستی همین دوتاست این‌طرف خط و آن‌طرف خط است.»

وسط بحث‌های موافقان و مخالفان این کتاب کلی چیز یاد گرفتم؛ تازه داستان‌های کوتاه جذابی هم اون وسط بهم معرفی شد، برا همین از همه همراه‌ها چه کسایی که بدشون اومده بود چه اونا که خوششون اومده بود ممنونم.

یه کتاب صوتی هم داشت که خانمه واقعا خوب خونده بودتش. تا وسطا از اون گوش میدادم بعدش دیگه چون پخش و‌ پلا خوندم و ترتیب رو بهم زدم نتونستم از اون پیش ببرم.
Profile Image for محمد شکری.
171 reviews179 followers
July 17, 2015
نیمه تاریک ماه، مجموعه 36 داستان کوتاه از هوشنگ گلشیری است که حدفاصل سالهای 39 تا 77، روایت ناقصی از چهار دهه تاریخ پوئتیک ایران را بازنمایی میکند

تجربه «نیمه تاریک ماه» تجربه ای است اولا از جنس «نوشتار» و بعدا از جنس نکته سنجی های عالمانه: بعید میدانم خواننده این اثر، حتی با تسلط ناچیز به ادبیات معاصر (درست مثل خود من) با گلشیری مواجه شود و توان قلم او را درک نکند. سبک (یا به تعبیر درست تر، نوشتار) گلشیری در این مجموعه، گاه گنگ و گاه رسا، گاه تلخ و گاه (به ندرت) شیرین، گاه یاس آور و گاه (به ندرت) امیدبخش، در مجموع سبکی دلنشین و تاجایی که من دیده ام، منحصر بفرد است. آنچه از شیوه نوشتاری او درنظر دارم چیزی است که به ویژه در داستانهایی نظیر «خانه روشنان»، «گنج نامه» و «مثل همیشه» میتوان یافت

اما از نظر محتوایی، یا بقول ریکور از آن حیث که آثار خوب باید بتوانند جهانی را درمقابل خواننده بگشایند، نیمه تاریک ماه اثر چشمگیری نیست
بدون شک درخششها (یا بارقه هایی از آن جهان) در برخی آثار او بخوبی دیده میشود: مثل همیشه، یک داستان خوب اجتماعی، نمازخانه کوچک من، بختک، انفجار بزرگ، زیر درخت لیل و زندانی باغان؛ اما آثار متوسط الحال یا ضعیف هم در این اثر کم نبودند (آثاری مثل پرنده فقط یک پرنده بود، شب شک، بخدا من فاحشه نیستم و...) که اثر را از درخشانی می انداخت
من میانگین ریاضیاتی تک تک این داستانها را برای ارزیابی اثر مدنظر قرار ندادم، اما فکر میکنم در مجموع «نیمه تاریک ماه» اثر دوگونه بود: نیمه روشن آن توان نگارشی تحسین برانگیز گلشیری و ادبیات عالی آن بود و نیمه تاریک آن، تکرار محتوا و ضعف پرداخت استعاری و روایی اثر و البته باید اعتراف کنم تاریکی بیش از حد پیرنگها

من بیش از همه، از دو داستان این مجموعه لذت بردم: «انفجار بزرگ» و «نمازخانه کوچک من»؛ و فکر میکنم اولی را میتوان خطاب به راوی اغلب داستانهای دیگر مجموعه خواند: «اینها همه شان فقط بلدند نفوس بد بزنند و ناله کنند» ر

نکته دیگری که برای من جالب بود، تهی شدن روایتهای انتهایی برخلاف قوتی است که قلم مولف (حتما بدلیل افزایش تجربه و مهارت) پیدا میکند. گلشیری در دو دهه آخر (و به وضوح پیداست که در دهه شصت، بیش از دهه هفتاد) به نوعی رکود درونی رسیده است و با اینکه بخصوص در دهه هفتاد داستانهای بسیار قابل تاملی دارد اما لحن آنها فرو-خورده و سرپایین است. بهترین شاهد من، آخرین داستان مجموعه، یعنی زندانی باغان، میتواند تا حد خوبی این رکود و علل آن را توجیه کند

باز باید تاکید کنم که تجربه گلشیری، در سطح غنای ادبی و توان نوشتاری، تجربه ای دست اول و مسرت بخش است
Profile Image for Mehrdad.
55 reviews24 followers
September 21, 2024
بعضی وقتا بعضی کتابا از یه طریقی بهت معرفی میشه که با خودت اصلا فکر نمی‌کنی که قراره برن جزء لیست کتاب‌های محبوبت.
مثل همین کتاب، مثل خود گلشیری عزیز ( تا زمانی که من باشم، پسوند عزیز رو از اسمش جدا نمی‌کنم.)
یادمه اولین روزای فروردین امسال، داشتم کلیپ معرفی « بهترین کتاب‌هایی که در سال ۱۴۰۲ خوندم » یه بلاگر کتاب رو می‌دیدم( بله، من اعتقاد دارم هنوز نسل بلاگرای خوب کتابو موش نخورده) و اونجا از این کتاب و چندتا کتاب دیگه مثل آتش بدون دود و ... اسم برد. از اونجا که همیشه راجع به گلشیری عزیز حرف ضد و نقیض زیاد میشنیدم - حرفایی مثل اینکه گنگ می‌نویسه، الکی گندش کردن، کلا چندتا داستان خوب داره و... - با توجه به اینکه کتاب، مجموعه‌ی داستانای کوتاهش بود، حدس زدم گزینه‌ی خوبیه برای شروع. چه بهتر که قرار شد با بچه‌ها تو گروه همخوانی کتاب های بد بخونیمش و راجع بهشون صحبت کنیم.
من این کتابو ساعت یازده شب شنبه ده شهریور شروع کردم و ساعت یازده صبح شنبه سی و یک شهریور تموم.
تو ریویوهای قبلیم از کتابای ایرانی همیشه گفتم که نثر نویسنده برام خیلی مهم و در امتیاز دادنم تاثیرگذاره. ( مثل اخوت عزیز )
و خب نثر گلشیری عزیز هم برام دلنشین بود، از خوندنش خسته نمی‌شدم. یهو می‌دیدی ساعتای طولانی این کتاب نسبتاً سنگینو دستم گرفتم و حواسم نبوده که هوا تاریک شده.
با توجه به مقدمه‌ی فرزانه طاهری ( همسر گلشیری عزیز ) چند تا نکته قابل تامله:
یکی اینکه به قول خود طاهری، هیچ چیزی به اصل نوشته‌ها نه اضافه شده و نه کم شده.
دوم اینکه براساس سال تالیف و در صورت مشخص نبودن، براساس سال انتشار مرتب شدن.
حالا این قضیه هم مزیت محسوب میشه و هم عیب.
عیبش اینه که تعداد داستان‌های معمولی ( نمیگم بد ) بعضاً زیاد میشه و مزیتشم اینه که برای کسی که بخواد اصولی با قلم و سبک یه نویسنده آشنا بشه، این روش به شدت جوابه.
مقدمه‌ی خود گلشیری عزیز با عنوان در احوال این نیمه‌ی روشن هم پره از اتفاقات جذاب و شرح جُنگ‌ها و محافل داستان خوانی اون‌موقع که اگه کلا اتفاقات ادبیات معاصر ایران براتون جذابه، خوندنش خال�� از لطف نیست.
بخوام از داستانای مورد علاقه‌ام از این مجموعه بگم، میشه به موارد زیر اشاره کرد:
پرنده فقط یک پرنده بود، شب شک، مثل همیشه، دخمه‌ای برای سمور آبی که به قول رویا نمی‌دونم پدر بی واسطه‌�� شازده احتجاب بود یا همچین چیزی ( لطفاً خودت شفاف سازی کن یادم شد چی گفته بودی 😂 )، عیادت!!!!!!!!!!! ( وای از عیادت )، مردی با کراوات سرخ، معصوم ها ( چقدر خوب بودن، مرسی از علی بابت معرفی باقی معصوم ها و سارا بابت پیدا کردن فایل داستانشون)، هردو روی یک سکه، به خدا من فاحشه نیستم، فتحنامه مغان، نیروانای من، دست تاریک دست روشن، گنج‌نامه و زندانی باغان.
می‌دونم الان با خودتون میگین یهو بگو همه‌اش چرا خودتو اذیت می‌کنی ولی خب با اسم بردنشون می‌خوام یادتون بمونه این داستان‌ها.
تو هر کدوم از این داستانایی که اسم بردم، یه چیزی توجه منو جلب کرد. مثل شخصیت پردازی، فضا و زمان داستان، فرامتن داستان، نوع روایت، سبک قلم یا داستان‌های کهن ادب فارسی که پس‌زمینه‌ی داستان اصلی بود. این مشخصه‌ها رو تو اکثر داستان‌های این مجموعه میشه به تنهایی دید و تو برخی دیگه همه شو با هم.
در نهایت یه تشکر ویژه بکنم از همه‌ی بچه‌های گروه که اگه نبودن، احتمالاً این همخوانی کامل نمی‌شد، چون کتاب به نسبت طولانی بود و برای همخوانی مشکل‌ساز.
برای توضیحات جامع‌تر و کامل‌تر هم ارجاعتون میدم به ریویوی درست حسابی علی
https://www.goodreads.com/review/show...
Profile Image for Ali.
260 reviews59 followers
September 20, 2024
نیمه تاریک ماه مجموعه‌ای از ۳۶ داستان کوتاه از هوشنگ گلشیری هست که در سال ۱۳۸۰ به دست خانم فرزانه طاهری، همسر گلشیری جمع‌آوری و منتشر میشه.
نیمه تاریک ماه نام مجموعه‌ای هست که قرار بود شامل تمام آثار هوشنگ گلشیری باشه اما به‌خاطر مرگ نویسنده، این جمع‌آوری انجام نشد و فقط کار داستان‌های کوتاه که قرار بود جلد اول مجموعه باشه به سرانجام نسبی‌ای رسید.
هر چند، چند داستان به دلایلی از این کتاب حذف شدن. داستان‌هایی مثل معصوم دوم و چهارم، بر ما چه رفته است باربد و خوابگرد.

گلشیری یکی از تاثیرگذارترین نویسندگان ایرانی معاصره. من چند جا خوندم که لقب تاثیرگذارترین رو بهش دادن ولی نه رد می‌کنم و نه تایید چون سوادش رو ندارم. با این حال نمیشه منکر تاثیرات گلشیری روی جریان ادبیات معاصر فارسی شد.
مثلا اولین داستان گوتیک ایرانی که معصوم دومه و خیلی داستان خفنی هم هست، رو همین جناب گلشیری نوشته.
جدا از این مورد، یکی از مهم‌ترین چیزهایی که گلشیری برای اولین بار در داستان کوتاه فارسی مطرح می‌کنه، شک‌گرایی هست.
گلشیری توی مقدمه کتاب چند تا از دغدغه‌های خودش هنگام نوشتن رو نام می‌بره و اولین مورد همین مرز بین خیال و واقعیت و شک کردن به این موارده. این عنصر شک‌گرایی در خیلی از داستان‌ها تکرار میشه.
یه مورد دیگه‌ای که گلشیری ازش استفاده می‌کنه، اینه که حکایات و داستان‌ها و اشعار قدیمی رو در یه بافت مدرن و امروزی به کار می‌بره. مثلا توی داستان معصوم سوم از داستان خسرو و شیرین استفاده می‌کنه و داستان خودش رو میگه که این نوع استفاده برای من جالب بود.
مورد بعدی که باید بهش توجه کنیم اینه داستان‌های این کتاب به ترتیب سال نگارش و انتشار جمع‌آوری شدن و خیلی از این داستان‌ها به رویداد یا اتفاق خاصی اشاره داره. در واقع اگه مخاطب با این اتفاقات آشنا نباشه یا چیزی ازشون ندونه، دلیل نوشته شدن داستان و حرف پشت داستان رو نمی‌فهمه. در واقع اصلا نمی‌دونه که گلشیری اینجا داره چی میگه. و اینجاست که به یه سوال می‌رسیم:

هوشنگ گلشیری، طبل توخالی یا کوه یخ؟

قبل از اینکه حرفام رو شروع کنم، باید سه تا چیز رو بگم.
یک. اگه به‌نظرتون سلیقه شخصی شما به عنوان مخاطب مهم‌تر از اثر هنریه، می‌تونید از اینجا به بعد ادامه ندید چون حرفایی که می‌زنم کاملا برخلاف این قضیه‌ست.
دو. این حرف‌ها، حاصل یه گفتگو خوب با آرمان و سعید و البته نظر خودم راجع این مسئله‌ست. (ممنونم ازشون)
سه. ممکنه وسط‌های صحبتم یکم از خود کتاب دور بشم ولی در نهایت همه این‌ها به خوانش کتاب مرتبطه.

برای اینکه به جواب سوالمون برسیم، باید اول از همه یه سوال رو از خودمون بپرسیم.
ما کجای کار ایستادیم؟
فرض کنید شما یه اثر هنری رو می‌خواید تجربه کنید.
یه وقت هست که شروع می‌کنید و حرف نویسنده رو می‌گیرید و باهاش همراه می‌شید که عالیه. چی از این باحال‌تر و لذت‌بخش‌تر؟
اما یه وقتی هست که شما سراغ اثر هنری میری ولی اون اثر به هزار و یک دلیل ممکنه شما رو جذب نکنه. اینجاعه که باید انتخاب کنید که چه رویکردی در مقابل اثر داشته باشید. ازش رد بشید یا بگید خوب نبوده یا اینکه به دنبال دلیل بگردید تا بفهمید اون اثر داشته چی می‌گفته یا چرا اینطوری بیان شده.
شما رو نمی‌دونم ولی من با رویکرد دومی موافقم. دلیلم هم خیلی ساده‌ست:
اثر ادبی بزرگ‌تر از مخاطبه و مخاطب باید دنبال نویسنده بِدوه.
یعنی چی؟ یعنی مخاطب اگه جایی رو نفهمید بگرده دنبال دلیلش و خودش رو به اثر و خالق اثر نزدیک کنه.
چند تا نمونه میارم شاید حرفم بهتر تفهیم بشه.
شش هفت ماه پیش من ایلیاد رو همراه چند تا از بچه‌ها همخوانی کردیم. توی این هم‌خوانی بود که مطالب شلخته ذهنم راجع یه سری موضوعات منجسم شد که نتیجه‌ش هم این بود که اثر رو باید در بافت و دوره‌ی خودش درک کرد. حالا طرف دیگه این قضیه رو من یکی دو ماه بعد از اون هم‌خوانی توی یه گروه دیدم که طرف معتقد بود ایلیاد فیلم ترکیه‌ایه. خب وقتی اینجا مخاطب درک درستی از بافت داستان و پیش‌زمینه‌ها نداشته باشه، نتیجه چنین چیزی میشه و اون تاثیرگذاری اثر کمتر به چشم میاد.
یه مثال دیگه بزنم از یکی از بندهای محبوبم، لینکین پارک.
منِ مخاطب اگه چیزی از جریان اجتماعی و دغدغه‌ها و مشکلات نسل جوون دهه نود ندونم، اون خشونت صدای آهنگ‌های لینکین پارک رو کامل درک نمی‌کنم. وکال چستر واسم عربده‌کشی به‌نظر میاد در صورتی که نیست. صرفا باید بدونیم با چی سر و کار داریم.

حالا جریان گلشیری هم همینه. گلشیری نویسنده تاثیرگذار و سیاسی‌ای بوده. به خیلی از وقایع توی آثارش اشاره کرده و واکنش نشون داده. برای همین آثارش نباید همینطوری سر سری خونده بشه. در واقع به‌نظر من باید پژوهشی خونده بشه و کنارش از وقایع مطلع شد تا بفهمی نوک قلم گلشیری سمت چه کس یا جریانی بوده.
این داستان‌ها رو باید بالا پایین کرد. این داستان‌ها به یه داستان کوتاه کلاسیک که ممکنه ساختارش توی ذهنتون باشه، شباهتی ندارن. هدف گلشیری هم اصلا این نبوده که حرفش رو ساده بزنه چون از لحاظ زمانه‌ای که در اون زیست می‌کرده به‌شدت تحت فشار بوده و از طرفی دغدغه فرمی بیشتر از محتوا براش مهم بوده و این مورد رو توی مقدمه کتاب هم مطرح می‌کنه. در واقع توی این داستان‌ها بیشتر به دنبال پیدا کردن ساختاری جدید و نو برای داستان‌ها بوده که نمونه موفقش داستان کوتاه عروسک چینی من هستش.
به قول آرمان این داستان‌ها شبیه رفتن توی یه دالان زیرزمینیه با مسیرهای تو در تو و تاریک. و به‌نظرم اون اطلاعاتی که بالاتر بهش اشاره کردم مثل چراغیه که می‌تونه به درک بهتر شما کمک کنه.

به‌صورت خلاصه و برای نتیجه‌گیری باید بگم که اگه دوست دارید و این موارد براتون مهمه و فکرتون مثل منه، این داستان‌ها رو سریع و پشت سر هم نخوندید. این داستان‌ها رو باید آروم و با حوصله خوند و در کنارش هم دنبال وقایع و نقد و تفسیر بود.

در کل من این مجموعه داستان رو دوست داشتم. کار ضعیف و متوسط داشت و صد البته کار عالی و خوب هم داشت با این حال به‌خاطر اینکه به ترتیب سال نگارش و انتشار هست می‌تونه برای کسی که به گلشیری علاقه‌منده، منبع فوق‌العاده‌ای باشه. خوشحالم که خوندمش و شاید بزرگ‌ترین تاثیر این کتاب برای من این بود که یه برنامه درست حسابی برای آثار ادبی معاصر بچینم و به ترتیب سال و تا حدی که از دستم برمیاد به صورت پژوهشی آثار رو بخونم و جلو بیام. نمی‌دونم کی شروعش کنم ولی مطمئنم زمانش دیر نیست و وقتی نوبت بهش برسه دوباره به این کتاب برمی‌گردم.

دم بچه‌های گروه "هم‌خوانی کتاب‌های بد" گرم که همراهی گردن و با ویس و توضیحاتشون به فهم داستان‌ها کمک کردن.
این یکی کتاب بدی نبود و روند گروه شکسته شد. حداقل از دید من.
Profile Image for Daniel T.
156 reviews42 followers
September 12, 2024
نیمه تاریک ماه
هوشنگ گلشیری

وقتی داستان های این مجموعه رو میخوندم به مراتب میدیدم قلم نویسنده چطور پیشرفت میکنه و بهتر میشه ولی خب این سوال هم تو ذهنم شکل میگیره که واقعا انقدر ادبیات، خصوصا داستان کوتاه های این سال های اخیر ایران داغون بوده که گلشیری از بهترین ها شمرده میشه؟

داستان های بی سر و ته و گنگ، البته بی انصافیه اگر بگم همه بی سر و ته هستند ولی خب اکثرا برای خواننده داستان ها نامفهومه و برای درک باید دست به دامن نقد هایی شد که از خود داستان ها گنگ تر هستند و نوید دیدگاه و مفهوم پس پرده‌ای رو میدن که سخت میشه از دل داستان توسط خواننده‌ی عادی بیرون کشیده بشه.
من همیشه با چنین داستان ها روایت های مشکل داشتم، مگر المان هایی جذاب رو به همراه داشته باشند، و همیشه برام سوال بوده هدف نویسنده چی بوده؟ خفن جلوه دادن خودش؟ اینکه مدت ها بر سر گنگ بودن و نبوغ نویسنده حرف زده بشه؟ یا صرفا خفقان سیاسی و اجتماعی اون رو مجبور به خلق چنین آثاری کرده؟ که تو مورد دوم باید بگم برای درصد بخصوصی از نویسندگان این امر صادقه، چرا که داستان های موجود در این کتاب از گلشیری که از سال های قبل انقلاب شروع و در سال های پس از انقلاب پایان می‌یابه این نامفهوم بودن تغییری نمیکنه و هر چه جلوتر میایم و قلم پخته تر میشه به مراتب داستان ها عجیب تر میشند.

خلاصه اینکه این چند شب با خودم فکر میکنم چرا در مقایسه با دنیا آنقدر ادبیات معاصرمون، خصوصا داستان کوتاه ضعیفیم؟
Profile Image for Ali Np.
44 reviews12 followers
September 30, 2024
دربارهٔ این کتاب خیلی حرف داشتم اما متأسفانه در این بازه‌ی زمانی اصلاً حس و حال ریویو نوشتن ندارم.
چون همونطور که خوندنِ این کتاب کار آسونی نبود، نوشتن درباره‌ش هم همینطوره!
شاید بعدها که بعضی داستان‌ها رو بازخوانی کردم این ریویو آپدیت بشه.
و البته که دوستانِ گروه «همخوانی کتاب‌های بد!» در ریویو‌هاشون مفصل همه‌ی نکات رو گفتن. (من با تأخیر تموم کردم 👀)
از رؤیا و بقیه‌ی دوستان به‌خاطر همخوانی این کتاب واقعا مچکرم چون از اونجایی که من خیلی اهل ادبیات ایران نیستم، اگر به واسطهٔ این همخوانی نبود احتمالاً تا سال‌ها سراغ این کتاب نمی‌رفتم!
این هم رفت جزو کتاب‌هایی که بنظرم ارزشمند هستند و خوندن و تموم کردنشون رو یک دستاورد می‌دونم.
Profile Image for Narjes Dorzade.
284 reviews298 followers
July 30, 2018
چه می توانم بگویم؟ که مثلا اینجا خانه ی من است؟ نه،من خانه ای ندارم،سقفی نمانده است.دیوار و سقف خانه من همین هاست که می نویسم، همین طرز نوشتن از راست به چپ است،در این انحنای نون است که می نشینم.سپر من از همه بلایا سرکش ک یا گ است.

.
.
.
صندلی ها می گویند از سنگینی یا سبکی می فهمند که هرکس چقدر تاریک است.گفته اند وقتی آمد و نشست تلخ بود. تلخی را از صدای فنر ها فهمیده بود. ما تلخ نمی شویم.تلخی آدم را ما از دستی که بر دسته صندلی می گذارد می فهمیم و با تلخی های گذشته که هست که پاسخ می دهیم و تلخترش می کنیم. او چنان پر بود که تلخی های کهنه را پس می زد،مثل ابر که می گویند پر است از آب، سرریز می شود.کبریت که کشید،دریچه شعله روشن شد.
.
خانه روشنان
هوشنگ گلشیری
.
.
صدایش حجم نداشت.نمی شنیدم،بلکه می فهمیدم، مثل وقتی که با خودمان چیزی می گوییم.
.
.
انگار که پشت حجم هوا هیچ نیست.هیچ وقت نمی شود حدس زد که صبح از کجا پیدایش می شود.وقتی هم این طرف یا آن طرف افق روشن می شود فقط یک خط پهن است مثل یخ،به رنگ یخ.
.
.
بانویی و آنه و من
هوشنگ گلشیری
.
.
در تاریکی نمی بینیم ما که کی روشن است و کی تاریک تاریک.
.
.
.
نیمه تاریک ماه
هوشنگ گلشیری
Profile Image for Maedeh.
74 reviews19 followers
September 24, 2024
نیمه‌ تاریک ماه دومین کتابی بود که با گروه همخوانی کتاب‌های بد خواندم؛ هر چند که عنوان "بد" بیانگر خوبی برای احساسم از این همراهی نیست چراکه هر دو تجربه‌ی من از همخوانی با این دوستان موفقیت‌آمیز بود.

داستان‌های ابتدایی چندان برایم جذاب نبودند و باید اعتراف کنم که بدون نقدهای کمکی و توضیحات دوستان همخوان، شاید حتی نمی‌توانستم پیامشان را به درستی درک کنم. اما نقطه‌ی عطف کتاب، "معصوم‌ها" بودند(البته سه مورد از این پنجگانه از کتاب حذف شده‌اند که به لطف سارا عزیز، خواندن آن‌ها هم در برنامه گنجانده شد)؛ از آن به بعد، ورق کاملاً برگشت. داستان‌ها به‌شدت خوش‌خوان‌تر شدند و قدرت قلم گلشیری به‌وضوح آشکار شد. به حدی که حتی بدون آگاهی از رویدادهای سیاسی و اجتماعی دوران تحریر داستان‌ها، مقصود نویسنده به‌خوبی قابل درک بود.

از میان داستان‌های این مجموعه "مثل همیشه"، "مردی با کراوات سرخ"، "معصوم‌ها"، "فتح‌نامه‌ی مغان"، "نیروانای من"، "دست تاریک، دست روشن"، "گنج‌نامه" و "زیر درخت لیل" از داستان‌های موردعلاقه‌ام بودند

در آخر، از تمام دوستان برای همراهی صمیمانه و توضیحات مفیدشان ممنونم.
Profile Image for Narge30 V.
77 reviews47 followers
August 15, 2017
عزیزترین کتاب کتابخانه ام.
این کتاب را بخرید, بگذارید لابه لای کتاب هایتان و هر وقت از همه داستان ها خسته شدید, بازش کنید و یک داستانش را بخانید. دو بار بخانید. روایت و کلمات در خودشان حلتان میکنند. آن قدر همه ی داستان ها را دوست دارم که نمیتوانم هیچ کدامشان را معرفی و پیشنهاد کنم. ولی "زیر درخت لیل" برای من دل نشین ترین بود (نمیگویم بهترین). خودش می گوید: "در عرصه ی داستان کوتاه حاصل عمر انگار همین هاست که در این دفتر آمده." اگر داستان هم می‌نویسید یا اهل نقدید, هزار بار بخانید و ببینید که هر بار یک تکنیک و یک مفهوم برایتان رو میکند.
گلشیری زیادی خوب بوده و زیادی مظلوم. چند سال دیگر باید بگذرد تا یکی مثلش پیدا شود و ما باز هم بی مهری کنیم و نبینیمش و به سنگ قبرش هم رحم نکنیم? باز هم خدا را شکر که گلشیری "فرزانه طاهری" را دارد که حواسش باشد به نوشته های همسر. از ۷۰ که گلشیری نیت می کند به گردآوری این مجموعه, تا ۸۰ که یک سالی از مرگش میگذرد, وقت لازم بود تا این ها چاپ شوند. حالا این ۱۰ سال بر که چه گذشته است را هم خدا می داند, هم اندکی ما...
Profile Image for Masoud msn.
11 reviews
September 21, 2024
امتیاز واقعی: ۲.۵
این مجموعه تا جایی که مطلع هستیم تمام داستانهای کوتاه نویسنده رو پوشش میده. داستان های درخشانی داشت و همچنین داستانهای متوسط ولی خلاقانه. اما داستان های ضعیف و ناپخته (بیشتر مربوط به اوایل دوره ی کاری نویسنده) هم کم نبود.
در آخر تشکر میکنم از دست اندرکاران گروه "همخوانی کتابهای بد" که با این انتخاب کمی فرصت تنفس دادند :D
Profile Image for Peiman E iran.
1,436 reviews1,095 followers
January 18, 2016
داستان خوبی بود... هر خواننده ای میتونه برداشت خاصی از این داستان داشته باشه
در انتهای داستان فقط و فقط یک مورد از ذهن من عبور کرد، که همیشه در تاریخ زندگی بشر و در نقاط مختلف این کره خاکی تکرار شده و خواهد شد و آن هم چیزی نبود جزء اینکه، همیشه نسلی از بشر وجود داره که زندگیش بر پایه تصمیمات نسل پیش از خودش هستش... خواه اون تصمیمات درست باشه و خواه اشتباه
در این داستان کودکان شهر علی آباد در حسرت دیدن پرندگان و گل و گیاهان و حیوانات بودن، چراکه پدران و مادران اونها از روی نادانی در گذشته تصمیماتی گرفته بودن که در زندگی فرزندانشون تاثیر گذاشته، و متاسفانه این فرزندان و بهتر بگم این نسل سوخته، حتی حق انتخاب و تغییر در سرنوشت و نوع زندگی خودشون رو هم نداشتن

البته آقای گلشیری داستان رو به اینگونه به پایان رسوندن که مردم علی آباد بعد از تخلیه موقتی شهر، برای همیشه اونجارو ترک کردن و علی آباد رو به تصمیم گیرندگان و کسانی که گرداننده علی آباد بودن، تقدیم کردن
در صورتی که انسان با ترک و فراموشی سرزمینش با یک جنازه متحرک فرقی نداره... در سرزمین ایران اگر مردم به روش نیاکان پاک این سرزمین زندگی کنن و از وجودشون عرب پرستی رو پاک کنن و این نجاست رو از خودشون بشورن... تمامی مشکلات حل میشه و دوباره شادی به این سرزمین برمیگرده.. پس نه انقلاب نیاز هست.. نه شورش.. نه رای گیری.. نه راهپیمایی و اغتشاش...هیچیک از موارد نامبرده نیاز نیست.. تنها چیزی که برای مردم این سرزمین نیازه این هست که روش زندگی و آداب زندگی ایرانیان پیش از 1500 سال پیش رو به خاطر بیارن و به مانند مردم سرزمین ایران قبل از هجوم اعراب کثافت و حرام زاده به این سرزمین، زندگی کنن و با مطالعه در تاریخ ایران زمین، از آموزه های نیاکان ایرانی استفاده کرده و تنها پیامبر و راهنما در زندگی رو خرد و دانش خودشون بدونن.. به امید آن روز

پیروز باشید و ایرانی


Merged review:

از اون دسته از داستان هایی بود که کم پیش میاد خواننده شیفتش بشه
ولی داستان در دل خودش حرفهای زیادی، مطابق با شرایط روز، پنهان کرده بود

قسمتی از داستان

ناتاشا به انگلیسی گفت: من به «یلوی» میگویم چرا همه اش را از چشم روس ها میبیند؟ همین بلا هم سر ما آمد، مقامات ما هم یک شبه صاحب میلیون ها ثروت شدند، صاحب ملک و املاک و ویلا، مافیا هم هست، قاچاق هم هست، گاهی سیگارشان را با دلار آتش میزنند، آن وقت زن ها و دخترهای جوان میروند به دوبی یک هفته و دو هفته بعد برمیگردند با غذا، با پول، تا خانوادشان از گرسنگی نمیرند


پیروز باشید و ایرانی
Profile Image for Zahra.
19 reviews3 followers
March 11, 2025
داستان‌هایی که تا الآن خوندم: شب شک، مردی با کراوات سرخ، چنار، به خدا من فاحشه نیستم، گرگ، انفجار بزرگ، نمازخانه‌ی کوچک من، عکسی برای قاب عکس خالی من، دهلیز، ملخ، پرنده فقط یک پرنده بود، عروسک چینی من، فتح‌نامه‌ی مغان

دو داستان انفجار بزرگ و فتحنامه‌ی مغان با خوانش خود گلشیری توی یوتیوب هست و بنظرم فوق‌العاده بودن.
داستان عروسک چینی من از زبان یک کودک هست که بنظرم لحن مناسبی داره و تونسته دنیای کودک رو به خوبی به ما نشون بده.
داستان بعدی که خیلی دوست داشتم داستان گرگ بود.
_________
بالاخره این کتاب رو تموم کردم و با تموم کردنش هوشنگ گلشیری جزو محبوب‌ترین نویسنده‌های من شد (هر چند قبلا 《شازده احتجاب》 و چند اثر دیگر هم ازش خونده بودم). این کتاب برای آشنایی با گلشیری و سبک نویسندگیش فوق‌العادست البته متاسفانه همه‌ی داستان‌های کوتاهش رو دربرنداره(مثل 《معصوم دوم》 و 《معصوم چهارم》). اگر مصاحبه‌های گلشیری رو گوش داده باشید و راجع به زندگیش خونده باشید متوجه می‌شید که خیلی از حوادث کتاب از رو از زندگی خودش وام گرفته البته برای تبدیل اونها به اثری که آدم با خوندنش لذت ناب هم‌نشینی با ادبیات بهش دست بده قلم توانای نویسنده لازمه که قلم هوشنگ گلشیری یکی از تواناترین‌های ادب معاصره. با خوندن این داستان‌های کوتاه متوجه سیر قلم نویسنده توی سال‌های فعالیتش میشید و نوع روایت‌ها و فرم‌های جذابی که به کار گرفته می‌بینید.
داستان‌هایی که خیلی دوستشون داشتم رو اینجا می‌نویسم:
《معصوم اول》و《معصوم سوم》
-معصوم‌های دیگه توی این کتاب نیست اما مشتاق شدم بخونمشون-
《گرگ》و《نمازخانه‌ی کوچک من》و《 فتحنامه‌ی مغان》و《میر نوروزی ما》و《 نیروانای من》و《دست تاریک، دست روشن》و《 انفجار بزرگ》و《زیر درخت لیل》 و در نهایت 《زندانی باغان》.
Profile Image for Saman.
337 reviews166 followers
November 17, 2023
«چند خطی در مورد نیمه تاریک ماه»

این کتاب مجموعه داستان¬های کوتاهی است که از زنده یاد گلشیری از دهه چهل تا سال 77 جمع آوری شده.البته تمام داستان کوتاه های نوشته شده او نیست ولی مجموعه جامع و خوبی است برای شناخت گلشیری،به ویژه اینکه به ترتیب سال انتشار داستان¬ها نوشته شده و به ترتیب خوندن آثار یک نویسنده خوبی هایی داره و میشه فهمید در چه سالهایی چه دغدغه ای داشته یا مثلا در چه دوره ای دوران اوج نویسندگیش بوده.
تردیدی نیست که از گلشیری گفتن و نوشتن سخته،لااقل برای من.این رو در تمام آثار گلشیری که خوندم و معرفیش رو اینجا نوشتم،متذکر شدم.سعی میکنم در ادامه یک سری از مسائل مشترکی که در داستانهای مختلفش وجود داره و من تونستم بفهمم رو بگم تا باب آشنایی با آثار گلشیری براتون باز بشه.
گلشیری در بسیاری از داستان¬هاش توجه زیادی به اندام زن داره.توصیف و نوشتن از اندام زنها به ویژه با تمرکز بر پستان و چاک سینه رو میتونید تو بسیاری از داستان کوتاه هاش بخونید.اگر شازده احتجاب رو خونده باشید،این مساله در اون هم هویدا است.مورد بعدی نقش پر رنگ مشروبات الکی در شخصیت های داستان های اوست.خیلی از شخصیت ها با عرق دمخور هستند و مینوشند.وقتی این مجموعه داستان که 36 داستان کوتاه اوست رو بخونید این دو مورد رو در بسیاری از داستان¬هاش میتونید ببینید.یکی از موارد بسیار مهم در داستانهای گلشیری شک و تردیده.شخصیتهای داستانهاش اکثرا شک دارن و وقتی چیزی رو تعریف میکنند با یا و نمیدانم میگن....مثلا در انفجار بزرگ میخوانیم: صبح بود،نبودی تو،رفته بودی نان بگیری یا نمیدانم سبزی....از این قبیل عدم اطمینان ها به وفور در داستانهاش میبینید.اوج این شک و مطمئن نبودن در داستان شب شک هست که خوندنش سخت و در عین حال بسیار جالب بود واسم.یا مثلا داستان چنار.توجه داشته باشید در برخی داستانهای او شک و تردید از ابتدا شروع میشه و با شک و تردید هم تموم میشه.یعنی حتی وقتی داستان هم تمام میشه ما شاید اصل قضیه رو نفهمیم.اینطور مواقع بهتره از قاعده لذت از مسیر به جای تمرکز بر مقصد استفاده کنیم. پر واضحه که کسانی که بسیار تاکید دارند که داستان باید پایانش واضح باشه،تو پرشون میخوره.داستانها شاید ابتدا خیلی ساده و معمولی به نظر برسند ولی هر چی میگذره جالبتر میشن و با داستانهای عمیق و چند لایه ای مواجه میشیم.شاید برای این نمونه بتونم از داستان معصوم اول نام ببرم.به طور کلی معصوم اول،دوم،سوم و چهارم که در این کتاب فقط معصوم اول و سوم آورده شده از پر بحث ترین و بهترین داستان کوتاه های نوشته شده گلشیری است که توجه بسیاری از مخاطبان و منتقدان رو به خودش جلب کرده.داستانها رو با حوصله بخونید.اینطوری بگم بهتره:داستانها رو زمانی بخونید که حوصله دارید.باید ریزبین و دقیق باشید.این کتاب،کتابی نیست که برای اینکه قبل چشممون سنگین بشه تا خوابمون ببره سراغش بریم.برای کشف کردنه.برای لذت بردنه به شرطی که بتونیم فضای داستانها و قلم گلشیری رو بشناسیم و درک کنیم.برای من سخت خوان بود ولی یک چالش سخت بسیار زیبا.برداشت من اینه تا ابتدای دهه هفتاد رو میشه دوران اوج داستان نویسی گلشیری دونست.چند داستان آخرش که از سال 73 و 74 به بعد هست،بیشتر حالت گزارش نویسی است و از اون نویسنده ای که در دهه های قبل داستانهای عجیب و غریب و خواندنی نوشته خبری نیست.خوب مثل هر مجموعه داستان کوتاهی بعضی رو خیلی دوست داشتم بعضیا رو نه و بعضیا رو هم انچنان متوجه نشدم.راستی تا یادم نرفته بگم اگر اهل نقد خواندن داستان باشید و این کتاب رو بخونید،بسیار بهتر و بیشتر لذت خواهید برد.برگردم به بحث قبلی.برای من داستان «انفجار بزرگ» بهترین داستان کوتاهی است که در ادبیات ایران خوانده ام.به قدری شخصیت فضل الله خان رو دوست دارم و به قدری ارتباط باهاش برقرار کردم که این حس رو در هیچ داستان کوتاهی نداشتم.اینقدر این داستان رو خوندم که برخی قسمتهاش رو حفظ شدم :) «فتحنامه مغان» یک داستان سیاسی به غایت قوی و خواندنی بود که حظ وافری به دست آوردم از خواندنش.داستانهای دیگری هم بود که بسیار دوست داشتم که برای اینکه حوصله شما از خواندن این متن سر نره از گفتنشون سر باز میزنم.به طور کلی اگر با ادبیات ایران میانه خوبی دارید و گاردی ندارید و همچنین داستان کوتاه رو میپسندین،گلشیری از بهترین انتخاب هایی است که میتونید داشته باشید.منی که رمان رو به داستان کوتاه ترجیح میدم،بسیار زیاد از مطالعه این کتاب لذت بردم.به عنوان ختم عرایضم اینم بگم که حتما مقدمه گلشیری که سال هفتاد نوشته رو در ابتدای کتاب مطالعه بفرمایید.
Profile Image for Hana Hmp.
134 reviews38 followers
May 3, 2023
خوندن کارهای یک نویسنده به ترتیب تاریخی و پشت سر هم فواید زیادی داره و یک مشکل کوچیک. مشکل کوچیکش طبیعتاً اینه که ممکنه آدم دچار عادت بشه و نتونه‌ اونقدری که باید و شاید تمرکزش رو جمع کنه سر هر داستانی. فایده‌هاش ولی واقعا بیشتره.
دیدن قدکشیدن قصه‌گویی گلشیری، شکل پیدا‌کردنش، شکل عوض‌کردنش فقط از همین راه به دست میاد. اوایل می‌بینی که داستان‌ها مستقل نیستن، هنوز نتونستن خودشونو از آثار گذشته بکشن بیرون و شخصیت مستقل پیدا کنن. بعد کم‌کم لحن گلشیری متمایزتر می‌شه و به اون حالت قصه‌درقصه می‌رسه. نویسنده‌ی میان‌مایه این‌جا توقف می‌کنه، این‌جایی که می‌بینه خب لحن و شیوه‌ی مستقل پیدا کردم. گلشیری اما میان‌مایه نیست. هی کم و زیاد می‌کنه. دست شاعرانگی رو می‌گیره و می‌ذاره تو قصه‌هاش. به تصویر‌سازی توجه‌ ویژه‌تری می‌کنه. برای شیوه‌ی تصویر‌سازی‌ش آزمون و خطا می‌کنه. از جزء به کل می‌رسه و با توصیف دقیق و مو‌به‌موی جزء، کل رو به نمایش می‌ذاره. از وقایع دور و برش تاثیر می‌گیره. اوایل تأثیرگذاری وقایع بر داستان‌هاش کم‌تره، به‌مرور بیشتر می‌شه، تا جایی که بدون خوندن تاریخ پایان هر داستان می‌تونی حدس بزنی تو چه دوره‌ای نوشته شده. از بعد ۵۷ سایه‌ی شوم انقلابی که دزدیده شده روی سر داستان‌ها میفته و انقدر صریحه در بیان مصیبت‌ها که نمی‌دونم نیلوفر چجوری هنوز داره چاپ می‌کنه این مجموعه رو. شک و تردید شخصیت‌ها نقش پررنگ‌تری توی هر داستان پیدا می‌کنه. ضمیر اول شخص جمع وارد داستان‌ها می‌شه ولی موندگار نمی‌شه.
جسته و گریخته داستان‌هایی از این مجموعه رو قبلا خونده بودم ولی پیداکردن یه تصویر منسجم‌تر از گلشیری‌ با خوندن یک‌نفس و پشت سر هم داستان‌هاش به ترتیب تاریخی برام به‌دست اومد.
داستان‌های موردعلاقه‌م تو این مجموعه یا بهتر بگم داستان‌هایی که تو ذهنم خواهند موند ایناست: مثل همیشه، مردی با کراوات سرخ، معصوم اول، نمازخانه‌ی کوچک من، عروسک چینی من، فتحنامه‌ی مغان (تصویر سکانس پایانی این داستان فکر می‌کنم تا لحظه‌ی مرگ، و چه‌بسا بعد از اون هم از ذهنم نره)، شرحی بر قصیده‌ی جمیله، دست تاریک دست روشن، گنج‌نامه (برای این که به‌یاد احمد میرعلاییِ عزیزم بود، در سوگ احمد میرعلاییِ عزیزم بود).
بعد از بعضی داستان‌ها سرچ می‌کردم که ببینم مقاله‌ای در موردشون هست یا نه. چیزی که من رو واقعا درباره‌ی تحلیل یک داستان آزار می‌ده اینه که قبل از پرداختن به ساختار اون داستان از توش مضمون و سبمول و ایدئولوژی بیرون بکشن و تحلیل‌ها عمدتاً همین شکلی‌ بودن. بحث یک داستانِ خوب، خوبیِ ایده یا مضمونی که منتقل می‌کنه نیست واقعا. ایده‌ها هستن، بدون داستان‌ها هم هستن. بحث یک داستانِ خوب، هنرمندی اون نویسنده در شیوه‌ایه که مضمون رو تو دل داستان جا داده، داستان رو به‌یادماندنی کرده و به‌دنبال اون مضمون و ایده رو هم احتمالا.
پ‌ن: فعلا گلشیری‌بس اعلام می‌کنم.
Profile Image for Farnaz.
360 reviews124 followers
June 11, 2019
نه، من خانه‌ای ندارم. سقفی نمانده است. دیوار و سقف خانهٔ من همین‌هاست که می‌نویسم، همین طرز نوشتن از راست به چپ است، در این انحنای نون است که می‌نشینم، سپر من از همهٔ بلایا سرکش ک یا گ است.
____________________________________________________________
به قول بودلر: مسئول هنرمند خود اوست و بس. آثارش را به قرون آتی هبه می کند، به راستی خودش از خودش دفاع می کند. بی هیچ خلفی می میرد. او
پادشاه خود، موبد خود، خدای خود است
_____________________________________________________________
عامل اصلی در هر واقعه نه خود واقعه که راوی یا حداقل منظری است که از آن به واقعه می نگریم
_____________________________________________________________
هر آدم خواه ناخواه بار گذشته خود را به دوش می کشد و بار رفتگان را
_____________________________________________________________
پرداختن به گذشته و گذشتگان رهایی از پسمانده های آن هاست در عرصه تلقی ما
_____________________________________________________________
او مانده بود با فای تهی دست هاش که نمی دانست آنها را به چه بهانه ای سرگرم کند
_____________________________________________________________
زیر شانه ی مرد را گرفتند و همانطور که دو پایش روی زمین کشیده می شد او را بردند. و من فقط شیار تازه خون را نگاه کردم که به موازات شیار خون اولی کشیده می شد و یادم آمد که معلممان همان روز گفته بود:
دو خط را وقتی موازی می گوییم که هرچه امتدادشان بدهیم به هم نرسند. و فردا صبح دیدم که شیار تازه خون کنار خیابان، به آن یکی رسیده است و آن یکی رفته است تا کنار سوراخی که زیر دیوار حلبی شرکت نفت کنده بودند
____________________________________________________________
دو خط موازی، دو خط را وقتی موازی می گوییم که... اما شیار تازه ی خون را اگر از این طرف امتداد بدهیم می رسد به نخلستان
____________________________________________________________
زندگی یه آدم، خب همینه دیگه، چندتا کلمه و دو سه تا تاریخ و یه خط قرمز
____________________________________________________________
فکر نکنین اون می خواست از غمش یه جور پناهگاهی برای خودش درست کنه یا تلخی اونو مث عرق مزه مزه کنه. کی می دونه؟ بعضی ها اینجورین دیگه، مثلا خود من. اما اون، یعنی من حالا فکر می کنم که خوش نداشت سر خودش کلاه بذاره
____________________________________________________________
نه، اون بحران دیگه از سر من گذشته، حالا چیزی دیگه می خواد اتفاق بیفته که هیچکس نمی دونه چطور باید اونو از سر گذروند
____________________________________________________________
تازه هیچکدوم از این عقربه ها هم که دقیقه به دقیقه آدمو می برن طرفش نمی تونن بگن که اون دقیقا کی شروع میشه
____________________________________________________________
باز نمیی دانست چطور خواب های بیداریش را به کلمات بسپارد و داستان ناتمامش را که بدجوری روی دستش مانده بود، سرهم بندی کند، آن هم با تصاویر مغشوش و خاطرات گریزپای کودکیش که آن همه گنگ و نا آشنا در پشت مه پنهان شده بود
____________________________________________________________
خون سرخ و گرم به همه ی ملافه ها نشت می کند. مرا واگذارید! واگذاریدم تا شاید این سیلان گرم و سرخ بتواند آن جثه ی عظیم را از سینه ی من بشوید. و این بوی سنگین، عفونتی را که در بینی و دهانم خانه کرده است، پاک کند. سنگ ها را یکی یکی برداشتم، ریشه های پوسیده را بیرون کشیدم، خاک و کلوخ ها را به دور ریختم و آن لاشه ی عظیم را که به روزها و سال ها و قرن ها به دوش کشیده بودم، در آن دهان خالی و سیاه رها کردم. اینک تنها مشتی خاک می تواند آن را بپوشاند. و چون خون همه ی ملافه های سفید را سرخ کد، بی ـآن که نفس نفس بزنم، از همه ی پله های دنیا بالا خواهم رفت و همچون ابری سبک و ولگرددر زلالی های آبی آسمان رها خواهم شد
____________________________________________________________
و من نمی خواستم و او آنجا بود، بر دوش من، با حجم وزین رگ ها و پی ها و پشم هایش. می دانستم که سرانجام باید بی سرانجامی دهلیزها به بن بستی برسد و بن بست آنجا بود: دیواری بود برآورده از گل و سنگ و آهک. و نیز دهان باز دخمه ای. در سنگی گویا به سالیان دراز انتظار مرا می کشید و من کورمال کورمال و خمیده زیر باری چنان گران، به دخمه رفتم و او آنجا بود، با آن چشم های گشوده از تعجب
____________________________________________________________
تاریکی غلیظ و چسبنده بود و من سنگینی ظلمت را حتی از پشت چشم بندم احساس می کردم.
____________________________________________________________
هیچ چیز سر جایش نبود و هر لحطه بیم آن می رفت که آن چهار دیوار قطور روی آدم بیفتد و آن سقف با چراغغ لرزانش...
____________________________________________________________
و من که می خواستم از همه ی پله های دنیا بالا و بالاتر بروم، در آن ظلمت راکد ماندم، با آن جثه ی سنگین بر روی سینه ام و شانه هایم
____________________________________________________________
من دو کتاب دیگر را هم توی جیب های گشاد پالتو جا دادم و راه افتادم. باران تازه شروع شده بود. تند تند از کنار پیاده روهای خیس می رفتم. کتابها سنگین بود و من حجم آن همه آدم را که توی کتاب ها بودند زیر بغلم حس می کردم. حالا آنها داشتند پا به پای من، و زیر آن نم نم باران راه می رفتند
____________________________________________________________
پدر، چرا مرا وانهادی؟
با آن صلیب روی دوشش می رفت و او که می توانست میخ ها را به دندان برکند و بر صلیب بنشیند و بر فراز ابرها به پرواز درآید، اما گناه مرا و ترا به دوش می کشید و خون جاری او پایه های تخت سلطنت همیشه ی پاپ را محکم می کرد. "بلال" سیاه از تپه سفید بالا رفت و فریاد زد الله اکبر! و قوم گرد بر گرد تپه ایستادند، دهان گشوده، حیران عظمت خدا و طنین صدای بلال و در فکر نفقه ی چهار زن عقدی و صیغه های بیشماری که می خواستند بگیرند و نمی توانستند
____________________________________________________________
و آنها شب ها، شب های تاریک راحت می خوابند، بی آنکه حجم عظیم این همه آدم را روی زمین کتابخانه شان حس کنند؟
____________________________________________________________
و من چقدر آرزو داشتم که باز در آن دنیای بی بعد بلغزم. به آرامی و سبکی، بی آنکه از آن همه پله بروم و نفسم به شماره بیفتد، بالا و بالاتر بروم و به آن ابرهای سفید و رنگین کمان بزرگ و پر رنگ و آسمان آبی زلال برسم. اما می دانستم که نمی توانم از آن همه پله بالا بروم، آن بار سنگین و بوی نا گرفته روی شانه هایم بود. و زانوهایم تا می شد. ابرهای انبوه تمامی آسمان را پوشانده بودند و باد در بلندترین قله ها خفته بود.
____________________________________________________________
سردی کف اتاق توی پوست پایم دوید و آن سوزش دردناک مثل خاطره ای بازگشت و در پوست و گوشت خانه کرد
____________________________________________________________
بر زخم کهنه ی شانه ی من با کدام دست مرهمی خواهد نهاد؟
____________________________________________________________
و او نقابی از ظلمت بر چهره داشت
____________________________________________________________
و من دست ها را ساختم و رگ های آبی را زیر پوستش دیدم. صورت مهتابیش را با آن موهای بلوطی قاب گرفتم و به پیشانی رسیدم. یک، دو، سه تا چین داشت که عمیق نبود. سه تا خط عمیق بود که تمام طول پیشانی را طی می کرد و نزدیک موها که می رسید محو می شد. بعد باز چشم ها بود
____________________________________________________________
یک چایی برای خودش ریخت و یکی هم برای من. سیگارش را با آتش منقل روشن کرد و حلقه های دود را از دهانش بیرون داد. به حلقه ها نگاه کردم و توی آن حلقه ها چشم های مادرم را دیدم که باز از اشک نمناک بود
____________________________________________________________
و این خستگی پا و دست نیست که بار را بیشتر سنگین می کند که بار دریغ و گذشتن است و اینکه می دانم دیگر بازگشتی نیست
____________________________________________________________
نه برادر، منم، تنها منم که باید تا گورستان آن سوی تپه ها و کوشک ها این همه را به دوش بکشم و حتی بار رنج ترا و بار بی ثمری این به دوش کشیدن ها را
____________________________________________________________
و من از او گذشتم، نفس زنان و خمیده قامت، با سنگی عظیم تر از پیش بر دوش. و می دانستم که سنگ برای آن مرد سنگین تر از پیش خواهد بود. چرا که از این پس سنگی در درون او رویشش را آغاز خواهد کرد، سنگی با وزنی بیش از آن سنگی که بر دوش داشت، و آن سنگ اولین سنگ بنای دخمه ی او خواهد بود
____________________________________________________________
خطوط چهره اش آن همه آشنا و دور بود
____________________________________________________________
تند گذشت، بی‌هیچ عشقی، خاطره‌ای که اقلا به تجدید خاطره‌اش بیرزد
____________________________________________________________
ما هر چهار نفر برگشتیم و بیرون را نگاه کردیم. نمی‌شد، آن هم اینطوری. همین چند روز پیش شنیدیم که یکی را حد زده‌اند، حد شرعی، هشتاد ضربه. فکر کردیم نشنیده است. گفتیم: حد می‌زنند چندتا را تا حالا زده‌اند، جلو چشم مردم، خوابانده‌اند و زده‌اند.
گفت: می‌دانم. باید بزنند. امیر مبارزالدین محمد هم همین کار را کرد، خودش هم به دست خودش حد جاری می‌کرد. شما که باید خوانده باشید، در میخانه ببستند خدایا مپسند که در خانه‌ی تزویر و ریا بگشایند، همیشه هم اول از همین زهرماری شروع می‌کنند، بعد روزی می‌رسد که حتی نمی‌گذارند فردوسی را توی قبرستان‌هامان خاک کنیم.
نه، تا حالا این کار را نکرده بودند، اما بچه‌ها می‌گفتند شعرهای فردوسی را از کتاب‌های درسی حذف کرده‌اند. گفتیم: اینطورها دیگر نیست، حالا فرق می‌کند
____________________________________________________________
خوب دارید تزویر می‌کنید، همه. اولش، من که گفتم، همینطورهاست؛ کافی است تا خلاف آنچه هستیم به قول خیام بنماییم تا شرمنده شویم و تحقیر را بپذیریم، بعد دیگر آسان می‌شود راهمان برد. رضاخان مگر چه کرد؟ گفت کلاه‌هاتان را یک هوا کوتتاه کنید. دامن قبا را هم کمی، بله، خیلی کم، کوتاه کنید، همین. وقتی کردیم، وقتی پذیرفتیم، تزویر می‌شود ذات هرچیز، می‌شود حاکم بر روابطمان، اگر هم طرف هلاکوخان باشد، می‌شویم خواجه نصیر، اگر ملکشاه باشد، خواجه نظام‌الملک
____________________________________________________________
واقعا حیف آدمی که حنجره از خودش باشد، اما صداش، صدای غیر
____________________________________________________________
گفت: مگر مجبورند خط بدهند. وقتی بگویند، این فیلم‌ها همه تولید فساد می‌کنند، سینما مرکز فساد است، لانه‌ی کفر است، یکی، صادق‌ترینشان، فکر می‌کند، خوب، جهاد همین است، بنزین میریزی دور تا دور سینما و یک کبریت، تا قلعه‌ی دشمن با همه کفار حربی دود بشوند و بروند هوا. حالا تو برو یخه آن آدم را بگیر. نه، من می‌گویم یخه آن فکر را باید گرفت
____________________________________________________________
من می‌شناسمتان، برای اینکه خودم را می‌شناسم، ما خیال می‌کردیم که راه رسیدن به آن ناکجاآبادمان از هر کوچه‌ای باشد، باشد، قد فقط رسیدن است، به دست گرفتن قدرت است، حاکمیت سیاسی است. فکر هم می‌کردیم این چیزها، این دورویی‌ها، پشت و واروهای هر روزه‌مان را وقتی به آن جامعه رسیدیم مثل یک جامه‌ی قرضی درمیآوریم و می‌اندازیم توی زباله‌دانی تاریخ. اما حالا می‌فهمم تاریخ اصلا زباله‌دانی ندارد. هیچ چیزی را نمی‌شود دور ریخت.
____________________________________________________________
همه‌اش عکس. همه‌اش خبر. جوانها مگر ول می‌کنند؟ نمی‌فهمن. بی‌تجربه‌اند. همه‌اش دست بریده، پای قطع شده، عکس قبر. چقدر مرگ! زنی بر قبری ضجه می‌زند و کنارش، دو چشم سیاه و گشوده‌ی دختری نگاه می‌کند، نگاهمان می‌کند. دیگر ارزان شده است، انگار مرگ را سبیل کرده باشند، انگار مرگ را سبیل کرده باشند، انگار دوربین تلویزیون را گذاشته باشند توی قبرستان، انگار میکروفن رادیو را ببری بدهی دست همه‌ی قاری‌های قبرستان‌های دنیا. صبح هم که بلند می‌شوی انگار با مرده خوابیده باشی. جمعه‌ها با سرهای سنگین و مزه‌ی گوشت مرده در دهانمان و بوی کافور زیر بینی‌هامان می‌رفتیم روی نیمکت‌های میدان کهنه می‌نشستیم و به فواره‌ها نگاه می‌کردیم، و بعد هم می‌رفتیم نماز جمعه
____________________________________________________________
نگاهم می‌کرد که بگویم و من از ته حلق می‌گفتم: درختها و گلها حافظه ندارند، برای همین آزادند، رها و آزاد. بعد با صدای خودم می‌گفتم: من نمی‌توانم. و بلند می‌شدم تا بروم
____________________________________________________________
پرسید: آخر چرا می‌روید دم در؟ گفتم، می‌روم گریه کنم. دروغ نگفتم. اما آخر می‌دانست اگر دلم بگیرد، میروم بالا روی تختمان می‌نشینم، لبه‌ی تخت لخت. چشمهایم را می‌بندم و همه‌اش به چیزی فکر می‌کنم که نیست تا بلکه یاد تو بیفتم. نمی‌شود. آلبومها که پهلوی توست. می‌دانی که من علاقه‌ای به اشیا ندارم، برای همین هم همه را فروختم. اما حالا توی یک اتاق خالی، به خوص وقتی نمی‌توانم حتی یک چیز تو را به یاد بیاورم، حتی یک سنجاق سرت را، ذله می‌شوم. بعد به خط باریکی که روی زمین یا به دیوار مانده است نگاه می‌کنم، حتی رنگ کمد لباس تو یادم نمی‌آید... نمی‌دانم. تازه چه فایده‌ای دارد؟ تو که حالا از این چیزها استفاده نمی‌کنی. بعد یکدفعه گریه می‌کنم. توی کوچه نمی‌شود. بانو می‌گوید خوب نیست مردم می‌بینند.
____________________________________________________________
گفت:حالا فکر می‌کنم چه خوب است که فقط یک بار دید برای همیشه می‌رود
____________________________________________________________
و من همیشه می‌خوردم به دری که بسته بود، یا می‌رسیدم به جمعیتی که راه نمی‌دادند، حتی به عمد دست دراز می‌کردند تا نگذارند جلوتر بروم. می‌دانستم نمی‌رسم، اما رفتم، تمام شب، تمام روز
____________________________________________________________
بله همینطورهاست. آدم دنبال چیز دیگری می‌رود، اما به جایی دیگر می‌رسد
____________________________________________________________
تاریکی چنان غلیظ بود که انگار تاریکی می‌بردمان
____________________________________________________________
بنشینم و به هیچ چیز فکر نکنم. نمی‌شود. آدم تنها نمی‌تواند باشد، حتی سنگ هم، یک تکه کلوخه هم تنها نیست یا آن بند رخت که حالا یک پیراهن سفید مردانه رویش تاب می‌خورد و هر به ده دقیقه زن لچک به سری می‌آید تا باز برش گرداند
____________________________________________________________
چشم می‌بندم. چطور می‌شود راه بر تاریکی بست؟
____________________________________________________________
همانجا رو به سقفی که پیدا نبود دراز کشیدم و سعی کردم که شکل تاریکی را بسازم، اما باز نشد، نمی‌شود
____________________________________________________________
بعد هم که شب شد و رفت، با پشت خم و شانه‌هایی که انگار کوهی رویش گذاشته ‌اند باید بروم پایین و دراز بکشم تا مگر فردا صبح زودتر بیدار شوم و دوباره کادری بکشم، مگر بشود
____________________________________________________________
با جریان رفتن که کاری ندارد، مرد کسی است که خلاف جریان شنا کند. می‌گفت: صد سال است که با چرخ زمانه می‌رویم، کجا را گرفته‌ایم؟
____________________________________________________________
در تاریکی نمی‌بینیم ما که کی روشن است و کی تاریک تاریک. تاریک بوده است حتما، مثل ما که ساکت و تاریک سر جایمان بودیم و حتی پچپچه نمی‌کردیم. تاریک که باشد با چهلودستی‌هامان حرفی نداریم که بزنیم
____________________________________________________________
سیگار هم بوی آدمی دارد. ته سیگار وقتی توی زیرسیگاری له شود مثل ما می‌شود. گنجه و رختخواب و حتی لباس‌ها از بوی سنگین و متناوب تاریکی و روشنی آدم‌ها چنان پرند که نمی‌بینند ما را. کنار می‌کشند از ما
____________________________________________________________
ندلی‌ها می‌گویند از سنگینی یا سبکی می‌فهمند که هرکس چقدر تاریک است
____________________________________________________________
با تلخی‌های گذشته هست که پاسخش می‌دهیم و تلخترش می‌کنیم. او چنان پر بود که تلخی‌های کهنه را پس می‌زد، مثل ابر که می‌گویند وقتی پر است از آب، سرریز می‌شود
____________________________________________________________
پرده‌ها که کشیده باشند و چراغ‌ها بسته، چشم سرخ سیگار تاریکمان می‌کند، ترسمان می‌گیرد، به دورترها می‌راندمان، به کنج‌ها و سه کنج‌هایی که که مرز ظلمت بی‌آدمی است، که این جهان غوطه‌ور است در آن. تلفن را آدم‌ها برای همین ساخته‌اند یا حرف و گفت را، تا میان این دریچه سرخ اما تاریک و آن همه که هستبه پچپچه تاریکی‌هاشان را بتکانند
____________________________________________________________
سنگین و لَخت، مبل می‌گوید، دو دستش را بر دسته‌ها گذاشته بود. اگر این جنس آدمی فریادی بزند یا به هق‌هقی حفره‌های ما را بینبارد، یا دست آخر های‌هایی بگوید، می‌دانیم ما که جایی نوری هست هنوز، وگرنه نورهای سیاه تاریک می‌شوند، مثل همان تاریکی که بود
____________________________________________________________
دربند آدمی ماییم و آدمی دربندانِ ما. در آن سوی این حصار ما را راهی نیست
____________________________________________________________
من خوبم، دست بالاش قری می‌خورم و می‌خوابم. بوی کافور می‌دهد گاهی دروغ، وقتی لحنی همخانه‌ی خاک چرب و سنگین باشد. نرگس نشنیدم که سیاه شود، یا بگوید زیر این می‌خوابم گفتنت سایه‌ای هست. خسته بود شاید. دربندانیم ما حالا. عکس او را به دیوار زده‌اند، قاب کرده. سیاه و آغشته به چربی خاک، پارچه‌ای حمایل‌وارش بر شانه و ساعد کشیده‌اند، از بچه‌ها هم پرسید. خواب بودند. می‌آیند با نرگس و غنچه می‌نشینند بر همین مبل، خیره به در، می‌گوید: بابا همین‌جاهاست، من مططمئنم، بویش را می‌شنوم
____________________________________________________________
خودش نوشته من جز همین‌ها که نوشته‌ام چیزی ندارم، این‌ها هم مال هر کسی است که می‌تواند بخواندشان
می‌نوشت او، در آن اتاق کوچک می‌نشست پشت میزش. ماشین تحریر می‌گوید بی‌صدا مانده‌ام من
____________________________________________________________
چیزی خواند که همسایه بح بود و غروب‌های دلگیر
____________________________________________________________
عیب شعر همین است شاید. نمی‌شود چیزی را گفت همانطور که هست
____________________________________________________________
خیال بود شاعر، سایه‌ی او بود که روزی بوده بود
____________________________________________________________
در لایه‌های دور ماست رفته‌های قدیمی، احضضارش اگر بکنند، بنویسندش به آن طرز که باید، نه سایه‌وار که حی و حاضر، می‌آید، انگار که هست. کاتب قلم حتی برنداشت، گفت: بر سکو که خواباندندت، به این چهلو چه آرام بود صورتت. با سر و صورت خیس و دو چشم بسته انگار خوابیده بودی، لبخند بر لب. دو خط کنار لب‌هات عمیق‌تر از حالا بود، سایه‌دار بود. لب پایینت را غنچه کرده بودی؛ انگار بخواهی کلمه‌ای را بگویی اما یادت نیاید
____________________________________________________________
سایه‌ای دارد هر کلمه، مبهمش می‌کند همنشینش؛ چیزی می‌شود بیرون از اختیار من
____________________________________________________________
بوی ترس را ما هم شنیده بودیم، همسایه‌ی لرزش دو دست است گاهی
____________________________________________________________
در تابوت ناگفته‌هاست که هست
____________________________________________________________
در ماست بویش. صدایش هم. می‌گفت: در کلمات نیست، معلق میان ما و مخاطب است هرچه تو گفته‌ای، من مه را دیده‌ام، آن کوره راه را هم که ماهت رفت حالا حتی می‌بینم
____________________________________________________________
نشست و به پا پایین را کاوید و همانطور نشسته لغزید و رفت. من هم نشستم، اما نرفتم، گوش می‌دادم و منتظر بودم و مضطرب که کی صدای ریزش شروع می‌شود. کاش رفته بودم یا چیزی گفته بودم. وقتی رفتم که مه دیگر برخاسته بود
Profile Image for Elham Asgari.
70 reviews59 followers
January 26, 2023
گلشیری نویسنده‌ای است که علاقهٔ چندانی به پیچیده‌سازی واقعیت‌های داستانی ندارد. آن‌ها را اغلب حتی ساده‌تر و صمیمی‌تر از واقعیت‌های عینی به تصویر می‌کشد، به‌گونه‌ای که گاه، به‌ویژه در نیمهٔ اول روایت‌ها، فراوانی سادگی و پیش پا افتادگی واقعیت‌های داستانی و پای‌بند نبودن نویسنده به ایجاد هول و ولا و حادثه‌پردازی و ابهام‌آفرینی‌های عمدی، مخاطب را به انصراف از مطالعه و جدی نگرفتن روایت وا می‌دارد. درحالی که این ساده‌سازی صرفاً از سر تعمد و به قصد بالا بردن میزان دقت و حساسیت خواننده در مواجه شدن با واقعیت‌های روزمره در پیش گرفته شده است.
Profile Image for nazanin.
226 reviews16 followers
September 25, 2024
تا داستان گرگ به بعد دراپ میکنم و میرم سراغ معصوم پنجم به پیشنهادی که شنیدم در مورد معصوم‌ها.
بنظرم معصوم اول و مخصوصا معصوم دوم عالیه و در موردش جداگونه نوشتم.
بدون درنظر گرفتن اسم نویسنده درمورد داستان‌ها و سلیقم بگم :
دراپ میکنم.
فضاسازی‌ها اذیتم میکنه و بهم ریختس.
راوی اغلب شخصیت نپخته‌ای داره که نمیفهممش. در مورد زن هم اغلب شخصیت‌ها جنسیت‌زدن، درمورد شرایط کشور هم شخصیت‌ اصلی نپخته و جاهله و اینا ترکیب اعصاب خوردکنیه برام، نمیتونم بهشون زمان بدم دیگه، شاید وقت دیگه‌ای برگردم به ادامش ولی الان دیگه زجر میکشم بخونم ۲۵۰ صفحه‌ی پیش رو رو.
Profile Image for Maral.
21 reviews8 followers
August 11, 2024
«شب را نمی‌نوشت مثل شب حتی».
Profile Image for Kebrit !!!.
195 reviews
May 17, 2010
نبودی تو، رفته بودی نان بگیری یا نمی‌دانم سبزی. صبح، اول وقت، یکی تلفن کرد، گفت:
- دو تا جوان قرار گذاشته‌اند، سر پنج عصر وسط میدان ونک برقصند.
من اول زنگ زدم، به دو سه جا. همین‌طور شماره می‌گرفتم و همین را می‌گفتم. یکی هم به خودم زنگ زد و گفت. من هم غلتیدم و خودم را انداختم پایین و همین‌طور سینه خیز رفتم تا کنار پنجره و بالاخره بلند شدم. دلم گرفت والله. پشت این همه پنجره یکی نبود. مرده‌اند مگر این مردم؟ بعد هم که دست دراز کردم و به هر والزّاریاتی بود پنجره را باز کردم و روی این دو تا آرنجم خودم را کشیدم بالا که مثلن این نیمکت پایین ساختمان را ببینم، دیدم که خالی است. آن یکی هم که جلو ورودی سه هست، خالی بود. کجا هستند این جوان‌ها که دو تاشان نمی‌آیند روی این نیمکت، زیر این پنجره‌ی ما، بنشینند، دخترک آن سر و پسر این سر و بعد هی یکی روی چوب نیمکت به ناخن خط بکشد و بپرسد:
خوب، چطوری؟
Profile Image for Shady(i).
134 reviews28 followers
January 10, 2020
نمی‌دونم چی بگم...
بعضی وقت ها احساس می‌کنم حتی برای چند دقیقه بیشتر از حجم زندگی، زندگی می‌کنم.
نمی‌دونم دقیقا چی بگم...
Profile Image for Ali.
Author 17 books676 followers
March 28, 2007
در ادبیات معاصر ما چند نویسنده هستند که آثارشان می تواند در پهنه ی ادبیات جهان جلوه داشته باشد. هوشنگ گلشیری یکی از این انگشت شمار نویسندگان معاصر ایرانی ست. اگرچه جلوه ی بارز آثار گلشیری، زبان اوست و این زیبایی هرگز نمی تواند به عینه به دیگری منتقل شود، اما این ویژگی منحصر به فرد آثار گلشیری نیست. در سفیدی میان سطور آثار گلشیری همیشه حرف هایی برای خواندن هست، نشانه هایی برای اندیشیدن و به فکر فرو رفتن. وقایع، صحنه ها و شخصیت های گلشیری حتی در آثار کمتر خوبش، معلول و نچسب نیستند. با درک من از داستان نویسی نوین جهان، گلشیری قصه گویی تواناست. در میان آثار او اثر بد وجود ندارد. در نهایت چند کار متوسط رو به خوب دارد که از شاهکارهایش محسوب نمی شوند. "معصوم"های گلشیری اما از کارهای درخشان او هستند، همین طور "جبه خانه" و "نمازخانه ی کوچک من" و... بالاخره "شازده احتجاب" که یکی از قله های ادبیات معاصر فارسی ست.
هوشنگ گلشیری به دلیل مطالعات بسیارش در متون گذشته، به ویژه در زمینه ی نثر، دستی هم در نقد و تحلیل داشت. اغلب مقالاتش در باره ی شعر و داستان، خواندنی ست و برخی از بهترین آنها در مجموعه ای دو جلدی با عنوان "باغ در باغ" منتشر شده. افسوس که گلشیری هم مانند بهرام صادقی، غلامحسین ساعدی و چند تنی دیگر، درست زمانی که به اوچ پخته گی و توان و مهارت رسیده بود و می توانست آثار ارزشمند دیگری خلق کند، ناگهان پرید. بسیار دوست داشتم شرایطم در این سال ها آنقدر پایدار بود تا بنشینم و با مرور دوباره ی آثار گلشیری، چیزی بنویسم تا به عنوان خواننده، دینم را به او ادا کرده باشم.
Profile Image for Amin Sedaghatpour.
86 reviews11 followers
January 4, 2022
واقعا درجه یک بود. قطعا داستان کوتاه نویس ایرانی مثل گلشیری نداریم. چقدر ایده، چقدر فضاسازی خوب.

یه نکته دیگه از این مجموعه داستان، مقدمه اول کتابه که برای خودش تاریخچه‌ای از سالهای زیست گلشیریه.

بخوانید و لذت ببرید.
Profile Image for Mojdeh Kh.
63 reviews8 followers
Read
April 14, 2024
چطور می‌شود به مجموعه‌ی داستان کوتاه امتیاز داد وقتی با تعدادی داستان درخشان در کنار همان تعداد قصه‌ی کسالت‌آور و مبهم و بی‌معنی طرفی؟

من نمی‌دهم. شما بدهید.
Profile Image for آوانگارد| معرفی و بررسی کتاب.
275 reviews66 followers
Read
April 11, 2020
اما که چی؟ وقتی آدم پانزده سال هم��‌اش خواب باشد و همه‌اش فکر کند باید بدود، باید برود، باید بپرسد و نتواند حتی قدم از قدم بردارد، نتواند حتی اصغرش را صدا کند، من چه کار می‌توانم بکنم؟ چه کار می‌شود کرد، وقتی آن‌طور نشسته است روی لبه‌ی سرد و سنگی باغچه، پشت به در خانه، طوری که انگار هرگز نمی‌آید، انگار که حق با اشرف‌السادات است و من هم باید بروم، آنجا، کنار او، روی لبه‌ی باغچه بنشینم و بی‌صدا حتی گریه نکنم؟ (از داستان بختک هوشنگ گلشیری صفحه‌ی 271 کتاب نیمه‌ی تاریک ماه)

هوشنگ گلشیری بزرگترین نماینده‌ی نسلی است که در جُنگ اصفهان گرد هم آمده بودند تا سبکی نو و صدایی تازه در فضای ادبیات فارسی بدمند. پیش از او بهرام صادقی در زمینه‌ی داستان کوتاه به شهرت رسیده بود. نسلی که در اصفهان با حضور گلشیری پدید آمد، بیشترین تلاش خود را بر ساختن صناعت ظریف و باریک قرار داد تا آنجا که در بعضی از داستان‌های کوتاه گلشیری می‌توان گونه‌ای از ظرافت و نازکی هنرمندان و صنعتگران اصفهان را دید.
***
بخشی از مرور کتاب «نیمه تاریک ماه» در سایت آوانگارد که به قلم «میثم غضنفری» منتشر شده است.
برای خواندن کامل مطلب به لینک زیر مراجعه فرمایید:
https://avangard.ir/article/462
Profile Image for Mahnoosh.
142 reviews39 followers
October 24, 2023
باور کنید من یکی باکیم نیست،یعنی چیزی نیست که بشود با قرص و آمپول و نمی‌دانم قدم زدن کنار خیابان‌ها یا روشن کردن یکی دو سیگار کاریش کرد .اینجا،باور کنید،من گاهی دیگر انگار نمی‌توانم نفس بکشم. از بغض و این حرف‌ها نیست،فقط نمی‌توانم،مثل حالا… ببینید.


میشه گفت کتابی بود که خیلی سخت تمومش کردم…در عین تعریف بسیاری که ازش شنیدم،لذت کافی رو از خوندش نبردم.
Profile Image for Hossein Shirzadi.
27 reviews1 follower
April 23, 2016
بدوه تردید باشکوه‌ترین مجموعه داستانی بود که تا 1394 خوانده بودم. سخت است دانستن اینکه حالا داستان کوتاه‌هایش دیگر تمام شده است. تلخ است. با اعتیاد به قلم گلشیری چه باید کرد؟ آن جنس یکه‌خوردن‌‌ها در برابر داستان‌هایش دوباره و با داستانی دیگر تکرار خواهد شد؟
Profile Image for Maryam F.
80 reviews11 followers
October 22, 2024
شاهکار

Merged review:

به نظر من هوشنگ گلشیری بسیار باهوش بوده و از زمانه‌اش جلوتر. بهترین داستان این کتاب به زعم من فتح نامه مغان هست. داستان‌های معصوم ها (که سانسور شده هاش در اینترنت هست) هم عالی اند.
Profile Image for Zahra.
117 reviews3 followers
January 31, 2025
از نظر برآیند کلی داستان ها سه ستاره.
اما از نظر تاثیرگذاری و صاحب سبک بودن واقعا پنج ستاره!
Displaying 1 - 30 of 110 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.